#سیاحت_ݟرب
#آقانجفی_قوچانی
#قسمت_بیست_ودوم
👌هادی آمد كه باید حركت نمود.
برخاستم، اسب را سوار شدم و عصا را به دست گرفتم و سپر را به پُشت، آویزان نمودم. هادی تذكره و جواز راه به من داد و حركت نمودیم.
از حدود شهر كه خارج شدیم، در اراضی گِل و باتلاق واقع شدیم و در دو طرف راه، تا چشم كار میكرد جانورانی بودند به شكل بوزینه؛🐒
ولی همه آدم بودند كه بدنشان مو نداشت و دُم نداشتند؛🙉
مُستوی القامة (راست بالا ومتعدل در اعضایبدن) بودند ولی به شكل بوزینه و از فرجهاشان چرك و خونِ جوشیده، بیرون میشد. 🤮
از هادی پرسیدم: این چه زمینی است و این جانوران كیانند كه از دیدن آنها و تعفّن و كثافاتشان دل آدم به شورش میآید و نفس قطع میشود؟😤
گفت: زمین، زمین شهوت است و اینها زناكارانند. از راه بیرون نشوی كه گرفتار میشوی.
😨مرا وحشت گرفت. لجام اسب را محكم گرفتم كه مبادا از جادّهی مستقیم بیرون رود و اگر چه راه، مستقیم و هموار بود؛ ولی پر گِل و لجن بود كه گاهی تا ساق فرو میرفت.
با خود میگفتم: چه خوب شد كه اسب در این منزل به من داده شد و خدا رحمت كند عیالم را كه او برایم فرستاد.
صَدَق اللَّه؛ راست گفت خدا كه: «مَن تَزَوّجَ فَقَد اَحرَزَ نِصفَ دینِهِ؛
هركس ازدواج كند پس به درستی كه نصف دینش را حفظ كرده است.» و خداوند فرموده است: «هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَ اَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ؛ آنها لباس شما هستند و شما لباس آنها./ سوره بقره،187»⚜
میدیدم كه بعضی از جانوران از دار به كلّه آویخته شدهاند و عورتها با میخهای آهنین به دار كوبیده شده است و بعضیها را علاوه بر این با شلّاقهای سیمی میزنند و آنها صدای سگ میكنند و آن زنندهها میگویند: «اِخْسَئُوا فیها وَ لا تُكَلِّمُونَ؛ ای سگان! به دوزخ شوید و سخن نگویید. / سوره مؤمنون، 108»
«وَ لَوْ تَری اِذِ الْمُجْرِمُونَ ناكِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ رَبَّنا اَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً اِنَّا مُوقِنُونَ؛
و اگر بینی مجرمان را هنگامی كه در پیشگاه پروردگارشان سر به زیر افكنده، میگویند: پروردگارا! 🙏
آنچه وعده كرده بودی دیدیم و شنیدیم، ما را بازگردان تا كار شایستهای انجام دهیم؛ ما یقین پید کردیم. / سوره سجده،12»
🧟♂دیدم كه سیاهان رسیدند، بعضی حمله میكردند كه مسافرین از راه بیرون روند و بعضی مركبش را رم میدادند و بعضی خشكیِ زمین كنار راه را وانمود میكردند، و من میدیدم سواره سیاهان كه از كنار راه میرفتند، زمین بهطوری خشك بود كه جای سمّ اسبهایشان پیدا نمی شد؛
حتّی انسان میل میكرد كه از كثرت لجنِ میان راه، از كنار راه برود.
با این حال، مُلتزم بودیم به همان كلام هادیها؛ لجام اسبها را محكم داشتیم كه مبادا از راه بیرون رود.
میدیدم بعضی از مسافرین كه بهوسیله سیاهان از راه بیرون رفتند، پس از چند قدمی تا گردن در لجنها و باتلاقها فرو میرفتند بهطوری كه بیرون شدنشان مشكل بود؛
و اگر كسی هم به زحمت بیرون میشد، در حالی که بدنشان آلوده به لجنهای سیاه بود، پس از دقیقهای لجنها، گوشت بدنشان را آب میكرد، از داغی و حرارت به زمین میریخت و معلوم میشد كه این نه لجن، بلكه همچون قلیاب (نوعی سنگ و رسوب معدنی بدبو) و قیر و یا قطران (ماده شیمیایی صمغمانند و چسبناک) است.