#سیاحت_ݟرب
#آقانجفی_قوچانی
#قسمت_سیویکم
👌هادی گفت: بیا برویم به منزل خود استراحتی بنماییم و یا اینكه در میان این باغات، سیاحتی كرده باشیم.
تذكره كه امضاء شده، خلعت هم كه گرفتی.☺️
با خود گفتم: این بیچاره از سببی كه طَورِ او ورای طَورِ عقل است، خبر ندارد و نمیداند كه من چنان علاقمند به این مجلس و اهل آن هستم كه توانایی جدایی ندارم.🙁
گفتم: «هادی! در این مجلس، من زبان سخن ندارم.
بپرس این خلعت را چرا به من داد و حال آنكه من خود را قابل نمیدانم كه نظری به من كند، تا چه رسد به این موهبت عُظمی!»😰
هادی این عرض حال را به وكالت از من اظهار داشت.
فرمودند: «وقتی در منبر پس از عنوان آیه
🌟«یا اَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ* قُمْ فَأَنْذِرْ؛ ای جامه خواب به خود پیچیده! برخیز و انذار كن. /سوره مدّثّر،1و2»
بیان شأن نزول او را بر من تطبیق نمود، در حالی كه پدرم تنها در میدان كربلا صدای «هل من ناصر؛ آیا یاری كننده ای هست؟» بلند نمود و من در میان خیمه گریان شدم، این تطبیق مرا خشنود نمود؛☺️👌
بلكه پیغمبر خدا نیز خوشش آمد.
برای این، آن خلعت را دادم و این ولو در خور او نیست، ولی در خور این عالَم هست.
👌 چه آنچه در این عالَم از حُسن و بها و زیبایی است، رقیقشدهی آن حقیقت و سایهی آن شاخه گُل است. و از این جهت برزخ است و چنانچه به موطن اصلی و آن حقایق صِرف و کامل رسید، چیزهایی به او خواهد رسید که «مَا لاَ عَيْنٌ رَأَتْ وَ لاَ أُذُنٌ سَمِعَتْ وَ لاَ خَطَرَ عَلَى قَلْبِ بَشَرٍ؛
نعمتهایی كه نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده و نه بر قلب بشری خطور كرده است.»😍
😕ناگهان برخاستند و بر اسبهای خود سوار شدند و اسبها پرواز نموده، از این شهر بیرون رفته و به مقام شامخ خود رهسپار شدند.
😢 من دست هادی را گرفته، با حسرت تمام رو به منزل آمدیم و هرچه نظر كردیم، آن نمایشی كه اوّل داشتند دیگر نداشتند و آن دلبستگی به آنها از هم گسیخته گردید.