#محبوب من؛
تمام چیزی که ذهنم را مشغول کرده
این است که حال تو و حال چشمهایت
خوب باشد..
#عاشقانه مذهبی 😍
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#کلام_شهید
#سخن_عشق
هرجوان ، دختر یا پسر که نمازش را اول وقت بخواند
شفاعتش میکنم.🌷
🌹🌸🌹
#شهید_حسین_محرابی
#نماز_اول_وقت
#تفکر...
#در_ثواب_نشر_شریک_باشیم
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#ازدواج
حلقہی ازدواجش انگشتر عقیقے بود ڪہ از مشهد برایش خریده بود💛💍
دستش ڪه ڪرد، گفت:
بہ این میگن حلقه وصل دو دونیا🙄
و خندید😇
خیلے دوستش داشټ❤️
موقع خداحافظے تازه عروسش نگاهش ڪرد و گفت:
قولت یادټ نره...☹️😢
منتظر بمون تا با هم وارد بهشـ بشیم😍💞
تیر خورده بود کنار قلبـــــش...
انگشتر را در دستش فشار داد و با آرامش چشم هایش را بستــ...💔
#زوج_مذهبی #زنان_مؤمن #مردان_مؤمن #شهادت #شفاعت #اللهم_ارزقنا_شهادت_فی_سبیلک
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#آقایان_بخوانند
💕در زمان هایی مثل دیدن تلویزیون که در کنار یکدیگر نشسته اید، دست همسرتان را بگیرید یا با یک بوسه یا نوازش موهای او، به او توجه نشان دهید...💏
👌زنان دوست دارند در زمان هایی به غیر از زمان ارتباط جنسی، همسرشان به سمتشان بیاید...
👌در مواقعی که همسرتان در حال انجام دادن کاری است او را در آغوش بگیرید...💏
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
تمرین کنید؛ #صادق باشید...
پنهان کاری یا دروغگویی همسران،
که البته در بیشتر مواقع، ناکام میماند؛
بیشترین زمینه ی #شک و بدبینی را در میانشان ایجاد میکند.
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
جنایات بی حد و مرز رژیم کودک کش اسرائیل صهیونیسم
#رمضان
#روز_قدس
#فلسطین
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#پارت_بیست_و_ششم
از #رمان_جان_من
#عاشقانه و #مذهبی
عبدالله از حرکت به نسبت غیر مؤدبانه اش به خنده افتاد و با گفتن «از مَردها بیشتر از این انتظار نداشته باش! » کارش را به بهانه ای شیطنت آمیز توجیه کرد. با بلند شدن صدای اذان نماز خواندیم و برای صرفه جویی در وقت، به غذایی حاضری اکتفا کردیم. همچنانکه ظرف های نهار را میشستم، فکرم به هر سمتی میرفت. به انواع میوه هایی که میخواستم بخرم، به شام و پا سفره هایی که میتوانست نشانی از کدبانویی بانوان این خانه باشد، به تغییر چیدمانی که بتواند خانه مان را هر چه زیباتر به نمایش بگذارد و هزار نکته دیگر، اما اضطرابی که مدام به دلم چنگ میزد، دست بردار نبود.
بی آنکه بخواهم، دلم میخواست تا میهمانی امشب به بهترین شکل برگزار شود، انگار دل بیقرارم از چیزی خبر داشت که من از آن بیخبر بودم! با تصمیم مادر، قرار
بر آن شد تا از میهمانان با سبزی پلو ماهی و خوراک میگو پذیرایی کنیم. عبدالله همچنانکه لیست خرید میوه و ماهی را مینوشت، رو به مادر کرد و با خنده گفت:
«نکنه ما این همه خرید کنیم، بعد اینا نیان. » که مادر پاسخ داد: «تا شما از خرید برگردید، منم میرم دعوتشون میکنم. » سپس لبخندی زد و گفت: «بهشون میگم
من کلی خرید کردم، باید بیاید. » از شیطنت پُر مِهر مادر، عبدالله هم خندید و با گفتن «پس ما رفتیم! » از اتاق بیرون رفت تا ماشین را روشن کند.
چادرم را سر کردم و دور اتاق معطل مانده بودم که مادر پرسید: «پس چرا نمیری مادر جون؟ » به صورت منتظرش خندیدم و گفتم: «آخه میخوام یه چیزی بگم ولی روم نمیشه! » با تعجب نگاهم کرد و من ادامه دادم: «چند شب پیش که با عبدالله رفته بودم مسجد، دیدم این مغازه بلور فروشی سر چهار راه، گلدونهای خوشگلی اُورده. اگه اجازه میدید یه گلدون خوشگل برای روی میز پذیرایی بخرم! »
از حجم احساس آمیخته به حالت التماسی که در صدایم موج میزد، مادر راضی شد و با لبخندی جواب داد: «برو مادر جون! هر کدوم رو پسندیدی بگیر! » جواب لبریز محبتش، لبخندی شاد بر صورتم نشاند و با همان شادی از خانه بیرون آمدم و سوار ماشین شدم. هنوز ماشین حرکت نکرده بود که شروع کردم: «عبدالله! سریعتر بریم که کلی کار داریم. باید میوه بخریم، ماهی و میگو بخریم. حتماً برای ماهی و میگو برو بازار ساحلی. سبزی پلویی هم باید بخریم. بعدش هم بریم این مغازه بلور فروشی سر چهار راه میخوام یه گلدون بخرم. »
اضطراب صدایم آنقدر مشهود بود که عبدالله خنده اش گرفته بود. نه تنها صدایم که دغدغه میهمانی امشب، در همه فکر و ذهنم رخنه کرده بود و وسواس در خرید تک تک میوه ها، از ایرادهایی که میگرفتم، پیدا بود. عبدالله پاکت سیب سرخ و پرتغال و نارنگی و خیار را در صندوق عقب گذاشته بود که به یاد یک قلم دیگر افتادم و با عجله گفتم: «وای عبدالله! موز یادمون رفت! »
و بدون آنکه منتظر عبدالله شوم، سرآسیمه به سمت میوه فروشی باز گشتم. زیر نور زرد چراغهای آویخته به سقف میوه فروشی، تشخیص موز خوش رنگ و رسیده
کمی سخت بود. بلاخره یکی را انتخاب کردم که چشمم به کیوی های چیده شده در طرف دیگر مغازه افتاد و عبدالله که انگار ردّ نگاهم را خوانده بود، زیر گوشم زمزمه
کرد: «الهه جان! دیگه صندوق جا نداره! » با دلخوری نگاهش کردم و گفتم: «آخه همه میوهها نارنجی و قرمزه! کیوی هم کنارش بذاریم قشنگتر میشه! » چشمانش از
تعجب گرد شد و گفت:
«الهه! خیار سبزه، موز هم زرده! » و در برابر نگاه ناراضی ام که سنگین به زیر افتاد، رو به مغازه دار کرد و گفت:
«آقا! قربون دستت! یه دو کیلو هم کیوی بده. »
ادامه دارد...
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#پارت_بیست_و_هفتم
از #رمان_جان_من
#عاشقانه و #مذهبی
هزینه میوه ها را حساب کرد و از مغازه خارج شدیم. مقصد بعدی بازار ساحلی ماهی بود. با یک دنیا وسواس و خوب و بد کردن، ماهی شیر و میگو هم خریدیم و با خرید سبزی پلویی، اسباب پذیرایی تکمیل شد و بایستی به سراغ خرید گلدان میرفتیم. در مغازه بلور فروشی، گلدان تزئینی مورد نظرم را هم خریدم. گلدانی که از بلورهای رنگی ساخته شده و زیر نور، هر تکه اش به یک رنگ میدرخشید. از مغازه که خارج شدم، نگاهم را به اطراف چرخاندم که عبدالله پرسید:
«دیگه دنبال چی میگردی؟ » ابروانم را در هم کشیدم و گفتم: «گلدون خالی که نمیشه! اینجا گلفروشی کجاس؟ » و عبدالله برای اینکه از دستم خلاص شود، گفت: «الهه جان! گلدون تزئینی که دیگه گل نمیخواد! خودش قشنگه! »
ولی من مصمم به خرید گل تازه بودم که قاطعانه جواب دادم: «ولی با گل تازه خیلی قشنگتر میشه! » به اصرار من، چند دور زدیم تا یک گل فروشی در چهار راه بعدی، پیدا کردیم و یک دسته گل نرگس، آخرین خرید من برای میهمانی بود.
به خانه که رسیدیم، مادر از میوه های رنگارنگی که خریده بودیم، خوشحال شد و در جواب گلایه های شیطنت آمیز عبدالله با گفتن «کار خوبی کردی مادرجون! » از من حمایت کرد. عبدالله کاپشنش را روی چوب لباسی آویخت و رو به من کرد: «حالا خوبه بابات پولداره! پس فردا کمرِ شوهر بیچاره ات زیر بار خرج و مخارجت میشکنه! » که به جای من، مادر پاسخش را داد: «مهمون حبیب خداست! خرجی که برای مهمون بکنی جای دوری نمیره! » عبدالله تن خسته اش را روی مبل رها کرد و پرسید: «حالا دعوتشون کردی مامان؟ »
مادر در حالی که برای نماز مغرب آماده میشد، جواب داد: «آره، رفتم. ولی هرچی میگفتم قبول نمیکردن. میگفتن مزاحم نمیشیم. زن عموش خیلی زن خوشرویی بود. منم گفتم پسرم رفته ماهی بخره، اگه تشریف نیارید ناراحت میشیم. دیگه اینجوری که گفتم بنده خدا قبول کرد. »
گلدان را از جعبه خارج کردم و دسته گل نرگس را به همراه مقداری آب، در تنهی بلورینش جا دادم. همه جای خانه بوی تمیزی میداد و ظاهراً در نبود من و عبدالله، مادر زحمتش را کشیده بود و حالا در میان پرده های زیبا و چشمنوازش، به انتظار آمدن میهمانان نشسته بود. نماز مغرب را که خواندیم، من و مادر مشغول پختن شام و آماده کردن میز پذیرایی شدیم که پدر هم از راه رسید.
عقربه های طلایی رنگ ساعت دیواری اتاق به ساعت هشت شب نزدیک میشد و عطر سبزی پلو ماهی حسابی در اتاق پیچیده بود که کسی با سر انگشت به درِ اتاق زد. عبدالله در را باز کرد و میهمانان با استقبال گرم مادر وارد خانه شدند. با خدای خودم عهد کرده بودم که اجازه ندهم بار دیگر نگاهم در آیینه چشمان این مرد جوان بنشیند و باز دلم بلرزد و از وفاداری به عهدم بود که حتی یک نگاه هم به صورتش نیانداختم، هر چند سنگینی حضورش را روی دلم به روشنی احساس میکردم.
مرد قد بلند و چهار شانه ای که «عمو جواد » صدایش میکرد، شخصی جدی و با صلابت بود و در عوض، همسرش مریم خانم زنی خوش رو و خوش صحبت بود که حسابی با من و مادر گرم میگرفت. فضای میهمانی به قدری گرم و صمیمی بود که حتی عمو جواد با همه کم حرفی اش به زبان آمد و با لبخندی رو به پدر کرد: «خوش به حال مجید که صاحب خونه ی خوبی مثل شما داره! » پدر هم با نگاهی به آقای عادلی، پاسخ محبت عمویش را داد: «خوبی از خودشه! » سپس سر صحبت را مریم خانم به دست گرفت و گفت: «ما تعریف خونواده شما رو از آقا مجید خیلی شنیدیم. هر وقت تماس میگیره، فقط از خوبی و مهموننوازی شما میگه! »
که مادر هم خندید و گفت: «آقا مجید مثل پسرم میمونه! خوبی و مهربونی خودشه که از ما تعریف میکنه! »
چند دقیقه ای به تعارفات معمول گذشت تا اینکه پدر و عمو جواد وارد بحث تجارت شدند و عبدالله و آقای عادلی هم مثل همیشه با هم گرم گرفتند، ولی صحبت در حلقه من و مادر و مریم خانم بیش از همه گل انداخته که به لطف پروردگارم و در فضای آرام میهمانی که آ کنده از عطر گلهای نرگس شده بود، همه ی اضطرابم رخت بسته و رفته بود.
ساعتی که گذشت، سفره شام پهن شد و با به میان آمدن پای برکت خداوند، جمع میهمانی گرمتر و صمیمیتر هم شد. مریم خانم مدام از کدبانویی مادر و
سفره آرایی من میگفت و مرتب تشکر میکرد. عمو جواد هم که به گفته خودش هیچ گاه از میگو خوشش نمیآمد، با طعم عالی دست پخت مادر با این غذای
دریایی آشتی کرده بود و از همسرش میخواست تا دستور طبخش را از مادر بگیرد.
برایم جالب بود دو خانواد ه ای که هرگز یکدیگر را ندیده بودند، از دو شهر مختلف و حتی از دو مذهب متفاوت، این چنین دوستانه دور یک سفره بنشینند و بی آنکه
ذرهای احساس غریبی کنند، با حس خوبی از آرامش و صمیمیت از روزی پروردگارشان نوش جان کنند و خوش باشند که گویا اعضای یک خانواده اند!
ادامه دارد...
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#ورد_سحری
💎امام سجاد(ع)
🔸دعای مومن یکی از سه فایده را دارد:
✅یا در دنیا برآورده میشود،
🔴 یا برای آخرت او ذخیره میشود،
🔴 یا بلایی که میخواست به او برسد از او رفع میگردد.
📕تحف العقول
🍃❤️🍃______
💎 امام سجاد (ع) میفرماید :
🔹 اگر با کسی برخورد کردی که سنش از تو بیشتر بود بگو چون سنش از من بیشتر است پس ایمانش هم از من بیشتر است،
🔹 و اگر با کسی برخورد کردی که سنش از تو کمتر بود بگو چون سنش از من کمتر است پس گناهش هم از من کمتر است ،
🔹 و اگر با کسی برخورد کردی که هم سن و سال تو بود بگو من به گناه خود یقین دارم و ، به گناه او شک ، پس در هر حالت ممکن است که او در نزد خداوند ازمن عزیزتر باشد.
🔹 بیائيد همه با هم این کلام و فرمایش زیبای امام سجاد (ع) را سر مشق کلام و امور خود قرار بدهيم
🌺چه دعای زیبایی:
🌸 ﺧـــــــــــــــــــــــــــــﺪﺍﯾﺎ
ﺩﺭ ﺁﻥ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮐﻪ ﻏﺮﻭﺭ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺷﺶ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ , ﺑﻪ ﺗﻮ ﭘﻨﺎﻩﻣﯿﺒﺮﻡ ...
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
Tahdir-joze27.mp3
4.02M
تند خوانی (تحدیر) قرآن کریم
@جزء_بیست_و_هفتم
استاد معتز آقایی
#رمضان
#قرآن
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
♨️ #احکام #زناشویی
⁉️در احادیثی از پیامبر(ص) و امام علی(ع) داریم که نگاه کردن به عورت زنان را مکروه دانسته اند آیا منظور از این نگاه، نگاه به داخل عورت زن است یا هر نگاهی؟
و نیز در مورد کراهت حرف زدن در هنگام آمیزش چنین احادیثی را داریم آیا هر مقدار از حرف زدن شامل این حکم می شود؟
✏️در روایات وارد شده که هنگام عمل زناشویی نگاه به باطن (فرج) موجب کوری فرزند می شود.
در روایت امام صادق علیه السلام آمده که آیا مرد به همسرش نگاه کند در حالی که همسرش عریان است حضرت فرمود اشکالی ندارد و آیا لذت غیر از این است.
در روایت دیگر از امام صادق علیه السلام سؤال شده که آیا مرد به فرج همسرش نگاه کند در حال جماع حضرت فرمود اشکالی ندارد.
ولی در روایت دیگر سؤال شده که آیا مرد در فرج همسرش نگاه کند در حال جماع؟
حضرت فرمود: «اشکالی ندارد لکن سبب کوری می شود».
در این روایت «فی فرج المرأه» دارد در روایات دیگر «الی فرج المرأه» بوده شاید معنایش این باشد که نگاه به ظاهر فرج اشکال ندارد ولی نگاه به باطن فرج مکروه است کما اینکه در روایت خصال «الی باطن فرج امرأته» دارد و تعلیل شده «فلعله یری مایکره»؛ نگاه نکند به باطن فرج زیرا ممکن است چیزی ببیند که بدش بیاید و نیز به خاطر این که سبب کوری می شود.
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
💢رابطه زن و شوهر مثل آلاڪلنگ میمونه
باید نوبتی توی بحثا یڪی ڪوتاه بیاد
اگه همیشه فقط یڪ نفر ڪوتاه بیاد
هر دو نفر زده میشن
یڪی از بالا موندن
و دیگری از پایین موندن
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻🔻
🔸🔹 داستان عجیبی از یک خانم آمریکایی
وعنایت امام رضا علیه السلام
🔹🔸 غربت و مظلومیت امام علی علیه السلام
#رمضان
#امام_علی علیهالسلام
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﻃﻮﺭﯼ ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮﺗﺎﻥ ﺗﻨﻈﯿﻢ ﮐﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﻫﻢ ﻋﺎﺷﻘﺶ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﻭ ﻫﻢ بﻬﺘﺮﯾﻦ دوستش،
ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺘﻮﺍﻧﯿﺪ ﺳﺎﻝ ﻫﺎﯼ سﺎﻝ ﺩﻭﺳﺖ ﻫﻤﺴﺮﺗﺎﻥ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﺭﺍﻩ ﻫﺎﯾﯽ ﭘﯿﺪﺍ کرده و وﻗﺖ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﺭﺍ ﺑﺎ او بگذرانید.
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
💞در زندگی
غصه از دست دادن
هیچ چیز را نخورید
این قانون طبیعت است که
وقتی چیزی را از شما می گیرد
حتما از قبل جایگزینی برای آن دارد...
#همسرداری
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#همسرداری
اگر خواسته شما و همسرتان با هم فرق دارد، باید آن را حل کنید. زوج موفق با هم صحبت می کنند، حتی اگر احساس بدی نسبت به هم دارند. آنان در مورد اختلافات با هم مذاکره می کنند.
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
Tahdir-joze28.mp3
3.99M
تند خوانی (تحدیر) قرآن کریم
@جزء_بیست_و_هشتم
استاد معتز آقایی
#رمضان
#قرآن
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚