🌏🌎خاطره ای شنیدنی ازحضرت استاد #علامه_حسن_زاده_آملی قدس سره الشریف
اززبان شاگردشان #آیت_الله_عباسی_خراسانی
روزی درمحضرشان بودم فرمودند آقاجان من....
یکی از خاطرات خوشی که از محضر شریف استادم آیتالله میرزا ابوالحسن شعرانی دارم، این است:
خدمت ایشان که بودم، در سال دو روز تعطیلی داشتیم،
یکی روز عاشورا و دیگر روز شهادت حضرت امام مجتبی علیهالسلام بود و بقیه سال درس میخواندیم،
یادم هست زمستان بود، برف خیلی سنگینی آمده بود، من از حجره مدرسه مروی بیرون آمدم، برف را نگاه کردم،
مردد بودم به کلاس درس بروم یا نه!. اگر نمیرفتم، دلیل بر تنبلی من و عدم عشق و شوق من بود، به هر حال تصمیم گرفتم بروم.
رفتم تا در خانه ایشان در سهراه سیروس، خواستم در بزنم با آن برف سنگین که آمده بود، خجالت کشیدم، مدتی ایستادم کسی بیرون بیاید، اما کسی بیرون نیامد، دیدم وقت درس هم میگذرد،
در هر صورت در زدم، آقازاده ایشان در را باز کرد، وارد شدم، سلام کردم و به محض نشستن عذرخواهی کردم و گفتم: آقا ببخشید در این برف مزاحم شدم، میخواستم نیایم.
گفتند: چرا؟ گفتم: در این روز برفی نمیخواستم مزاحم شوم.
گفتند: مگر شما که از مدرسه مروی تا اینجا میآمدید، گداها در سر راهها ننشسته بودند و گدائی نمیکردند؟
گفتم: چرا، گفتند: امروز آنها بودند یا نبودند؟ گفتم: چرا بودند، امروز روز کسبوکار آنهاست،
گفتند: خوب آنها که تعطیل نکردند، ما چرا تعطیل کنیم؟!