eitaa logo
حیات طیبه
384 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.9هزار ویدیو
35 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹شهید امیر سپهبد علی 🔹 🍂بهترین فرصت بود. حدس زدم خواب است. پوتینش را از جلوی سنگربرداشتم و دویدم توی آشپزخانه. فرچه و قوطی واکس را از توی کشوم برداشتم و شروع کردم. هنوز یک لنگه اش مانده بود که سر و کله ی یکی از افسرها پیدا شد. حدس زدم که آمده دنبال پوتین تمیسار. به روی خودم نیاوردم. حتی ازجا بلند نشدم. تند و تند فرچه می کشیدم. یک دفعه، سر و کله ی خودش پیدا شد. به آن افسر گفت: شما گفتید پوتین های منو واکس بزنه ؟ ـ نه خیر، به هیچ وجه. آمد طرفم. نزدیکم که رسید، گفت: پسرم، شما خودت باید دو سال خدمت سربازیت رو انجام بدی، منم باید خودم پوتین هام رو واکس بزنم. نشست روی زمین. پوتین ها را ازم گرفت و شروع کرد به فرچه کشیدن. دست خودم نبود؛ دوستش داشتم.🍂 📚یادگاران، جلد 11 کتاب شهید صیاد، ص 88 ~~~🔸🍃☀️🍃🔸~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 💎 🍃 ☀️🍃 🍃☀️ 🍃 💎🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃💎
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 🍃 🌼 ﷽ 💠 / ✍مجتبی شخصی بود که از لحاظ فروتنی بسیار زبان زد بود و هیچ گاه نشد که او را غرور فرا بگیرد و نفسش بر او غلبه پیدا کند؛ چرا که او انسانی خود ساخته شده بود.مجتبی شخصی بود که لقب السابقون السابقون برایش برازنده بود و دلیل آن هم پیشی گرفتن از امور خیر نسبت به بقیه اطرافیان بود، به صورتی که او در اکثر موارد خیر یک قدم جلوتر از بقیه حرکت می کرد. ✍یکی از اموری که مجتبی بسیار به آن سفارش می کرد و همیشه خود نیز در انجام آن پیش قدم بود، صله رحم بود. در یکی از اعیاد نوروز هنگامی که مجتبی در ارتفاعات سر به فلک کشیده سنندج مشغول پاسداری از نظام و حکومت اسلامی بود، همه ما در شهر و دیار خود مشغول انجام دید و بازدید های مرسوم بودیم. به محض مراجعه ما به منزل اقوام با این سخن رو به رو می شدیم که همین الان مجتبی از سنندج با ما تماس گرفت و عید را تبریک گفت. ✍او آنقدر به انجام احکام اسلامی و ایجاد وحدت در بین اقوام خود تاکید داشت که حتی در زمان انجام ماموریت؛ اگر لحظه ای فرصت پیدا می کرد، قطعا آن لحظه را به احوالپرسی تلفنی اختصاص می داد تا همه ما را متوجه این سفارش مهم اهل بیت(علیه السلام) کرده باشد. راوے : ~~~🔹🍃🌸🍃🔹~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 🌼 🍃 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
نداشته باشید اگر برادر بزرگتر شما بی سواد هم هست به او سلام کنید در جاهایی بنشینید که حق شماست اگر در مجلسی نشسته بودید و پیرمردی وارد مجلس شد شما جای خود را به او بدهید بگذارید او تکیه بدهد🍁 نه اینکه او وسط بنشیند و شما تکیه بدهید اعتنای هم نکنید 💙 باید بلند شوید دست او را بگیرید و به جای خودتان بنشانید 💙 این است👉 در روایت آمده است که هرکس تواضع کند خداوند او را بالا میبرد و هر کس تکبر کنند خداوند او را بر زمین می زند "بیانات آیت الله مجتهدی تهرانی(ره)" ~~~⚜🍃🍁🍃⚜~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 🍁 🍃 ⚜🍃 🍃⚜ 🍃 🍁🍃⚜🍃⚜🍃⚜🍃🍁
💠💠💠﷽💠💠💠 ✅افتادگی آموز! 🔻مرحوم میرزایی قمی نقل کردند: روزی در منزل ما دو نفری با علامه طباطبایی نشسته بودیم و از علوم محتجبه صحبت می‌شد، علامه فرمود: ختم فواتح سُوَر را در نجف اشرف گرفتم و نیّتم این بود که چه راهی را در پیش بگیرم که خیر دنیا و آخرت در آن باشد؟ بعد از پایان ختم به من گفته شد: افتادگی آموز اگر طالب فیضی هرگز نخورد آب زمینی که بلند است 📚 علوم اسراری ص۶۹ ~~~🔸☘🌹☘🔸~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut ✨ ☘ ✨☘ ☘🌺☘ ✨☘✨☘✨☘✨☘✨
#تواضع ⚜شهید مهدی زین الدین⚜ 🔻چشمشان که به مهدی افتاد، از خوشحالی بال درآوردند. دوره‌اش کردند و شروع کردند به شعار دادن: «فرمانده آزاده، آماده‌ایم آماده!» هر کسی هم که دستش به مهدی می‌رسید، امان نمی‌داد؛ شروع می‌کرد به بوسیدن. مخمصه‌ای بود برای خودش. خلاصه به هر سختی‌ای که بود از چنگ بچه‌های بسیجی خلاص شد، اما به جای اینکه از این همه ابراز محبت خوشحال باشد، با چشمانی پر از #اشک به خودش نهیب می‌زد: «مهدی! خیال نکنی کسی شدی که اینا این‌قدر بهت اهمیت می‌دن، تو #هیچی نیستی؛ تو خاک پای این بسیجی‌هایی...». 📚کتــاب 14 سردار، ص30-29. قطره دریاست ، اگر با دریاست ورنه او قطره و دریا ، دریاست .
﷽ یکی قطره باران ز ابری چکید خجل شد چو پهنای دریا بدید که جایی که دریاست من کیستم؟ گر او هست حقا که من نیستم چو خود را به چشم حقارت بدید صدف در کنارش به جان پرورید سپهرش به جایی رسانید کار که شد نامور لؤلؤ شاهوار بلندی از آن یافت کاو پست شد در نیستی کوفت تا هست شد کند هوشمند گزین نهد شاخ پر میوه سر بر زمین سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع ~~~🔹🍃 🌷 🍃🔹~~~ 💖كانال حیات طیبه ؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/hayat_tayyebe
✨﷽✨ ✅ تا بخشیده شوید ✍️یکی از مشکلات ما در زندگی فردی و اجتماعی، و گذشت از خطاهای دیگران است. دوستان و همکاران، ارباب رجوع و کارمند، همسران و همسایگان؛ کلاً به سختی از اشتباهات هم می‌گذرند و به سختی در پی وصل و بازسازی روابط هستند. ✍️می‌گویند اگر پیش قدم شوی ذلیل می‌شوی و کسر شأن دارد. این فکر و حرف، برطبق روایت، نظر و سیره انبیاء الهی نیست؛ این زمزمه‌های شیطان است. خداوند کسی را که دارد عزیز می‌دارد و این سیره پیامبران است. آنچه که موجب درک نفحات رحمانی است، همدلی با سیره انبیاء و بی‌کینه بودن دل است. این قدرت عفو، نشانه‌ای از این خاستگاه است. این بیان قرآن را از بزرگان زیاد شنیده‌ایم : 💠«وَلْيَعْفُوا وَلْيَصْفَحُوا أَلَا تُحِبُّونَ أَن يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ» عفو کنید و درگذرید؛ آیا دوست ندارید خدا شما را ببخشد؟! ببخشید تا زمینه‌ای برای بخشش خدا بر شما باشد. ✅ برای اینکه انسان زمینه استفاده بیشتر از سفره ماه خدا را برای خود ایجاد کند، باید زمینه اینکه بخشش خدا شامل او بشود را ایجاد کند. زمینه بخشش خدا این است که انسان، خودش دیگران را ببخشد. طبق آیه، بخشش شما موجب بخشش خداست. ┈••✾•🌔💐🌔•✾••┈ 💖كانال حیات طیبه ؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/hayat_tayyebe 🌔 💐 🌔💐 💐🌔💐 🌔💐🌔💐🌔💐🌔💐🌔
حیات طیبه
✳️ داستانی عبرت آموز مخصوصا ویژه نیروهای مذهبی و انقلابی 🔰 از علامه جعفری نقل است که گفت: روزی طلبه فلسفه خوانی نزد من آمد تا برخی سوالات بپرسد. دیدم جوان مستعدیست که استاد خوبی نداشته است. ذهن نقاد و سوالات بدیع داشت که بی‌پاسخ مانده بود. پاسخ‌ها را که می‌شنید، مثل تشنه‌ای بود که آب خنکی یافته باشد. خواهش کرد برایش درسی بگویم و من که ارزش این آدم را فهمیده بودم، پذیرفتم. قرار شد فلان کتاب را نزد من بخواند. چندی که گذشت، دیدم فریفته و واله من شده است. در ذهنش ابهت و عظمتی یافته بودم که برایش خطر داشت. هرچه کردم، این حالت در او کاسته نشد. می‌دانستم این شیفتگی، به استقلال فکرش صدمه می‌زند. تصمیم گرفتم فرصت تعلیم را قربانی استقلال ضمیرش کنم. 💠 روزی که قرار بود برای درس بیاید، در خانه را نیم باز گذاشتم. دوچرخه فرزندم را برداشتم و در باغچه، شروع به بازی و حرکات کودکانه کردم. دیدمش که سر ساعت، آمد. از کنار در، دقایقی با شگفتی مرا نگریست. با هیجان، بازی را ادامه دادم. در نظرش شکستم. راهش را کشید و بی‌یک کلمه، رفت که رفت. 🌀اینجا که رسید، مرحوم علامه جعفری با آنهمه خدمات فکری و فرهنگی به اسلام، گفت: برای آخرتم به معدودی از اعمالم، امید دارم. یکی همین دوچرخه بازی آنروز است! 👈👈درس استاد آن شب این بود که دنبال آدمهای بزرگ بگردید و سعی کنید درکشان کرده از وجودشان توشه برگیرید. اما مرید و واله کسی نشوید. شما انسانید و ارزشتان به ادراک و استقلال عقلتان است. عقلتان را تعطیل و تسلیم کسی نکنید. آدم کسی نشوید، هر چقدر هم طرف بزرگ باشد. ⭕️👌 واقعا نکته عالی و درس آموزی است این داستان . ┈••✨🌷✨ ••┈ 🌷كانال حیات طیبه؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/hayat_tayyebe ✨ 🌷 ✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷✨🌷✨🌷✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
،،، ماجرای پهلوی چای و عکس‌العمل سید حسن نصرالله ،،، آیت الله مصباح یزدی (ره) ┄┅┅❅🍃🌼🍃❅┅┅┄ 💖كانال حیات طیبه ؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/hayat_tayyebe 🍃 🌼 🍃🌼 🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
1_10624891623.mp3
7.95M
⚫️ خاطراتی شنیدنی از (ره) 👈 اظهارات حجت‌الاسلام و المسلمین حاج شیخ مهدی انصاری قمی در گفت و گوی صمیمی با تاریخنگار فقید، استاد علی ابوالحسنی (منذر) | شهریورماه ۱۳۷۹ شمسی،در باره مرحوم علامه جعفری. ►┅═ꙮ﴾⚜♻️⚜﴿ꙮ═┅◄ 💖كانال حیات طیبه ؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/hayat_tayyebe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رفتار متواضعانه و تاثیر گذار علامه جعفری ره با یک فرد به نفوس انسانها احترام بگذاریم 🌹
🔆 و بزرگوارى امام خمينى فرزند مرحوم آيت اللّه اشرفى اصفهانى (چهارمين شهيد محراب ) نقل مى كرد: حدود چهل سال قبل كه 15-14 ساله بودم روزى در قم به حمّام رفتم ، هنگام ورود به گرم خانه ، وارد خزينه شدم و بيرون آمدم ، ديدم يكى از آقايان سر خود را صابون زده و روى چشمانش نيز از كف صابون پوشيده است ، و با دست دنبال ظرف آب مى گردد، بلافاصله ظرفى را كه نزديكم بود برداشته و از خزينه پر از آب ساختم و دوبار روى سر وى ريختم . آن مرد نورانى ، نگاه تشكرآميزى به من انداخت و پرسيد: آيا شما هم سرخود را شسته ايد؟ عرض كردم : خير تازه به حمّام آمده ام . سرانجام به گوشه اى رفته و سر و صورت خود را صابون زدم ، قبل از آنكه آب به سرم بريزم ناگاه دو ظرف آب ، روى سرم ريخته شد، چشم خود را باز كردم ، ديدم آن مرد بزرگ به تلافى خدمت من ، با كمال بزرگوارى محبّت كرده است . بعد به خانه آمدم و موضوع را به پدرم گفتم ، ولى چون او را نمى شناختم ، نتوانستم معرفى كنم . بعد از مدتى يكى از روزهاى عيد مذهبى كه با پدرم به منزل علماء مى رفتيم ، ناگاه چشمم به همان مرد نورانى كه در حمّام ديده بودم افتاد و او را به پدرم نشان دادم ، پدرم فرمود: عجب ! ايشان حاج آقا روح اللّه خمينى است . 📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى