eitaa logo
حیات طیبه
385 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.9هزار ویدیو
35 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ آیت ا... جوادی آملی: اسلام زن را در سایه حجاب و سایر فضایل به صحنه می آورد تا معلم عاطفه، رقت، درمان، لطف، صفا و مانند آن شود و دنیای کنونی، حجاب را از زن گرفته تا زن به عنوان ملعبه به بازار بیاید و غریزه را تامین کند. زن وقتی با سرمایه غریزه به جامعه آمد دیگر معلم عاطفه نیست، فرمان شهوت می دهد نه دستور گذشت.. 📚(زن در آئینه جلال و جمال ص372) ~~~🔸 🍂 🌺 🍂 🔸~~~ 🌷كانال حیات طیبه؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/hayat_tayyebe
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🌸🍃🌼 🍃🌼 🌸 ✨﷽✨ 📘 ﺩﺭﻭﯾﺶ ﯾﮑﺪﺳﺖ ✍️ﺩﺭﻭﯾﺸﯽ ﺩﺭ ﮐﻮﻫﺴﺎﺭﯼ ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺧﻠﻮﺕ ﺑﻪ ﺫﮐﺮ ﺧﺪﺍ ﻭ ﻧﯿﺎﯾﺶ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﻮﺩ . ﺩﺭ ﺁﻥ ﮐﻮﻫﺴﺘﺎﻥ، ﺩﺭﺧﺘﺎﻥ ﺳﯿﺐ ﻭ ﮔﻼﺑﯽ ﻭ ﺍﻧﺎﺭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺭﻭﯾﺶ ﻓﻘﻂ ﻣﯿﻮﻩ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ . ﺭﻭﺯﯼ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﻋﻬﺪ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﻫﺮﮔﺰ ﺍﺯ ﺩﺭﺧﺖ ﻣﯿﻮﻩ ﻧﭽﯿﻨﺪ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺍﺯ ﻣﯿﻮﻩﻫﺎﯾﯽ ﺑﺨﻮﺭﺩ ﮐﻪ ﺑﺎﺩ ﺍﺯ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯽﺭﯾﺰﺩ . ﺩﺭﻭﯾﺶ ﻣﺪﺗﯽ ﺑﻪ ﭘﯿﻤﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﻭﻓﺎﺩﺍﺭ ﺑﻮﺩ، ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﻣﺮ ﺍﻟﻬﯽ، ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺳﺨﺘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭ ﭘﯿﺶ ‌ ﺁﻭﺭﺩ . ﺗﺎ ﭘﻨﺞ ﺭﻭﺯ، ﻫﯿﭻ ﻣﯿﻮﻩﺍﯼ ﺍﺯ ﺩﺭﺧﺖ ﻧﯿﻔﺘﺎﺩ . ﺩﺭﻭﯾﺶ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﻭ ﻧﺎﺗﻮﺍﻥ ﺷﺪ، ﻭ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﮔﺮﺳﻨﮕﯽ ﺑﺮ ﺍﻭ ﻏﺎﻟﺐ ﺷﺪ . ﻋﻬﺪ ﻭ ﭘﯿﻤﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺩﺭﺧﺖ ﮔﻼﺑﯽ ﭼﯿﺪ ﻭ ﺧﻮﺭﺩ . ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﺳﺰﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﭘﯿﻤﺎﻥ ﺷﮑﻨﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻼﯼ ﺳﺨﺘﯽ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﮐﺮﺩ . ﻗﺼﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﺣﺪﻭﺩ ﺑﯿﺴﺖ ﻧﻔﺮ ﺩﺯﺩ ﺑﻪ ﮐﻮﻫﺴﺘﺎﻥ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺩﺭﻭﯾﺶ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﺩﺯﺩﯼ ﺭﺍ ﻣﯿﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺗﻘﺴﯿﻢ ﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ . ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺟﺎﺳﻮﺳﺎﻥ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺍﺭﻭﻏﻪ ﺧﺒﺮ ﺩﺍﺩ . ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﻣﺎﻣﻮﺭﺍﻥ ﺩﻭﻟﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪﻧﺪ ﻭ ﺩﺯﺩﺍﻥ ﺭﺍ ﺩﺳﺘﮕﯿﺮ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺩﺭﻭﯾﺶ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺟﺰﻭ ﺩﺯﺩﺍﻥ ﭘﻨﺪﺍﺷﺘﻨﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺳﺘﮕﯿﺮ ﮐﺮﺩﻧﺪ . ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ، ﺩﺍﺩﮔﺎﻩ ﺗﺸﮑﯿﻞ ﺷﺪ ﻭ ﻃﺒﻖ ﺣﮑﻢ ﺩﺍﺩﮔﺎﻩ ﯾﮏ ﺩﺳﺖ ﻭ ﯾﮏ ﭘﺎﯼ ﺩﺯﺩﺍﻥ ﺭﺍ ﻗﻄﻊ ﮐﺮﺩﻧﺪ . ﻭﻗﺘﯽ ﻧﻮﺑﺖ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﯾﺶ ﺭﺳﯿﺪ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺩﺳﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻗﻄﻊ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﻫﻤﯿﻨﮑﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ﭘﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﺒﺮﻧﺪ، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺎﻣﻮﺭﺍﻥ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﺮﺗﺒﻪ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﺩﺭﻭﯾﺶ ﺭﺍ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﻭ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻣﺎﻣﻮﺭ ﺍﺟﺮﺍﯼ ﺣﮑﻢ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺍﯼ ﺳﮓ ﺻﻔﺖ ! ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﯾﺸﺎﻥ ﺣﻖ ﺍﺳﺖ ﭼﺮﺍ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﺮﯾﺪﯼ؟ ﺧﺒﺮ ﺑﻪ ﺩﺍﺭﻭﻏﻪ ﺭﺳﯿﺪ، ﭘﺎ ﺑﺮﻫﻨﻪ ﭘﯿﺶ ﺷﯿﺦ ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﻮﺯﺵ ﻭ ﻣﻌﺬﺭﺕ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺧﻮﺍﺳﺖ . ﺍﻣﺎ ﺩﺭﻭﯾﺶ ﺑﺎ ﺧﻮﺷﺮﻭﯾﯽ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﮔﻔﺖ : ﺍﯾﻦ ﺳﺰﺍﯼ ﭘﯿﻤﺎﻥ ﺷﮑﻨﯽ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ ﻣﻦ ﺣﺮﻣﺖ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺘﻢ ﻭ ﺧﺪﺍ ﻣﺮﺍ ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﮐﺮﺩ . ﺍﺯ ﺁﻥ ﭘﺲ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺎ ﻟﻘﺐ ﺩﺭﻭﯾﺶ ﺩﺳﺖ ﺑﺮﯾﺪﻩ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﺑﻮﺩ . ﺍﻭ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺩﺭ ﺧﻠﻮﺕ ﻭ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﻏﻮﻏﺎﯼ ﺧﻠﻖ ﺩﺭ ﮐﻠﺒﻪﺍﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺷﻬﺮ ﺑﻪ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻭ ﺭﺍﺯ ﻭ ﻧﯿﺎﺯ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﻮﺩ . ﺭﻭﺯﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﺷﻨﺎﯾﺎﻥ ﺳﺮ ﺯﺩﻩ، ﻧﺰﺩ ﺍﻭ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺩﺭﻭﯾﺶ ﺑﺎ ﺩﻭ ﺩﺳﺖ ﺯﻧﺒﯿﻞ ﻣﯽﺑﺎﻓﺪ . ﺩﺭﻭﯾﺶ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺖ ﭼﺮﺍ ﺑﯽ ﺧﺒﺮ ﭘﯿﺶ ﻣﻦ ﺁﻣﺪﯼ؟ ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﻣﻬﺮ ﻭ ﺍﺷﺘﯿﺎﻕ ﺗﺎﺏ ﺩﻭﺭﯼ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ . ﺷﯿﺦ ﺗﺒﺴﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺗﺮﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺳﻮﮔﻨﺪ ﻣﯽﺩﻫﻢ ﺗﺎ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﺮﮒ ﻣﻦ، ﺍﯾﻦ ﺭﺍﺯ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﻧﮕﻮﯾﯽ . ﺍﻣﺎ ﺭﻓﺘﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺭﺍﺯ ﮐﺮﺍﻣﺖ ﺩﺭﻭﯾﺶ ﻓﺎﺵ ﺷﺪ ﻭ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺭﺍﺯ ﺑﺎ ﺧﺒﺮ ﺷﺪﻧﺪ . ﺭﻭﺯﯼ ﺩﺭﻭﯾﺶ ﺩﺭ ﺧﻠﻮﺕ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﮔﻔﺖ : ﺧﺪﺍﯾﺎ ﭼﺮﺍ ﺭﺍﺯ ﮐﺮﺍﻣﺖ ﻣﺮﺍ ﺑﺮ ﺧﻠﻖ ﻓﺎﺵ ﮐﺮﺩﯼ؟ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﺯﯾﺮﺍ ﻣﺮﺩﻡ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺗﻮ ﮔﻤﺎﻥ ﺑﺪ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﯽﮔﻔﺘﻨﺪ ﺍﻭ ﺭﯾﺎﮐﺎﺭ ﻭ ﺩﺯﺩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺧﺪﺍ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺭﺳﻮﺍ ﮐﺮﺩ . ﺭﺍﺯ ﮐﺮﺍﻣﺖ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﻓﺎﺵ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺪﮔﻤﺎﻧﯽ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺮ ﻃﺮﻑ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻘﺎﻡ ﻭﺍﻻﯼ ﺗﻮ ﭘﯽ ﺑﺒﺮﻧﺪ . 📚ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﻣﺜﻨﻮﯼ ﻣﻌﻨﻮﯼ •┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈• 💖كانال حیات طیبه ؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/hayat_tayyebe 🍂 🌺 🍂🍃 🍃🌺🍂 🌺🍂🍃🌺🍂🍃🌺🍂🍃
✨﷽✨ ✅ داستان واقعی جوان همدانی ✍️فراهم شدن امر ازدواج بصورت معجزه آسا بدست امام زمان (عج) 💠 اسمش حسن بود، در شهر نجف اشرف زندگی میکرد، دانشجو بود، اوضاع و احوال روبراهی نداشت، با خودش گفت بار و بندیلم را جمع میکنم و به کربلا می روم، دعایی می کنم برای گشایش رزق و ازدواجم... رسید کربلا، شب را خوابید ، هنوز به حرم مشرف نشده بود، در عالم رویا به خدمت مولا جانمان رسید، آقا فرمودند به او: فلانی دعا کن، پاسخ داد: ای مولای من ، به‌قصد دعا مشرف شدم... آقا فرمود: [همین جا بالای سر است، همین جا دعا کن]،دست به دعا برداشت و به حالت تضرع دعا کرد، آقا فرمود: نشد، برای بار دوم در حالیکه فکر می کرد بهتر از بار اول است دعا کرد، مولا باز فرمودند: نشد، برای بار سوم با تضرع و خشوع بیشتر دعا کرد، بازهم مولا فرمودند: [ نشد] دیگر عاجز شده بود، به امامش گفت: سیدی! آیا دعا کردن وکالت بردار هست ؟ آقا فرمودند: آری، گفت: من شما را وکیل کردم که برایم دعا کنید...آقا قبول کردند و برایش دعا کردند... دعای مولا برایش کافی بود، زندگی اش را از این رو به آن رو کرد، شخص تاجر همدانی که ساکن تهران بود به عتبات مشرف شد، آنجا به پیشنهاد و اصرار یکی از علما حسن را به دامادی پذیرفت، خلاصه اینکه صاحب زندگی شد و رزق و روزی اش گسترش پیدا کرد... 💥 می دانی این روزها که اجابت دعایم به تاخیر افتاده با خودم می گویم باید دست به دامن آقا جانم بشوم و از حضرتش بخواهم حال مرا هم مثل شیخ حسن زیر و رو کند، اما قبل از آن، دلم می خواهد، شبی برسد، سفره ی افطاری پهن کنم و آقا را مهمان نان و خرمایی کنم، دلم میخواهد، سر به شانه های زهرایی اش بگذارم و یک دل سیر گریه کنم...در این تلاطم دنیا ساحل آرامشش را می‌خواهم ... ✍️آیا مولا و سرورم ،آقا جانم (فدایش بشوم) سر سفره ام می نشیند؟ کنارِ نام تو لنگر گرفت کشتی عشق بیا که نام تو آرامشی ست طوفانی... 📚برداشتی آزاد از کتاب مستدرک البحاره ~~~🔸 ☘️🌸☘️ 🔸~~~ 🌷كانال حیات طیبه؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/hayat_tayyebe 🌸 ☘️ 🌸 ☘️ ☘️ 🌸 ☘️ 🌸 ☘️ 🌸 ☘️ 🌸 ☘️ 🌸 ☘️ 🌸
💐 درگرفتن اجرت💐 ْ ✍️شیخ در گرفتن اجرت براي کار خیاطی، بسیار با انصاف بود. به اندازه اي که سوزن می زد و به اندازه کاري که می کرد مزد می هیچ وجه حاضر نبود بیش از کار خود از مشتري چیزي دریافت کند. یکی از روحانیون نقل می کند که : عبا و قبا و لباده اي را بردم و به جناب شیخ دادم بدوزد، گفتم چقدر بدهم؟ گفت : دو روز کار می‌برد ،چهل تومان. روزي که رفتم لباسها را بگیرم گفت: اجرتش بیست تومان می شود. گفتم: فرموده بودید چهل تومان؟ گفت فکر کردم دو روز کار می برد ولی یک روز کار برد 📜روایت است که امام علی (ع) فرمود : الانصاف افضل الفضائل انصاف برترین فضیلتها است 📚:کتاب کیمیای سعادت ~~~🔸☘️💖☘️🔸~~~ 💖كانال حیات طیبه ؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/hayat_tayyebe
✨﷽✨ 📘 کارگردان دنیا خداست! مهم نیست نقش ما ثروتمند است یا تنگدست... سالم است یا بیمار ... پیر است یا جوان مهم اینست که محبوبترین کارگردان عالم نقشی به ما داده! نباید از سخت بودن نقش گله مند بود... چرا که سخت بودن نقش: نشانه اعتماد کارگردان به شایستگی بازیگر هست ... امیدوارم خوش بدرخشیم ! •┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈• 💖كانال حیات طیبه ؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/hayat_tayyebe
✨﷽✨ ⛔️بد اخلاقی ✍️ﻣﺮﺩﯼ ﺯﻧﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺪﺍﺧﻼﻕ و ﻏﺮﻏﺮﻭ ﺑﻮﺩ! ﮐﺎﺭ ﺑﻪ ﺟﺎیی ﺭﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﺷﻮﻫﺮ ﺑﻪ ﺗﻨﮓ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺑﻪ ﮐﺸﺘﻦ ﺍﻭ ﮔﺮﻓﺖ! ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﺑﯿﺎﺑﺎﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﭼﺎﻫﯽ ⚫️ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻥ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺳﺮﺍﻍ زن ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ:ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮔﺮﺩﺵ ﺑﺒﺮﻡ؛ ﭘﺲ ﺯﻥ ﺭﺍ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﭼﺎﻩ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺑﺎﻟﮕﺪﯼ ﺑﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﭼﺎﻩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ! ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺭﻓﺖ ﮐﻪ ﺑﺒﯿﻨﺪ ﺯن ﺯﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﯾﺎ ﻣﺮﺩﻩ، ﺩﯾﺪ ﺻﺪﺍیی ﺍﺯﺗﻪ ﭼﺎﻩ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ: ﺁﻫﺎﯼ ﻣﺮﺩ؛ ﻣﻦ ﻣﺎﺭﯼ 🐍ﻫﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﺎ ﺁﺳﺎﯾﺶ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﻭﺗﻮ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺧﺮﺍﺏ ﮐﺮﺩﯼ! ﺍﮔﺮ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺍﯾﻦ ﺯﻥ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﻫﯽ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺛﺮﻭﺕ ﻣﯿﺮﺳﺎﻧﻢ. ﻣﺮﺩ ﻃﻨﺎﺑﯽ ⛓ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﭼﺎﻩ ﺍﺩﺍﺧﺖ ﻭ ﻣﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩ. ﻣﺎﺭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﭘﻮﻟﯽ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﻗﺼﺮ ﺣﺎﮐﻢ ﺭﻓﺘﻪ ﻭ ﺩﻭﺭ ﮔﺮﺩﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﺍﻭ ﻣﯽ ﭘﯿﭽﻢ ﻭ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﻤﯽﺩﻫﻢ ﮐﺴﯽ ﻣﺮﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﺗﻮ ﺑﯿﺎیی؛دﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﭘﻮﻝ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﮕﯿﺮ ﻭ ﻣﺮﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﻦ. ﻣﺎﺭ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺩﻭﺭ ﮔﺮﺩﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﺣﺎﮐﻢ ﭘﯿﭽﯿﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﺟﺎﺭ ﺯﺩﻧﺪ ﺍﮔﺮﮐﺴﯽ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ ﻣﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﺪ، ﻫﺰﺍﺭ ﺳﮑﻪ ﻃﻼ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ. مرد ﺑﻪ ﻗﺼﺮ ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ:ﻣﻦ ﺍﯾﻨﮑﺎﺭ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯽ ﺩﻫﻢ؛ ﻣﺎﺭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺻﺎﺣﺐ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﮑﻪ ﻃﻼ💰ﺷﺪ. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﺧﺒﺮ ﺭﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﻣﺎﺭ ﺑﻪ ﺷﻬﺮ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺭﻓﺘﻪ ﻭ ﺩﻭﺭ ﮔﺮﺩﻥﺩﺧﺘﺮ ﺣﺎﮐﻢ ﺁﻥ ﺷﻬﺮ ﭘﯿﭽﯿﺪﻩ ﻭ ﺑﺎﺯ ﺩﻧﺒﺎﻝ همان مرد ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻧﺪ.. ﻣﺮﺩ ﻧﺰﺩ ﻣﺎﺭ ﺁﻣﺪ ﻭ ﻣﺎﺭ ﺗﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: ﺩﯾﮕﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﻦ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ. مرد ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﮐﺎﺭﯼ ﻧﺪﺍﺭﻡ؛ﻓﻘﻂ ﺁﻣﺪﻡ ﺑﮕﻢ همسرم ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ! ﻣﺎﺭ،ﺗﺎ این ﺭﺍ ﺷﻨﯿﺪ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﮔﺮﺩﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺎﺯ ﺷﺪ ﻭ ﻓﺮﺍﺭ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻗﺮﺍﺭ ﺗﺮﺟﯿﺢ ﺩﺍﺩ.😂😂 اخلاق بد همه را فراری میدهد. ✍️با عرض معذرت از بانوان مؤمنه کشورم.شما تاج 👑سرید •┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈• 💖كانال حیات طیبه ؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/hayat_tayyebe 🍂 🌺 🍂🍃 🍃🌺🍂 🌺🍂🍃🌺🍂🍃🌺🍂🍃
✨﷽✨ 🔖عنایت امام زمان ورسوایی دشمن! 📕علامه مجلسی (رحمه الله) روایت کرده: ♦️هنگامی که بحرین در تصرف اروپاییان بود، مردی که ناصبی واز دشمنان سرسخت اهل بیت (علیه السلام) به شمار می رفت، به عنوان فرماندار دست نشانده بحرین به حکومت رسیدت تا به رتق وفتق امور وبازسازی خرابی های ناشی از جنگ بپردازد. 🔸وزیر مشاور او نیز مردی بود که در دشمنی با اهل بیت (علیه السلام) از خود او سرسخت تر بود، وبا هر موقعیتی که به دست می آورد، سعی در قلع وقمع وشکنجه وآزار دوست داران اهل بیت (علیه السلام) می نمود. 🔻روزی همین وزیر ناصبی، نزد والی بحرین رفته اناری را به او نشان می دهد که روی آن به طور برجسته نوشته بود: لا اله الله، محمد رسول الله، ابوبکر، عمر، عثمان وعلی خلفاء رسول الله 🔷وقتی والی نوشته های روی انار را دید، بدون این که حتی احتمال این را بدهد که آن انار ساخته دست بشر باشد، بسیار تعجب کرد وگفت: این نشانه روشن ودلیلی قوی برای اثبات این مطلب است که مذهب شیعیان دروغ وباطل است. نظرت درباره ارائه آن به مردم بحرین چیست؟ 🔸وزیر گفت: عمر امیر دراز باد، مردم بحرین بسیار متعصب هستند وهیچ دلیلی را قبول نمی کنند. با این حال بهتر است آن را حاضر نموده واین انار را به نمایش بگذاریم. اگر آن را به عنوان دلیلی برای رد مذهب شیعه قبول کردند وبازگشتند، چه بهتر خداوند نیز تو را پاداش نیکویی عطا خواهد نمود، واگر نپذیرفته ودر گمراهی خود باقی ماندند، آن را به قبول یکی از این سه راه مخیر کن: یا حاضر شوند جزیه دهند که در آن صورت (مانند یهودی ونصارا) خوار وذلیل خواهند بود. یا این که دلیلی برای رد این برهان آشکار بیاورند. یا در نهایت تن به مرگ داده، آن ها را از دم تیغ بگذرانیم وزنان وفرزندان واموالشان را به عنوان اسیر وغنیمت تصاحب کنیم. ♦️والی پیشنهاد وزیر را تأیید کرد، وعلما وبزرگان ونجبا وسادات بحرین را احضار نمود وآن انار را به آن ها نشان داد وگفت: در صورتی که جوابی درست برای آن نداشته باشید، یا کشته شده وزنان واولادتان به اسارت خواهند رفت واموالتان مصادره خواهد، شد ویا مانند کفار باید در کمال خفت وخواری تن به پرداخت جزیه بدهید. وقتی آن ها انار را دیدند، رنگشان پرید وزانوانشان لرزید. چون هیچ کدامشان قادر به ارائه پاسخی روشن نبودند. 👈رهبر شیعیان بحرین که آن زمان در آن جا حضور داشت، گفت: ای امیر! اگر به سه روز به ما مهلت دهی، ما سعی می کنیم پاسخی که تو را راضی کند، پیدا کنیم واگر نتوانستیم، هر طور که در مورد ما می خواهی حکم کن! 🔸امیر به ناچار پذیرفت، وآن ها مجلس او را ترک کردند، در حالی که وحشت زده وسرگردان بودند. به سرعت مجلسی ترتیب دادند وبا یکدیگر به مشورت پرداختند. تا این که تصمیم گرفتند گروهی را برای یافتن پاسخ از میان خودشان انتخاب نمایند، ابتدا ده نفر از بهترین وپرهیزکارترین علمای شیعه، وسپس از میان آن ها سه نفر که از بهترین آن ها بودند، انتخاب شدند. تا این که هر یک به نوبت در یکی از این سه شبی که مهلت داشتند، به صحرا رفته به راز ونیاز بپردازند وبا استغاثه به محضر امام زمان (علیه السلام) وحجت خدا در روی زمین، از او بخواهند که راه نجات از این ورطه هولناک را به شیعیان نشان بدهد واز آن ها دست گیری نماید. 🔻دو شب گذشت، اما هیچ کدام از آن ها که شب را در صحرا به دعا وگریه واستغاثه به درگاه حق تعالی وامام زمان (علیه السلام) گذرانده بودند، چیزی ندیدند. به همین خاطر نگرانی والتهاب شیعیان بیش تر شد. 🔸نفر سوم که محمد بن عیسی نام داشت، با سرو پای برهنه روی به صحرا نهاد. شب بسیار تاریک وظلمانی بود، اما او با دلی آگاه نو نورانی شروع به دعا وتضرع وتوسل به درگاه حق تعالی نمود، ونجات مومنین وبرطرف شدن این بلای عظیم را درخواست کرد. انتهای شب وبود، صدای مردی را شنید که می گفت: ای محمد بن عیسی! با این حال آشفته در دل این شب تاریک واین صحرای برهوت چه می خواهی؟ وچرا به این جا آمده ای؟ محمد بن عیسی گفت: ای مرد! کاری به من نداشته باش! من برای امر مهمی به این جا آمده ام وآن را تنها به امام ومولای خویش گفته و میخواهم به فریاد ما برسد. آن مرد می گوید: ای محمد بن عیسی! من صاحب الامر هستم، حاجتت را بگو! او در پاسخ می گوید: اگر تو صاحب الامری خود همه را می دانی، ونیازی به شرح من نداری. حضرت می فرماید: آری می دانم. به خاطر وحشتی که از آن انار وآنچه که بر روی آن نوشته وتهدیدی که والی نموده است، آمده ای. 🔻وقتی محمد بن عیسی این سخن را می شنود، به طرف او بر می گردد ومی گویند: مولا جان! آری. تو خود می دانی که چه بر سر ما آمده است. تو امام وپناه مایی، ومی توانی ما را رهایی بخشی.
🔻ادامه ی پست قبلی 👇 🔶 حضرت امام زمان (علیه السلام) می فرماید: ای محمد بن عیسی! آن وزیر - که لعنت خدا بر او باد - در خانه اش درخت اناری دارد که وقتی شکوفه می زد، قالبی از گل انار ساخت وآن را دو نیم کرد وآن کلمات را که دیدی روی انار نقش بسته بود. داخل هر دو قسمت قالب حک نمود. آنگاه آن را به اناری که هنوز کوچک بود، محکم بست. وقتی انار بزرگ ورسیده شد، همان طور که دیدی، آن کلمات بر روی آن به طور برجسته نقش بسته بود. 🔷فردا وقتی به نزد والی رفتید، به او بگو: جواب را یافته ام اما آن را در خانه وزیر بیان خواهم نمود. وقتی به خانه وزیر رفتید، سمت راست حیاط اتاقی را می بینی، به والی بگو: جواب در آن اتاق است. 🔶آن گاه وزیر دست پاچه وسعی خواهد نمود که از ورود شما به اتاق جلوگیری کند. اما تو اصرار کن ومواظب هم باش که او را رها ننمایی تا جلوتر از تو وارد اتاق شود. ▪️وقتی وارد اتاق شدی، طاقچه ای را می بینی که کیسه سفیدی روی آن نهاده شده است. آنرا بردار وبازکن! خواهی دید که قالبی که او به وسیله آن، این حیله را اجرا نموده است، در آن است. آن را مقابل والی بگذارد وآن انار را داخل آن قرار بده! خواهی دید که کاملا منطبقند. بدین ترتیب موضوع روشن خواهد شد. 🔺ای محمد بن عیسی! به والی بگو که ما معجزه دیگری نیز داریم وآن این که، این انار طبیعی نیست. داخل آن انباشته از دود وخاکستر است. 🔶 اگر می خواهی صحت اداعای من ثابت شود، به وزیر امر کن که آن را بشکند! وقتی وزیر انار را بشکند دود وخاکستر آن به هوا برخاسته وبر چهره وریشش خواهد نشست. 🔷وقتی محمد بن عیسی این سخن را از حضرت شنید، بسیار مسرور گشت ودر مقابل امام (علیه السلام) به خاک افتاده زمین ادب را بوسید، واز محضر حضرت مرخص شده وبه سرعت به نزد یاران خود باز می گردد، ومژده احسان مولا را به شیعیان بحرین ابلاغ می نماید. 🔶صبح هنگام، همه به اتفاق نزد والی رفته ومحمد بن عیسی مو به مو تمام آنچه را که امام (علیه السلام) فرموده بود اجرا کرد، وهمه شاهد اثبات درستی دعوای او وعنایت وتفضل امام (علیه السلام) شدند. 🔻در این حال، والی رو به محمد بن عیسی نموده وگفت: چه کسی تو را مطلع کرد؟ گفت: امام زمان (علیه السلام). والی پرسید: امام زمان کیست؟ محمد بن عیسی گفت: داوزدهمین امام، حضرت مهدی (علیه السلام). آنگاه یک یک امامان را تا امام زمان (علیه السلام) نام برد. 🔸والی که از دیدن این نشانه آشکار منقلب شده بود به محمد بن عیسی گفت دستت را به من ده! من می گویم: أشهد أن لا اله الا الله، وأن محمد عبدوه ورسوله، وأن الخلیفه بعده بلا فصل امیرالمؤمنین علی (علیه السلام). آن گاه به امامت اهل بیت (علیه السلام) تا امام زمان (علیه السلام) اقرار واعتراف نمود وبه مذهب شیعه اثنی عشری مشرف وبه راه راست هدایت گشت. سپس دستور داد تا وزیر را به قتل برسانند، ورسما از مردم بحرین عذر خواهی نمود، واز آن هنگام با آن ها به نیکی رفتار می کرد. 🔻راوی گوید: این قصه در بحرین مشهور است، وقبر محمد بن عیسی زیارتگاه شیفتگان اهل بیت (علیه السلام) می باشد. 📖بحار الانوار، ج ۵۲، ص ۱۷۸ - ۱۸۰./داستانهایی از امام زمان (عجل الله فرجه) (برگرفته از کتاب بحار الانوار) نویسنده: حسن ارشاد •┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈• 💖كانال حیات طیبه ؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/hayat_tayyebe 🍂 🌺 🍂🍃 🍃🌺🍂 🌺🍂🍃🌺🍂🍃🌺🍂🍃
*از بچگی هر وقت هر کاری خوبی میکردیم👈بهمون میگفتن : خیر ببینی* خیر ببینی پسرم خیر ببینی دخترم خیر ببینی جوون وقتی صبح از خواب بیدار میشیم ، به همدیگه میگیم : 👈 صبح به خیر. در طول روز به همدیگه میگیم : 👈 روز به خیر. شاید در طول روز ، این کلمه رو چند بار تکرار کنیم ، و برای همدیگه طلب خیر کنیم. ولی واقعاً این *خیر* ی که همه در جستجوی اون هستند، و از خدا میخوان. چیه؟🤔 قران کریم می‌فرماید : همه انسان‌ها شدیداً در پی خیر هستند. همه در جستجوی بهترین‌ها هستند. 🕋 إنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيد. (عادیات/۸) انسان بسیار دوستدار خیر است. ولی هر کس این خیر را در چیزی می‌بیند؟ یکی در خانه‌ی 🏡 خوب یکی در ماشین 🚘 خوب یکی در شغل💺 خوب یکی در همسر و فرزندان 👪خوب وووو ولی واقعاً این خیرِ راستین چیست؟ قرآن کریم می‌فرماید حضرت موسی وقتی خائف و ترسان از بین فرعونیان می‌گریخت ، این جمله رو زمزمه می‌کرد :👇 🕋 ربِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیر. (قصص/۲۴) پروردگارا. من به آنچه از خیر بر من نازل کنی محتاجم یعنی خدایا من نمیدونم خیرم در چیست. ولی اون بهترین رو که خیر من در آن است ، بر من نازل کن. خیلی از ماها ، این آیه رو در قنوت نمازها میخونیم ، و مدام از خدا طلب خیر می‌کنیم. 😔 خیری که حتّی نمیدونیم چی هست. فقط همین قدر میدونیم که اون چیزی که مردم فکر می‌کنند ، نیست خُب 😍 حالا میخوای بدونی خیرِ واقعی چیه؟ یه آیه‌ در قرآن هست که بارها و بارها دیدیم و شنیدیم ، ولی به راحتی از کنارش عبور کردیم. 📢خدا به صراحت این خیر رو در قرآنش به همگان معرفی کرده :👇 🕋 بقِيَّةُ اللهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ. بقية الله همان خیرِ شماست. اگر از اهل ایمان باشید. ♥️این خیر که همه دنبالش هستند ، چیزی نیست جز بقیه‌الله. جز پدر مهربانم👈 امام‌ زمان (عج) اون خیری که همه رهاش کردند ، و به بهای اندکی فروختند.😔 خیرِ واقعی یعنی اهلبیت. ✍در زیارت ‌جامعه‌ کبیره خطاب به اهلبیت میگوئیم :👇 ⚡ انْ ذُکِرَ الْخَیْرُ کُنْتُمْ اوَّلَهُ، وَ اصْلَهُ وَ فَرْعَهُ، وَ مَعْدِنَهُ وَ مَاْویهُ وَمُنْتَهاهُ. هر جا صحبت از خیر باشد، شما اهلبیت اوّل و آخر و اصل و فرع و معدن و جایگاه آن خیر هستید. *أللَّهُمَ عَجِّلْ لِوَلیِکْ الفرج •┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈• 💖كانال حیات طیبه ؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/hayat_tayyebe 🍂 🌺 🍂🍃 🍃🌺🍂 🌺🍂🍃🌺🍂🍃🌺🍂🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 در قرآن در قرآن کریم ۹ آرزویی که انسان بعد از مرگ می‌کند ذکر شده است: ۱- *يَا لَيْتَنِیٖ كُنْتُ تُرَابًا* ﺍی ﮐﺎﺵ خاک می‌بودم ‏ (ﺳﻮﺭة النبأ‏ء ۴۰) ۲- *يَا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَيَاتِیٖ* ﺍی ﮐﺎﺵ برای آخرت خود چیزی پیش میفرستادم ‏( ﺳﻮﺭﺓ ﺍﻟﻔﺠﺮ ۲۴ ‏) ۳- *يَا لَيْتَنِیٖ لَمْ أُوتَ كِتَابِيَهْ* ﺍی ﮐﺎﺵ نامه اعمالم برایم داده نمی‌شد(ﺳﻮﺭﺓ ﺍﻟﺤﺎﻗﺔ ۲۵) ۴- *يَا وَيْلَتَىٰ لَيْتَنِیٖ لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانًا خَلِيلًا* ﺍی ﮐﺎﺵ فلان انسان را به دوستی نمی‌گرفتم ‏(ﺳﻮﺭﺓ ﺍﻟﻔﺮﻗﺎﻥ ۲۸ ) ۵- *يَا لَيْتَنَا أَطَعْنَا اللَّهَ وَأَطَعْنَا الرَّسُولَا* ﺍی ﮐﺎﺵ فرمانبرداری الله و رسولش صلی الله علیه و آله و سلم را میکردیم ‏(ﺳﻮﺭﺓ ﺍﻷﺣﺰﺍﺏ ۶۶) ۶- *يَا لَيْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلًا* ﺍی ﮐﺎﺵ راه و روش رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم را تعقیب می‌کردم ‏(ﺳﻮﺭﺓ ﺍﻟﻔﺮﻗﺎﻥ ۲۷) ۷- *يَا لَيْتَنِیٖ كُنتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزًا عَظِيمًا* ﺍی ﮐﺎﺵ من هم با آنها می‌بودم حال کامیابی بزرگ حاصل می‌کردم ‏(ﺳﻮﺭﺓ ﺍﻟﻨﺴﺎﺀ ۷۳) ۸- *يَا لَيْتَنِیٖ لَمْ أُشْرِكْ بِرَبِّی أَحَدًا* ﺍی ﮐﺎﺵ با رب خود کسی را شریک نمی‌آوردم ‏(ﺳﻮﺭﺓ ﺍﻟﻜﻬﻒ ۴۲)* ۹- *يَا لَيْتَنَا نُرَدُّ وَلَا نُكَذِّبَ بِآيَاتِ رَبِّنَا وَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِين**َ ﺍی ﮐﺎﺵ راهی پیدا شود که دوباره به دنیا برگردیم و نشانی‌های رب خود را انکار نکنیم و از جمله مؤمنین شویم‏(ﺳﻮﺭﺓ ﺍﻷﻧﻌﺎﻡ ۲۷) این‌ها آرزوهایی‌ هستند که بعد از مرگ برآورده شدن‌شان ناممکن است پس: کوشش نماییم که تا در دنیا هستیم خود را اصلاح کنیم تا در آخرت از پشیمانان نباشیم ~~~🔸 ☘️🌸☘️ 🔸~~~ 🌷كانال حیات طیبه؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/hayat_tayyebe 🌸 ☘️ 🌸 ☘️ ☘️ 🌸 ☘️ 🌸 ☘️ 🌸 ☘️ 🌸 ☘️ 🌸 ☘️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شنیده ام که از بعضی پرسیده اند اگر خدا عمر دو باره ای به تو دهد ،چگونه خواهی زیست و پاسخ شنیده اند که : همانگونه که تا به حال زیسته ام ، این یعنی از گذشته و حال خود کمال رضایت را دارند. خوش به حالشان که سعادتمندند. اما اگر از همچو منی این سؤال شود ، حتی نحوه دو باره زیستن را که سعادتمندی را به دنبال داشته باشد نمی دانم.یعنی اگر عمر دو باره ای یابم ، باز آنرا در بی راهه ها و سقوط در چاله و چاهها تلف خواهم کرد. و این سخن خدا را در قرآن کریم که در پاسخ به خاسرانی که طلب رجوع به دنیا دارند برای جبران مافات ، با تمام وجود تصدیق می کنم که هرگز این رجوع صورت نخواهد پذیرفت ؛ زیرا اگر هم این درخواست پذیرفته شود ، این حقیر و امثال من در عمل خواهیم سرود روز از نو و روزی از نو و باز به فرصت سوزی اشتغال خواهیم یافت ؛ ونه یکبار که اگر صدها بار به این اسفل السافلین باز گردیم ، غافلانه و جاهلانه تمام آن فرصتها را خواهیم سوخت و چشم به تخیلات و توهمات خواهیم دوخت. مگر نه این است که هر از خواب بیدار شدنی فرصتی است جدید که خدا به ما عنایت میکند ؟ پس کو آن تحول و آن جبران مافات؟ مگر نه این است که این فرصتها بارها و بارها تکرار شده اند ؟ پس کو رَستن از پَستیها و پَستهاو و پیوستن به هستی ی مطلق؟ ~~~🔸☘️💖☘️🔸~~~ 💖كانال حیات طیبه ؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/hayat_tayyebe 💖 ☘️ 💖☘️ ☘️💖☘️ 💖☘️💖☘️💖☘️💖☘️💖
با روزه ماه شعبان امیرالمومنین علیه السلام: صوم ثلاثة أيام من كل شهر أربعاء بين خميسين و صَوْمُ شَعْبَانَ یَذْهَبُ بِوَسْوَاسِ الصَّدْرِ وَ بَلَابِلِ الْقَلْبِ ✨روزه سه روز از هر ماه قمری:" پنجشنبه اول و پنجشنبه آخر و چهارشنبه میان آن دو(که گفته شده چهارشنبه اول از دهه دوم است) و ✨روزه ماه شعبان وسوسه های درونی و پریشانی خاطر و آشفتگی های قلبی را از بین می برد. الخصال، ج٢،ص۶١٢ ~~~🔸🍃🌻🍃🔸~~~ 💖كانال حیات طیبه ؛ به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/hayat_tayyebe 🔸 🍃 🌻🍃 🍃🌻🍃 🌺🍃🌻🍃🌻🍃🌻🍃🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یک خانم با عرضه و با سیاست و زیرک می تواند چنان از توانائیهای خدا دادی اش بهره برداری کند که بی عرضه ترین مرد را به فردی با انگیزه ، تلاشگر ، فداکار، پر انرژی و دوست داشتنی تبدیل کند. لطفا از توانائیهای خود رونمایی کنید قرار نیست آنها را آکبند نگهداری و تحویل بدهید ضمن اینکه هر چه از این توانائیها استفاده کنید حکم شارژ رو داشته و روز بروز افزایش خواهند یافت. اما عدم استفاده از توانائیهای مخصوص به زنان روز بروز آنها را ضعیف تر کرده و رو به نابودی خواهند رفت وچیزی نخواهد گذشت که شما هم به یک خانم بی عرضه تبدیل خواهید شد. بلند شو ی خورده به زندگیت برس اینقدر سرت رو نکن تو اون گوشیه لعنتی. پاشو ی تکونی به خودت بده !!! پاشو دیگه. ~~~🔸💝🌟💝🔸~~~ 💖كانال حیات طیبه ؛ به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/hayat_tayyebe 💚 💝 🌟💝 💝💚💝 💚💝🌟💝🌟💝🌟💝💚
حیات طیبه
#داستان_دنباله_دار #جانم_می_رود_1 رژ لب قرمز را بر لبانش کشید و نگاه دوباره ای به تصویر خود در آیین
همراهان عزیز،داستان زیبای « » که قبلا تقدیم حضور شده از طریق جستجو در کانال قابل دسترسی است. این داستان ِ دنباله داربسیار زیبا ودلنشین است. حتماً دنبال کنید . 🌺☘️🌺☘️🌺☘️🌺☘️
💠یا عظیمی که سزاوار تعظیمی کمکم کن که بدانم و درک کنم که اگر تو را نداشته باشم و هر آنچه که غیر توست برای من باشد مانند بادکنکی هستم که پر است از هوا(هیچ). کمکم کن که حقارت خود (ناخود) را در برابر مخلوقات بزرگتر از خود و بزرگتر و بزرگتر و بزرگترهایی که قابل شمارش نیستند درک کنم و از این راه پی به خالق این همه بزرگی و عظمت ببرم ، بدانگونه که با هر عظمتی که درک میکنم خود را حقیر تر و حقیرتر و حقیرتر یابم و همچون خاکی پهن گردم در بارگاه عظمت خالقم و به معنای حقیقی دریابم که هیچم ،هیچ و هر آنچه غیر توست نیز همه هیچند و سرابند نه آب حیات بخش. ~~~✨🍃🌷🍃✨~~~ 🌷كانال حیات طیبه ؛ به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/hayat_tayyebe
💠به نام تو که فقط تو صاحب نامی اگر بخواهیم در باره ی اشخاص قضاوت کنیم باید (شخص)خود را از میان برداشته و به جای آن خدا را بنشانیم و سپس اعمال و رفتار و گفتارو عقاید و اخلاق و... دیگران را با دین خدا مورد ارزیابی قرار دهیم تا هیچ اختلافی پیش نیاید. چنانچه حضرت امام خمینی (ره) می فرمود : اگر تمام انبیاء الهی با هم در برهه ای از زمان حضور یابند هیچ اختلافی بین ایشان رخ نخواهد داد ، زیرا تمام کار آنها برای خداست نه غیر او. یعنی اگر عملی از او سر زد که «من» را دلگیر کرد، «من» را بردارم و «» را جایگزین کنم و این گونه بگویم : آیا این عمل فلانی خدا را هم ناراضی می کند؟ اگر نارضایتی خدا را در پی ندارد ، نباید «من» را هم ناراحت کند ؛بعد ببینم که آیا این گونه هستم یا نه . اگر اینگونه ام ،بسیار خوب است و اگر نه باید استغفار نموده و در حق آن شخص که به او بد گمان شده ام دعا کنم. در واقع باید در هر صحنه و میدانی پیش و بیش از آنکه به دنبال ارزیابی دیگران باشم ،ونفس وطبیعتم را پرورش داده و فربه سازم و فطرتم را در سیاه چال نفس اماره انداخته و ساقط کنم ، باید به دنبال ارزیابی خود و مبارزه با نفس امّاره باشم. اللهم وفقنا لما تحب و ترضی •┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈• 💖كانال حیات طیبه ؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/hayat_tayyebe
✨﷽✨ 💠 اول ازدواج شناخت زیادی از او نداشتم. یک روز، از دستم افتاد و شکست. دست و پایم را گم کردم. تکه‌های بشقاب را دور ریختم و فکرهای جور واجوری درباره برخورد از ذهن گذراندم. این ماجرا را دو ماه پنهان کردم. اما عذاب وجدان داشتم. یک روز با ناراحتی گفتم: "میخوام موضوعی رو بگم اما می‌ترسم ناراحت بشی." دو زانو رو به رویم نشست و گفت: "مگه چی شده؟" گفتم: "فلان روز یک بشقاب از دستم افتاد و شکست." منتظر ادامه حرفم بود، گفت: "خب بعد چی شد؟" با تعجب گفتم: "هیچی دیگه. شکسته‌ها رو ریختم دور که تو نبینی و دعوام کنی." فضای اتاق را پر کرد و گفت: "همين؟! فدای سرت!" نفس راحتی کشیدم. خنده‌اش را خورد و با گفت: "هر وقت از فرمان سرپیچی کردی ناراحت باش که چه جوری باید جواب خدا رو بدی." •┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈• 💖كانال حیات طیبه ؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/hayat_tayyebe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ 💠 !! مردی که راضی به فروش قلب خود شد !!! این داستان واقعی رو تا آخر بخونید، واقعا زیباست، مردی در سمنان به دلیل فقر زیاد و داشتن سه فرزند و یک زن (یک پسر 6ساله، یک دختر 3ساله، و یک پسر شیرخوار) قلب خود را برای فروش گذاشت، و از او پرسیدند که چرا قلبت رو برای فروش گذاشتی، اونم پاسخ داده بود چون میدونم اگه بخوام کلیم رو بفروشم کسی بیشتر از 20میلیون کلیه نمیخره که با این مبلغ نمیشه یه سقف بالا سر خود گذاشت، اون مرد حدود چهار ماه در شهرای اطراف به صورت غیرقانونی آگهی فروش قلب با گروه خونO+ گذاشت، بعد از 4ماه مرد میلیاردی از تهران که پسری 19 ساله داشت و پسرش 3سال بود که قلبش توانایی کار کردن را نداشت و فقط با دستگاه زنده نگهش داشته بودن، مرد تهرانی چند روز بعد از خواندن آگهی به سراغ فروشنده قلب میره و باهاش توافق میکنه که 200میلیون تومن قلبش را برای پسرش بخرد، و مرد تهرانی بهش گفته بود که من مال و ثروت زیاد دارم و دکتر آشنا هم زیاد دارم و به هرچقدر بگن بهشون پول میدم که با اینکه این کار غیر قانونیه ولی انجامش بدن، مرد فروشنده به مرد تهرانی میگه زن و بچه ی من از این مسئله خبر ندارن و ازت خواهش میکنم اول پول رو به حساب زنم بفرست و بعد من قلبم رو به پسرتون میدم، مرد تهرانی قبول میکنه، و بعد از کلی آزمایشات دکتر متخصص قلبی که آشنای مرد تهرانی بود میگه با خیال راحت میشه این عمل رو انجام داد، روز عمل فرا میرسه و مرد فروشنده و اون پسر19 ساله رو وارد اتاق عمل میکنن و دکتر بیهوشی مرد فروشنده رو بیهوش میکنه و زمانی که میخواست پسر19 ساله رو بیهوش کنه متخصص قلب میگه دست نگهدار و فعلا بیهوش نکن، دستگاه داره چیز عجیبی نشون میده و داره نشون میده که قلب این پسر داره کار میکنه، دکتر جراحی که اونجا بوده به دکتر قلب میگه آقای دکتر حتما دستگاه مشکل پیدا کرده و به پرستاره میگه یه دستگاه دیگه بیار، دستگاه جدید رو وصل میکنن و دکتر قلب میگه سر در نمیارم چطور ممکنه قلب این پسر تا قبل از وارد شدن به اتاق عمل توانایی کار کردن رو نداشت، و میگه تا زمانی که مشخص نشه چه اتفاقی افتاده نمیتونم اجازه ی این عمل رو بدم، و دکتر قلب میره پرونده پسر19 ساله رو چک میکنه و میبینه که تمام اکوگرافی که از قلب این پسر گرفته شده نشون دادن که قلب پسر مشکل داره و دکتر ماجرا رو برای پدر پسر 19ساله تعریف میکنه و بهش میگه دوباره باید اکوگرافی و آزمایشات جدیدی از پسرتون گرفته بشه، دکتر قلب سریعا دست به کار میشه و بعد از گرفتن آزمایشات و اکوگرافی میبینه قلب پسر بدون کوچکترین اشکال در حال کار کردنه و پدرش میگه یک اتفاق غیر ممکن افتاده و باید دستگاه ها رو از بدن پسرتون جدا کنیم چون قلب پسرتون خیلی عالی داره کار میکنه، پدر پسر به دکتر میگه آقای دکتر تورو خدا دستگاه ها رو جدا نکن پسر من میمیره، دکتر قلب بهش قول میده که اتفاقی برای پسرس پیش نمیاد و دستگاها رو جدا میکنه و میبینه قلب پسر19 ساله بدون هیچ ایراد و مشکلی داره کار میکنه و پدر پسر به دکتره میگه چطور همچین چیزی ممکنه، دکتره بهش میگه فقط تنها چیزی که میتونم بگم اینه که اون فروشنده باعث شده خدا یک معجزه به ما نشون بده، پسر19 ساله به پدرش میگه بابا تو اتاق عمل یه آقایی دستشو گذاشت رو قلبم یه چیزی رو به من میگفت و چندبار تکرارش کرد و بهم میگفت پسرم از حالا به بعد قلب تو واسه همیشه توانایی کار کردن رو داره فقط حتما به پدرت بگو که به مرد فروشنده کمک کنه که بتونه زندگیشو عوض کنه،،، پدر پسره و دکتر قلب از شنیدن این حرف نمیدونستن باید چی بگن و فقط منتظر شدن تا مرد فروشنده بهوش بیاد، وقتی که مرد فردشنده بهوش میاد پدر پسر و دکتر قلب باهاش صحبت میکنن و بهش میگن تو اتاق عمل نمیدونیم چه اتفاقی افتاد که یهو همه چی تغییر کرد و قلبی که 3سال توانایی کار کردن رو نداشت یهویی بدون مشکل شروع به کار کردن کرد، مرد فروشنده بهشون میگه من میدونم چی شده، و بهشون میگه قبل اینکه من بیهوش بشم، تو دلم گفتم یا امام حسین خودت میدونی بچه یتیم و بچه ی بدون پدر یعنی چی و بهش گفتم امام حسین قربونت برم تورو به چشمای قشنگ برادرت ابوالفضل قسم میدم و تورو به اون لحظه ای که پسرت علی اکبر ازت آب خواست و نداشتی بهش بدی قسم میدم نذار بچه هام یتیم بشن، دکتر قلب و پدر پسر با شنیدن این حرفا بسیار ناراحت میشن و پدر پسره با چشمای پر از اشک بهش میگه چون تو باعث شدی خدا پسرمو شفا بده 1میلیارد تومن بهت هدیه میکنم که بری زندگیتو تغییر بدی..... یا ابا عبدالله ادرکنی ~~~🔹 🍂🌺🍂 🔹~~~ 🌷كانال حیات طیبه ؛ به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/hayat_tayyebe 🌸 🍂 🌸 🍂 🍂 🌸 🍂 🌸 🍂 🌸 🍂 🌸 🍂 🌸 🍂 🌸
✨﷽✨ 💠عرض سلام و ادب و احترام خدمت مخاطبین گرامی کانال حیلت طیبه با توجه به درخواست بعضی از اعضاء کانال ان شاالله از امروز انتشلر یکی از رمان های خوبی که تو حوزه جبهه مقاومت نوشته شده با نام را شروع می کنیم. ~~~🔸☘️💖☘️🔸~~~ 💖كانال حیات طیبه ؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/hayat_tayyebe 💖 ☘️ 💖☘️💖 ☘️💖☘️ 💖☘️💖☘️💖☘️💖☘️💖
✨﷽✨ 💠 وسعت سرسبز باغ در گرمای دلچسب غروب، تماشاخانه‌ای بود که هر چشمی را نوازش می‌داد. خورشید پس از یک روز آتش‌بازی در این روزهای گرم آخر ، رخساره در بستر آسمان کشیده و خستگی یک روز بلند بهاری را خمیازه می‌کشید. دست خودم نبود که این روزها در قاب این صحنه سِحرانگیز، تنها صورت زیبای او را می‌دیدم! حتی بادی که از میان برگ سبز درختان و شاخه های نخل ها رد می‌شد، عطر او را در هوا رها می‌کرد و همین عطر، هر غروب دلتنگم می‌کرد! 💠 دلتنگ لحن گرمش، نگاه عاشقش، صدای مهربان و خنده های شیرینش! چقدر این لحظات تنگ غروب سخت می‌گذشت تا شب شود و او برگردد و انگار همین باد، نغمه دلتنگی‌ام را به گوشش رسانده بود که زنگ موبایلم به صدا درآمد. همانطور که روی حصیر کف ایوان نشسته بودم، دست دراز کردم و گوشی را از گوشه حصیر برداشتم. بعد از یک دنیا عاشقی، دیگر می‌دانستم اوست که خانه قلبم را دقّ‌الباب می‌کند و بی‌آنکه شماره را ببینم، دلبرانه پاسخ دادم :«بله؟» 💠 با نگاهم همچنان در پهنه سبز و زیبای باغ می‌چرخیدم و در برابر چشمانم، چشمانش را تجسم می‌کردم تا پاسخم را بدهد که صدایی خشن، خماری عشق را از سرم پراند :«الو...» هر آنچه در خانه خیالم ساخته بودم، شکست. نگاهم به نقطه‌ای خیره ماند، خودم را جمع کردم و این بار با صدایی محکم پرسیدم :«بله؟» 💠 تا فرصتی که بخواهد پاسخ بدهد، به سرعت گوشی را از کنار صورتم پایین آورده و شماره را چک کردم، ناشناس بود. دوباره گوشی را کنار گوشم بردم و شنیدم با همان صدای زمخت و لحن خشن تکرار می‌کند :«الو... الو...» از حالت تهاجمی صدایش، کمی ترسیدم و خواستم پاسخی بدهم که خودش با عصبانیت پرسید :«منو می‌شناسی؟؟؟» 💠 ذهنم را متمرکز کردم، اما واقعاً صدایش برایم آشنا نبود که مردّد پاسخ دادم :«نه!» و او بلافاصه و با صدایی بلندتر پرسید :«مگه تو نرجس نیستی؟؟؟» از اینکه اسمم را می‌دانست، حدس زدم از آشنایان است اما چرا انقدر عصبانی بود که دوباره با حالتی معصومانه پاسخ دادم :«بله، من نرجسم، اما شما رو نمی شناسم!» که صدایش از آسمان خراش خشونت به زیر آمد و با خنده‌ای نمکین نجوا کرد :«ولی من که تو رو خیلی خوب می‌شناسم عزیزم!» و دوباره همان خنده‌های شیرینش گوشم را پُر کرد. 💠 دوباره مثل روزهای اول مَحرم شدن‌مان دلم لرزید که او در لرزاندن دل من به‌شدت مهارت داشت. چشمانم را نمی‌دید، اما از همین پشت تلفن برایش پشت چشم نازک کردم و با لحنی غرق ناز پاسخ دادم :«از همون اول که گوشی زنگ خورد، فهمیدم تویی!» با شیطنت به میان حرفم آمد و گفت :«اما بعد گول خوردی!» و فرصت نداد از رکب که خورده بودم دفاع کنم و دوباره با خنده سر به سرم گذاشت :«من همیشه تو رو گول می‌زنم! همون روز اولم گولت زدم که عاشقم شدی!» و همین حال و هوای عاشقی‌مان در گرمای ، مثل شربت بود؛ شیرین و خنک! 💠 خبر داد سر کوچه رسیده و تا لحظاتی دیگر به خانه می آید که با دستپاچگی گوشی را قطع کردم تا برای دیدارش مهیا شوم. از همان روی ایوان وارد اتاق شدم و او دست‌بردار نبود که دوباره پیامگیر گوشی به صدا درآمد. در لحظات نزدیک مغرب نور چندانی به داخل نمی تابید و در همان تاریکی، قفل گوشی را باز کردم که دیدم باز هم شماره غریبه است. 💠 دیگر فریب شیطنتش را نمی‌خوردم که با خنده‌ای که صورتم را پُر کرده بود پیامش را باز کردم و دیدم نوشته است :«من هنوز دوستت دارم، فقط کافیه بهم بگی تو هم دوستم داری! اونوقت اگه عمو و پسرعموت تو آسمونا هم قایمت کنن، میام و با خودم می‌برمت! ـ عَدنان ـ » برای لحظاتی احساس کردم در خلائی در حال خفگی هستم که حالا من شوهر داشتم و نمی‌دانستم عدنان از جانم چه می خواهد؟... ادامه دارد ✍️نویسنده: ~~~🔸☘️💖☘️🔸~~~ 💖كانال حیات طیبه ؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/hayat_tayyebe 💖 ☘️ 💖☘️💖 ☘️💖☘️ 💖☘️💖☘️💖☘️💖☘️💖