eitaa logo
حیات طیبه
399 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.7هزار ویدیو
34 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ شعری بسیار زیبا که اگر تنها همین یک بیت را انسان ها در زندگی چراغ راه خود قرار دهند ، بسیاری از مشکلاتشان حل خواهد شد گر نباشد، خوش توان زیست گر نباشد ، خوش توان مُرد ما از متکلّفین نیستیم ! قرآن می فرماید : « وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفینَ ؛ من اهل تكلف نیستم . » (ص/86) بعضی مواقع ، در زندگی به خودمان خیلی سخت می گیریم و همه چیز را برای خود دشوار می کنیم ؛ " حتماً باید پیراهن من مثل فلانی باشد ، ظرف های سر سفره باید گل هایش همه یک شکل باشد ، حالا که یکی از لیوان های سرویس چینی ام شکست ، دیگه به درد نمی خورد و ....." روی زمین سفره پهن می کنم چون هنوز پولم نرسیده میز غذا خوری بخرم ولی در عوض سقف بالای خانه مال خودمان است و بغل بغل ارامش از سقفش اویزان است . شاید هرروز برنج اعلا دم نمی کنم ولی رنگ وبوی زندگی ام خوشبو وزیباست زیباتر از رنگ برنج زعفرانی قد کشیده لپ تاپم را هرروز می گذارم روی پاهایم وتکیه میدهم به بالشت وگرمای بخاری را احساس می کنم ومی نویسم برگهای زندگی ام . بعضی وقتها با اقای شوهر سر بعضی مسایل اختلاف سلیقه دارم ولی به عنوان یک تفکر جدا قبولش دارم . شبها که هوا سرد میشود ودلم میخواهد کاش ماشین داشتم تا میتوانستم بی درد سر تر خرید کنم . خنده ی کودکم در اغوش بابایش مرا حسرت به دل نمی گذارد وبلند می گویم توی دلم خدا کریم است باور کنید شایدنداشته هایم را ردیف کنم کسی رد شود وخنده اش بگیرد ولی من ترجیح میدهم اگر مبلی نیست که بر روی ان لم دهیم ولی اغوش گرمی هست که در ان احساس امنیت کنیم اگر خیلی چیزهای دیگری نیست تن سالم اقای شوهر هست مهربانی اش که هست تا پولی اضافه به حسابش میریزند فورا در اختیارم می گذارد تا برای خودم چیزی بخرم این مهربانی های کوچک روحم را بلند می کند وطعم واقعی آرامش را به من می چشاند وقتی می نشیند ومی گوید این حقوق را برای پسرمان دوچرخه بخریم وبا جواب منفی من مواجه میشود وسرش را زیر می اندازد و هیچ نمی گوید ومی داند که چه می گویم . می دانم که دلش می خواهد برای فرزندش سنگ تمام بگذارد واین حس مسولیتش مرا امیدوار می کند وراحتم می کند زندگی را سخت نگیریم تا برما سخت نگذرد ══✼🍃🌺 🍃✼══ 💖كانال حیات طیبه ؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/hayat_tayyebe 🍂 🌺 🍂🍃 🍃🌺🍂 🌺🍂🍃🌺🍂🍃🌺🍂🍃
✨🦜✨ پسر بچه‌ای پرنده بسیار زيبايی داشت که خیلی بهش وابسته بود؛ حتی شب‌ها هنگام خواب، قفس پرنده رو كنار رختخوابش می‌گذاشت و می‌خوابيد. اطرافيانش كه از اين همه علاقه و وابستگی او به پرنده با خبر بودند، حسابی از او كار می‌كشيدند. ◾▫هر وقت پسرك از كار خسته می‌شد و نمی‌خواست كاری انجام بده، او رو تهديد می‌كردند كه الان پرنده‌اش رو از قفس آزاد خواهند کرد؛ و پسرك با التماس می‌گفت: نه! كاری به پرنده‌ام نداشته باشيد، هر كاری بگید انجام میدم! ◾▫تا اينكه يك روز صبح برادرش او رو صدا زد كه بره و از چشمه آب بياره؛ پسرک گفت: خسته‌ام و خوابم مياد؛ و برادرش تهدید کرد: الان پرنده‌ات رو از قفس رها می‌كنم! پسرك آرام و محكم گفت: خودم ديشب رهاش كردم رفت؛ حالا برو بذار راحت بخوابم كه با آزادی او خودم هم آزاد شدم! ◻◽همه رنج ما در زندگی، به خاطر وابستگی‌هامونه: ▪وابستگی به باورهای نا کارآمد ▪وابستگی به عادات و خواسته‌های آسیب‌زا ▪وابستگی به حرف مردم ▪وابستگی به حفظ تصویری از خودمون در ذهن دیگران که مورد تأیید و رضایت اون‌ها باشه ◻◽▫همه این‌ها پرنده‌هایی هستند که ما رو به بردگی مدرن درآورده‌اند، و مسیر شکوفایی ما رو مسدود کرده‌اند؛ باید خواسته‌ها و نگرانی‌هامون رو بررسی و پرنده‌هامون رو شناسایی کنیم. ⚠ پرنده‌ ات رو رها کن! ⚠ •┈• ☘️ 🌸 ☘️ •┈• 💖كانال حیات طیبه؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/hayat_tayyebe
✳️ داستانی عبرت آموز مخصوصا ویژه نیروهای مذهبی و انقلابی 🔰 از علامه جعفری نقل است که گفت: روزی طلبه فلسفه خوانی نزد من آمد تا برخی سوالات بپرسد. دیدم جوان مستعدیست که استاد خوبی نداشته است. ذهن نقاد و سوالات بدیع داشت که بی‌پاسخ مانده بود. پاسخ‌ها را که می‌شنید، مثل تشنه‌ای بود که آب خنکی یافته باشد. خواهش کرد برایش درسی بگویم و من که ارزش این آدم را فهمیده بودم، پذیرفتم. قرار شد فلان کتاب را نزد من بخواند. چندی که گذشت، دیدم فریفته و واله من شده است. در ذهنش ابهت و عظمتی یافته بودم که برایش خطر داشت. هرچه کردم، این حالت در او کاسته نشد. می‌دانستم این شیفتگی، به استقلال فکرش صدمه می‌زند. تصمیم گرفتم فرصت تعلیم را قربانی استقلال ضمیرش کنم. 💠 روزی که قرار بود برای درس بیاید، در خانه را نیم باز گذاشتم. دوچرخه فرزندم را برداشتم و در باغچه، شروع به بازی و حرکات کودکانه کردم. دیدمش که سر ساعت، آمد. از کنار در، دقایقی با شگفتی مرا نگریست. با هیجان، بازی را ادامه دادم. در نظرش شکستم. راهش را کشید و بی‌یک کلمه، رفت که رفت. 🌀اینجا که رسید، مرحوم علامه جعفری با آنهمه خدمات فکری و فرهنگی به اسلام، گفت: برای آخرتم به معدودی از اعمالم، امید دارم. یکی همین دوچرخه بازی آنروز است! 👈👈درس استاد آن شب این بود که دنبال آدمهای بزرگ بگردید و سعی کنید درکشان کرده از وجودشان توشه برگیرید. اما مرید و واله کسی نشوید. شما انسانید و ارزشتان به ادراک و استقلال عقلتان است. عقلتان را تعطیل و تسلیم کسی نکنید. آدم کسی نشوید، هر چقدر هم طرف بزرگ باشد. ⭕️👌 واقعا نکته عالی و درس آموزی است این داستان . ┈••✨🌷✨ ••┈ 🌷كانال حیات طیبه؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/hayat_tayyebe ✨ 🌷 ✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷✨🌷✨🌷✨
✨﷽✨ ✅حکایت ✍ روزی گدایی به دیدن زاهدی رفت و دید که او بر روی تشکی مخملین در میان چادری زیبا که طناب هایش به گل میخ های طلایی گره خورده اند، نشسته است. گدا وقتی اینها را دید فریاد کشید: "این چه وضعی است؟ زاهد محترم! من تعریف های زیادی از زهد و وارستگی شما شنیده ام اما با دیدن این همه تجملات در اطراف شما، کاملا سرخورده شدم." زاهد خنده ای کرد و گفت:"من آماده ام تا تمامی اینها را ترک کنم و با تو همراه شوم." با گفتن این حرف، درویش بلند شد و به دنبال گدا به راه افتاد. او حتی درنگ هم نکرد تا کفش هایش را به پا کند. بعد از مدت کوتاهی، گدا با پریشانی و ناراحتی گفت: "دیدی چه شد؟ من کاسه گداییم را در چادر تو جا گذاشته ام. من بدون کاسه گدایی چه کنم؟ لطفا کمی صبر کن تا من بروم و آن را بیاورم." زاهد خندید و گفت:"دوست من! گل میخ های طلای چادر من در زمین فرو رفته اند، نه در دل من، اما کاسه گدایی تو هنوز تو را تعقیب می کند؟" ┈••🔸🌱🔸••┈ 💖كانال حیات طیبه ؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/hayat_tayyebe 🌱 🔸 🌱🔸 🔸🌱🔸 🌱🔸🌱🔸🌱🔸🌱
❁ـ﷽ـ❁ ✍️بخون قشنگه پسر بچه اي پرنده 🕊زيبايي داشت. او به آن پرنده بسيار دلبسته بود. حتي شبها هنگام خواب، قفس آن پرنده را كنار رختخوابش مي گذاشت و مي خوابيد. اطرافيانش كه از اين همه عشق و وابستگي او به پرنده باخبر شدند، از پسرك حسابي كار مي كشيدند. هر وقت پسرك از كار خسته مي شد و نميخواست كاري را انجام دهد، او را تهديد مي كردند كه الان پرنده اش را از قفس آزاد خواهند كرد و پسرك با التماس مي گفت: نه، كاري به پرنده ام نداشته باشيد. هر كاري گفتيد انجام مي دهم. تا اينكه يك روز صبح برادرش او را صدا زد كه برود از چشمه آب بياورد و او با سختي و كسالت گفت، خسته ام و خوابم مياد، برادرش گفت: الان پرنده ات را از قفس رها مي كنم، كه پسرك آرام و محكم گفت: خودم ديشب آزادش كردم رفت، حالا برو بذار راحت بخوابم. كه با آزادي او خودم هم آزاد شدم. 👈اين حكايت همه ما است. تنها فرق ما، در نوع پرنده اي است كه به آن دلبسته ايم. پرنده بسياري پولشان، بعضي قدرتشان، برخي موقعيتشان، پاره اي زيبايي و جمالشان، عده اي مدرك و عنوان آكادميك و خلاصه شيطان و نفس، هر كسي را به چيزي بسته اند و ترس از رها شدن از آن، سبب شده تا ديگران و گاهي نفس خودمان از ما بيگاري كشيده و ما را رها نكنند. ⚡️پرنده ات 🕊را آزاد کن⚡️ «تكلف» گر نباشد خوش توان زيست. «تعلق» گر نباشد خوش توان مرد. ~~~🔹🕊🔵🕊🔹~~~ 💖كانال حیات طیبه؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/hayat_tayyebe 🔵 🕊 🔵🕊 🕊🔵🕊 🔵🕊🔵🕊🔵🕊🔵🕊