eitaa logo
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
2.4هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
58 فایل
اُدع إلى سبیلِ ربکَ بالحکمةِ والمَوعظةِ الحسنه(نحل.125) مطالب کانال: همسرداری، خانواده امام زمانی تحت اشراف مشاور ازدواج و خانواده، حجت‌الاسلام #مهدی_مهدوی نوبت‎دهی مشاوره: @Admin_hava ادمین تبلیغ،تبادل: https://eitaa.com/joinchat/2501836925C9798fab0cf
مشاهده در ایتا
دانلود
💕 پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم: همانا در بهشت سرایی است به نام دارالفرح (سرای شادی) که تنها کسانی وارد آن شوند که کودکان را شاد کنند. 📚 (کنزالعمال، ح ۶۰۰۸) 👼 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🌸 راحله دست وسرش را به اطراف تكان داد. انگار مستاصل شده بود: - تو چطور مي‌توني چنين چيزهايي رو قبول كني؟ از كجا معلومه كه درست باشن؟ سميه دلخور شد، به تندي گفت: - براي چي قبول نكنم؟! اينها روايات درست و صحيحي هستن كه تا حالا هيچ عالمي اونها رو رد نكرده! راحله باز هم با همان حالت استيصال و در ماندگي قبلي اش گفت: - اما آخه قبول كردنش مشكله! من هر كاري مي‌كنم نمي توانم اين حرفها رو به خودم بقبولانم! - خُب براي اينكه منطقي با اين مسئله برخورد نمي كنيم! مگه خود مردها استعدادها وتواناي هاشون با همديگه يكسانه؟ خب هركسي توانايي واستعدادش با اون يكي فرق داره. الان ميان جمع خودمون، آيا استعدادهامون يه جور ويه اندازه است؟ ميان مردها هم كسي هست كه به اندازه علامه طباطبايي و بوعلي سينا استعداد داره، وبعضي افراد هم بيشتر از پنج كلاس نمي تونن درس بخونن. خب آيا ميشه هركسي اعتراض كنه كه چرا مثل كسي كه ازاوبالاتره، نيست؟ راحله گفت: - اينها به هم چه ربطي داره؟ سميه گفت: - خُب، اولا" چون همه مون از حالت عَدَم بوجود اومديم، حق هيچ اعتراضي به خالقمون نداريم! ثانيا" چون چنين تفاوت‌ها و تنوع‌هايي لازمه نظام خلقت وعين عدالته، طبيعتا" خداوند هم از هركسي به اندازه استعداد وتوانايي اش توقع داره! پس اين ماييم كه بيش از اندازه از خودمون توقع داريم و زياده خواهي ميكنيم. پس مابايد كاملا" به اين وضعيتي كه داريم، راضي باشيم و به قول قديمي‌ها ناشكري نكنيم. مسلما" لطف خدا شامل ماهم شده است. سميه كه ساكت شد، همه جاساكت شد. راحله خودش را با مجله اش مشغول كرده بود. فهيمه هم وانمود مي‌كرد كه بيرون راتماشا مي‌كند. سميه سرش راپايين انداخته بود، انگار داشت ناخن هايش رانگاه مي‌كرد. عاطفه از زير چشم، راحله و فهيمه را تماشا مي‌كرد و پوزخند مي‌زد. ثريا هم خودش را به خواب زده بود. انگار همه بچه‌ها به ضعيف تر بودنشان راضي شده بودند. راحله نگاهي به بچه‌ها كرد و نگاهي به مجله اش. وقتي كه صحبت كرد، حرفهايش آرام تراز قبل بود: -البته به نظر منم صحبتهاي سميه خانم درسته. هرچند مطمئنم شواهدي توي احاديث و روايات يا آيه‌هايي از قرآن هست كه برعكس مضمونيه كه سميه گفت. اما مي‌خوام بگم اصلا" فرض كنيم كه واقعا" بعضي شواهد از آيات و احاديث نبوي وائمه دلالت براين داشته باشند كه بايد بعضي محدوديت‌ها روكه در عالم خلقت در وجود زنها قرارداده شده، قبول كرد. ولي بازهم من به ضروريات زمان تكيه مي‌كنم. عاطفه سرش را به نشانه تاسف تكان داد: - خير! مرغ راحله يه پاداره! راحله كوتاه نمي آد. راحله گفت: - بحث كوتاه اومدن نيست. مي‌دونين كه ما دودسته احكام داريم: احكام اوليه و ثانويه. احكام اوليه هميشه و براي همه زمان‌ها ثابت هستن. ولي، احكام ثانويه با توجه به عامل زمان تغيير مي‌كنن يا وضع مي‌شن. قبول داريم كه در زمان صدر اسلام هم پيامبر وائمه محدوديت ‌هايي براي زنها قايل مي‌شدن. مثلا" اينكه هيچ وقت زن نمي تونست حاكم يا قاضي بشه! مي‌دونين كه طبيعي هم بود، چون در اون زمان حاكم و قاضي بايد با تكيه بر دانسته‌هاي خودش حكم مي‌كرد و چون زنها هم محدود بودند وسواد ودانش وذكاوت كمتري داشتند، پس زنها نمي تونستند به چنين مناصبي دست پيدا كنن. اما امروز.... راحله كمي مكث كرد، شايد خودش هم هنوز مردد بود. عاطفه مهلت نداد: - اما امروز چي؟ امروز با اون روزها چه فرقي كرده؟ زنها مرد شدن؟ عوض راحله، فهيمه جواب داد: ... 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🌸 عوض راحله، فهيمه جواب داد: - شايد من متوجه شده باشم كه راحله چي مي‌خواد بگه! فكر مي‌كنم منظور راحله اينه كه امروزه با توجه به اين كه زنها حضور فعالتري درجامعه دارن وخيلي از اونها هم ازسطح سواد ودانش بالايي برخوردارند وازطرف ديگه، باگسترش يافتن جامعه وتخصص‌هاي مربوط به زنها، ما مي‌تونيم بعضي از احكام ثانويه رو كه حضور زن رو درجامعه محدود ميكنه، تغيير بديم. مثلا" اجازه بديم كه زنها هم مناصبي چون قضاوت وحكومت رو در اختيار بگيرن. عاطفه گفت: - ديگه چي؟ چيزديگه اي لازم ندارين؟ جوابش را راحله داد: - اصلا" فرض كنيم كه اين احكام هم ثابت اند. اما ما بايد يه چيزديگه رو قبول كنيم. مي‌دونين كه امروزه ديگه جوامع فرق كرده اند. مسائلي درجامعه ما رُخ مي‌ده كه درجوامع ديروز رُخ نمي داد وطبيعتا" مورد نياز زنها هم نبود. اما زنهاي امروز ماچيزهايي مي‌دونن وتوقعاتي دارن كه شايد با حرفهاي قبلي نشه به اونها جواب داد. پس چون مصالح جامعه اسلامي در اولويت قرار دارن، بدنيست كه بعضي احكام روبه شكلي دربياريم كه نه اون احكام رو تغيير داده باشيم ونه مصالح امروز جامعه رو ازدست داده باشيم. راحله كمي صبر كرد. سميه با ناراحتي سرش راتكان داد و زير لب گفت: - ببين كار رو داريم به جايي مي‌رسونيم كه مي‌خوايم تو حكم خدا هم دست ببريم. اتوبوس كه ايستاد، حرفهاي راحله هم تمام شده بود. ثريا چشمهايش را باز كرد و صاف نشست. - پس اين لكنته چرا دوباره ايستاد! ماهم برگشتيم واطرافمان رانگاه كرديم تاببينيم چه اتفاقي افتاده است. تازه متوجه شدم كه بيرون هوا كاملا" تاريك شده است. عاطفه گفت: - اُف! هوا تاريك شده وما نفهميديم! ثرياگفت: - ازبس حرف مي‌زنين. من كه سرم درد گرفت، فك شماهارو نمي دونم. - اتفاقا" ماهم دهنمون كف كرد ازبس حرف زديم. فاطمه ازجايش بلندشد. دستي به شانه عاطفه زدوگفت: - خسته نباشين بچه ها! انصافا" كه دستتون درد نكنه. بحث خيلي قشنگي بود. من كه خيلي لذت بردم. عاطفه پريد ميان حرفش: - راستي توچرا حرف نزدي فاطمه. توكه خودت هميشه يه ستون بحثي! - بس كن عاطفه، كم چاخان كن، بذار ببينم چي مي‌خوام بگم. آهان! بچه‌ها حالا ديگه اذان را گفته اند. ماهم اينجا ايستاديم براي نماز! فكركنم بحث شما هم براي امشب كافي باشه. چون بقيه مي‌خوان استراحت كنن. ممكنه بحث كردن مزاحمشون بشه. پس بقيه بحث باشه تا اطلاع ثانوي. پایان فصل چهارم ... 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
با حالت گِله خواسته هامونو به همسرمون نگیم; مثلاً نگیم:👇 -تو منو خیلی وقته بیرون نبردی...😒 -تو خیلی وقته واسه من کادو نخریدی...😠 -تو از اونموقع که بچه دار شدیم رابطه ت با من کم شده...☹️ -تو وقتی مامانت اینا یه چیزی به من میگن چرا هیچی بهشون نمیگی؟😡 و... ✅به جاش خواسته هاتونو با حالت طرح نیاز و آرزو بگید:👇 -خیلی دلم میخواد باهم بریم بیرون یه تابی بخوریم...👫💞 -انقدر دلم تنگ شده واسه اونموقع ها که در رو که باز با یه شاخه گل وارد میشدی!😍 -من خیلی به آغوشت نیاز دارم...نمیخوام بچه باعث جداییمون شده باشه💏 -دوست دارم وقتی کسی به ناحق چیزی بهم میگه تو پشتم باشی... 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
❤️خانوم عزیز بخون👇 ١_خونه مادرشوهر نه خیلی دیر برو که دلگیر بشن و نه خیلی زود به زود که عادی بشی! ٢_ همسرت رو جلوی جمع با پیشوند "آقا"صدا بزن. ٣_ با فامیل شوهر حین ورود به جمعشون محکم دست بده و لبخند رو لبت باشه. ۴_موقع شنیدن حرفهای ناراحت کننده سعی کن حواست رو به تلوزیرن پرت کنی یا محل رو برای دقایقی به بهونه ی آشپزخونه یا کمک کردن ترک کنی. ۵_ کنار مادرشوهر به هیچ عنوان با همسرت حرفهای خصوصی رو بصورت "پچ پچ" یا درگوشی نزن. 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
❤️یکی از نشانه های نداشتن اعتماد به نفس در خانوما اینه که وقتیا ز دست همسرشون ناراحتن فقط سکوت میکنن، بادی به غبغب میدن و چهره ای گرفته دارن! یه خانم قوی... وقتی ناراحته اولا که خودش اول با خودش سنگاشو وا کرده و میدونه این ناراحتیش منطقیه و از روی حسادت و بدبینی و خود کم بینی نیست... وقتی مطمئن شد که ناراحتیش به جاست... در زمان مناسب خیلی ساده، بدون حاشیه و با لحنی متین و محکم میره سر اصل مطلب و مشکلش رو مطرح میکنه نه اینکه سه روز قیافه بگیره، بعد هم مدام شوهرش بپرسه چی شده و اونم بگه: هیچی! 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
👌 بعضی از خانومها خیلی با سیاست کارشونو پیش میبرن ☝️ یکی از ویژگی این خانم ها لحن و ادبیاتیه که دارن!!! انقدر حساب شده و دقیق حرف میزنن و اظهار نظر می کنن که همه یه حساب ویژه ای روشون باز میکنن ✅ این خانم ها وقتی لباسشون کهنه میشه اینجوری میگن: 😍 گلم، لباسام تکراری شده! دلم میخواد برای عشقم لباس جدید بپوشم!!! ❌ و یه سری از خانم های بی سیاست اینجوری میگن: ☹️ همه لباسام رنگ و رو رفته و پاره شده، تو هم که اصلا اهمیت نمیدی، خجالت باید بکشی!!! ❓ واقعا کدومش بهتر جواب میگیره و شوهرش رو عاشق تر می کنه؟؟؟ 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
قِلِق همسرتو پیدا کن 😍 💠 از مهمترین در جلوگیری از دعوای زن و شوهری و عصبانیت و همسر این است که همسرتان را بشناسید و بهانه‌ی و بدزبانی او را ایجاد نکنید. ✅ لازمه‌ی اینکار، نسبت به کوچکترین گفتارها و رفتارهای خودمان است. 👈 و البته نتیجه‌ی اینکار، محبوبیت شما و اصلاح صفت ناپسند همسر و تعاملمان با همسر است. 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🌸 ابتدای فصل پنجم همه رفته بودند به جز من و ثريا! رفته بودند تلفن بزنند. ولي من و ثريا نرفتيم. گفتم: - پس تو چرا نرفتي ثريا؟ به خونه تون تلفن نمي زني بگي رسيدي؟ حوله اش را از ساك درآورد. حوله اش قشنگ بود. بدم نمي آمد يكي از اين حوله‌ها داشته باشم! رنگش سبز سير بود، فكر كردم به رنگ چشم هايش هم مي‌خورد. گفت: - من شب زنگ مي‌زنم. بابام حالا خونه نيست! وسايل حمامش را درآورد. همه اش كامل بود. من كه يادم رفته بود ليف و صابون بياورم، گفتم: - خب با مادرت حرف بزن. - ولش كن بابا! بي خيال شو! تا شب هيچ اتفاقي نمي افته! راستي تو چرا نرفتي زنگ بزني؟ به خودم گفتم ببين مرض داشتي سوال بي خودي كردي؟ بيا حالا اينم جوابش! بگو ببينم چي مي‌خواي بگي. گفتم: - الان كسي خونه مون نيست، منم بعداً مي‌زنم. بلند شد ايستاد: - باشه شب هر دومون مي‌ريم زنگ مي‌زنيم! بيا درست شد! همين يكي رو كم داشتيم! سعي كردم يك طوري حرف را عوض كنم. گفتم: - باشه! راستي من هنوزم باورم نمي شه كه تو من رو نشناخته بودي. همين طور كه مي‌رفت طرف در گفت: - البته قيافه ات برام آشنا بود، بعداً هم كه يادم اومد كجا ديدمت با خودم كلنجار مي‌رفتم كه بالاخره بهت آشنايي بدم يا نه؟ راستش از اون بلوايي كه اين دخترا به پا كردن اصلاً خوشم نيومد. اولش فكر مي‌كردم كه زير سر تو يا به خاطر توئه. ولي بعد كه دقت كردم فهميدم تو هم مثل من ميون اون‌ها غريبه اي. بعد داشتم فكر مي‌كردم كه من رو يادته يا نه؟ ديدم به من نگاه مي‌كني. فهميدم مرا شناخته اي. ديدم بد نيست كه با هم رفيق بشيم. بالاخره هر چي باشه ما تو اين مسافرت بايد براي خودمون رفيق داشته باشيم، نه؟ سرم را تكان دادم و خنديدم. او هم لبخندي زد و خواست رد شود كه صدايش زدم: - راستي ثريا، كدوم نگاه رو مي‌گي؟ كي؟ سرش را از دهانه در آورد تو: - موقع ورود به مشهد رو مي‌گم. يادت نيست. همون وقت كه فاطمه اون نوار رو گذاشت! حالا اجازه مي‌دين برم حمام يا نه؟ راست مي‌گفت. موقعي كه داشتيم وارد شهر مشهد مي‌شديم، نگاهش مي‌كردم كه يكهو غافلگيرم كرد. البته نه اينكه فقط اونو نگاه كنم. خيلي‌هاي ديگه را هم نگاه كردم. به خاطر نواراي بود كه فاطمه گذاشت. چه سرود قشنگي بود! يادم باشه دوباره ازش بگيرم گوش كنم. فاطمه نوار را داد به آقاي پارسا. آقاي پارسا هم نوار را گذاشت توي ضبط اتوبوس. صدايش را هم بلند كرد. دوست دارم نگات كنم تو هم منو نگاكني من تو را صدا كنم تو هم منو صدا كني قربون صفات برم، از راه دوري اومدم جاي دوري نمي ره اگه به من نگاه كني. فكر كنم اولين بار صداي گريه فاطمه را همين جا شنيدم. اول فقط يك هق هق بيشتر نبود! آن هم آن قدر آهسته كه فقط من شنيدم. نگاهش كه كردم اول فقط يك باريكه اشك ديدم و بعد چادرش را ديدم كه كشيده شد روي صورتش! چشم هايش پنهان شد. به خودم گفتم چقدر دل نازك! دل من زندونيه، تويي كه تنها مي‌توني قفس و واكني و پرنده رو رها كني. بعد عاطفه را ديدم. بلند شده بود ايستاده بود. بالاي سر فاطمه، جلوي صندلي‌هاي ما خم شده بود و دنبال چيزي مي‌گشت. نمي فهميدم دنبال چه مي‌گردد. خيابان‌ها و كوچه‌ها رو از شيشه رديف جلويي نگاه كرد، سميه هم چادرش را كشيده بود توي صورتش. شانه هايش هم تكان مي‌خورد! پس او هم؟ شايد به خاطر سرود بود: مي‌شه قفل حرمت گوشه قلب من باشه مي شه قلب منو مثل گنبدت طلا كني تو غريبي و منم غريبم اما چي مي‌شه اين دل غریبم و با خودت آشنا كني. برگشتم طرف عقب. مي‌خواستم ببينم بقيه چه حالي دارند! كنجكاو شده بودم! ... 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
در گوشی، آخرین پیام هر شب و یک فرصت واسه فکر کردنه، یادت باشه😉 در گوشی امشب: تَغافُل! یکی از هنرهای زندگیه که همیشه بهش نیاز داریم! *تغافل یعنی خودمون رو به ندیدن و ندانستن بزنیم به نظرت کجاها و در چه چیزهایی... 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
و سنت الهی مرحوم آیت الله حائری شیرازی در تمثیلی فوق‌العاده زیبا یکی از سنت های خداوندی را چنین تبیین می‌نمایند: 🍂 اگر سینی چای را جلوی شما گرفتند؛ شما یک استکان برداشتی دادی به کناریت، یکی دیگر برداشتی برای شخص دیگر، یکی دیگر برای شخص دیگر و... *تا وقتی از سینی استکان برمی‌داری برای دیگری، سینی را در مقابل شما نگه می‌دارند؛* اما اگر سینی را آوردند و برای خودت برداشتی سینی را می‌برند برای دیگری؛ عطای خدا هم چنین است! اگر از عطای خدا به خودت، به دیگران هم دادی، سینی عطا را از مقابلت بر نمی‌دارند؛ هم حاجت خود را رفع می‌کنی، هم سبب رسیدن عطای خدا به دیگران می‌شوی؛ به جای آنکه دستت جلوی خلق دراز باشد (با ذلت و منت و ...) دستت با عزت در سینی عطای خداست و به دستت خیر برای دیگران نیز جاری می‌شود. پ.ن: کسی که داره از مال و آبرو و زمان و امکانات خودش انفاق میکنه، درواقع داره چایی رو میده به بغل دستیش! 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 ، عامل سقط جنین و کنترل جمعیت (1) 🔻خطر جدی است... ✅ به اطلاعِ همه ی مادران ایران اسلامی برسانیم.... 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 ، عامل سقط جنین و کنترل جمعیت (٢) : 💠 تستِ مرحله ی اوّل که هزینه کمتری دارد، نتایج مثبت بسیاری نشان می دهد که غالبا خطاست و خانواده ها به خاطر هزینه بالای تست دوم، سقط جنین می کنند. 🔻خطر جدی است... ✅ به اطلاعِ همه مادران ایران اسلامی برسانیم.... 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
❤️ خیلی هامون هستیم که وقتی یک کار نادرست کردیم و پشیمان شدیم، عذاب وجدان می گیریم و توبه می کنیم اما تصمیم جدی بر ترک اون کار نداریم! و باز هم زمینه هاش رو فراهم می کنیم موانع ایجاد نمی کنیم. توبه واقعی وقتی است که ما زمینه های گناه رو از بین ببریم، موانع ایجاد کنیم و جبران کنیم و دیگه به سمت گناه برنگردیم! مثلا اگر ما شماره و آیدی شخصی رو داریم که چت می کنیم و گناه می کنیم و ارتباط غیر شرعی برقرار کردیم، یکی از لازمه های توبه اینه که ، شماره رو حذف کنیم! شماره خودمون رو عوض کنیم، کاری کنیم که به سمتش کشیده نشیم و او هم به سمت ما کشیده نشه. مانع بر سر راه گناه ایجاد کنیم! امام رضا علیه السلام می فرماید: الْمُسْتَغْفِرُ مِنْ ذَنْبٍ وَ يَفْعَلُهُ كَالْمُسْتَهْزِئِ بِرَبِّهِ. آنکه از گناهش آمرزش جوید و باز گناه کند مانند کسی است که پروردگارش را به تمسخر گرفته است. این یعنی: توبه و استغفاری که ما هیچ تلاشی برای عدم برگشت به سمت گناه نمی کنیم نوعی تمسخر خود و خداست و تاثیری ندارد! 📚الکافی، ج ۲، ص: ۵۰۴ توضیح: حجت الاسلام 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🌸 راحله سرش را تكيه داده بود به صندلي و به جايي از سقف اتوبوس خيره شده بود. و چنان خيره شده بود و كنار چشم هايش چين خورده بود كه انگار با نگاهش سقف را سوراخ مي‌كرد. شايد او هم به فكر عميقي فرو رفته بود. فهيمه داشت كتاب مي‌خواند. هر چند وقت يك بار هم سرش را بلند مي‌كرد و از شيشه‌ها بيرون را نگاه مي‌كرد. انگار او هم دنبال چيزي مي‌گشت و بعد نگاهم ثريا را پيدا كرد. پاهايش را پايين گذاشته بود ولي هنوز چشم هايش بسته بود. پس هنوز وانمود مي‌كرد كه خواب است! عاطفه با صدايي بغض آلود فرياد كشيد: - حَرم بچه‌ها حَرم! اوناهاش! چشم‌هاي ثريا به سرعت بازشد و توي همان چند لحظه بود كه ديدم چشم هايش سرخ است. همان موقع بود كه نگاه او هم مرا غافلگير كرد و مجبور شدم سرم را برگردانم. سعي كردم درست و حسابي دل بدهم به نوار كه مي‌خواند: دوست دارم تو اين خونه، صابخونه درو وا كني.. من به تو نگاه كنم، تو هم منو دعا كني ولي بعد كه گفت: دلم و گره زدم به پنجره ات دارم مي‌رم، دوست دارم تا من مي‌آم، اون گره‌ها رو وا كني..صداي گريه راننده را شنيدم. اولش فقط يك هق هق مردانه بود. وقتي كمي نيم خيز شدم شانه‌هاي راننده را ديدم كه با هق هق تكان مي خورد. فكر كنم همين صداي گريه بود كه اون جور به دل بچه‌ها آتش زد و تا آن حد گريه كردند. ميان همين گريه‌ها بود كه شنيدم فاطمه داره با نوار زمزمه مي‌كنه: دوست دارم از الان تا صبح محشر هميشه من به تو رضا بگم، تو هم منو رضا كني. شعر قشنگي بود با اينكه نوار را صبح از فاطمه گرفته بودم و شعرش را نوشته بودم، ولي باز هم دلم هوايش كرده بود. اولش فكر مي‌كردم راننده هم به خاطر همين نوار به گريه افتاده. از بس خودم اين نوار را دوست دارم. ولي حالا كه فكر مي‌كنم، به نظرم مي‌آد كه به خاطر دخترش بود. يعني آن طور كه او التماس مي‌كرد، معلوم بود كه خيلي نگران است! وقتي به حسينيه رسيديم و خواستيم پياده شويم، از جاي خود بلند شد و رو به همه ايستاد. سرش پايين بود و نگاهش به كفش هايش. بچه‌ها همه ايستاده بودند. كيف هايشان دستشان بود و منتظر بودند. شايد منتظر آخرين غرغرهاي راننده بودند كه گفت: - من...! من مي‌خواستم بگم كه...! دست هايش رفت داخل موهاي فرفري اش چنگ شد. دوباره باز شد. كمي سرش را خاراند و صدايش را صاف كرد: - من مي‌خواستم كه... از همه شوما معذرت مي‌خوام به خاطر... به خاطر بداخلاقي ام! راستش دَسِ خودم نبود! يه كم اعصابم خراب بود. همه اش به خاطر اون دختره بود! فكر كردم عاطفه را مي‌گويد. عاطفه سرش را پايين انداخت. راننده پشتي صندلي خودش را گرفت: - دختر خودم رو مي‌گم. مريضه، تو بيمارستان بستريه! سرش را بالا آورد. نگاهش توي اتوبوس گشت زد: - خواستم بگم مي‌رين حرم، دختر ما رو هم دعا كنين. به امام هشتم، شما مث دختر خود ما مي‌مونين. پس خواهرتونو فراموش نكنين! اين جمله را گفت و سرش را پايين انداخت. بچه‌ها بعد از چند لحظه سكوت در حالي كه از درد دل آقاي راننده متاثر شده بودند، به آرامي از همان جلوي اتوبوس پياده شدند. موقعي كه من و فاطمه داشتيم از جلويش رد مي‌شديم، فاطمه زير لب گفت كه انشاءالله خدا دخترتوت رو شفا بده. راننده نشنيد. آقاي پارسا رو بغل كرده بود و دوباره سفارش مي‌كرد كه آقاي پارسا از طرف بچه‌ها عذرخواهي كند و براي دخترش دعا كنند. *** - چيه دختر؟! چرا هنوز تو فكري؟ نكنه تو فكر ننه و بابايي؟ ثريا بود! حوله سبزش را انداخته بود روي سرش. از حمام آمده بود، جلوي دهانه پنجره و تو ايوان ايستاده بود. گفتم: - من؟! نه! تو فكر تو بودم. خنديد، بلند و كشدار. حوله از روي سرش افتاد روي شانه هايش! - به فكر من؟! شوخي مي‌كني. - نه! جدي مي‌گم. داشتم فكر مي‌كردم كه اگه موهات طلايي بود، چه قدر اين حوله سبز كه انداختي رو سرت، بهت مي‌اومد. خنده اش خشكيد. اين قدر زود و تند كه هاج و واج ماندم. از جلوي پنجره كنار رفت. بلند شدم و رفتم كنار پنجره، داشت حوله اش را پهن مي‌كرد روي طناب گفتم: ... 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
در گوشی، آخرین پیام هر شب و یک فرصت واسه فکر کردنه، یادت باشه😉 در گوشی امشب: خدا حواسش به همه چیز هست حتی به چیزایی که تو فکرمونه و فکر میکنیم هیچ‌کسی نمیفهمه .. 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 حتما بشنوید ... 🔹اسرار سلامتی 🔹 خواص عجیب سرکه ‼️ 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
‍ نحوه خوابیدن در درمان اسلامی ✅به پهلو به اثبات رسیده بهترین نوع خوابیدن به پهلو است.توصیه می شود یک ساعت ابتدایی به پهلوی راست و سپس به پهلوی چپ باشد ✅خوابیدن ب پشت در این شکل اندامها ارامش بیشتری پیدا می کننداما اگر ادامه پیداکند.،حرکت مواد زائد به طرف سیستم عصبی مرکزی تسهیل می شود و در افراد مستعد زمینه ⬅️سکته ⬅️یا اختلالات عصبی را فراهم کرده علت ان :این است که جهت مسیر سیستم های دفعی تغییر خواهد کرد.به همین دلیل حکمای اسلامی بیان کردن ک درخوابیدن به پشت زمینه ⏪کابوس ⏪صرع ⏪سکته ⏪افزایش ترشحات پشت حلق و به دنبالش عفونتهای ریوی انواع کمر دردها و..... 🔴🔴علت اینکه انبیاءبه پشت می خوابیدن و مضراتی برایشان نداشته این است که تعادل و دقت در میزان و نوع خوراک داشتند و به طبع مواد زاید بسیارکمی در بدنشان تجمع داشته ✅خوابیدن طبق سفارش امام رضا به راست ارجح است تا قلب بالا و برتر از معده قرارگیرداما افراد معمولی که خوردن و اسامیدن انها بیشتراز حد تعادل است ⏪خوابیدن به پهلوی چپ توصیه می شود تا کبدو حرارت ان بر معده غلبه و برتری داشته باشد ک این خود باعث افزایش قدرت هاضمه معده می شود 🛑🛑وقتی به راست می خوابیم مواد غذایی به سمت تحتانی معده منتقل می شودو چون به پهلوی چپ برمی گردیم ،کبد روی معده قرارمی گیرد و همین امر موجب انتقال انرژی و حرارت کبدی سهولت سوخت و سازو انجام فرایندگوارش می گردد ✅به شکم خوب نیست به علت فشار روی قفسه سینه و شکم،اما افرادیکه دچار ترشحات پشت حلق می باشداین روش توصیه تادچار عوارض ریوی نشوند ان هم به طوری که صورت متمایل به چپ یا راست باشه اللهم عجل لولیک الفرج ❤️ 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🌸🍃🌸🍃 🍃 ایمان به خدا ... - به بهلول گفتن : ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺁﻣﺪﺕ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ می‌چرخه؟ + ﮔﻔﺖ : ﺧﺪﺍ ﺭﻭ ﺷﮑﺮ، ﮐﻢ ﻭ ﺑﯿﺶ می‌سازیم ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺩﺵ میرﺳﻮﻧﻪ ♡ - ﮔﻔﺘن: ﺣﺎﻻ ﻣﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﺷﺪﯾﻢ ﻟﻮ ﻧﻤﯿﺪﯼ؟ + ﮔﻔﺖ : ﻧﻪ ﯾﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻗﻨﺎﻋﺖ ﻣﯿﮑﻨﻢ، ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﻫﻢ کاﺭ ﺩﯾﮕﻪ‌ﺍﯼ ﺟﻮﺭ ﺑﺸﻪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯿﺪﻡ، ﺧﺪﺍ ﺑﺰﺭﮔﻪ نمی‌ذاره ﺩﺳﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﻤﻮﻧﻢ. - گفتن : ﻧﻪ ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﺑﮕﻮ. + ﮔﻔﺖ : ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻢ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﯾﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺣﻞ ﺷﺪﻩ، ﺧﺪﺍ ﺭﺯّﺍﻗﻪ، ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻪ!! - ﮔﻔﺘند : ﻣﺎ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ. ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﺑﮕﻮ دﯾﮕﻪ + ﮔﻔﺖ : ﺗﻮ ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﯾﻪ ﺗﺎﺟﺮ یهودی ﺗﻮﯼ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻫﺴﺖ ﻫﺮ ﻣﺎﻩ ﯾﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﭘﻮﻝ ﺑﺮﺍﻡ ﻣﯿﺎﺭﻩ ﮐﻤﮏ ﺧﺮﺟﻢ ﺑﺎﺷﻪ. - ﮔﻔﺘند : ﺁﻫﺎﻥ، ﺩﯾﺪﯼ ﮔﻔﺘﻢ ﺣﺎﻻ ﺷﺪ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﭼﺮﺍ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﻧﻤﯿﮕﯽ؟ +ﮔﻔﺖ : ﺑﯽﺍﻧﺼﺎﻑ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﮔﻔﺘﻢ ﺧﺪﺍ ﻣﯿﺮﺳﻮنه ﺑﺎﻭﺭﻧﮑﺮﺩﯼ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﮔﻔﺘﻢ ﯾﻪ تاجر یهودی ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻪ ﺑﺎﻭﺭﮐﺮﺩﯼ. 👈 ﯾﻌﻨﯽ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﻪ تاجر یهودی ﭘﯿﺶ ﺗﻮ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﻩ؟؟؟!!!! 📌 ﻫﻨﻮﺯ ﺧﻮﺏ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﮐﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﻭﻥ ﺑﺎﻻ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺣﻮﺍﺳﺶ ﺑﻪ ﻣﺎﺳﺖ. 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
۹ تله فکری که قاتل خاموش روابط عاشقانه هستند تلۀ «همه یا هیچ» 1️⃣ به‌نظر شما، همسرتون همیشه اشتباه می‌کنه یا هیچ‌کاری رو درست انجام نمیده. مثال: همیشه فکر می‌کنه حق با اونه! نتیجه‌گیری مصیبت‌بار 2️⃣ یکی از زوجین درباره پیامد منفی کارهای طرف مقابل اغراق می‌کنه. مثال: نباید این پول رو خرج می‌کرد، حالا وضعیت مالی‌مون خراب می‌شه! تلۀ «باید» 3️⃣ یکی از زوجین تصور می‌کنه که طرف مقابل خواسته‌اش رو برآورده می‌کنه؛ چون به‌گمانش اون باید از این خواسته باخبر باشه. مثال: تو باید بدونی که من چقدر از فلانی بدم میاد، حتی اگه با خودش بگم و بخندم! برچسب‌گذاری 4️⃣ شما به‌شکلی ناعادلانه و با نادیده‌گرفتن ویژگی‌های مثبت همسرتون، بهش برچسب می‌زنید. مثال: تو چقدر تنبلی! سرزنش‌کردن 5️⃣ به‌شکلی ناعادلانه و غیرمنطقی، همسرتون رو به‌خاطر مشکلات رابطه‌تون یا مشکلات بزرگ‌تر سرزنش می‌کنید. مثال: تو من رو بدبخت کردی! ادامه داره 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🍃🌼🍃🌼🍃 ۱ ⭕️خانم ها تو زندگی زحمت زیادی میکشن، ولی محصولش رو برداشت نمیکنن و این موضوع خیلی اذیتشون می‌کنه! 🔺این مسئله برمیگرده به اینکه زنها از مرداشون شناخت روشن و درستی ندارن.. 🚪شما وقتی میخواید داخل خونه ای بشید، درب خونه، دستگیره داره؛ حالا دستگیره ها یکیش با باز میشه، یکیش با ، یه دستگیره هم باید بندازید روش... 📌اما درهای امروزی رو اصلا نمیخواد زحمتی بکشید، فقط کافیه که در ✨✨ قرار بگیرید خودش اتوماتیک باز میشه، ⭕️ چرا این مثال رو زدم، میخوام از این مثال استفاده کنم بگم اگر زن ها هم آستانه تأثیر بر مرد رو میشناختن، مسلما نتیجه چیز دیگه ای بود؛ ♦️ اونچه که رنجش، فشار، زحمت و خدمات زن رو زیاد ولی برداشت زن رو کم میکنه، نشناختن این کلید یا دستگیره هست!! یه جمله ای مینویسم که قدیما میگفتن این جمله رو باید با آب طلا بنویسن؛ ولی شما با همین قلم های معمولیتون بنویسید اما طلایی کنید، مطمئن باشید اینطوری به نتیجه های مطلوبش دست پیدا میکنید، 👈جمله طلایی چیه؟ اینه که: و مرد، در کردنِ نیازهای زن است. .💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🍃🌸🕊🌸🍃 آقایون محترم !!! از گفتن این کلمات به همسرتان به شدت پرهیز کنید : ▪️واقعا فکر میکنی خیلی جذابی؟ ▪️برو شوهرداری رو از زن فلانی یاد بگیر! ▪️تو تقصیر نداری همه زنها یک دنده‌شان کمه! ▪️راه بازه و جاده دراز، بفرمایید... ▪️تو باید یا منو انتخاب کنی یا خانواده‌تو!! ▪️جای تاسفه که چنین پدر و مادری داری! ▪️از قدیم گفتن: عقل زن کمتر از مرد هست! ▪️دست‌پختت منو یاد دوران سربازیم میندازه! ▪️چند بار باید در این‌باره حرف بزنیم؟ ▪️تو اگر خرج خونه رو می‌دادی چی می‌شد؟ ▪️همه زن دارن ما هم زن داریم! 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🌸 - ناراحت شدي كه گفتم چرا موهايت طلايي نيست؟ شوخي كردم به خدا. چين‌هاي حوله را صاف كرد. هنوز پشتش به من بود. - نه! ناراحت نشدم!! آخه موهام طلاييه! گفتم: - رنگشون كردي؟! اون هم قهوه اي! ولي آخه چرا! موي طلايي كه بهت بيشتر مي‌آد! - همين طوري! عشقي! و بعد در حالي كه مي‌آمد تو اتاق، گفت: - رنگ موهاي مادرم بود! تا خواستم حرفي بزنم، من را هل داد به طرف ديوار! شايد مي‌خواست من ديگه سوالي نكنم. گفت: - مي‌گم ولي خوب شد با همديگه هم اتاق شديم ها! وگرنه هر جفتمون تنها مي‌مونديم. خواستم به او بگويم من تنها نمي ماندم، چون فاطمه را داشتم. فكر كردم شايد به او بربخورد. فاطمه به من گفته بود بيشتر هوايش را داشته باشم. گفت او در ميان بچه‌ها غريب است و نبايد گذاشت كه احساس غريبي كند. اينها را همين امروز صبح، وقتي وارد حسينيه شديم، گفت. البته مثل حسينيه‌هاي تهران كه نيست. در حقيقت يك خانه است. يك خانه دو طبقه كه دو رديف اتاق طبقه پايين دارد. اتاق‌ها روبه روي هم هستند. با يك آشپزخانه، سه تا حمام و چهار تا توالت. اين جا را درست كرده اند براي مسافرها و اسمش را هم گذاشته اند حسينيه تهراني ها. يك سالن هم طبقه دوم دارد كه سالن بزرگي است. پنجره‌هاي يك طرفش رو به ايوان و حياط باز مي‌شود و پنجره‌هاي طرف ديگرش سمت خيابان! ما توي همين سالن مستقر شده ايم. البته از اول اين جا نبوديم. وقتي رسيديم من و فاطمه آخرين نفرهايي بوديم كه وارد حسينيه شديم. فاطمه داشت بچه ها را راهنمايي مي‌كرد كه چطور وسايل را ببرند داخل. من هم كنار او ايستاده بودم. با كس ديگري آشنا نبودم، فقط فاطمه بود. از اتفاق او هم آن قدر خوب بود كه جاي خواهر بزرگ تري را كه ندارم، برايم گرفته بود. ازش قول گرفتم توي اين چند روز با همديگه توي يك اتاق باشيم. او هم قبول كرد. كنارش ايستاده بودم تا كارش تمام شود و با هم برويم. وارد حسينيه شديم. صداي عاطفه داخل حياط هم شنيده مي‌شد. فاطمه گفت: - احتمالاً بچه‌ها اون طرف اند. بريم پيش اون ها. رفتيم طرف اتاقهاي سمت راست. از كنار در اتاق اولي كه رد مي‌شديم، يكي صدا زد: - مريم! مريم! بيا توي اين اتاق. من ايستادم. فاطمه هم با تعجب ايستاد. - مگه تو نمي گفتي غريبي و كسي نمي شناسدت؟ هاج و واج مانده بودم، گفتم: - فكر كنم ثرياست! فاطمه يك قدم آمد جلوتر و پرسيد: - مگه همديگه رو مي‌شناسين؟ - شناختن كه نه! يعني آره! فقط يه دفعه همديگه رو ديديم. اون هم توي خيابان و در چه وضعيت عجيبي! خنديد و گفت: - چه فرقي مي‌كنه كجا همديگه رو ديدين؟ مهم اينه كه همديگه رو مي‌شناسين و مي‌تونين با همديگه رفيق بشين! حالا برو ببين چه كارت داره؟ من هم همين جا هستم تا تو بيايي. رفتم توي اتاقي كه ثريا بود. راحله و فهيمه هم بودند. فهيمه از خستگي با لباس گوشه اي دراز كشيده بود. راحله مشغول جابه جا كردن و مرتب كردن ساك‌ها و وسايل بود. ثريا هم لباس هايش را عوض مي‌كرد. ثريا از من خواست وسايلم را توي همان اتاق بگذارم و پيش او بمانم. گفتم فاطمه هم با من است. ثريا شانه هايش را بالا انداخت و گفت كه « باشه او هم بيايد توي همين اتاق. جاي كافي هست. » برگشتم پيش فاطمه، وقتي قيافه هاج و واج راحله را موقع حرف زدن من و ثريا، براي فاطمه تعريف كردم، خنديد. بعد گفت: - ولي عاطفه و سميه هم توي اين اتاق هستن، اتاق بغلي. تو كه رفتي عاطفه اومد و به زور ساك منو برد به اون اتاق. قرار شد تو كه اومدي با همديگه بريم اتاق آن ها. گفتم: - ولي من به ثريا قول دادم! فاطمه چيزي نگفت. بعد از كمي مكث، گفتم: - مهم نيست! هر جا تو بري منم مي‌آم. بريم اتاق عاطفه و سميه! ولي فاطمه از جايش تكان نخورد. - نه مريم جان! كمي صبر كن. ثريا توي اين اردو غريبه اس. مانبايد بذاريم احساس غريبي كنه و خداي نكرده بهش سخت بگذره. پس حالا كه اون تو رو مي‌شناسه و دلش مي‌خواد با تو باشه، صحيح نيست تو رويش رو زمين بندازي. كنارش باش و هواش رو داشته باش. گفتم: - ولي من خودم اينجا غريبه ام. قرار بود با شما باشم. هم اتاق باشيم. اصلاً نمي فهمم چرا اين بچه‌ها رفتن تو دو تا اتاق! خب اگه همه مون تو يه اتاق بوديم، اين مشكلات رو نداشتيم. فاطمه چشم هايش را بست و نفس عميقي كشيد. چشم هايش را باز كرد و گفت: - ولي من مي‌دونم چرا اون‌ها نرفتن توي يه اتاق. - جداً مي‌دوني؟ - فكر مي‌كنم... ... 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
در گوشی، آخرین پیام هر شب و یک فرصت واسه فکر کردنه، یادت باشه😉 در گوشی امشب: توی خوشی ها اگه خدارویاد کنی خدا توی ناخوشی ها (هم) حواسش بهت هست! 😍🌸 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚