💐کار مهدوی💐
◀️قسمت ۱۶
✨به نام خدای مهربانی ها
✋سلام بر امام طالب صلح و زیبایی و سلام بر شما منتظران حضرت
✅یک سِری از کارها برای امام زمان و
خوشحالی حضرت گفتیم خدمت شما حالا می خواهیم سطح را یک ذره بیا وریم بالا، کسی که این پانزده مرحله ی قبلی را انجام داده باشد ؛می تواند یک خرده کارهای بیشتر برای حضرت انجام بدهد.
❓تا حالا به واژه ی " دعای ندبه " فکر کردید؟" مَتی ترانا و نراک" : کِی میشود ما ترا ببینیم و تو ما را ببینی...
☝️قسمت اول این فراز قابل فهم است کِی میشود ما ترا ببینیم خب بله کِی میشود ما حضرت را ببینیم ان شاءالّله 😊
✌اما فراز دوم می گوید ❓کی میشود تو ما را ببینی. خوب حضرت که دارد ما را همیشه می بیند!
❓پس منظور از این فراز چیست؟ منظور یکی از احتمالات شاید این باشد ،که حضرت کِی میشود ما کاری کنیم به چشم تو بیاییم !
یعنی کاری که بقیه میکنند نه، یک کار ویژه تر ، خاص تر. همه را دعا می کنی ما را بیشتر دعا کنید
❓چیکار کنیم؟
👌یک خرده باید سطح کارمان بیاید بالاتر،پس یک کاری انجام بدهیم که دیگران کمتر انجام میدهند .سه بارسوره توحیدخواندن؛ زیارت عاشورا خواندن ؛دعای عهد خواندن؛اینها را شاید خیلی ها انجام بدهند،اما یک کاری انجام بدهیم ،شاید کمتر انجام بدهند.
🗯با یک خاطره این کار را می گویم :یکی از شهدا بود فکر کنم شهید حسینی بود اسمش،هر روز بعد از نماز صبح دو رکعت نمازمیخواند.این دو رکعت نماز را با سوز و حال بیشتری می خواند. رفیقش پرسید: آقا نماز قضا داری ؟گفت نه. گفت پس چی می خوانی؟ این نماز چیه؟ نمی گفت...
◀️اصرار اصرار و اصرار... بالاخره شهید گفت میگویم اما به یک شرط که تو هم این کار را انجام بدهی. گفت باشد گفت من هر روز بعد از نماز صبح دو رکعت نماز هدیه به امام زمان ،به نیّت سلامتی و تعجیل در فرَج حضرت می خوانم 💠
◀️نگاه کنید این خیلی چیز ارزشمندی است.ما شاید نماز واجب مان را زورمان می آید بخوانیم ولی طرف دو رکعت نماز می خواند برای حضرت روزانه.
◀️ حالا پیشنهاد من به شما مَهدی یاوران عزیز این است :نمی گویم هر روز اگر می توانید هر روز که هر روز بخوانید ولی اگرنمی توانید هر روز،هر موقع که وقت کردید وقتش را داشتید و فرصتش را داشتید دو رکعت نماز به امام زمان هدیه کنید
✅به خدا آقا دست شما را می گیرد. آقا کسی را مدیون خودش نمی گذارد ...
👈این اهل بیت ،این خاندان ،خاندانی هستند که اگر کسی به آنها هدیه ای بدهد هیچوقت آن فرد را مدیون نمی گذارند حاجتش را می دهند دستش را می گیرند در همین دنیا، هم این دنیا هم در قبر ،هم شب اول قبر ،و هم در آن دنیا
👌پس بیاییم از این به بعد اگر می توانیم هر روز و اگر نمی توانیم آن ایامی که وقت داریم به نیّت سلامتی و تعجیل در فرج حضرت برای هدیه به حضرت مَهدی عجل اللّه دو رکعت نماز به ایشان هدیه بدهیم تا وفاداری خودمان را به ایشان ثابت کنیم.
⏰باز هم توصیه ی من این است بیست و چهار ساعت از عمرمان نگذرد در روز، شب موقع خواب با خودمان بگوییم امروز حتی یک هدیه هم به حضرت ندادم...
♨️وای بر آن شیعه که روزانه بگذره یک هدیه حتی یک صلوات هم به امام زمانش هدیه ندهد...
#استاد_عبادی
#کار_مهدوی
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
💎
🍃
☀️🍃
🍃☀️ 🍃
💎🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃💎
#داستان_آموزنده
داستان شیخ رجبعلی خیاط و خبردادن از غیب
شیخ رجبعلی همراه عده ای در حیاط منزل یکی از دوستان نشسته بود.
در آن جمع یک صاحب منصب دولتی هم حضور داشت که به دلیل بیماری ، پایش را دراز کرده بود.
افسر رو به جناب شیخ کرد و اظهار داشت که مدتی است گرفتار این درد پا شده و داروهای گوناگون هم کارساز نبوده است.
شیخ مطابق شیوه همیشگی خود ، از حاضران می خواهد سوره حمد بخوانند .
آن گاه توجهی کرد و فرمود :
این دردپای شما از آن روز پیدا شد که زن ماشین نویس را به این دلیل که نامه را بد ماشین کرده است ، توبیخ کردی و سر او داد زدی . او زنی علویه بود . دلش شکست و گریه کرد.
اکنون باید او را پیدا کنی و از او دلجویی کنی تا پایت درمان شود.
🌺برگرفته از داستانهای شگفت انگیز علما🌺
─═इई🔸🍃☀️🍃🔸ईइ═─
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
🌟
☘🌟
🌟🌺🌟
☘🌟☘🌟☘🌟☘🌟
🌸 پيامبر اكرم صل الله علیه وآله وسلم:
🔻 امت من در دنيا سه دسته اند:
🔸دستۀ اول كسانى كه جمع آورى و اندوختن ثروت را دوست ندارند و در به دست آوردن و احتكار آن نمىكوشند بلكه از دنيا به سد جوعى خرسندند و توانگريشان همان مقدارى است كه آنها را به آخرت برساند، اينان همان ايمن شدگانند كه بيم و اندوهى به ايشان نمىرسد.
🔹دستۀ دوم كسانى هستند كه جمع كردن مال را از راه پاكيزه ترين و نيكوترين راههايش دوست دارند تا بدان وسيله به خويشاوندانشان رسيدگى كنند و به برادرانشان نيكى كنند.
🔸دستۀ سوم كسانى هستند كه دوست دارند مال را از راه حلال و حرام جمع كنند و حقوقى را كه بر آنها واجب و فرض شده است نپردازند و اگر خرج كنند اسراف و ولخرجى مىكنند و اگر امساك ورزند از روى بخل و احتكار است. اينها كسانى هستند كه دنيا مهار دلهايشان را در اختيار گرفته تا آنكه به سبب گناهانشان ايشان را به آتش درآورد.
📚میزان الحکمه/ج۱۱/ص۱۷۱
~~~🔸🍃🌸🍃🔸~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
🌸
🍃
🌸🍃
🍃🌺🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
💠#مرگ که ترس نداره💠
🌷از حضرت علی (ع) سؤال شد که چرا مرگ را دوست داری و گاهی میفرمایی که انس من به مردن از علاقه طفل به پستان مادرش بیشتر است.
🌷حضرت در پاسخ فرمودند:
✅چون نمونه الطاف خدا را در دنیا دیدم یقین پیدا کردن که آن خدایی که در دنیا آنقدر به من لطف کرد و مرا در راه فرشتگان و پیامبرانش سوق داد ، در روز قیامت هم مرا فراموش نخواهد کرد،
✅آری من از مقصد و نوع برخورد و پذیراییهای آن خدای بزرگ در آن روز حساس دلهره ای ندارم.
📕معاد، استاد قرائتی، 184
⭕️تذکر:
البته این علاقه به مرگ برای کسیست که به آنچه خدا از او خواسته تا حد قابل قبولی عمل کرده و برای مرگ آماده شده است. اگر توانستیم اینگونه باشیم، دیگه خود به خود ترس بیجا از مرگ از دلهای ما خواهد رفت.
↶【به ما بپیوندید 】↷
~~~🔹🍃🌸🍃🔹~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼🌿🌸🍃
💠﷽💠
💞 #معجزه_چشم_گفتن💞
❣خانم ها بدانند که چشم گفتن درمقابل شوهر یک نوع مدیریت شما در دل همسر است.
💖اگر شما بخواهید شوهرتان را اسیر محبوب خودتان کنید. استفاده از کلمۀ #چشم معجزه میکند.
💚چشم از زبان بیرون میآید و شما را روی چشم شوهرتان میگذارد. این تعابیر شاعرانه نیست.
تبعیت زن، خدمت هنرمندانه به خویش است.
💛آنها که جلوی شوهر، سینه سپر میکنند و از شوهرشان تبعیت نمیکنند، الان چه جایگاهی در مقابل همسرشان دارند؟
💔آیا همسرشان از دیدن آنها خوشحال میشود؟
💔آیا از گفتگو با آنها لذت میبرند؟
💝با این کار، جایگاه خانمها پایین نمیآید بلکه چشم گفتن به همسر یعنی:
❤️"حفظ اقتدار مرد"
و
❤️" بالا بردن جایگاه زن"
~~~🔹💞💙💞🔹~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
💞
💙
💞💙
💙💚💙
💞💙💞💙💞💙💞💙💞
👈 حضرت حجت علیه السلام و دعای #اللهم_عرفنی_نفسک
حاج غلام عباس حیدری دستجردی ساکن قم می گوید: عصر روز جمعه ای بود که در مسجد بالا سر حضرت رضا علیه السلام نشسته، مشغول دعا بودم که یک دفعه دستی از بالای سرم پائین آمد و کتاب مفایح را از دستم گرفت، دعائی را از مفاتیح به من نشان دادند و فرمودند: این دعا را بخوان.
من کتاب را گرفتم و دعائی را که قبلا می خواندم، شروع کردم، مجددا همان را خواندم دیدم برای مرتبه دوم و سوم دستور خواندن همان دعای مخصوص که چند مرتبه خواندم را دادند.
در این حال یک دفعه به خود آمدم که این چه دعای است که سه نوبت این سید که بالاسر من ایستاده، امر به خواندن می کند؟ نگاه کردم: دیدم دعا در غیبت امام زمان علیه السلام است.
سر بلند کردم تا از او تشکر کنم، کس را ندیدم به خود گفتم: وای بر من که امام خود را دیدم و نشناختم. آن دعائی که سفارش شد و چند مرتبه خواندم این بود:
«اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى.»
📗 #قصص_الدعا، ج1
✍ شهید احمد و قاسم میرخلف زاده
~~~🔹🍂⛅️🍂🔹~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
⛅️
🍂
⛅️🍂
🍂⛅️🍂
☀️🍂⛅️🍂⛅️🍂⛅️🍂⛅️
💐کار مهدوی💐
⏪قسمت ۱۷
✨به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام بر امام زیبایی ها وسلام برشما منتظران حضرت
🌌 نیمه های شب که از خواب بیدار می شوید ؛ می بینید هنوز اذان صبح نشده ؛میگیرید و دوباره می خوابید خواب لذت دارد خصوصا نیمه های شب
❌ولی ..
✅اگر لذتِ تَرکِ لذت بدانی ،
✅دگر لذت نَفس را لذت نخوانی
☝️یک بار بیایید و آزمایش کنید ....همیشه نیمه های شب را خوابیدیم یک بار بیایید بلند شوید ؛ بیدار شویم ؛وضو بگیرید آره ...خوابتون می پره ؛ بگذارید بپره ...وضو بگیر ...دو رکعت نماز بخوان و در دل شب بگو خدا یا بحق این دو رکعت نماز فرج امام زمان (عج) را برسان
👌نیمه های شب خود امام زمان (عج) برای من و تو داره دعا میکنه ؛ هر نیمه شبی که من و تو گرفتیم و خوابیدیم ؛ امام زمان (عج) داره برامون دعا میکنه نماز شب خوندن کار خیلی سختی نیست عزیز من ...نیم ساعت قبل از اذان بلند شو .مثلا اذان 5:30 است 5 ازخواب بلند شو اولش سخته ولی کم کم عادت میکنی .
👤خداوند بیامرزد آیت الله حق شناس را که میگفت : " قوی ترین شیطان ؛ شیطان ِ نماز شب است " ....که خیلی قویِ ، که بیدار میشی بعد میگی 5 دقیقه دیگه دیگه بلند می شوم و نماز شب می خونم که همون 5 دقیقه ؛ میشه 50 دقیقه ...بلند میشی ، می بینی ؛ وقتِ نماز صبح هم گذشته ... هم نمازاول وقتت رانخوندی که هیچ ! نماز شبن هم پریده ...
⚠️زیانکاراست اون کسی که نمازشبنمیخواند این در احادیث ماست .پشیمان می شود فردای قیامت آن کسی که نماز شب نمی خوانده ...خداوند عذابش نمی کند مستحب است... ولی اون ثواب هایی که از دست داده را ...تو بخاطر حضرت نیت کن ...بگو ...یا امام زمان (عج) یا صاحب الزمان (عج)
🌚شب قبل از خواب بگو : یا صاحب الزمان( عج)من میخوام نیمه های شب بلند بشم شنیدم نیمه های شب دعا مستجاب شنیدم نیمه های شب خدا حرف بنده اش را رد نمی کنه میخوام نیمه های شب بلند بشم و برای تو ِ مهدی (عج ) دعا کنم . تا خداوند فرج را نزدیک کند .امام زمان (عج) تو توفیق بده بلند بشم از خواب
تو توفیق بده که من از این خواب لذیذ بگذرم و برای تو دعا کنم .یا صاحب الزمان (عج) خودت کمکم کن آقا ...
✅دستت را میگیره امام زمان (عج) دستت را میگیره ...چهار شب ؛ پنج شب ؛ ده شب ؛ همین طوری که مداوم ادامه پیدا بکنه ...کم کم دیگه خودت خود به خود بیدار میشی شیطان هم که بخواهد بیاید سراغت میگه گُمشو برو بیرون ... میخوام بلند شوم و برای امام زمانم دعا کنم همون لحظه ای که امام زمان داره دعا میکنه برای تو دعا میکنه نیمه های شب ؛ تو بلند می شوی و برای حضرت دعا میکنی میگی خدایا بحق این دو رکعت نماز ؛ امام زمانم را برسان ...
❓آقا 11 رکعت نماز شب سخته !!!ببین نیازی نیست از همون اول 11 رکعت نماز را بخونی آقا هفتاد بار استغفار ؛ سیصد مرتبه العفو ... آقاهمه اینها از مستحباتش است....تو فقط دستت را قنوت بالا بگیر و بگو
⚜اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم اللهم عجل لولیک الفرج☆ همین ....
⚠️همه اون 300 مرتبه ؛70بار؛ ازمستحبات نماز ِاین مکر شیطان است که داره تو را گول میزنه تو گنهکار ... تو میخوای نماز شب بخونی ....و مدام نا امیدت میکنه که برو در خونه ات بازی کن و این حرفا چیه ؟!
⚠️اینها مکر شیطان عزیز من ...بلند شو نیمه های شب ؛ وضو بگیر؛ آب که به صورتت میزنی خواب از سرت می پره از خواب بیدار شی ... ازخواب بیدار شی ... که امام زمانت را ببینی
❓چرا دعای ندبه صبح ؟...
❓چرا دعای عهد صبح ؟...
❓چرا زیارت امام زمان (عج) صبح ؟ ...
👌برا اینکه از خواب بیدار شی و برای حضرت کار کنی ...خواب را بزن کنار ...پتو را بزن کنار ....یا صاحب الزمان( عج ) بگو و بلند شو...وضو تو بگیر.دو رکعت نماز بخوان. بگو خدایامیخوام نماز شب خون بشم ولی ... فقط برای امام زمانم ...ثوابش را هم نمیخوام ...هر چی میخوام... نمیخوام ... خدا هرچی میخوای بدی خدایا می بخشم به امام زمان ( عج ) ؛ هدیه میدم به امام زمان ( عج ) فقط امام زمان ( عج ) من را برسان ...
💠یه نذرهایی هم بکنید در رابطه با همین نماز شب ان شاء الله خدا برکت دهد به زندگی ها نماز شب را به خاطر امام زمان بخونید و ترکش نکنید جلسه بعدی شیوه مفصل خواندن نماز شب را خواهیم گفت
#استاد_عبادی
#کار_مهدوی
~~~🔸🍃☀️🍃🔸~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
💎
🍃
☀️🍃
🍃☀️ 🍃
💎🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃💎
💠﷽💠
🔴 یکی از اعتقادات #غلط این است که از #خون_گوسفندی که برای خرید #ماشین یا #منزل قربانی کردهاند بر روی دیوار منزل یا ماشین، میمالند تا از خطرات و بلاها محفوظ بماند.
💠 باید گفت اینکار به هیچ عنوان #مستند دینی ندارد، بلکه از آداب و سنت غلطی است که در دوران #جاهلیت وجود داشته است.
~~~🔹🍀🌹🍀🔹~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
🌹
🍀
✨🍀
🍀🌸🍀
🌹🍀✨🍀✨🍀✨🍀🌹
#داستان_دنباله_دار
#جانم_می_رود_53
سریع نگاهش را به کفش هایش دوخت. ترسید، شهاب متوجه شود.
سرش را به طرف بیرون چرخاند و به مداحی گوش سپرد.
تا رسیدن به خانه، حرفی بینشان زده نشد.
مهیا در را باز کرد.
ـــ خیلی ممنون! شرمنده مزاحم شدم.
اما تا خواست پیاده شود، صدای شهاب متوقفش کرد.
ــــ مهیا خانم...
ـــ بله؟!
شهاب دستانش را دور فرمون مشت کرد.
ـــ من باید از شما عذرخواهی کنم. بابت اتفاقات اون روز، هم جا موندنتون هم دستون، هم...
دستی به صورتش کشید.
ـــ... اون سیلی که از پدرتون خوردید.
اگه من حواسمو یکم بیشتر جمع می کردم، این اتفاق نمی افتاد.
ــــ تقصیر شما نیست؛ تقصیر دیگری رو نمی خواد گردن بگیرید.
ـــ کاری که نرجس خانم...
مهیا، اجازه نداد صحبتش را ادامه بدهد.
ــــ من، این موضوع رو فراموش کردم...بهتره در موردش حرف نزنیم.
شهاب لبخندی زد.
ـــ قلب پاکی دارید؛ که تونستید این موضوع رو فراموش کنید.
مهیا، شرم زده، سرش را پایین انداخت.
ـــ خیلی ممنون!
سکوت، دوباره فضای ماشین را گرفت.
مهیا به خودش آمد.
از ماشین پیاده شد.
ـــ شرمنده مزاحمتون شدم...
ـــ نه، اختیار دارید. به خانواده سلام برسونید.
ـــ سلامت باشید؛ شب خوش...
مهیا وارد خانه شد. به محض بستن در، صدای حرکت کردن ماشین شهاب را شنید. به در تکیه داد. قلبش، در قفسه سینه اش، بی قراری می کرد.
چشمانش را بست و نفس عمیقی کشید. دستش را روی قلبش گذاشت و زمزمه کرد...
ــــ پس چته؟! آروم بگیر...!!
امروز، قرار بود، با مریم به بیمارستان بروند وگچ دستش را باز کنند.
بلند ترین مانتویش را انتخاب کرد و تنش کرد. اینطور کمی بهتر بود.
کیفش را برداشت و از اتاق خارج شد.
ـــ مهیا مادر...بزار منم بیام باهات؟!
احمد آقا، پیشقدم شد و خودش جواب همسرش را داد.
ـــ خانم داره با مریم میره، تنها نیست که...
مهلا خانم با چشمانی نگران، به مهیا که در حال تن کردن پالتوش بود، نگاه می کرد.
موبایل مهیا زنگ خورد.
ـــ جانم مریم؟!
ــ دم درم بیا...
ـــ باشه اومدم.
مهیا، بوسه ای بر گونه ی مادرش کاشت.
ـــ من رفتم...
تند تند، از پله ها پایین آمد. در را بست و با برگشتنش ماشین شهاب را دید. اطراف را نگاه کرد؛ ولی نشانی از مریم ندید. در ماشین باز شد و مریم پیاده شد.
ــــ سلام! بیا سوار شو...
مهیا، چشم غره ای به او رفت.
به طرف در رفت.
ـــ با داداشت بریم؟! خب خودمون می رفتیم...
ـــ بشین ببینم.
در را باز کرد و در ماشین نشست.
ـــ سلام!
ـــ علیکم السلام!
ـــ شرمنده مزاحم شدیم.
ـــ نه، اختیار دارید.
ماشین حرکت کرد. مهیا، سرش را به صندلی تکیه داد و چشمانش را بست.
با ایستادن ماشین به خودش آمد.
با خود گفت:
ـــ یعنی رسیدیم؟! خاک به سرم... خوابم برد.
از ماشین پیاده شدند.
شهاب ماشین را پارک کرد و به سمتشان آمد.
پا به پای هم، وارد بیمارستان شدند.
شهاب، به طرف پیشخوان رفت و نوبت گرفت.
بعداز یک ربع نوبت مهیا، رسید.
مهیا کمی استرس داشت.
مریم که متوجه استرس و ترس مهیا شده بود؛ او را همراهی کرد.
بعد از سلام واحوالپرسی؛ دکتر، کارش را شروع کرد.
مهیا، با باز شدن گچ دستش، نگاهی به دستش انداخت.
ــــ سلام عزیزم... دلم برات تنگ شده بود.
مریم خندید.
ـــ خجالت بکش... آخه به تو هم میگن دانشجو!!!
خانم دکتر لبخندی زد.
ـــ عزیزم تموم شد. تا یه مدت چیز سنگین بلند نکن و با این دستت زیاد کار نکن.
مریم، به مهیا کمک کرد تا بلند شود.
ـــ نگران نباشید خانم دکتر، این دوست ما کلا کار نمیکنه!
ـــ حالا تو هم هی آبروی ما رو ببر!
مهیا بلند شد. بعد از تشکر از دکتر، از اتاق خارج شدند.
ادامه دارد
~~~🔹💞💚💞🔹~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
💞
💕
💞💕
💕💚💕
💞💕💞💕💞💕💞💕💞
#داستان_دنباله_دار
#جانم_می_رود_54
ـــ سلام مهیا!
مهیا سرش را بلند کرد. با دیدن مهران، اول شوکه شد. اما کم کم جایش را به عصبانیت داد!
مهیا، ناخودآگاه به جایی که شهاب نشسته بود، نگاهی انداخت.
با دیدن جای خالی شهاب، نفس راحتی کشید و به طرف مهران برگشت.
ـــ تو اینجا چه غلطی می کنی؟!
مریم، از عصبانیت و حرف مهیا شوکه شد.
ـــ آروم باش مهیا جان!
مهیا بی توجه به مریم دوباره غرید.
ـــ بهت میگم تو اینجا چیکار می کنی؟؟!
ـــ می خواستم ازت عذرخواهی کنم.
ـــ بابت چی؟!
ـــ بابت کار اون روز؛ من منظوری نداشتم. باور کن!
ــــ باور نمیکنم و نمیبخشمت. حالا بزن به چاک...فهمیدی؟!
بریم مریم!
مهیا، دست مریم را کشید و به سمت خروجی رفتند.
مهران، جلویشان ایستاد.
ـــ یه لحظه صبر کن مهیا...
ـــ اولا... من برات خانم رضایی هستم. فهمیدی؟!
و دستش را بالا آورد و با تهدید تکان داد.
ـــ واگر بار دیگه دور و بر خودم ببینمت بیچارت میکنم...
مهران پوزخندی زد.
ـــ تو؟! تو می خوای بیچارم کنی؟!
و با تمسخر خندید.
مهیا، با دیدن شخصی که پشت سر مهران ایستاده بود؛ لال شد.
شهاب، که از دور نظاره گر بود؛ ابتدا دخالت نکرد. حدس می زد شاید فامیل یا هم دانشگاهیش باشد.
اما با دیدن عصبانیت مهیا، به مزاحم بودنش پی برد. به سمتشان رفته و پشت پسره ایستاده بود.
ـــ چرا لال شدی؟! بگو پس کی می خواد بیچارم کنه؟!... تو؟!؟
شهاب، به شانه اش زد.
مهران برگشت.
شهاب با اخم گفت:
ـــ شاید، من بخوام این کار رو بکنم.
مهران، نگاهی به شهاب انداخت.
ــــ شما؟!
شهاب بدون اینکه جوابش را بدهد، به مهیا نگاهی انداخت.
ـــ مهیا خانم مزاحمند؟!
مهیا لبانش را تر کرد.
ـــ نه آقا شهاب! کار کوچیکی داشتند، الآن هم دیگه می خوان برن.
مهیا، دست مریم را گرفت و به طرف در خروجی بیمارستان رفت.
شهاب، با اخم مهران را برنداز کرد و به دنبال دخترها رفت.
مهران اعتراف کرد، با دیدن جذبه و هیکل شهاب، و آن اخمش کمی ترسیده بود...
موبایلش را درآورد و روی اسم موردنظر فشار داد.
ـــ سلام چی شد؟!
مهران همانطور که به رفتنشان نگاه می کرد، گفت:
ــــ گند زد به همه چی...
ـــ کی؟!
ـــ شهاب!
ـــ ڪی؟!
چرا داد می زنی؟!
ـــ تو گفتی شهاب باهاش بود!!!
ـــ آره...
ـــ دختره ی عوضی... مهران کارمون یکم سخت تر شد، کجایی الآن؟!
ـــ بیمارستان.
ـــ خب من دارم میام خونت... زود بیا!
ــــ باشه اومدم!
مهران موبایل را در جیبش گذاشت. چهره شهاب، برایش خیلی آشنا بود.
مطمئن بود او را یک جا دیده است..
مهیا. بعد از تشکر از شهاب و مریم وارد خانه شد.
در ورودی را باز کرد.
بوی اسپند توی خونه پیچیده بود.
مادرش به استقبالش آمد.
ـــ عزیزم... خدا سلامتی بده مادر!
گونه اش را محکم بوسید.
ـــ مرسی فدات شم! بابایی کجاست؟!
ـــ اینجام بابا جان!
احمد آقا، به طرف دخترش آمد و او را در آغوش گرفت.
ـــ از این دست گچیت بالاخره راحت شدی!
ــــ آره بخدا! خوب گفتید.
هر سه روی مبل نشستند.
مهلا خانم سینی شربت را آورد.
ـــ مریم هم زحمت کشید، دستش درد نکنه.
مهیا لیوان شربت را برداشت.
ـــ راستی؛ شهاب هم باهامون اومد.
ـــ شهاب؟!
ـــ برادر مریم دیگه...
مهلا خانم، چشم غره ای به دخترش رفت.
ادامه دارد
~~~🔹💞💚💞🔹~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
💞
💕
💞💕
💕💚💕
💞💕💞💕💞💕💞💕💞
خاطره ای از آزاده «امیرحسین تروند» که از روزهای سخت اسارت اینگونه یاد میکند:
****
از ابتدای اسارت، یکی از درجه دارهای عراقی وقتی مرا دید، چون ریشم بلند بود به فرماندهش گفت: من این را می خواهم.
افسر پرسید: می خواهی چه کار کنی؟
گفت: وقتی برادرم در جنگ کشته شد، مادرم از من خواست ده نفر از آن ها، مخصوصا پاسداران را بکشم. مادرم گفت: باید انتقام برادرت را بگیری، وگرنه تو را حلال نمیکنم. من هم می خواهم این یکی از آن ده نفر باشد.
فرمانده گفت: امکان ندارد. چون تعداد اسرا را گزارش داده ایم. اما او با بوسیدن صورت فرماندهش خیلی اصرار می کرد. تا بالاخره افسر را راضی کرد. سپس در حضور همه چنگ انداخت و ریشم را گرفت و مرا کشید و به کنار خاکریز برد. در این لحظه احساس کردم رگهای حیاتم در حال قطع شدن است. احساس سردی و بی محتوایی می کردم. کاملا منگ بودم. و با همه چیز بی ارتباط شدم. ناگهان اسلحه اش را به سمت من گرفت و گفت: إحنا عراق لو ایران؟ (این جا عراق است یا ایران؟)
عملیات رمضان اولین عملیات برون مرزی بود و ما سه کیلومتر در خاک دشمن پیش رفته بودیم که اسیر شدیم.
گفتم: ما أدری. (نمی دانم.)
گفت: أنتم متجاوزین لو إحنا؟ (شما متجاوز هستید یا ما؟)
گفتم نمیدانم.
و دوباره گفت: أنتم کافرین لو إحنا؟
گفتم: نمی دانم.
بعد گفت: أنتم مسلمین لو احنا؟ (شما مسلمانید یا ما؟)
این جا گفتم: هر دو مسلمانیم.
گفت: نه، نه. شما مسلمان نیستید. شما فرس، مجوس هستید. شما پیروان چه کسی هستید؟ شما زرتشتی و آتش پرستید. ما مسلمانیم. سپس از جیبش یک قرآن کوچک درآورد و گفت: این سند اسلام ماست. این به عربی و برای اعراب نازل شده. بر پیامبر عرب نازل شده است. برای شما چه چیزی نازل شده است؟
گفتم: این برای ما هم هست. ما هم نماز می خوانیم، قرآن می خوانیم.
او هم خندید و گفت: شما فرس، مجوس هستید. شما فقط آتش میپرستید و به خدا و قرآن اعتقادی ندارید.
گفتم: نه ما قرآن می خوانیم.
گفت چطور قرآن می خوانید؟ شما فارس هستید؟ قرآن عربی است. شما چه اطلاع دارید؟ بعد هم قرآن را باز کرد و به من داد و گفت: اگر راست میگی بخوان.
من اول قرآن را نگرفتم. ولی دیدم با کلاشینکف به سینه ام اشاره کرد. چاره ای نداری؛ حتما باید بخوانی. من هم گرفتم و از همان جایی که باز بود، شروع به تلاوت کردم. آیاتی از سوره یس: ألم أعهد إلیکم یا بنی آدم أن لا تعبدوا الشیطان إنه لکم عدو مبین* وأن اعبدونی هذا صراط مستقیم و لقد أضل منکم جبلا کثیرا افلم تکونوا تعقلون
به این جا که رسیدم، مکث کردم. گفت: یالا استمر؛ یعنی ادامه بده. من هم آیه آخر را دوباره خواندم: ولقد أضل منکم جبلا کثیرا أفلم تکونوا تعقلون.
گفت: لالا استمر؛ یعنی تکرار نکن. ادامه آن را بخوان. من متوجه شدم با اینکه اینها عرب هستند، اما قرآن را نمی فهمند. برای همین ضمیرهای آیه را ظاهر کردم و گفتم: ولقد أضل شیطان منکم یا جماعة! یا ایها العرب! خلقا کثیرا افلم تکونوا تعقلون.
گفت: لا، لا، لا، منکم، منکم، لا منا، یعنی انسان های زیادی از شما را گمراه کرده است، نه از ما را.
گفتم: توکه گفتی، قرآن برای عرب نازل شده است نه برای عجم. ولقد أضل منکم، برای ماست که فارس مجوس هستیم یا برای شماست که قرآن برایتان نازل شده؟ ناگهان قرآن را از دستم گرفت و با تعجب به قرآن نگاه کرد و چند بار این آیه را تکرار کرد: ولقد أضل منکم. سپس به من اشاره میکرد و می گفت: لا، لا، هذا لا ینطبق؛ یعنی این جور در نمی آید. ولقد أضل منکم. سپس به خودش اشاره می کرد و می گفت: هذا ینطبق؛ یعنی این بر ما قابل تطبیق است که عرب زبان هستیم. دست آخر نگاهی به من کرد و گفت: برو. والله العظیم نجاک منی؛ خداوند تو را از دست من نجات داد. القرآن العظیم نجاک منی، قرآن تو را از دست من نجات داد. وقتیبلند شدم تا به سوی دوستانم بروم، از پشت سر شنیدم که میگفت: لعن علی جدی، لعن علی ابوی. لعنت بر جد من، لعنت. چرا قرآن را برایش باز کردم که علیه من شود.
و گفت: قرآن تو را از دست من نجات داد، یکدفعه جریان خون گرم را در رگ هایم حس کردم و از آن حالت سردی و منگی خارج شدم. فهمیدم خدا میخواهد به من بفهماند که من همیشه با شما هستم. هم آن طرف خط و هم این طرف خط. با خود گفتم: عجب خدایی است. واقعأ قرآن معجزه کرد و مرا نجات داد.
📢گروه جهاد و مقاومت سایت مشرق
~~~🔹☀️🌴☀️🔹~~~
🌷كانال (لاله اى از ملكوت)؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
☀️
🌴
☀️🌴
🌴☀️🌴
☀️🌴☀️🌴☀️🌴☀️🌴☀️
#به_خودتان_رحم_کنید!
🌺خداوند متعال در #حدیث_قدسی میفرماید: «فَارْحَمُوا انفسکم يَا عَبِيدِي! فَإِنْ الْأَبْدَانِ ضعيفةٌ وَ السَّفَرَ بَعِيدٌ وَ الْحَمْلُ ثَقِيلٌ وَ الصِّرَاط دَقِيق وَ النَّارِ لظي وَ الْمُنَادِي إِسْرَافِيل وَ الْقَاضِي رَبِّ الْعَالَمِينَ.»[1]
ای بندگان من! به خودتان #رحم کنید. دلتان به حال خودتان بسوزد. اگر به خودتان رحم نکنید، کس دیگری نیست که به شما رحم کند. به عاقبت اعمالتان بیاندیشید. زندگی تنها منحصر در این لذایذ زودگذر دنیوی نیست، زندگی تنها پوشاک، مسکن، خوراک و شهوت نیست. بدانید هر عملی که در دنیا انجام دهید، اثر و نتیجهاش را در آخرت خواهید دید. به فکر روزی باشید که هیچ کس بار دیگری را به دوش نمیکشد، روزی که برادر از برادر فرار میکند. بدانید که فردای قیامت تنها و غریب هستید.
{وَ لَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَى}[2]
🍃اگر میخواهید از تنهایی و وحشت قیامت رهایی یابید، تا فرصت هست، در دنیا دوست و شفیعی برای خود برگزینید، تا نجاتبخش شما باشد، از رهروی که راه را درست رفته است، راهنمایی بگیرید تا مبادا روز قیامت فریاد حسرت سردهید:
{يٰا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلاً}[3]
ای کاش در دنیا راهی را میرفتم که پیامبر نشانِ ما داده بود، ولی افسوس که به بیراهه رفتم، به خود رحم نکردم و امروز به خسران و عذاب گرفتار شدم.
☘خوشا به حال کسانیکه از لحظه مرگ به جمع بندگان خوب خدا میپیوندند، تا روز قیامت خوشاند و در بهشت از نعمتهای بهشتی بهرهمند هستند.
{ فَادْخُلِي فِي عِبَادِي ۞ وَادْخُلِي جَنَّتِي }[4]
از بزرگترین خوشیهای مؤمنان در عالم برزخ دیدار با اولیای خداست. شاید هیچ لذتی برای آنان، بالاتر از نشستن در محضر رسول خدا(ص) و امیرمؤمنان(ع) و سایر ائمه(ع) نباشد.
🌸امیرمؤمنان(ع) میفرماید:
فَارْحَمُوا نُفُوسَكُمْ فَإِنَّكُمْ قَدْ جَرَّبْتُمُوهَا فِي مَصَائِبِ الدُّنْيَا؛[5]
پس به خود رحم کنید، که شما خود را در دنیا به مصائب و رنج ها امتحان کردهاید.
شگفتا از حال کسانیکه در دنیا به واسطه ضعفِ ایمان در برابر اندک رنج و مصیبتی، طاقتشان به تنگ آمده و کارشان به انکار خدا و قیامت و آلوده شدن به گناه کشیده شد، ولی با همین طاقت کم میخواهند به استقبال عذاب اُخروی نیز بروند.
📚پی نوشت:
[1] . کلمه الله:473.
[2] . انعام (6): 94؛ «(همانگونه که شما را نخستینبار در رحِم مادر تنها و دست خالی آفریدیم )اکنون هم تنها نزد ما آمدید.»
[3] . فرقان (25): 27؛ «(روزی که ستمکار از شدت حسرت دستهای خود را به دندان میگزد، و میگوید: ) ایکاش همراه این پیامبر راهی به سوی حق انتخاب میکردم!»
[4] . فجر(89): 29و30؛ «پس در بین بندگانم در آی! و در بهشتم وارد شو.»
[5] . نهج البلاغه: خطبه 183.
~~~🔸🍃🌸🍃🔸~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
🌸
🍃
🌟🍃
🍃🌺🍃
🌸🍃🌟🍃🌟🍃🌟🍃🌸
💠بسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
#گذرے_بر_سیره_ے_شهید
✍دعاهایش درست و کامل اجابت می شد. همانطور که دلش می خواست. از خدا خواسته بود که صاحب فرزند دوقلو شود. وقتی خدا بچه ها را بهمان هدیه داد روز و شب شکر می کرد. دوست داشت نسلش محب اهل بیت باشند. می گفت: این دخترها برایم از صدها پسر باارزش ترند.
✍قبل از به دنیا آمدن بچه ها کمی دستمان خالی شد چون مجبور شدیم پس اندازمان را به یک نیازمند قرض دهیم. اهل قرض گرفتن هم نبود. از خدا خواسته بود اگر بچه ها پر روزی هستند، نشانه ای برایش بفرستد. همان روزها حق التدریس دوره ای که در یک حوزه مشغول بود و اصلا فراموش هم کرده بود، به حسابش واریز شد. آن هم یک مبلغ قابل توجه.
بچه ها که به دنیا آمدند، زندگی رنگ دیگری گرفت. می گفت خیر و برکت از وجودشان می بارد. هر وقت نگاهشان می کرد، فقط خدا را شکر می کرد و بس.
✍با آنکه عاشق بچه ها بود، وقتی هنوز دو ماهشان تمام نشده بود، عازم سوریه شد. یکی از بستگان در مخالفت با تصمیمش به او گفته بود که حالا نرو، بچه هایت خیلی کوچک هستند.
و او در کمال جدیت پاسخ داده بود که مگر امام حسین(ع) بچه کوچک نداشت؟ تازه امام فرزندش را به میدان نبرد برد اما بچه های من در امنیت هستند. اگر نروم شرمنده بچه های امام می شوم.
دو ماه قبل از شهادت، تماس گرفت و گفت: کارهای خودت و بچه ها را برای آمدن به سوریه انجام بده. می خواهم واسطه زیارت شما و بچه ها باشم.
✍سوریه که بودیم، خیالش راحت بود. از بزرگ شدن بچه ها لذت می برد. بچه ها هم کلی وابسته اش شدند. بعضی روزها ساعت ها می نشست و با بچه ها بازی می کرد. آنقدر که خسته می شدند و خوابشان می گرفت. می گفت: می خواهم این مدت که نبودم جبران کنم. بگذار هر چقدر می خواهند از بچگیشان لذت ببرند...
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
راوے : #همسر_شهید 🌷
─═इई🔸🌿🌷🌿🔸ईइ═─
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
🌷
🌿
🌷🌿
🌿🌷🌿
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
✍ علامه حسن زاده آملی میفرمایند:
⚪️بدانید که مسافرید
⚪️باور کنید که در مسیرید
⚪️هر روزی که به ما میگذرد
⚪️هر روز به رفتنمان نزدیک تر می شویم
✔️ ابدیت در پیش داریم، در اینجا تا یک سنی زندگی میکنیم اما در آن دنیا "تا" نداریم
#هستیم_که_هستیم
حواسمان باشد که درست بسازیم اخرتمان را، وگرنه گرفتاریم.
~~~🔸🍃🌸🍃🔸~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut