#سیاحت_ݟرب
#آقانجفی_قوچانی
#قسمت_بیست_وهشتم
🤔پرسیدم اسم این چشمه چیست؟
هادی گفت: ص والقرآن الحکیم.
پس از صفای بدن، لباس فاخری که در آنجا بود پوشیدیم.
لباسهای من از حریر سبز بود و هادی از سفید، به آیینه نظر کردم، به قدری خود را با بهاء و جلال و کمال دیدم که به خود عاشق شدم و من با این همه خوبی به هادی که نظر کردم در حسن و بهای او فرو ماندم و غبطه میخوردم.
برخاستم، هادی حلقه را گرفته دق الباب نمود، جوان خوشرویی در را گشود و گفت تذکره عبور خود را بدهید.
📄 تذکره را دادم امضاء آن را بوسیده با تبسم گفتم: ادخلوها بسلام آمنین تلکم الجنة التی اورثتموها بما کنتم تعلمون.☺️
ما داخل شدیم و در آن هنگام به زبان جاری نمودیم: الحمدالله الذی هدانا لهذا و ما کنا لنهتدی لو لا ان هذانا الله لقد جائت رسل ربنا بالحق.🙏
هادی جلو و من از عقب داخل غرفه ای شدیم که از یک پارچه بلور بود، تخت های طلا در او گذارده و تشکهای مخمل قرمز بر روی آنها انداخته بودند و پشتی ها و متکاهای ظریف و نظیف روی آن چیده بودند و عکس ما در سقف و دیوار غرفه افتاد، با آن حسن و جمالی که داشتیم از دیدن خود لذت میبردیم و در وسط غرفه میز غذاخوری نهاده بودند که در روی آن اغذیه و اشربه چیده شده بود و دختران و پسرانی برای خدمت به صف ایستاده بودند و ما به روی تخت ها نشستیم،
🌟علی سرر موضونه متکین علیها متقابلین یطوف علیهم ولدان مخلدون باکواب و اباریق و کأس من معین لا یصدعون عنها و لا ینزفون و فاکهة مما یتخیرون و لحم طیر مما یشتهون و حور عین کامثال اللؤلؤ المکنون جزاء بما کانوا یعملون لا یسمعون فیها لغواً و لا تأثیما الا قلیلاً سلاماً سلاما.
بعد از صرف غذا و شراب های طاهره و میوه، به روی تخت ها لمیدیم.
ساعتی نگذشت که صداهای زیر و بم سازها بلند شد و صورت های خوش با الحان و مقامات موسیقی که انسان را از هوش بیگانه و از جاذبه های روحی دیوانه میساخت به گوش میرسید که ناگهان صوتی به لحن حجاز ممزوج به کرشمه و ناز که تلاوت سوره هل اتی مینمود بلند شد که بسیار دلربا بود و دیگران احتراماً خاموش شدند و من همانطور که لمیده بودم چشم روی هم گذارده بودم 😴که هادی خیال کند خوابم و حرف نزد و نیز مرثیات مبادا مرا از استماع غافل کند و لکن دو گوش داشتم و چهار گوش دیگر قرض نموده شش دانگ حواسم مشغول استماع تلاوت آن سوره مبارکه بود تا که سوره تمام شد و آن صوت نیز خاموش گردید.🌟
من نشستم و هادی نیز نشست پرسیدم که این شهر را چه نام است گفت یکی از دهات دارالسرور است، گفتم قربان مملکتی که ده او این است پس شهر عاصمه و پایتخت او چگونه خواهد بود.😍
پرسیدم صاحب آن صوت و قاری آن سوره مبارکه کیست که دلم را از جا کنده بود، چون این سوره را در جهان مادی بسیار دوست داشتم به ویژه که در این عالم روحانی و به این لحن دلنواز مرا حیات تازه و شوری در سر انداخت و این قاری را باید بشناسم و ببینم.
گفت نمیدانم ولی بزرگ این مملکت گاهی برای سرکشی از مسافرین میآید و ما لازم است که به خدمت او برسیم برای امضاء تذکره و گویا صاحب این صوت با او آمده باشد و شاید هم او را در آنجا ببینیم.
🤔گفتم هادی ممکن است تذکره را امضا نکند و اگر نکند بر ما چه خواهد گذشت؟
گفت امکان عقلی که دارد و در صورت امضاء نکردن معلوم است که کار، زار خواهد بود ولی بعید است که امضاء نکند و تو این سؤال را از باطن خود بکن؛
ان الانسان علی نفسه بصیره.
#سیاحت_ݟرب
#آقانجفی_قوچانی
#قسمت_بیست_ونهم
🤔گفتم: هادی! ممكن است تذكره را امضاء نكند؟ و اگر نكرد بر ما چه خواهد گذشت؟
گفت: امكان عقلی كه دارد و در صورت امضا نكردن، معلوم است كه كار، زار خواهد بود. ولی بعید است كه امضا نكند و تو این سؤال را از باطن خود بكن. «بَلِ الْإِنْسانُ عَلی نَفْسِهِ بَصیرَةٌ؛ بلكه انسان خودش از وضع خود آگاه است. / سوره قیامت،14»
😒پشتم از حرف هادی به لرزه درآمد و وجود خود را كه مطالعه نمودم، دیدم كه در بین بیم و اُمید، مرددم.
🌟«لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاَّ بِاللَّه.»
گفتم: هادی! عجب، اینجا دارالسّرور است، تو كه بیت الاحزان كردی! برخیز برویم كه اضطراب من دقیقه به دقیقه افزوده میشود.
عاقل، از خطر امری كه ترسان است باید هرچه زودتر اقدام كند. «إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً؛ خواه شاكر باشد یا ناسپاس. / سوره انسان،3»
رفتیم، یك میدان به عمارت و قصر سلطنتی مانده بود.
دیدیم از دو طرفِ خیابان جوانهای خوش صورت، به یك سنّ و سال، در دو طرف صف كشیده و شمشیرهای برهنه به روی دوش نهاده، ساكت و بیحركت ایستادهاند.
👆هادی از بزرگ آنها اجازه خواست، از میان آنها عبور نمودیم.
بسیار بر خود خائف (ترسان) بودیم كه این تذكره به امضای این پادشاه خواهد رسید یا خیر؟😢
به درِ قصر كه رسیدیم، دیدیم چند سوار مسلّح و عبوس از قصر بیرون آمدند و صدای با هیبتی به «العجل! العجل! ؛ فوری فوری» از قصر بلند بود و این سواران به تاخت رفتند و از آن صدا، اندام همه میلرزید.
از كسی كه از قصر بیرون آمد، پرسیدیم: چه خبر است؟🤔
گفت: ابوالفضل (ع) بر یكی از علمای بد كه میبایست در زمین شهوت محبوس بماند و با اشتباه كاری، داخل زمین وادی السّلام شده، غضب نموده، سواره فرستادند كه او را برگردانند.
و ما، «خائفاً يَترقَّب؛ بیمناك و نگران»
وارد قصر شدیم كه دیدیم صورت، برافروخته و رگهای گردن، از غضب پُر شده و چشمها چون كاسه خون گردیده میگفت: «علاوه بر اینكه عذاب اینها دو مقابل باید باشد، با این حال آزادانه وارد این سرزمین طيّب و طاهر شده و كسی هم جلوگیر آنها نشده.
چه فرق است بین اینها و شُرَیح، قاضی كوفه كه فتوای قتل برادرم را داد؟»
از هیبت آن بزرگوار، نَفَسها در سینهها گره شده، مانند مجسّمههای بیروح، مردم ایستادهاند و ما هم در گوشهای خزیده، 😧مثل بید میلرزیدیم تا آنكه سواران برگشتند وعرض نمودند كه آن عالم را به «چاه ویل» محبوس كردیم و موكّلین را نیز تنبیه نمودیم.
#سیاحت_ݟرب
#آقانجفی_قوچانی
#قسمت_سیام
كم كم آن بزرگوار (حضرت ابوالفضل علیهالسلام) تسكین یافته، من و هادی جلو رفته، تعظیم و سلام نمودیم. هادی تذكره را داد، ایشان امضای علی (علیهالسلام) را بوسیده، ردّ نمود😍.
من از خوشحالی سر از پا نشناخته، خود را به قدمهای مباركش انداختم و زمین را بوسیده و اشك شوق و خوشحالی جاری بود.😢
فرمود: «چطور بر شما گذشت؟»🤔
عرض كردم: الحمدللَّه عَلی كُلّ حال.
اُمید ماها به شما، در همه عوالم بوده و خواهد بود.
🌟 «أَنْتُمُ السَّبِیلُ الْأَعْظَمُ والصِّرَاطُ الْأَقْوَمُ و الْوَسِيلَةُ الْكُبرَی؛ شما بزرگترین راه هدایت و راه استوار [خدا] و وسیله بسیار بزرگ الهی هستید.»
🤩مجدّداً خود را به قدمهای ایشان انداختم؛ بوسه دادم و ایستادم.
فرمودند: «اگرچه دستوری جاری نشده است كه از شماها در همه عوالمِ برزخی وساطت و شفاعت بشود، بلكه باید به زاد و توشهی خود، این مسافرت را طيّ نمایید، مگر در آخر كار و سفر جهنّم، الّا آنكه مددهای باطن ما با شما است و فتوّت (جوانمردی) من اقتضا میکند كه از امثال شما مساكین كه بارها در راه زیارت برادرم تشنه بوده و رفتهاید و اقامه عزای او را داشتهاید، دستگیری و نگاهداری نماییم.»
در این میان میدیدم جوانی كم سنّ، در پهلوی ابوالفضل(ع) نشسته و مثل خورشید☀️ میدرخشد كه طاقت دیدار نورانيّت او را نداریم.
بسیار جلالت و بزرگواری از او تراوش مینماید و ابوالفضل(ع) نسبت به او با تأدّب و فروتنی، گاهی سخن میگوید.🌸
معلوم بود كه در نظر بزرگوارش، مهمّ است.
از هادی پرسیدم، گفت: نمی دانم، ولی آن صاحب صوت خوش كه تلاوت سوره «هَلْ اَتی» مینمود، گویا همین باشد.
از دیگری كه از ما جلوتر بود، پرسیدم، گفت: گویا، علی اصغر، حجّت كبرای حسینی است. دلیل بر این، آن خطّ سرخی كه مثل طوق در زیر گلوی انورش دیده میشود كه آن گلوی مبارک را زینت دیگری داده است.🍃🌸
گفتم: خیلی سزاوار و لازم است رجعت ما برای انتقام، ای كاش كه ما را رجعت دهند.
ابوالفضل (علیه السلام) ملتفت گفتگوی سرّی ما شده، فرمود: «ان شاءاللَّه به زودی خواهد شد.»
«وَاُخْری تُحِبُّونَها نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَریبٌ؛ و نعمت دیگری كه آن را دوست دارید به شما میبخشد و آن یاری خداوند و پیروزی نزدیك است. / سوره صفّ،13»
و من یقین نمودم كه جوان، عليّ بن الحسین (علی اصغر) است. 😢😍
در جلال و جمال او مبهوت بودم و مرا به قدری مجذوب نمود كه توانایی در من نماند كه از او نظر بردارم. تُند نظرنمودن به بزرگان، شاید خلاف ادب باشد و با آنكه جلال و بزرگواری او، «دورباش» و «كورباش» مینمود، جلالش میراند و جمالش میخواند. در بین این دو محظور متضادّ واقع شدم.😟
بدنم به شدّت میلرزید، كه خودداری نمیتوانستم نمود. توجّه به من فرمود، گویا حال مرا دریافت. خلعتی فرستاد. به دوش من انداختند و من كه این مرحمت را دیدم كه عشق و علاقه مرا نسبت به خودش توجّه نموده و لذا زمین را بوسیدم و قلبم از آن اضطراب تسكین یافت كه محبّت طرفینی (دو جانبه) است و بیدردسر شد.
#سیاحت_ݟرب
#آقانجفی_قوچانی
#قسمت_سیویکم
👌هادی گفت: بیا برویم به منزل خود استراحتی بنماییم و یا اینكه در میان این باغات، سیاحتی كرده باشیم.
تذكره كه امضاء شده، خلعت هم كه گرفتی.☺️
با خود گفتم: این بیچاره از سببی كه طَورِ او ورای طَورِ عقل است، خبر ندارد و نمیداند كه من چنان علاقمند به این مجلس و اهل آن هستم كه توانایی جدایی ندارم.🙁
گفتم: «هادی! در این مجلس، من زبان سخن ندارم.
بپرس این خلعت را چرا به من داد و حال آنكه من خود را قابل نمیدانم كه نظری به من كند، تا چه رسد به این موهبت عُظمی!»😰
هادی این عرض حال را به وكالت از من اظهار داشت.
فرمودند: «وقتی در منبر پس از عنوان آیه
🌟«یا اَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ* قُمْ فَأَنْذِرْ؛ ای جامه خواب به خود پیچیده! برخیز و انذار كن. /سوره مدّثّر،1و2»
بیان شأن نزول او را بر من تطبیق نمود، در حالی كه پدرم تنها در میدان كربلا صدای «هل من ناصر؛ آیا یاری كننده ای هست؟» بلند نمود و من در میان خیمه گریان شدم، این تطبیق مرا خشنود نمود؛☺️👌
بلكه پیغمبر خدا نیز خوشش آمد.
برای این، آن خلعت را دادم و این ولو در خور او نیست، ولی در خور این عالَم هست.
👌 چه آنچه در این عالَم از حُسن و بها و زیبایی است، رقیقشدهی آن حقیقت و سایهی آن شاخه گُل است. و از این جهت برزخ است و چنانچه به موطن اصلی و آن حقایق صِرف و کامل رسید، چیزهایی به او خواهد رسید که «مَا لاَ عَيْنٌ رَأَتْ وَ لاَ أُذُنٌ سَمِعَتْ وَ لاَ خَطَرَ عَلَى قَلْبِ بَشَرٍ؛
نعمتهایی كه نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده و نه بر قلب بشری خطور كرده است.»😍
😕ناگهان برخاستند و بر اسبهای خود سوار شدند و اسبها پرواز نموده، از این شهر بیرون رفته و به مقام شامخ خود رهسپار شدند.
😢 من دست هادی را گرفته، با حسرت تمام رو به منزل آمدیم و هرچه نظر كردیم، آن نمایشی كه اوّل داشتند دیگر نداشتند و آن دلبستگی به آنها از هم گسیخته گردید.
#سیاحت_ݟرب
#آقانجفی_قوچانی
#قسمت_سیودوم
منزل آمدیم و هرچه نظر كردیم، آن نمایشی كه اوّل داشتند دیگر نداشتند و آن دلبستگی به آنها از هم گسیخته گردید.😟
گفتم: خوب است فردا حركت كنیم.
گفت: ممكن است تا ده روز در اینجا استراحت كنیم.
گفتم: ده دقیقه هم مشكل است.
من هیچ راحتی ندارم مگر اینكه به او برسم و یا نزدیک به او باشم.
🤨گفت: چه پُرطمعی تو!
مگر ممكن است در این عالم تعدّی و تجاوز از حدود خود؟
! اینجا دار دنیای جهالت آمیز نیست كه حیف و میلی رُخ دهد و میزان عدلش سر مویی خطا كند. ❗️
بلی! تفضّلاتی كه دارند، گاهی عطف توجّهی به دوستان كنند. امّا جریان یافتن هوسناكیهای بیملاک، هرگز و به هیچ وجه!
آنها در اوج عزّت و تو در حضیض و پَستی تراب مذلّت. «و ما للتّراب و ربّ الارباب؛ و خاک پست كجا و پروردگار جهانیان كجا!»
😒اگرچه ترس و وحشت دل فرو ننشست، ولی جز سكوت چارهای نداشتم. چو شرح حال من به قیاسات منطقی، قالب نمیخورد و هادی هم به غیر آن منطق، منطقی نداشت. پس لب فرو بستم، تا خدا چه خواهد.
هادی گفت: بیا قدری در میان این باغات تفرّج كنیم.
رفتیم. همّی برای من حاصل نمیشد. ا
ز هرچه میرود سخن دوست خوشتر است. گفتم: او چرا در تلاوت خود، اختیار سوره «هَلْ اَتی» را نموده بود؟🤔
هادی گفت: ما چه میدانیم در این چه حكمت بوده و لازم هم نیست كه بدانیم. آنچه لازم است بدانیم این است که آنچه میكنند و میگویند مطابق حكمت و درستی و صلاح است؛
امّا گفتن اینكه حكمت آن این است نه آن، علاوه بر اینكه یك نوع فضولی و تصرّف درمعقولات است، كار باخطری هم هست، چه احتمال كذب و تكذیب میرود.
👌بلی! ما به اندازه فهم خودمان میتوانیم بگوییم. چون این سوره مباركه در فضائل علی(علیهالسلام) و اهل بیت (ع) است و اینها هم علی(ع) را دوست دارند و در این سوره هم نشر فضائل علی(ع) است، پس آن را هم دوست دارند. چنانكه تو هم گفتی كه من هم دوست دارم و یا آنكه در آیهی🌟 «وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّه مِسْكیناً وَ يَتیماً وَ اَسیراً؛ و غذای خود را با اینكه به آن نیاز دارند، به مسكین و یتیم و اسیر میدهند. / سوره انسان، 8»
اشاره ای داشته به مصیبت خودش و پدرش، هنگامی كه برای او آب مطالبه كرد و ندادند، با آنكه آب، بیبهاتر از طعام بود و این یتیم و مسكین و اسیر، از آن سه نفر به درجاتی فاضلتر بود. با این حال اگر دَم نزنیم از حكمت كار آنها، بهتر و در ایمنی بیشتریم.
گفتم: اگر این وجه آخری غرض او باشد، معلوم میشود خون اینها هنوز در جوشش است.
گفت: البتّه در جوشش است و بقای آن خطّ قرمز در زیر گلویش نیز مؤيّد، بلكه قویترین دلیل است و اینها بیش از مؤمنین، انتظار فرج دارند.
تا انتقام نكشند، خونشان از جوشش نایستد. چنانكه خون یحیی از جوشش نایستاد تا هفتاد هزار یا هفتصد هزار از بنیاسرائیل كشته نشد.
گفتم: هادی! او گفت این خلعت در خور این عالم است و تمام خوبیهای این عالم، سایه آن عالم است.
گفت: چنین است. چنانكه دنیا نیز سایه این عالم است. «صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی.» تمام محاسن و كمالات مال وجود است و به هر درجه تنزّل میکند، ضعیف میشود و وجود كمالات و آثار او نیز ضعیف میشود.»
#سیاحت_ݟرب
#آقانجفی_قوچانی
#قسمت_سیوسوم
هادی دید که من از فکر و ذکر او به چیز دیگری نمیپردازم و این گردش در باغات فایده ای ندارد🤭
برگشتیم به منزل. پس از آن گفت ما ده روز در اینجا مهلت داریم برای تهیه قوه و استعداد بیش از پیش که دزدان راه خیلی قوی و وحشت بعد از این زیاد است و قوه تو کم است😒
باید در این جمعه نیز به منزل دنیوی بروی بلکه شاید به مقتضای اذکروا امواتکم بالخیر از تو یادی بنمایند که اسباب قوه تو فراهم آید.
گفتم مگر تو نگفتی در اراضی وادی السلام هستیم و مأمون از همه چیزیم اما وادی السلام دزد دارد، این هم حرف شد؟ 🤔
فقط غرض تو معطلی من است، رفیق باوفا بیوفا شده ای!😞
گریه مرا گرفت...وادی السلام یعنی اول بدبختی من.😭
گفت عزیز من باوفای من مقتضی دوراندیشی توست و تو نمیدانی که راه تو چگونه است. راه باریکی است از کنار اراضی وادی السلام که وصل به اراضی برهوت پر از آتش و عذاب است و سیاه تو در این چند منزل مجدانه درصدد لغزش تست و به اندک لغزشی در اراضی برهوت خواهی افتاد و من هم به آن اراضی داخل نمیشوم و میترسم که عوض اینکه ده روز نمیخواهی معطل باشی، در آن اراضی پر عذاب ده ماه محبوس بمانی.😕
گفتم میخواهی بگویی که پل صراط روز قیامت به استقبال ما آمده و چنین چیزی هرگز نمیشود.
گفت بلی قبلاً هم گفتم ولی حواست پرت است.
🤔مگر نگفتم، صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی، بلی بلی راه این چند منزل، رفیقه و سایه همان صراط است و جز اینکه میگویم چاره ای نیست، علاج واقعه پیش از وقوع باید کرد.
خواهی نخواهی در شب جمعه رفتم به سر منزل اهل بیت خود، دیدم عیالم شوهری اختیار نموده و مشغول شئونات اوست، اولادم نیز متفرق شده اند.
مدتی به شاخه درختی نشستم، مأیوس شده بر خاستم،😢
روی دیوار کوچه نشستم و نظر به حال مترددین مینمودم آنها هم قصه شئونات و معاملات خود را میگفتند، دلم به درد آمد و با خود میگفتم که چه خوب بود آدم در حال حیات به فکر عاقبت و چنین روزی که در پیش دارد میبود و همه اوقات خود را صرف هوسها و خواهشهای زن و بچه نمیکرد، عجب دنیادار غفلت و جهالت است، چقدر ننگ آور است احتیاج مردم به زن و بچه خود که همیشه چشم طمع به سوی مرد باز داشته و چقدر بیوفایی است که مثل چنین روزی که دستم از زمین و آسمان کنده شده به یاد من نمیافتند،😔
پیغمبر خوب آدم را بیدار و هوشیار ساخت که فرمود هلام الرجل فی آخر الزمان بید زوجته و ان لم تکن له زوجة فبید اقربائه و اولاده، ولی چه فایده، بیدار و هوشیار نشدیم و به فکر عاقبت خود نیفتادیم.
ناگهان دیدم ....
#سیاحت_ݟرب
#آقانجفی_قوچانی
#قسمت_سیچهارم
ناگهان دیدم ....😳
در بالاخانهی روبرو، پسر و دختری تازه داماد از نبیرههای من نشسته و میوه میخورند و صحبت میکنند،
تا آنکه یکی گفت: همین میوه ها را حاج آقا کاشت و الآن او در زیر خاکها متلاشی شده است و ما آن را میخوریم.😒
دیگری گفت: بدبخت، او الآن در بهشت بهتر از این انگورها میخورد. خدا رحمتش کند، در بچگی چقدر با ما شوخی میکرد.
دیگری میگفت: راستی راستی ما را دوست داشت، گاهی پول میداد و ما را خوشحال میکرد، خدا خوشحالش کند.🙏
دیگری گفت: ما هر وقت کتاب و کاغذ و قلم میخواستیم برای ما میخرید، پدر و مادرتان که اعتنایی نداشتند.
دیگری گفت: ما را در واقع او ملا کرد، چون خودش ملا بود.
از ملایی خوشش میآمد. حالا شب جمعه است خوب است هر کدام یک سوره قرآن برایش بخوانیم من «هل اتی» میخوانم تو هم سوره «دخان» بخوان.
من در همانجا ایستادم تا سوره را تمام نمودند و چقدر مسرور شدم و برایشان دعای برکت نمودم و پرواز کردم آمدم دیم هادی اسب را آورده و خورجینی نیز روی اسب بسته و مهیای حرکت است.☺️
گفتم این خورجین از کجاست؟🤔
گفت ملکی آورد و گفت در یک پلهی او، هدیهای است از حضرت زهرا علیه السلام که در اثر تلاوت سوره دخان - که منسوب به آن حضرت است - فرستاده است و در پله دیگر هدیه ای است از علی بن ابیطالب علیه السلام که در اثر سوره هل اتی که منسوب به اوست فرستاده است و سفارش کرده اند که از راه دورتر از برهوت حرکت کنیم که سموم آن ما را نگیرد.
گفتم: هادی ما نباید سر خورجین را باز کنیم ببینیم هدیهی چیست؟
گفت: اجمالاً از ما یحتاج راه است و هر وقت احتیاج افتاد باز خواهد شد، اگر میخواهی حرکت کنیم.
🙂 گفتم زهی سعادت, و سوار اسب شدم رفتیم. به زمین حرص رسیدیم،
قومی دیدیم به شکل سگهای متعفن🐺 بدشکل که بعضی چاق و بعضی لاغر و گرگین و صحرا پر از لاشه مرده بود که بوی گندش بلند بود و هر دسته از سگها در سر یک لاش مرده در جنگ و جدال بودند و یکدیگر را میدریدند که مجال خوردن برای هیچکدام میسر نبود، تا آنکه همه از خستگی میافتادند و آن لاشه همانطور میماند.
دسته هایی بودند پر زور و سگهای ضعیف را دور میساختند و خود مشغول خوردن میشدند، تا چیزی هنوز نخورده که دیگران باز هجوم میآوردند، و برای آن لاشه مرده یکدیگر را میدریدند و چون هر کدام به فکر خود بودند دو نفر با هم خوب نبودند و آن صحرا پر از سگ بود و جنگ هفت لشگر بر پا، انما الدنیا جیفته و طالبها کلاب (همانا دنیا لاشه مردار است و طالبان دنیا سگ هستند)🐺.
بعضی از آنها که این لاشهها را میخوردند، از دماغشان دود بیرون میشد و از پشتشان آتش؛
و در خوردن تنها بودند زیرا به حالی گرفتار بودند که سگهای دیگر به نزدیک آنها نمیرفتند. 👈هادی گفت: اینها مال یتیم و رشوه خوارانند، 🌟«إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَىٰ ظُلْمًا إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَارًا؛ آنان که اموال یتیمان را به ستمگری میخورند، در حقیقت آنها در شکم خود آتش جهنّم فرو میبرند. /سوره نساء، ۱۰»
#سیاحت_ݟرب
#آقانجفی_قوچانی
#قسمت_سیوپنجم
آمدیم دیدیم که اسب سَقَط شده (مرده).😳
توبره پشتی را به پشت بستم،
خورجین را هادی برداشت و پیاده به راه افتادیم و آن صحرا با آنکه مانند صحرای کبیر آفریقا بود، از کثرت دود مکینهها، آدمهای آتشین بیرون میریزد، مانند سیگار که از لوله کارخانه سیگارسازی خارج میشود.😟
هادی گفت: حسودانی که حسد خود را به زبان و دست، نسبت به مؤمنین اظهار نمودهاند، در این مکینهها سخت فشار میخورند که آتش باطنشان، ظاهر پوستشان را نیز فرا میگیرد، که حسد به منزله آتش است.
🌟«اَلْحَسَدَ يَأْكُلُ اَلْإِيمَانَ كَمَا تَأْكُلُ اَلنَّارُ اَلْحَطَبَ؛ حسد ایمان انسان را میخورد آنچنانکه آتش، هیزم را میخورد و از بین میبرد. / الکافی،ج2،ص306 از امام صادق علیهالسلام»
چون راه را نیز تاریکی فرا گرفته بود، هادی جلو جلو میرفت و من به دنبال او میرفتم.
گفتم: گویا راه را گم کردهایم چون با آن سفارشاتی که درباره ما شده بود، نمیبایست صدمهای بخوریم.
گفت: راه اشتباه نشده و کمتر کسی است که حسد باطنی، کم یا زیاد، اظهار نکرده باشد و اگر تفضّلات اولیای امور و خشنودی حضرت زهرا (سلام الله علیها) درباره شما نبود، حالِ شما شاید کمتر از این گرفتاران نبود. بسیاری از این گرفتاران، دیر یا زود خلاص خواهند شد و اهل رحمت خواهند بود.
😩چون هوا گرم و متعفّن و توبره پشتی هم سنگینی مینمود،
به سرعت حرکت مینمودیم که از این زمین پُربلا، زودتر خلاص شویم و از رسیدن سیاه، اگر هلاک نشده باشد، نیز وحشت داشتم.
کف عرق بوناک از زیر لباسها، به ظاهرِ لباس بیرون شده بود و ساقهای پا از خستگی درد میکرد؛ 🤕
تا آنکه به هزار مشقّت از آن سرزمین خلاص شدیم.
نسیم خنک وزیدن گرفت. هوا لطیف گردید. چمن و چشمهسارها پیدا شد. 😍
درختان کوهی در میان درّه و سرکوههای سبز و خرّم، نمایان بود. 🌸🍃🌼
ساعتی روی چشمه ای نشسته، خستگی خود را
گرفتیم.
از هادی پرسیدم: گویا سیاهک در زیر چرخ موتورها هلاک شد.🙂
گفت: او فانی نمیشود، ولی در این سرزمین به تو نخواهد رسید.
زیرا که از اراضی برهوت بسیار دور شدهایم و چون تکبّر و منائی(خودبینی) نداشتهای، آن صحرا و گرفتاران را نخواهیم دید، چیزی از راه نمانده است که به حومهی مرکز وادی السّلام برسیم.
هر چه میرفتیم آثار خوشی و خرّمی و چمن و گُل و ریاحین و درختان میوه دار، بیشتر میشد؛😇
تا آنکه کوههای سبز و باغات زیاد و آبشارهای صاف و نظیف زیادی پیدا شد و در دامنه کوهها و قلّه آنها، خیمههای زیادی از حریر سفید نمایان شد.😌
هادی گفت: اینجا حومه شهر است و اهالی در این خیمهها سُکنی دارند.
ستونها و میخهای این خیام از طلا بود و طنابها از نقره خام. مقداری که از خیمهها گذشتیم، هادی گفت: صبر کن تا من بروم خیمه تو را تعیین کنم.
گفتم: اسم این سرزمین چیست که بسیار خوش آب و هوا و باروح است؟ 🤔
من دلم میخواهد چند روزی در اینجا بمانم.
گفت: این زمین، وادی ایمنی و ارض مقدّسه است و ناگزیر باید چند روزی در اینجا بمانی.
#سیاحت_ݟرب
#آقانجفی_قوچانی
#قسمت_سیوششم
و هر چه میرفتیم آثار خوشی و خرمی و چمن و گل و ریاحین و درختان میوه دار بیشتر میشد😍
تا آنکه کوههای سبز باغات زیاد و آبشارهای صاف و نظیف زیادی پیدا شد و در دامنه کوهها و قله آنها، خیام زیادی از حریر سفید نمایان گردید.😇
هادی گفت اینجا حومه شهر است و اهالی در این خیام سکنی دارند ولی ستونها و میخهای این خیام از طلا بود و طنابها از نقره خام.😳
مقداری که از خیمه ها گذشتیم هادی گفت صبر کن تا من خیمه ترا تعیین کنم.
🤔گفتم اسم این سرزمین چیست که بسیار خوش آب و هوا و با روح است من دلم میخواهد چند روزی در اینجا بمانم.
گفت این زمین وادی ایمنی و ارض مقدسه است و لابد باید چند روزی در اینجا بمانی.
پاکتی از خورجین که در او هدیه حضرت زهرا علیه السلام بود بیرون نمود و رو به طرف خیمه ای که در قله کوتاهی دیده میشد رفت.
من نگاه میکردم، وقتی هادی به آن خیمه رسید و کاغذ خوانده شد دیدم که پسران و دختران از خیمه بیرون شدند و به طرف من دویدند و هادی نیز از عقب رسید.
پاکتی دیگر از آن پله خورجین آورد و گفت تو با اینها برو به خیمه و چندی استراحت کن تا من از عاصمه برگردم و من میروم که منزلی برای تو تهیه کنم.
گفتم هادی کجا غریب و بی مونس ترک میکنی؟ 😟
گفت برای مصالح تو تعقیب دارم و اینجا وطن تست و در آن خیمه، تو مونس خواهی داشت، حور مقصورات فی الخیام لم یطمثن انس و لاجان.
هادی این را گفت و پرواز نمود و من با آن خدم و حشم آمدم به خیمه،
حوریه ای در آنجا به روی تخت نشسته بود، برخاسته مرا استقبال نمود، غلامی همچون خورشید درخشان با ابریق و لگنی از نقره خادم وارد شد، سر و صورت مرا شستشو داد و از آن آب بوی مشک و گلاب ساطع بود.
پس از آن صورت خود را در آینه دیدم که در جمال و جلال دو چندان آن حوریه بودم که در دفتر الهی مقعوده من بود، سروری و بزرگواری من بر او محقق شد که الرجال قوامون علی النساء.
هر دو بر روی آن تخت نشسته و آن خیمه پنج ستون داشت که ستون وسطی از طلا و جواهرنشان بود و بزرگتر از دیگر ستونها بود. برای امتحان ذکاوت آن حوریه پرسیدم که چرا این خیمه ستون دارد؟ 🤔
گفت تمام این خیام که در این قلل جبال دیده میشود پنج ستون دارند، زیرا که بنی الاسلام علی خمس، الصلوه و الصوم و الزکوة و الحج و الولایه و لم یناد بشیئی کما نودی بالولایه.
و این ستون وسطی ستون ولایت است که از همه بزرگتر است و خیمه بر او قائم است.
گفتم من چنین میپنداشتم که هر یک به اسم یکی از آل پیغمبر است. گفت آنها اصول هستند و آنچه در اینجاست فروع و سایه های این انوارند.
تمام عوالم وجود و آنچه در آنها است همه مطابق یکدیگر و یک فرم و کپیه یکدیگرند و تفاوتشان به شدت و ضعف و اصل و فرع و نور و شعاع است و انسان نیز در همه عوالم راه دارد و میتواند که به همه مراتب برسد و سر سلسله همه عوالم گردد و متن مختصر این مشروحات گردد و وجود جامع و مظهر اسم الله و خلیفه الله باشد.
👌هر چه در عالم کبیر بود - شرح احوال توبه توی من است
جلوه ای کرد رخش دید ملک عشق نداشت - عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
و چون آدم به حسب فطرت اولی این قوه و توانایی در او بود و خود نشناخته گفته شد الانسان للفی خسر و چون دیگران او را نشناختند، کان ظلوماً جهولا، ای مظلوماً و مجهول القدر.
گفتم شما در کدام مدرسه، معارف آموخته اید که این همه سخنوری دارید؟🤔
گفت تعلیمات من در مدینه شریفه بوده است، و این کوههای سبز و خرم و با روح و ریحان از ییلاقات پست آنجاس....☺️
#سیاحت_ݟرب
#آقانجفی_قوچانی
#قسمت_سیوهفتم
معلوم میشود، که من كِشت و کار توام، و لو حقّ، رویانیده و به کمال رسانیده.
🌟 «أَفَرَأَيْتُمْ ماتَحْرُثُونَ * ءَأَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزّارِعُونَ؛
آیا هیچ درباره آنچه كِشت میکنید اندیشیده اید؟!
آیا شما آن را میرویانید یا ما میرویانیم؟! / سوره واقعه،63و64»
و من حمد میکنم خدا را که همه حمدها از اوست و راجع به اوست.
«وَآخِرُ دَعْویهُمْ أَنِ الْحَمْدُلِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ؛ و آخرین سخنشان این است که حمد، مخصوص پروردگار عالمیان است. / سوره یونس،10»
🤔پرسیدم: آن شعری که خواندید از غزليّات خواجه حافظ بود، تو از کجا فراگرفتی؟!
🧚♀گفت: وقتی که خواجه به این مقام رسید، اهالی اینجا خواهش نمودند که بیش از آنکه میبایست اینجا بماند، اقامت کند تا غزلهای مرغوب او را فرا گیرند و همینطور هم شد و از آن وقت در تمام این خیام، در سرودههای خود، غزلهای او را میخوانند بهویژه آنهایی که مبنی بر وصال است. و چون و چرایی که با او نمودند افشای بعضی اسرار بود در بین عامّه، که جا نداشت.
پس از اظهار کمالات صوری و معنوی، که مرا مست لایشعر (ناآگاه) ساخته بود، سرود آغاز نمود:
🌸«رهرو منزل عشقیم و ز سر حدّ عدم
تا به اقلیم وجود این همه راه آمده ایم
🌸سبزه خطّ تو دیدیم زبستان بهشت
به طلبکاری این سبزه گیاه آمده ایم
🌸با چنین گنج که شد خازن او روح امین
به گدایی، به در خانه شاه آمده ایم.»
پس از آن، انواع مختلف خوراکیها و نوشیدنیها، حاضر گردید. 🍍🍌🍷🍰🍎
خوردیم و نوشیدیم و به متكّاها تکیه زدیم.
🤔 گفتیم: چنین معلوم میشود که تو در اینجا متوطّن نیستی.
گفت: بلی!
من به استقبال تو آمدهام که در اینجا برهه ای استراحت کنید و این خیمه و اثاثیه را من آورده ام؛
بلکه این همه خیام که در بالا و دامنه این کوهها دیده میشود، همه از استقبال کنندگان است که به استقبال واردین خود آمدهاند و این محلّ با باغها و رَوح و ریحان و خوشی و خرّمیها، همه وقف بر واردین است و مهمانخانه خداوندی است و شما که از اینجا بروید، من هم به محلّ خود عودت میکنم.
#سیاحت_ݟرب
#آقانجفی_قوچانی
#قسمت_سیهشتم
گفت :من تربیت شده درمدینه شریفه بوده ام واین کوه های سبز وخرم وباروح وریحان از ییلاقات پست آنجا است .
🌟قال رسول الله (ص)، (ابوفاطمة): «أنا مدینة العلم و عليٌّ بابها؛ من شهر علم هستم و علی (ع) هم درب آن است.»
من تربیت شدهی دست فاطمه (س)، دختر پیغمبرم که او نیز چون پدرش: «مدینة الحکمة و العصمة و عليٌّ بابها؛ شهر حکمت و عصمت است و علی درب آن شهر است»
و اوست لیلهی مبارکه و لیلة القدر، و اوست بهتر از هزار ماه، و او است که علوم قرآن بر او نازل شده است که: «فیهايُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍحَکیمٍ؛ در آن شب هر امری براساس حکمت، تدبیر و جدا میگردد. / سوره دخان،4»🌟
و اوست شجره زیتونه، «لاشَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ يَکادُ زَيْتُها يُضی ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلی نُورٍ؛ نه شرقی است و نه غربی، نزدیک است بدون تماسّ با آتش شعله ور شود / سوره نور، 35»
🌟و اوست که «تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ؛ فرشتگان و روح در آن شب به اذن پروردگارشان برای تقدیر هرکاری نازل میشوند. / سوره قدر،4»
و این نوشته زهرا (سلام الله علیها) است که هادی به من رسانید، به این مضمون که: «یکی از اولاد من به تو وارد میشود، از او پذیرایی کن که او صاحب تو است.»😍
☺️گفتم: من میخواهم در میان این باغها و خیام و پستی بلندیها و کنار رودخانهها گردش کنم و از کمّ و کیف اینجا باخبر باشم و شاید آشنایی از بنی نوع (اقوام) خود را در اینجا ببینم.
گفت: در اینجا آزادی، آنچه دلت بخواهد حاضر است.
ولی در داخل شدن خیمه، اجازه و سلام لازم است و هنگامی که من وارد اینجا شدم، خیمهی دختر بزرگ شما را دیدم و به لحاظ آشنایی با شما، بر او وارد شدم و او را دوست گرفتم و اگر میخواهید به آنجا بروید، من هم همراه شما خواهم آمد.
👌گفتم: البتّه میروم.
برخاستم با او رفتم.
در نزدیکی خیمه سلام کردم. او صدای مرا شناخت، با خدمهی خود بیرون دویدند. پس از زیارت یکدیگر و حمد خدا از نعمت و رحمتهای بیپایان او، وارد خیمه شدیم. به روی تختهای جواهرآگین نشستیم. او و رفقایش در یک صف و من و همراهانم در یک صف. «مُتَّكِئینَ عَلَيْها مُتَقابِلینَ؛ در حالی که بر آن تکیه زده و روبروی یکدیگرند. /سوره واقعه 16»
رو به رو بودن بِه از پهلو بود.
#سیاحت_ݟرب
#آقانجفی_قوچانی
#قسمت_سیونهم
🤔پرسیدم: در این سفر بر تو چطور گذشت؟
گفت: در منزل اوّل و در اراضی حسد، مقداری از فشارها و سختیها دیدم😢 و گویا بر غالب مسافرین، این طور سختیها بلکه بدتر از آن وارد میشود و در بعضی جاها فهمیدم که خلاصی من از ناحیهی شما بود و از این جهت شما را دعای رحمت نمودم. 😍
حتّی هنگامی که خواهرم مسافر این عالم گردید و شما هم سفرتان نزدیک شد، از خدا شفای شما را خواستار شدم که والده و خواهران دیگرم، خوار و بیپرستار نمانند.☺️
🤔پرسیدم: از آن خواهرت که مسافر این عالم گردید، چه خبر داری؟
گفت: خواهرم را در اینجا دیدم.
از من در جلالت و بزرگواری، بالاتر بود و از او حال و گزارشات بین راه را پرسیدم. آن صدمات و پیاده رویها را ندیده بود. فقط اراضی مسامحه را دیده بود، آن هم به خوشی، و بقيّه را گویا به طيّ الارض آمده بود.
گفتم: رمز کار او این است که قریب هیجده سال که از سنین عمرش گذشت، مسافر این عالم شد و مثل ما مجال نیافت که بار خود را سنگین و کار خود را سخت نماید.😔
در اندیشه فرو رفتم که چه ناتمامی در وجود من و حالات و کار و حواشی کار با من است که چنین شدم.🤔
از صدمات مترقّبه که حالا خلاصم و از بازماندگان در دنیا نیز قطع علاقه شده است. 🌟«فَلاأَنْسابَ بَيْنَهُمْ يَؤْمَئِذٍ؛ هیچ یک از پیوندهای خویشاوندی میان آنها نخواهد بود./ سوره مؤمنون، 101» و اولادی که مسافرین این عالم شدهاند نیز در رفاه و خوشی هستند، 🤔پس چرا «نه درد دارم، نه جایم میکند درد ـ همی دونم که دل اندوه دارد» ؟
پس از بازرسی کامل و کنجکاوی از زوایای دل، تُخم خائن گیاه را یافتم و دانستم که از کجا رسته و به کجا پیوسته.
صفيّه (حوریه) هم به خود میپیچید که به چه نحو عقده دلم را بگشاید و گاهی تعجّب میکند که در دارالسّرور جای اندوه و ملال نیست.
گفتم: زحمت به خود راه مده که گشودن این عقده کار تو نیست.
🍃دل عاشق، هزاران درد دارد
چه داند آنکه اُشتر میچراند
🍃در بارگاه قدس که جای ملال نیست
سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
و راز دلم را به او نگفتم؛
چون او نمیفهمید و فایدهای نداشت؛
زیرا که اهل عالم بالا، همه چیز را درک میکنند؛ امّا عشق که تخم این گیاه در خاک نهفته شده است، همان آدم خاکی است که طالب و عاشق است و به زاری میگوید:
🍃الهی سینه ای ده، آتش افروز
در آن سینه دلی وان دل همه سوز
🍃هر آن دل را که سوزی نیست، دل نیست
دل افسرده خود جز آب و گل نیست
🍃دلم پر شعله گردان، سینه پر دود
زبانم کن به گفتن آتش آلود
🍃سخن در کیمیای جسم و جانست
اگر خود کیمیایی هست، آنست
🍃نهیب عشق گر نبود به دنبال
زند زالی دو صد چون رستم زال
🍃ز بحر عشق بسیار است، بسیار
جهان را عشق در کار است، در کار
🍃کمال اینجاست، دیگر جا چه جویی؟
زهی ناقص، تو دیگر جا چه جویی
#سیاحت_ݟرب
#آقانجفی_قوچانی
#قسمت_چهلم
به صفيّه گفتم: من میخواهم بروم میان آن باغهای دور و با خود خلوت کنم، تا مگر عقده دلم بگشاید☺️.
گفت: به هرجا بروی تنها نیستی. کوه و در و دشت و باغ و راغ (بیابان) هر ذرّه ذرّه، شاعر (دارای شعور) و حسّاس است.😊
گفتم: آنها در اُفُق من نیستند.
گفت: اگر ما نامحرمیم، خوب است که ما را مرخّص نمایید.
گفتم: اگر عطيّه زهرا (سلام الله علیها) نبودی، حالا مرخّص بودی.
برخاستم و رفتم. به زیر هر درختی میرسیدم، شاخه، خم میشد و صدا میزد که: «ای مؤمن! از میوهها بچین و بخور.» و صداهای آنها ولو دلپذیر بود، ولی در گوش من همچون قارقار کلاغ بود و من در جواب آنها خواندم:
🍃دلم ز بس که گرفته است، میل باغ ندارم
به قدر آنکه گُلی بو کنم دماغ ندارم
دیدم درختی شاخه خود را بالا برد و با خود گفت: اگر میل نداشتی چرا آمدی؟!🤔
شنیدم، دیگری میگفت: یقین مَلَک (فرشته) است که اهل خوراک نیست.
دیگری گفت: یا حیوانی است که میوه خور نیست.🤔
دیگری میگفت: بلکه دیوانه است؟!
ولی اینجا جای دیوانگان نیست، یقین نازمی کند.
یکی گفت: بابا! تازه از قحطی به وفور نعمت رسیده، از ذوق دهانش کلید شده است...
دیدم از هر سری، صدایی و از هر شاخهای، لطیفه ای بار نمودند. گفتم:
«باز، رحمت به خیمه.»
#سیاحت_ݟرب
#آقانجفی_قوچانی
#قسمت_چهلمویکم
📞آمدم به پای تلفن، پس از اعلام و سلام، گویا راز و نیازهای مرا شنیده بودند.
فرمودند:
🍃چرا آزرده حالی، ای پسر جان
مدام اندر خیالی، ای پسر جان
🍃بیا خوش باش و صد شکر خدا کن
که آخر کامیابی ای پسر جان.
جوابش دادم:
🍃پدر! گلشن چو زندانه بچشمم
گلستان، آذرستانه بچشمم
🍃بدون کام دل، آن زندگانی
همه خواب پریشانه بچشمم.
جواب داد:
🍃بوره سوته دلان گرد هم آییم
سخن با هم کریم، غم وا نماییم
🍃ترازو آوریم غمها بسنجیم
هر آن سوتهتریم سنگینتر آییم.
جواب دادم:
🍃غم درد دلِ مو، بیحسابه
خدا دونه که مرغ دل کبابه
🍃حبیبا چون فدا گشتی در آن روز
نداری غم، ترازومان کتابه.
👌یعنی: کتاب ناطق الهی، چنانچه حضرت حجّت عصر(ع) فرموده است که: «چون در وقت استنصار (یاری خواستن) و استغاثه آن معشوق (یعنی امام حسین علیهالسلام) در عالَم نبودم که یاریش نمایم و خود را در حضورش فدا سازم ـ که منتهای آمال عشّاق است ـ؛
اَز این رو همیشه در سوز و گدازم.
🌟« فَلاَندُبَنَّکَ صَباحَاً وَ مَساءً وَ لَاَبکَينَّ عَلَيکَ بَدَلَ الدُمُوعِ دَمَاً؛
شب و روز در مصیبت تو با صدای بلند گریه میکنم و به جای اشک از چشمانم خون میگریم. 😭
/ زیارت ناحیه مقدسه»
و در مکتب عشق، ثابت و محقّق است که عشّاقی که در حضور معشوق، فدای او شوند به منتهای آرزوی خود رسیده، افسوس و حسرت و غم و غصّهای نخواهند داشت و تو ای حبیب! از این قبیلی.😍👌
و امّا گروه اوّل ترسیدهاند تا خدمت و یاری بنمایند و یا معشوق را از چنگ ظالم خلاص کنند و یا آنکه خود را فدا کنند؛ 😔😭
چنین بیچارهای همیشه در سوز و گداز و آتش حسرت در دل شعلهور باشد و هیچ شربت آبی بر او گوارا نشود. در عوضِ شراب و طعام، خون جگر خورد و ما از آن قبیلیم.
🤔یا حبیب! پس از کجا شما با ما، هم ترازو میشوید؟
🤔 واز کجا که بر ما و شما یکسان خوش بگذرد؟
همان کاری که شما در کربلا کردید، که از شدّت شوق برهنه به میدان میرفتید.
#سیاحت_ݟرب
#آقانجفی_قوچانی
#قسمت_چهل_دو
🌟لَبِسوا القُلوب عَلی الدُروع وانّما
یَتهافَتون عَلی ذِهاب الاَنفُس
(قلبهای خود را از روی زره پوشیده و برای باختن جان در راه حقّ، آماده گردیدند.)
همان عیشِ شما را گوارا نموده و شراب شما را چاشنی داده؛
و لکن ما او را نداشتهایم و حسرت او را به گور بردیم.😓
یاحبیب!
🌟«وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یرْزَقُونَ؛ هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، مردگانند!
بلکه آنان زندهاند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند. /سوره آل عمران،169» و مشمول این آیه تویی، نه من.
یاحبیب! و تو حیات تازه گرفتی و من مرده هستم.😔
یا حبیب!
تو خوشبخت بوده ای و ما بدبخت شده ایم.
یا حبیب!
مگر تو از سوز و گداز امام دوازدهم، در آن زوایا و خرابههای دنیا، خبرنداری که چه شب و روزی بر او میگذرد و اگر تو هم به مثل ما حسرت بهگور شده بودی، به حال او خون گریه میکردی که: «قدر سوته دل، دل سوته دونه.»
اگر کشتگان را دل داوریست
نه بر کشته، بر زنده باید گریست.
و چون تلفن از آن نوع تلفنهایی بود که در موقع مکالمه، عکس و صورت یکدیگر را میدیدند، دیدم حبیب حالش منقلب و سرافکنده، اشکریزان است.
با خود مترنّم شدم:😭
🍃منم آن آزرین مرغی که فی الحال
بسوجم عالمی را گر زنم بال
🍃مصوّر گر کشد نقشم به دیوار
بسوجم عالم از تأثیر تمثال.
صحبت را قطع نمود و از پای تلفن برخاست و رفت ... و همچنین من.
#سیاحت_ݟرب
#آقانجفی_قوچانی
#قسمت_چهلوسه
اهالی آنجا که قبلاً مرا دیوانه پنداشته و متعجّبانه نظر میکردند، 😳پس از گفتگوی با حبیب، بیدار شده، دور مرا گرفتند و گفتند که: معلوم شد تو دیوانه نیستی، چرا چنینی؟!🤔
گفتم: شما لابد از محبّین اهل بیت پیغمبرید، والّا در اینجا راه و جا نداشتید. و البتّه امام زمان و مهدی موعود را در دنیا میشناختید که چشم روشنی پیغمبر و اهل بیت و همه مؤمنین است.
☺️گفتند: ما از رعایا و عشّاق و خاکساران درگاه اوییم.
گفتم: «شنیده اید که آواره بیابانها، در صبح و شام، گریان و نالان و در سوز و گداز است؟! 😔
آن هم نه یک سال و نه ده سال، بلکه متجاوز از هزار سال؟!»😭
گفتند: «بلی! ولی کاری از دستمان برنمی آید.
گفتم: از دستتان برنمی آید که ترک این عیش و عشرت وخورد و مسرّت نمایید؟!😳🤔
مرده باد عاشقی که به رنگ معشوق خود نباشد!
او آنطور گرفتار و در فشارِ طول انتظار و شما این طور به چهار بالش عیش و عشرت و راحت و مسرّت متّکی و سوار؛
با این حال، ادعای محبّت نمایید و این اثر محبّت نیست.
🌟«اَحسنُ المَقال ما صَدّقهُ الفِعال؛ بهترین گفتار آن است که اعمال گوینده آن را تصدیق کند.»
آن جمعی که هزارها بودند، حالشان منقلب شده و رفتند.
دیدم خیمهها برچیده و دستگاهها بر هم خورده، همه لباس کهنه پوشیده، با سر و پای برهنه آمدند.
گفتم: هی بنازم غیرتتان را!👌
حال، رو به بیت المعمور ایستاده، بخوانید: 🌟«أَمَّنْ یجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یکشِفُ السُّوءَ!؛ ای کسی که دعای مضطرّ را اجابت میکند و گرفتاری را برطرف میسازد! .. / سوره نمل،62» به صورت بلند، که بدنها گرم شود و مراد از این مُضطرّ خود امام زمان است.
کم کم از طرف حبیب بن مظاهر و هادی، این قضیه در خود وادی السّلام منتشر و شورشی و بههم خوردگی پیدا شد و در مجامع اهالی حومه، در موضوع غریبی و بیناصری و شدّت اضطرار و طول انتظار امام زمان (ع) و حسّ انتقام پیداشدن در روحیات آنان، نطقهای آتشین مینمودیم و همچنین در خود وادی السّلام و مجامع، خطابه تشکیل، خطبا به کرسی خطابه رفتند، نطقهای بلیغ در آن ادا مینمودند.
👌کم کم به توسّط خبرهای خدمتگذاران که از اینجا رفتند و این جوش و خروش اهالی و بههم خوردگی حالشان، که در مناظر مبادی عالیه و ارواح مکرّمه، به منزله رژه و پرده سینما مشهود بود، مطّلع شدیم که علی بن ابی طالب و حضرت زهرا - اُمّ الائمّه - با ده نفر از اولادهای معصومینشان(علیهم السلام) در رواشدن [این] حاجت، لب به شفاعت گشودهاند؛
ولی پیغمبر متعذّر شده بود که هنوز خبیث از طیّب و مؤمن از کافر ممتاز (و شناخته) نشده.
🌟 «لَوْ تَزَیلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذینَ کفَرُوا مِنْهُمْ عَذاباً أَلیماً؛ اگر مؤمنان و کفّار از هم جدا میشدند، کافران را عذاب دردناکی میکردیم./ سوره فتح،25»
و همین آیه است که موجب این همه طول انتظار شده است و نعرههای ما در آن حال به دعا بلند میشود:🙏
🌟 «اَللَّهُمَّ فَرِّجْ فَرَجاً عاجِلاً کلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ مِنْ ذلِک .. یا مُحَمَّدُ یا عَلِی، یا عَلِی یامُحَمَّدُ، اُنْصُرانی فَأِنَّکما ناصِرای، اِکفِیانی فَإِنَّکما کافِیای؛
خدایا! برای ما فرج و گشایش سریع، همانند چشم بر هم زدنی و حتّی از آن هم زودتر کرَم نما.
ای محمّد! ای علی! ای علی! ای محمّد! مرا نصرت دهید، پس بدرستی که شما نصرت دهنده هستید. مرا کفایت کنید پس بدرستی که شما کفایت کننده هستید.»
#سیاحت_ݟرب
#آقانجفی_قوچانی
#قسمت_چهلوچهار
🙏بس که «یا محمّدُ یا علی یا علیُ یا محمّد» گفتیم، این دو رئیس را نیز منقلب نمودیم و حضرت زهرا (سلام الله علیها) نیز این آتش را دامن میزد
. مبادیِ عالیه نیز دست به دعا بلند نمودند که: 🌟«اَللَّهُمَّ عَجِّلْ فَرَجَنا بِظُهُورِ قائِمِنا وَ انْتَقِمْ مِنْ أَعْدائِنا بِنُصْرَةِ قائِمِنا وَ اَظْهِرْ فیک الْخالِصِ حَتّی یعْبُدُونَک فِی الْبَلاءِ وَ لایشْرِکونَ بِک شَیئاً؛ پروردگارا! با ظهور قائم ما در فرج و گشایش امور ما شتاب فرما! و با یاری قائم ما، از دشمنان ما انتقام بگیر! و بندگان خالص خود را ظاهر فرما تا به هنگام بلا و گرفتاری، از عبادت تو دست نکشند و کسی را شریک تو نسازند.»
در نزد ما لوحی بود که آنچه گفت و شنودی که در ملأِ اعلی میشد، در آن لوح کپی میشد و ما مطّلع میشدیم.
از حضرت حقّ خطاب رسید که:
🌟«یا مُحَمَّدُ! قَدْ اَجَبْتُ دَعْوَتَک وَ سَأَفی بِذلِک مِنْ قَریبٍ؛
ای محمّد! همانا دعوت (و دعای) تو را پذیرفتم و به زودی به آن وفا خواهم کرد.»
پیغمبر عرض نمود که: «ما راضی بودهایم به رضای تو «هرچه آن خسرو کند، شیرین بُوَد.» ولی بندهای از بندگان تو وارد مهمانخانه تو شده و با سایر مهمانان بر سر سفره مهمانی نشسته، ولی دست دراز نمیکند تا اینکه حاجتشان روا گردد و حاجتشان ظهور مهدی موعود است و چنین میگویند که:
«امام زمان و محبوب ما، بهواسطه مصائب وارده و طول انتظار، عیش و نوش بر او گوارا نیست، پس چطور بر ما گوارا شود و او در گریه و ناله باشد؟
چطور میشود که ما در خنده و سرور باشیم؟ مرده باد عاشقی که به رنگ معشوق نباشد» و چون در دنیا به این عادت آموخته شدهاند که حوائج و خواهش بزرگی که از کریمان داشتند، در سر سفرهی آن کریم اگر دست دراز نمیکردند تا آن حاجت روا نمیشد، آن میزبان کریم آن حاجت را بلاتأمّل برمیآورد؛ ولو هر چه بر او سخت و مشکل بود و معتقدند که: 🌟«اَنْتَ اَکرَمُ الْاَکرَمینَ وَ اِنَّک عَلی کلِّ شَی ءٍ قَدیرٍ وَ مَوضِعُ حاجاتِ الطَّالِبینَ وَ غِیاثُ الْمُضْطَرّینَ وَ لا رادَّ لِحُکمِکَ وَ لا مانِعَ مِنْ اَمْرِک.؛ تو بزرگوارترین بزرگوارانی و تو بر همه کاری توانا هستی و جایگاه حوائج طالبین هستی و تو فریادرس بیچارگانی. منع کننده ای برای حکم و امر تو نیست.»
و ما همچون شتران تشنه که بر آب ورود کنند، در اطراف آن لوح، که کلمات پیغمبر کپی [و منعکس] میشد، ازدحام نموده، از نکات و اشارات آن کلمات فهمیدیم که میلِ دل پیغمبر به طرف ما میدَوَد و به بعضی ملاحظات، وسط ریسمان را گرفته؛
امیدواری کلّی حاصل نمودیم که شاهد مقصود را به زودی در آغوش درخواهیم آورد. همانطور روی آن لوح، به صورت ازدحام و پهلو زدن و فشار یکدیگر، با صورتهای برافروخته از خوشحالی، منتظر جواب حقّ هستیم که جواب پیغمبرش را چه خواهد داد؟🤔
و مطمئن هستیم که به نجاح مقصود، جواب خواهد داد، چه میل دل پیغمبر به این طرف مشهود حقّ بود و آن بیان پیغمبر که قدرت و کرم حقّ را به جوش میآورد، به جز رواکردن حاجت، جوابی برای حقّ نگذاشت.
و مقداری حقّ متعال در جواب پیغمبر تأمّل و سکوت نمود، گویا تردید دارد در جواب. 🌟«کَتَرَدُّدِهِ فِی قبَضِ رُوح عَبدِه المُؤمِن؛ مانند تأمّل و تردید در قبض روح بنده مؤمنش» که جواب حبیبش را به «لا» (نه) بدهد «وَ هُوَ یُکرِه مسائتَهُ؛ در حالی که خداوند ناخوشی دوستش را نمیخواهد» و یا به «نَعَمْ» (بلی) بدهد.
و شاید سلسله تقادیر به این زودی مقتضی نشده است.
👌ناگهان جواب حقّ اینطور صورت گرفت که: «انتقام ما، از اعداء (دشمنان) در برهوت باشد. ما یتصوّر (آنچه به تصویر کشیده یا تصوّر میشود) در نزد ولیّ ما حجّة بن الحسن مکشوف است، و او چندان از تأخیر در انتقام دنیوی ـ با وجود آن مصالحی که در تأخیر است ـ نگرانی ندارد و رضای او منوط به رضای ماست.
🌟«وَ ما تَشاؤُونَ اِلاَّ أَنْ یشاءَ اللَّه؛ و شما هیچ چیز را نمیخواهید مگر اینکه خدا بخواهد. /سوره انسان،30»
و امّا این گروه کم استعداد که حوصلهشان تنگ شده و مجالسی تشکیل داده و ختم گرفتهاند ـ اگرچه به درجهای هم حقّ دارند ـ که دریای رحمت و غیرت مرا به جوش آورده اند، به من لازم شده است که جبران دردِدل آنها را بنمایم که مهمان منند.
لذا فوجی از ملائکه فرستادم که آنها را ببرند به سرحدّ برهوت و ببینند که چه بر دشمنان میگذرد از سختی عذاب، که دلهایشان خنک شود.»
#سیاحت_ݟرب
#آقانجفی_قوچانی
#قسمت_چهلوپنج
پس از تمامی آن کلمات، بهواسطه اختلاف در مشارب (مسلکها) و مذاق (سلیقهها) و آبگیری فهمها، قاله قاله (صحبت و گفتگو) و مباحثه در میانشان درافتاد.
👌یکی میگفت: ما نمیرویم به سرحدّ برهوت!
مگر ما نمیدانیم که اجمالاً آنها معذّبند؟
و خدا، با این حال به ما حقّ داده است که بدست خودمان قصاص و احقاق حقّمان را بنماییم.
دیگری میگفت: باید برویم به سرحدّ برهوت! تماشا و سیاحتی مینماییم و البتّه تشفّی (شفا و خنک شدن) قلبمان به مقداری حاصل خواهد شد و اگر کاملاً شفا نیافتیم، بیش از این نباید تعقیب(پیگیری) کنیم که مبادا لج کند و آن سرش بالا بیاید، چنانکه در دنیا از سُست عنصری شیعه، لج کرده و این قضیه را به تأخیر انداخته.
👌و دیگری میگفت: خیر!
باید پس از دیدن برهوت، مطلب را تعقیب نماییم؛ هرچه میشود، بشود! ما بیش از این صبر و حوصله نداریم.😏
خلاصه، چنان قال و قیلی (گفت و گویی) رُخ نمود که صد درجه از حمّام زنانه بدتر بود، که غالباً حرفها مفهوم نمیشد. آنچه امر به سکوت و آرامی مینمودیم مفید نبود، تا اینکه فوج ملائکه وارد شدند با یک جبروت و طمطراقی (شأن و شوکتی) که دیدهها خیره میشد، خصوصاً وقتی که ما را به لباسهای کهنه و سر و پای برهنه و ژولیده و گردآلود و ذلیل ملاحظه نمودند و خصوص مرا ـ که این آتشها همه از گور من بیرون شده بود ـ از همه خرابتر 🤕
آن کبریائی و منائیشان، نسبت به ما اوج گرفت و به نظر حقارت به ما نگریستند؛ همان نظری که در اوّل خلقت به ما داشتند و به آمدن اینها، ثوره (شورش و انقلاب) جماعت فرونشست.🤭
من هم، برای رفع اختلاف آراء و وانمود کردن به حضرات ملائکه که بر ما فضلی ندارند بلکه ما افضل از آنهاییم، بدون اعتنا به ملائکه، به منبر رفتم و شروع به خطبه نمودم وآنها تعجّب نمودند که من در حضور آنها چه میتوانم بگویم و از روی بی اعتنایی به مجلس نشستند و من هم خواندم:
🌟«بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم. الحمدللَّه الّذی لا اله الّا هو عالم الغیب و الشّهادة، الرّحمن الرّحیم، الملک القدّوس، السّلام المؤمن المهیمن، العزیز الجبّار المتکبّر، ربّ العالمین، مجیب دعوة المضطرّین، کاشف المکروبین، راحم المساکین، امان الخائفین وغیاث المستغیثین، واضع المستکبرین؛ به نام خداوند مهربان عامّ و مهربان خاصّ. حمد و ستایش مخصوص خداوندی است که معبودی جز او نیست.
عالم غیب و آشکار، رحمان و رحیم است.
مالک اصلی است و از هر عیب و نقصی پاک و منزّه است.
به کسی ستم نمیکند. آرامش بخش است. بر همه مراقب است. قدرتمند شکست ناپذیر است و بااراده خود هر امری را اصلاح میکند و شایسته عظمت و بزرگی است. پرورش دهنده عالمیان است. اجابت کننده دعای درماندگان، برطرف کننده مشکل گرفتاران، رحم کننده به مسکینان، امان دهنده خائفین، به فریاد رسنده فریاد خواهان و کوبنده متکبّران است.»
⚡️در اینجا آقایان ملائکه به زانو درآمده و نشستند. برای اینکه کلمه آخری، شاید درباره آنها بود.
⚡️«و السّلام و الصّلوة علی اوّل العدد و ظلّ الواحد الأحد، فاتحة کتاب الموجود، بسملة نور الوجود، البیت المعمور و الکتاب المسطور وآله الغرّ المیامین و سلالة النبیین و صفوة المرسلین وخیرة ربّ العالمین، سیّما ابن عمّه و صهره و وزیره وخلیفته صاحب العجائب و مظهر الغرائب و مفّرق الکتائب و اللیث الغالب، علی بن ابی طالب.
و بعد: و قد قال عزّ من قائل وجلّ من متکلّم بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم «وَ نُریدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً. (قصص،5)؛ سلام و صلوات بر اوّلین عدد (آنکه خلقت با وجود او شروع گردیده) و سایه ذات یگانه و یکتا (مظهر اسماء خداوند) ابتدای کتاب آفرینش، آغاز نور وجود، حقیقت کعبه و کتاب نوشته شده و سلام و صلوات بر آل او که نورهای درخشنده و سلاله نبیین، برگزیده فرستادگان و انتخاب شده پروردگار جهانیان بویژه بر پسر عمو و داماد و وزیر و خلیفه اش؛ آنکه دارای امورشگفت انگیز و محلّ ظهور کارهای فوق العاده و کوباننده لشگریان کفر، شیر همیشه غلبه کننده، علی بن ابیطالب. و بعد اینکه خداوند میفرماید: ما میخواهیم بر مستضعفان در زمین منّت گذاریم و آنان را پیشوایان و وارثان روی زمین قرار دهیم»👌
#سیاحت_ݟرب
#آقانجفی_قوچانی
#قسمت_چهلوشش
👌[ادامه دادم] یا اخوان الصّفا و فرسان الهیجا (ای برادران باصفا و قهرمانان میدان نبرد) و دوستداران امامان و هادیان امّت!
اهل بیت پیغمبر ما با آنکه ضعیف نبودند، مستضعف شدند و در دنیای جهالت پرور، به دست جُهّال ظالم، مظلوم بودند و درب خانه شان را بستند.
🌟«اَللَّهُمَّ بَلی ان عُتُلٍ زَنیمٍ؛ خدایا! ستم پیشه حرام زاده چنین کرد»،
درِ خانهی دختر پیغمبرتان را باز نمود، (یعنی آتش زدند) و او را بین در و دیوار فشار داد، حتّی «ثبت المسار بین ثدییها، تا اینکه میخ درب در سینه او جای گرفت.»😓 و ریسمان به گردن «حبل اللَّه المتین؛ ریسمان محکم خدا» انداختند و به قهر و غلبه کشیدند، و صدای «هل من ناصر؛ آیا یاری کننده ای هست؟» بلند نمود، کسی جوابش را نداد.😭😭
👈و همچنین حسین بن علی، رحمت واسعه الهی، یکهتاز میدان عشق نامتناهی، صدا به «هل من ناصر» بلند نمود، کسی جوابش را نداده، 😞و حالا صدایش به ما رسیده و البتّه ما باید لبیک گویان، آنچه از دستمان برآید دریغ نکنیم، و در این استدعایی که از حقّ داریم ، دنیا و آخرتی منظور نیست.
در دنیا آنچه انتظار کشیدیم، چشمِ انتظار کور، و حسرتِ روز موعود به گور بردیم. 😔
حالا غیر آن مقصود، مقصود دیگری نداریم و غیر آن روش، روش دیگری نپوییم. کوتهنظرانی که گفتند «زیاد از مقصود تعقیب ننماییم و اصرار نکنیم مبادا آن سرش بالا بیاید»، خیال نمودهاند این اصرار و الحاح (پافشاری) در طلب از یک نفر مخلوقِ فرومایه است نه از ربّ کریم!
آنان بدانند که کارِ پاکان را نباید قیاس به ناپاکان نمود.
🌟«فانَّهُ أرحم الرّاحمین و لا یُبرمه اِلحاحُ المُلِحّین؛ پس بدرستی که خداوند مهربانترین مهربانان است. اصرارِ اصرارورزان، او را ملول نمینماید.»
و همچنین گفتار کسانی که «نباید به تماشای عذاب آنها برویم چون به او تشفّی کامل حاصل نمیشود» زیرا در این هم یک نحوه تمرّد و لجاجت است با حضرت باری تعالی عزّاسمه؛ بلکه باید رفت و آن هم با قوّه و استعداد جنگی که اگر اجازه جنگ حاصل شد، باید جنگ نمود، چون بنای ما بر این است که در آن سرحدّ بمانیم و دست از مطالبه مقصود برنداریم؛
تا شاهد مقصود را به کف آریم و لو هزاران سال طول بکشد و هر کس از شما چنین عزم ثابت و اراده آهنین و همّت عالی دارد، همراه شود، والّا از اینجا نباید حرکت کند. او در عوض نفع، بر ضرر ما خواهد بود.»😐
دوازده هزار مرد نامی حرکت نموده که «همه ما حاضریم و به اینجا برنمی گردیم تا کار به انجام نرسد.» و من هم از منبر پایین آمدم.
#سیاحت_ݟرب
#آقانجفی_قوچانی
#قسمت_چهلوهفت
دریچهخانه باز شد.
یک هزار نفر مسلّح شده و سوار شدند.
پرچمی به رئیسشان داده و سفارش نموده که در هر پستی و بلندی، حال صعود و هبوط (فرود آمدن)، صدا به «لبّیک وسَعدَیک» بلند نمایید که گویا «هل من ناصر» آن دو امام غریب و بیکس را میشنوند، که خونها در جوش باشد.
به رئیس ملائکه گفتم که: باید صد نفر از ملائکه به همراهی این فوج، روانه کنی.
آن بیچاره هم غیر از موافقت، چارهای نداشت و به ناگواری و غُرغُرِ با خود، که معلوم بود بر این رفتارهای ما اعتراض دارد و مخالفت رضای حقّ میداند؛ 🤨
بلکه این کار را دیوانگی و از حیّز عقل (دایره عقل) خارج میپنداشتند.
همینطور فوجی از پس فوج دیگر، با یکصد نفر ملائکه حرکت نمودند، تا آن که شش فوج به فاصله چندی روانه شدند و فوج هفتم که مرکّب از شش هزار نفر بود با بقیهی ملائکه حرکت نمودیم و خودم عَلَم
🌟 «نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَریبٌ؛ یاری از جانب خداوند است و فتح و پیروزی نزدیک میباشد» را به دست گرفتم و شاکی السّلاح (با تمام سلاح و با شوکت و هیبت) با شمشیرهای برهنه و در هر صعود و هبوطی از نعرههای لبّیک گفتن و شیهه اسبها و تاخت و تاز سوارکاران، کانّه زمین و زمان بر خود میلرزید.
من و رئیس ملائکه در جلو این سپاه پرجوش و خروش، دوش به دوش حرکت میکردیم. میدیدیم که آقای رئیس، ساکت و عبوس، سر پایین انداخته، در اندیشه و حیرت است و گاهی میخواهد حرفی بگوید، باز حرف را میخورد و اظهار نمیکند.
و اگرچه من سِرّ سُویدای قلب او را حسّ نموده بودم؛ ولی پرسیدم که: شما را چه میشود؟🤔
گفت: «من از این رفتار وحشیانهی شما، که تا به حال چنین حادثهای در این عالم امنیت، توأماً روی نداده، ترسانم که آتش غضب ربّ بر شما نازل و ما هم در میان شما و به آتش شما بسوزیم.»
گفتم: شما چرا به آتش ما بسوزید؟!🤔
گفت: جهت آنکه شما را از این کارهای قبیح نهی نکردیم.
گفتم: چرا اگر کار ما قبیح است، نهی نمیکنید؟!🤔
گفت: چون مأمور شده ایم شما را ببریم به سر حدّ برهوت.
گفتم: ما هم که با شما میآییم، پس چه چیزمان قبیح است؟🤔
گفت: این هیأت لشگرکشیتان و فتنهانگیزیتان.
گفتم: مگر خدا امر کرده که ما را به غیر این هیأت ببرید؟🤔
گفت: نه، همان قدر فرمود: آنها را ببرید.
گفتم: «مطلقِ بردن، همه بردنها است چه پیاده و چه سواره، چه باسلاح و چه بیسلاح و همینطور اقسام دیگر بردنها، به هر هیأتی و کیفیتی که باشد.
و همه اینها مأموریت شما است و قبیح نخواهد بود، چون خدا امر به قبیح نمیکند.☺️ پس اگر جنابعالی ما را از این امور بهحقّ نهی میکردید، حکم برخلاف ما انزل اللّه (آنچه خدا نازل کرده) کرده بودید و مغضوب درگاه الهی میشدید. و از این جهت امر به معروف و نهی از منکر واجب است بر کسی که معروف و منکر را بشناسد و تفاوت بین این دو را تشخیص دهد؛ و تو هنوز خوب و بد را نشناخته و تمیز ندادهای، چطور میتوانستی ما را از کاری نهی و به کاری امر کنی؟!
دیدم از آن بزرگواری خود قدری فروتن و کوچک گردید و گفت: «للَّه الحمد که زبان به منع نگشودم.»
گفتم: «مرا غیرتِ نوعی وا میدارد که شما را از این کوچکتر سازم. گفتار تو که چنین حادثهای تا به حال در این عالم رُخ نداده است، این خود قیاس است که همیشه آینده مثل گذشته باید باشد و هیچ تازهای رُخ ندهد که در گذشته روی نداده. «اوّل من قاسَ ابلیس؛ اوّلین کسی که قیاس کرد ابلیس بود» که [گفت] «هرچه مادّه آتشی دارد مثل آتش، نورانی است و هرچه مادّه خاکی دارد مثل گِل، تیره و ظلمانی است.» و قیاس او را تو خود فهمیدی که باطل بود و به همین استبدادش رانده درگاه اللّه شد؛
با آنکه در قبال این قیاس باطل تو، صریح قول حقّ است که: «کلُّ یوْمٍ هُوَ فی شَاْنٍ؛ خداوند، هر روز در شأن و کاری است.»
#سیاحت_ݟرب
#آقانجفی_قوچانی
#قسمت_چهلوهشت
دیدم جناب ملائکه کوچکتر شد 😳
و گفت: «یک جهت ترس من این است که پیغمبر صریحاً در جواب علی فرمود که: هنوز خبیث از طیّب ممتاز (شناخته و جدا) نشده و تقدیر ظهور پس از امتیاز و جدایی خوبان و بدان است، چنانکه در قصّه نوح بود و شما مصرّید که برخلاف تقدیرات الهی، آنچه را تقدیر بر تأخیر اوست، به تعجیل مبدّل سازید.😐 به عبارت دیگر: آنچه مقدّر شده که فردا ظهور یابد، تو میخواهی که امروز او را به ظهور آری و این خود واقعاً ادعای خدایی کردن است.»😳
گفتم: هر مقدّری، با سلسله اسباب و عللش در این عوالم تقدیر میشود یا بدون اسباب؟!🤔
گفت: با سلسله اسبابش؛
چون بدون این، طَفْره و محال است. (طفره: انتقال چیزی است از یک جایی به جایی، بدون آنکه مسافت بین این دو جا را طی کند.)
گفتم: خدا پدرت را رحمت کند. پس همین رفتارهای ما و دعاهای ما و اصرار و جدیّت در طلب که از حوادث عجیبه شده است، شاید از اسباب و مقدّرات الهی باشد؛ چه اینکه خطورات و تمایلات نفسانی غالباً از تحت اختیار خارج است.
گر خدا خواهد که غفّاری کند
میل بنده جانب زاری کند
خلاصه؛
اصرار در دعا و طلب از خداوند، از جمله اسباب بعضی از مقدّرات است که دور را نزدیک و نزدیک را به ظهور رساند و مانع را بردارد و شرایط وجود را حاصل سازد
. و خود الحاح و اصرار در دعا نیز از مستحبّات است، که اگر تأثیری در آن مطلوب (خواسته) نکند، لااقلّ موجب ثواب خواهد بود.☺️
جناب ملائکه قدری از زمختی، بازتر و از ترشی، شیرینتر و از تیرگی، روشنتر گردیده و رفیق شد. خواهی، نخواهی گفت: «لیکن، اخبار غیبی و الهامات و خطورات رحمانی به بندگان، توسّط ملائکه باشد و بدون این صورت نگیرد؛ چون طفره، محال است و ما از این اخطار و حادثه بیخبریم.😕
گفتم: علاوه بر اینکه آیات آخر سوره بقره، بدون واسطهی جبرئیلتان بود، آیا شما مافوق دارید یا نه؟🤔
گفت: بلی زیاد، که درجات آنان بر ما معلوم نیست.
گفتم: این خطورات ماها، شاید بهوسیله مافوق شما باشد. علاوه بر اینها، ما از دوستان اهلبیت پیغمبریم و الاّ در این مقام قُرب، راه و جا نداشتیم و از لوازم دوستی، یاری کردن عاشق است معشوق خود را به هرچه ممکن باشد ولو به زبان دعا؛ پس چه ایرادی با ما دارید؟!🤨 میگویید چرا آن را دوست دارید و یا اینکه چرا به لوازم دوستی عمل مینمایید؟!😕
و در این هنگام که لا جواب (بدون جواب) ماندند گفتم:
👈 علت این بلند پروازیهای شما، همان تجرّد شما است؛ (تجرّد نسبی منظور است که فرشتگان دارند، و الاّ مجرّد مطلق، فقط ذات اقدس متعال میباشد.) چنانکه ما هم اگر به آن تجرّد اوّل باقی بودیم و به موادّ تُرابی(خاکی) تعلّق نمیگرفتیم چنین بودیم؛ بلکه مدّعی الوهیت (خدایی) هم میشدیم، چنانکه صادق آل محمّد(ص) میفرماید.
ولی بهطور یقین تصدیق بفرمایید که هر مجرّدی دانا و بالاتر از مادّی نیست.
نه هر که طرف کُلَه، کج نهاد و تند نشست
کلاه داری و آئین قیصری داند👌
🍃هزار نکته باریکتر ز مو اینجاست
نه هر که سر نتراشد قلندری داند
#سیاحت_ݟرب
#آقانجفی_قوچانی
#قسمت_چهلونه
تا آنکه رسیدیم در گردش خود، به روی تلّی(تپهای) که صد قدمی از اردوگاه دور بود. از روی آن تلّ، نظر کردیم، دیدیم در اُفُق مشرقی، سراسر اُفُق را ابر سیاه متراکمی فراگرفته است و از آن ابر، برق و تیر شهابها، به اشکال مختلف و حرکات متشتّت (پراکنده)، چنان ریزش دارد که گویا اُفُق یکپارچه آتش شده است و غرّشهای سختی از آن ابر، به گوش ما میرسید.😮
آقای ملائکه که نظرش به آن مأموریت واویلا افتاد، گفت: «لا حول و لا قوّة الاَّ باللَّه.»😯
گفتم: در آنجا چه خبر است؟😧
گفت: آن هوای برهوت است و آن ریزش تیر شهابها که بهصورت نیزه و شمشیر و خنجر و عمود است، بر دشمنان آل محمّد ریزش دارد و آنها، صورت لعنهایی است که مؤمنین بر آنها میکنند
. والاّ اصل عذاب و انتقام الهی در زمین است که مانند کوره حدّادان (آهنگران)، سُرخ و در تابش است، با آن گزنده و درّندگان آتشینی که در آنجا موجود است و نهرهایی که از مس گداخته در آنجا در جریان است.
و ما میدیدیم که آن تیر شهابها، به هریک از آنها که اصابت میکرد، از ابدان آنها میگذشت و به دیگران اصابت مینمود و همینطور تا آخر؛ و اگر احیاناً به زمین میخورد، دوباره بلند شده، به چند نفر دیگر اصابت میکرد و اگر کسی از مقابل آنها فرار میکرد، آن شهاب او را تعقیب مینمود؛ کانّه هدف خود را میشناخت و شعور داشت.
همچنان که آمده:
🌟«وَ اِنَّ الدَّارَ الْاخِرَةَ لَهِی الْحَیوانُ؛ این زندگی چیزی جز سرگرمی و بازی نیست و زندگی واقعی سرای آخرت است. / سوره عنکبوت، 64»
آن آدمها دیده میشدند که بیاختیار بلند میشوند و به زمین میخورند؛
مانند دانههای اسپند در تاوه (تابه) داغ که به یک جا قرار و آرام نداشتند و ناله و فریاد آنها مانند صدای سگ به گوش ما میرسید و این منظره، بسی موجب مسرّت و چشم روشنی من شده بود. 🙂
اعلان دادیم که خیمه مرا بر روی همین تلّ بزنند و تمام اردو نیز خیمههای خود را در اطراف این تلّ بزنند و تماشای این منظره خوشایند را بنمایند که خوب، مسرّت آور است.
همگی آمدند و خوشحال شدند و اظهار شادمانی مینمودند و کف میزدند و هلهله میکردند.
🌟 «فَرِحینَ بِما اتیهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ؛ آنها بخاطر نعمتهای فراوانی که خداوند از فضل خود به ایشان بخشیده است خوشحالند. / سوره آل عمران،170»
و چون آقای ملائکه فرمودند که این تیر شهابهایی که بر دشمنان ریزش دارد، اثر لعنهای مؤمنین است، به لشگر امر نمودیم که لعن نمایند دشمنان اهلبیت را و خودِ مخلص، برای تذکار و تعلیم، جلو افتادم و گفتم:
«اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَم حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلی ذلِک اَللَّهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَةَ الَّتی جاهَدَتِ الْحُسَینَ وَ شایعَتْ وَ بایعَتْ وَ تابَعَتْ عَلی قَتْلِهِ اَللَّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَمیعاً؛ پروردگارا! لعنت کن اوّل ظالمی که در حقّ محمّد و آل محمّد(ع) ظلم نمود و همچنین بر آخرین کسی که از آن ظالمان، در ظلم و ستمشان پیروی کرد. پروردگارا! لعنت کن گروههایی را که با حسین (ع) جنگ کردند و لعنت کن بر آنانکه در کشتن او مشایعت نموده و پیمان بستند و از آن پیروی نمودند. پروردگارا! همه آنان را لعنت نما.»
و نیز خواندم: «اَللَّهُمَّ خُصَّ اَنْتَ اَوَّلَ ظالِمٍ بِاللَّعْنِ مِنّی وَابْدَأْ بِهِ اَوَّلاً ثُمَّ الثَّانِی وَ الثَّالِثَ وَ الرَّابِعَ اَللَّهُمَّ الْعَنْ یزیدَ خامِساً وَ الْعَنْ عُبَیدَاللَّهِ بْنَ زِیادٍ وَ ابْنَ مَرْجانَةَ وَ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ شِمْراً وَ آلَ اَبی سُفْیانَ وَ آلَ زِیادٍ وَآلَ مَرْوانَ اِلی یوْمِ الْقِیمَةِ؛ پروردگارا! لعن مرا مخصوص اوّلین ظالم گردان و ابتدا اوّلی را گرفتار لعنت خود کن و آنگاه دوّمی و سوّمی و چهارمی را لعنت نما و یزید را که پنجمین آنهاست لعنت کن و لعنت کن عبیداللَّه بن زیاد و پسر مرجانه و عمر بن سعد و شمر و آل ابی سفیان و آل زیاد و آل مروان را تا روز قیامت.»
و تمام لشگر در صف ایستاده، به این دو نوع لعن مشغول شدند و صداها را به لعن بلند مینمودند و دیده میشد در ساحت برهوت که به آن تیر شهابها، میلیون میلیون افزوده شد و دود و غبار، فضا و عرصه آنجا را تیره و تار نمود و چنان شدّت نمود که اگر شهاب به یکی اصابت مینمود، بلند میشد از زمین و در بین، شهابهایی به او اصابت مینمود. از اصابت یکی به طرف مشرق و از دیگری به طرف مغرب و از سوّم به شمال و از چهارم به جنوب و گاهی به فوق و گاه به تحت، همچون گویی در بین چوگانهای مختلف، حیران و سرگردان و در میان فضا میبود؛ تا پس از مدّتی به زمین میرسید.
#سیاحت_ݟرب
#آقانجفی_قوچانی
#قسمت_پنجاه
☺️و از شدّت شوق، لشگر بر اوراد (ذکرهای زبانی) و لعن میافزود، تا به حدّی که دهانها، خشک و زبانها، کند میگردید.
و بدنهای آنان (یعنی جهنّمیان) کباب میشد و همچون پنجره، سوراخ سوراخ شده و با این همه، آتش دل بهشتیان ساکن نمیشد و چشم روشن نمیشدند (خوشحال نمیشدند)؛
👌چه اینکه بالاترین درجهی انتقام و آرامی و خنک شدن دلِ مظلوم، به مُردن ظالم و بیرون شدن از دار هستی بود؛
چنانکه در دنیا، خنک شدن دل مظلوم، بیرون کردن ظالم از صفحه دنیا بود، که در نظر نیست گردد و مردن و نیست شدن از عالم آخرت شاید ممکن نباشد؛
چه حیات آنجا ذاتی است ولو بدن آنها کباب و سوراخ گردد، چنانچه فرموده است:
🌟 «وَاِنَّ الدَّارَ الْاخِرَةَ لَهِی الْحَیوانُ؛ این زندگی چیزی جز سرگرمی و بازی نیست و زندگی واقعی سرای آخرت است. / سوره عنکبوت، 64» و «کلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیرَها؛ هرگاه پوستهای تنشان در آن بریان گردد و بسوزد، پوستهای دیگری بجای آن قرارمی دهیم./ سوره نساء، 56»
با رؤسای افواج که هفت نفر بودیم، با هفت نفر رؤسای ملائکه، در خیمه من جمع شدیم و بنای مشورت نهادیم که چه کنیم، که انتقام کلّی حاصل شود و دلها از جوش و خروش، ساکن و آرام گیرد و با این محاربه (جنگ) معنوی که پیش گرفتهایم دلها خنک شود.
و علاوه بر این، دل امام زمان که قلب عالَم💚 اِمکان است در جوش و خروش و پُر از اندوه و حزن است و شیعیان که پروانه آن شمع، و شاخ و برگ آن درختند نیز از غصّه و حزن بیرون نروند که:
🌟 «شِیعَتُنا خُلِقُوا مِنْ فاضِلِ طِینِتِنا وَ عُجِنُوا بِماءِ وَلایَتِنا یَحْزَنُونَ لِحُزْنِنا و یَفْرَحُونَ لِفَرَحِنا؛ شیعیان ما را از باقی مانده طینت ما خلق شده اند و خلقت آنها با آب ولایت ما عجین شده است.
آنها به هنگام خوشحالی ما، خوشحال و در حزن و اندوه ما، محزون و اندوهناک هستند.😔 [حدیث از امام صادق علیهالسلام]»
بعضی گفتند: خوب است وارد برهوت شده، با اسلحه سرد، آنها را قطعه قطعه کنیم ولو نمیرند، چون به دست خود زدهایم، شاید دلمان خنک شود.
آقای ملائکه گفت: به یقین معلوم است که آن عذابی که دارند، اشدّ (سختتر) از کشتار شما است. علاوه بر این، اجازه دخول در برهوت برای شما نیامده است.
👈دیگری گفت: علاوه بر این، با داخل شدن ما در برهوت، عذاب از آنها برداشته میشود؛
زیرا چنانکه مؤمن از آتش جهنّم ترسان است، آتش بیش از او از مؤمن ترسان است؛
پس ورود ما در برهوت برای عذاب کردن آنان، باعث رفع عذاب ازآنها است و این نقض غرض (خلاف مقصود) است.🤔
من گفتم: سبب و باعث جوش و جگر خونی ما، جوش و خروش و اندوهگینی امام زمان است، تا دل او خنک و خالی نگردد، محال است که از ما خنک شود؛
چون دل شیعه، پابند دل اوست.
باید فکری نمود که او را از انتظار بیرون نمود و این، به غیر از دعا و التماس از خدا که اِذن خروج به او بدهد، چارهای ندارد.
ما با جدّیت تمام، از چاره سازِ بیچارگان بخواهیم که درد ما را چاره کند.
همه این رأی را پسندیدند، به جز ملائکه که سکوت نمودند.
#سیاحت_ݟرب
#آقانجفی_قوچانی
#قسمت_پنجاهویک
در این هنگام جمعی از لشگر آمدند (و گفتند) که: دلهای ما بدون استفاده و بکاربردن شمشیر و نیزه خنک نمیشود.🤔
گفتم: بروید همه را اعلام کنید که در صف شوند رو به طرف بیت المعمور، که باید از خدا تعجیل ظهور را بخواهیم، که دردهای ما به ظهور دوا شود و رأی اهل حلّ و عقد بر این قرار گرفته است و دعای فرج در آخر الزّمان از افضل دعاها است.🙏
▫️خودمان هم برخاستیم رفتیم جلوی صفها ایستاده و دستهای گدایی را بلند نموده و خواندیم:
🌟اَللَّهُمَّ عَظُمَ الْبَلاءُ وَبَرِحَ الْخَفاءُ وَانْکشَفَ الْغِطاءُ وَ ضاقَتِ الْاَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّماءُ (پروردگارا! بلا بزرگ شد، مخفی ها آشکار شد، پرده ها کنار رفت، زمین تنگ گردید و آسمان از نزول رحمتش دریغ نمود.)
و از اراضی، دلهای مؤمنین را اراده کردیم و از سماء، درگاه حضرت اِله را قصد نمودیم، نسبت به مقصودی که داشتیم چون در آن عالمی که ما بودیم، غیر از این نمیشد.
🌟وَ اِلَیک یا رَبِّ الْمُشْتَکی وَ عَلَیک الْمُعَوَّلُ فِی الشِدَّةِ وَ الرَّخاءِ. اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ اُولِی الْاَمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَینا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِک مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا وَ عَنْهُمْ فَرَجاً عاجِلاً قَریباً کلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ مِنْ ذلِک.
(و شکایتها بسوی تو آورده میشود و اُمید و تکیه گاه ما در هر شدّت و راحتی به تو است، خدایا! درود فرست بر محمّد و آل محمّد که صاحب امر هستند، کسانی که اطاعت از آنها را بر ما واجب کردی و بدین ترتیب، منزلت و مقام آنها را به ما شناساندی، پس برای ما و آنان، فرج و گشایش سریع و عاجل مانند چشم برهم زدنی و یا از آن هم زودتر و نزدیکتر، کرَم فرما!)
🌟یا مُحَمَّدُ یا عَلی یا عَلیُ یا مُحَمَّدُ اُنْصُرانی فَإِنَّکما ناصِرای، وَاکفِیانی فَاِنَّکما کافِیای، یا مَوْلای یا صاحِبَ الزَّمانِ اَلْغَوث اَلْغَوث اَلْغَوث اَلْعَجَل اَلْعَجَل اَلْعَجَل اَلْوَفا اَلْوَفا الوفا.
(ای محمّد! ای علی! ای علی! ای محمّد! مرا نصرت کنید، بدرستی که شما نصرت کننده من هستید. و مرا کفایت نمایید، بدرستی که شما کفایت کننده من هستید. ای مولای من! ای صاحب زمان! به فریاد رس! به فریاد رس! به فریاد رس! خیلی زود! خیلی زود! خیلی زود! وفا نما! وفا نما! وفا نما!)
▫️و اضافه نمودیم:
🌟«اَللَّهُمَّ اَخْرِجْنی مِنْ قَبْری مُؤْتَزِراً کفَنی، شاهِراً سَیفی، مُجَرَّداً قَناتی، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعی فِی الْحاضِرِ وَالْبادی؛ خدایا! مرا از قبر خارج کن در حالی که کفن به کمر بسته ام و شمشیر کشیده و نیزه بلند کرده ام تا دعوتِ دعوت کننده را در شهر و صحرا اجابت نمایم.»
صفوف را به حال دعا، ترک نمودیم.
چند نفری به تلفنخانه، که در لوح آنجا بود رفتیم تا صورتهای گفتگوی ملأ أعلی را ببینیم و بشنویم؛ و بدانیم که پیغمبر و علی و اولادش در چه حالند.
☺️دیدیم که پیغمبر (ص) و علی (ع) و اهل بیتشان نیز در صف شدهاند و دستها به دعای فرج، بلند است و پشت سر آنها، صفوف انبیا و مُرسلین و کرّوبین و ملائکه مقرّب، همه به دعا ایستادهاند که حدّ و حصر ندارد، و فهمیدیم کمیسیون شور ما و بالأخره اتّحاد آلام و دردهای ما بر دعای فرج نیز، اشاره باطنی ملأ أعلی بوده که .. جنبش این سایه، از آن شاخ گُل است.
#سیاحت_ݟرب
#آقانجفی_قوچانی
#قسمت_پنجاهودو
🤔گفتم: حتماً در صفحهی دنیا تأثیر نموده ..
▫️چون نظر نمودیم، دیدیم حضرت حجّت نیز با خواصّ اصحابش، در سر کوهی، دست به دعا بلند نموده اند و درشهرها و بلاد اسلام، در مساجد و غیره، مجامع مؤمنین کم یا زیاد منعقد شده، مشغول دعا و ختم «أَمَّنْ یجیبُ الْمُضْطَرَّ ..»اند. 🙏🙏
در صحراها؛ جوخه جوخه، از حیوانات درنده و چرنده و پرنده اجتماعاتی دارند و هریک به زبان خود از طول انتظار فرج، ناله میکنند.
پس از دیدن این مناظر، اُمیدواریِ کلّی به رسیدن مقصود و حصول فرج حاصل شد.
به تلفنچی سفارش شد چنانچه بشارتی رسید، اطّلاع دهد.
برگشتیم به نزد صفوف دعا. دیدیم حال انقلابی بر این بیچارهها رُخ داده، بعضی به حال گریه، با لبهای خشکیده، دست به دعا برداشته، حیرتزده ایستاده، بعضی جامه بر تن چاک زده و بیخود افتاده.😞
گفتم: برخیزید و هوشیار شوید که اُمیدواری حاصل شد.
سپس ما را به تلفنخانه خواستند.
رفتیم گوشی را گرفته، که از طرف دنیا و خانهی کعبه صدای جانفزا و دلخراش امام زمان بلند است:
🌟«أَلا یا اَهلَ العَالَم! أنَا الإمَام المُنتَظَر! ألا وَ اِنّ جَدّیَ الحُسین قُتلَ عَطشَاناً؛
🌟 ای مردم عالم! من امام منتظر هستم! ای مردم عالم! جدّم حسین (ع) تشنه و عطشان به قتل رساندند.»
برگشتیم به اردوگاه و شنیدم که رسول خدا (ص) فرمود:
🌟 «هر کس دوست دارد در رکاب فرزندم، از دشمنان انتقام بگیرد، با همان شمشیرهای برهنه که در دست دارند رجعت کنند (برگردند) و سر از قبور خود برآرند.»
🌟«وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً؛ و بگو: حقّ آمد و باطل نابود شد. بدرستی که باطل نابود شدنی است. / سوره اسراء،81»
🍃به گوش هوش ز هاتف نگر چه مژده رسید😍
🍃شب فراق گذشت و نسیم وصل دمید
🍃به بوتراب خبر آمد، ای غبارآلود
🍃ظهور جان جهان شد، جهانی همی آسود
🌟«وَ قَد مَضَت جَوْلَةُ الْبَاطِلِ وَ طَلَعَت دَوْلَةُ الْحَقّ؛ به تحقیق دوره جولانِ باطل، تمام شد و دولت حقّ، طلوع کردید.»👌
📒 پایان کتاب #سیاحت_غرب ، تألیف مرحوم آیت الله آقانجفی_قوچانی
📝 همانطور که در آغاز درج کتاب در کانال گفته شد،
🔻رهبر معظم انقلاب فرموده بودند:
«مرحوم مطهری معتقد بودند، مرحوم آقا نجفی #سیاحت_غرب را از روی خیالات ننوشته بلکه از روی مکاشفه نوشته .. »
منبع این نقل: مصاحبه با دکتر حداد عادل (کتاب خاطرات و حکایتها از رهبر معظم انقلاب، جلد دوم، موسسه فرهنگی قدر و ولایت)
▫️مکاشفه به حالی گفته میشود که برای اولیا و عرفای راستین پیش میآید که از بدن مادی خود جدا شده و و خود مطلبی را تجربه میکنند.
.....................پایان...........................