#سیاحت_ݟرب
#آقانجفی_قوچانی
#قسمت_پانزدهم
سیاهک که کار خود را نموده و به آمال خود رسیده، دور از من نشسته و به من لبخند میزد و میگفت: آن هادیِ تو چه از دستش بر میآید، بعد از اینکه تخم اذیتها را در دنیا به کمک من کاشتهای؟😀
✨ «أَلدُّنيَا مَزرَعَةُ الآخِرَة؛ دنیا، مزرعه آخرت است» «والآخرة یومُ الحِصَاد؛ آخرت، روز برداشت محصول است.»
😁مگر تو قرآن نخوانده ای که «فَمَنْ یعمَل مِثقالَ ذَرةٍ شَراً یرَهُ؛پس هرکه به اندازه ذرّهای بدی انجام دهد آن را می بیند۷./سوره زلزال،7» و عُقلا گفتهاند که: «هر چه کنی به خود کنی - گر همه نیک و بد کنی.» مگر هادی بر خلاف این حجتهای قوی و آیات کریمه قرآنی، کاری از دستش میآید؟
انشاءالله در آن منازلی که هادی با تو باشد، من هستم. 😜
خواهی دید که چه بلایی به سرت میآید که هادی نمیتواند نفس بکشد.
مگر خودش نگفت که هر وقت معصیت کردهای، من از تو گریختهام و چون توبه نمودی همنشین تو بودهام؟
چنانکه پیغمبر فرمود: «لاَ يَزْنِي اَلزَّانِي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ ...؛ زناکار هنگامی که مرتکب عمل زنا میشود، ایمان ندارد. / الکافی،ج2، ص284» حال بگو همراهی هادی چه فایدهای دارد؟
دیدم این ملعون پناه (لعنتی) عجب بلا و بااطلاع بوده است.😤
و از «هادی گفتن» هم ساکت شدم.
سیبی از توبره پشتی بیرون آوردم و خوردم، زخمهای دستم خوب شد و قوّتی گرفتم، برخاستم و به راه افتادم.🚶♂
به سر دو راهی رسیدم، راه سمت راست چون به شهر معموری (آبادی) میرفت، از آن راه رفتم. دیگری به ده خرابهای میرسید.
به کسی که در آنجا موکّل راه (راهبان) بود گفتم: اگر ممکن است سیاهی که از عقب من میآید، نگذار بیاید که امروز مرا بسیار اذیت نموده است. 😖
گفت: او مثل سایه از تو جدایی ندارد ولی امشب با تو نیست و آنها در آن ده خرابه دستِ چپ منزل میکنند و بعدها ممکن است کمتر اذیت کنند.
داخل شهر شدیم، در آنجا عمارات عالیه (ساختمانهای بلند و سر به فلک کشیده) بود و نهرهای جاری و سبزههای رائقه (خوشایند و شگفتانگیز) و اشجار مثمره (درختان میوهدار) و خدمهی ملیحه (خادمان نمکین) و سخن گویان فصیح و نغَمات رحیمه (آهنگهای دلنشین) و اَطعمه طیّبه (خوراکیهای پاکیزه) و اَشربه هنیئه (نوشیدنیهای گوارا).
و من که در آن بیابانهای قَفرِ (بیآب و علف) ناامن از اذیتهای آن سیاهک تباهک به مضیقه و سختی افتاده بودم، الحال این مقامِ امن چون بهشتِ عنبرسرشت، نمایش داشت که اگر نبود جذبهی محبت هادی، از اینجا بیرون نمیشدم.
مقام امن و میِ بیغش و رفیقِ شفیق - گرت مدام میّسر شود زهی توفیق ...
#سیاحت_ݟرب
#آقانجفی_قوچانی
#قسمت_هفدهم
🧟♂سیاهان به ما رسیدند و هرکدام با سیاه خود به راه افتادیم و از هم جدا شدیم.
یک دو نفر با سیاهان خود عقب ماندند و یک دو نفر جلو افتادند و من با سیاه خود میرفتم
به دامنه کوهی رسیدیم. راه باریک و پرسنگلاخ بود و در پایین کوه، درّهی عمیقی بود ولی تهِ درّه هموار بود.
من دلم خواست از بالای کوه بروم، از جهت آنکه هوای ته درّه، حبس است.
سیاه به من رسید و خیال مرا تأیید کرد که علاوه بر حبسیِ ته درّه، درّنده و خزنده نیز هست و در بلندی، تماشای اطراف نیز میشود.
و چون در اوائل طلبگی در جهان مادّی، طالب بلندآوازگی و برتری بر اَقران (نزدیکان) بودیم رو به بالای کوه رفتیم. به قلّهی کوه راه نبود.
از بغل کوه راه میرفتیم ولی آنجا هم راه درستی نبود
. دو سه مرتبه ریگها از زیر پاها خزیده، افتادیم، 😩دو سه زرعی (زرع: نیم متر) رو به پایین غلطیدیم و نزدیک بود به ته درّه بیفتیم، ولی به خارها و سنگها، چنگ میزدیم و خود را نگاه میداشتیم. دست و پا و پهلو، همه مجروح گردید؛ خصوصاً بینی به سنگی خورد وشکست.
به سیاهک گفتم: عجب تماشا و سیاحتی نمودیم در بلندی!
و کاش از ته درّه رفته بودیم.🧐
سیاه به من میخندید و میگفت: «مَن استکبَرَ وَضعه الله و مَن استعلی اَرغَم اللَّه أنفَه؛
هر کس تکبّر کند، خداوند او را خوار میکند و هر کس برتری جوید، خداوند دماغ او را به خاک میمالد.) اینها را خواندید و عمل نکردید.
«ذُقْ اِنَّكَ أَنْتَ الْعَزیزُ الْكَریمُ؛ بچش که (به خیال باطل خود) بسیار قدرتمند و عزیز و مورد احترام بودی. /سوره دخان،49»
و من به هر سختی که بود خود را از آن دامنه و بیراهه خلاص نمودم؛
با بدنی مجروح و دل پر درد. ولی بیچارهای که در جلوی ما میرفت، از آن دامنه پرت شد و افتاد به پایین درّه و صدای نالهاش بلند بود و سیاهش پهلویش نشسته بر او میخندید و او همانجا ماند.🤕
#سیاحت_ݟرب
#آقانجفی_قوچانی
#قسمت_هجدهم
👌سخن کوتاه، بعد از مشقّات و سختیهای زیاد، به همواری رسیدیم و سختی و مشقّتی دیگر روی نداد، مگر خستگی و تشنگی و سوزش همان جراحتها. 🤕
سیاهک چند مرتبه خواست مرا به مُرَجّحاتی (دلیلهایی) از راه بیرون کند، گوش نکردم، ولو دلم میخواست. و چون دید اطاعت او نکردم، عقب ماند.
رسیدیم به باغی كه راه هم از میان آن باغ بود. دیدم چند نفری در كنار حوض نشسته، 🍒🍇🍌میوههای گوارا در جلوشان است. تا مرا دیدند احترام نمودند و خواهش نشستن و میوهخوردن كردند و گفتند: «ما روزه دار، از دارالغرور (دنیا) بیرون شدیم و این افطاری است كه به ما دادهاند و چنان میپنداریم كه تو هم از اینها حقّ داری و البتّه تو روزهداری را افطار دادهای.» نشستم و از آنها خوردم، تشنگی و هر درد و اَلَمی داشتم رفع شد.
پرسیدند: در این راه بر تو چه گذشت؟🤔
گفتم: الحمد للَّه بدیها كه گذشت، گذشت و به دیدن شما رفع گردید؛
ولیكن چند نفر عقب ماندند و سیاهان آنها را نگه داشتند و مرا هم وسوسه نمودند.
اخیراً گوش به حرفهای سیاه ندادم و عقب ماند، اُمید كه به من نرسد.
گفتند: چنین نیست! آنها از ما دستبردار نیستند و در این اراضیِ مسامحه، به زبان مكر و دروغ، ما را اذيّت میکنند.
ولی بعدها مثل قطّاع الطّریق (راهزنان)، شاید با ما بجنگند.
گفتم: پس ما بدون اسلحه با آنها چه كنیم؟🙁
گفتند: اگر در دارالغرور(دنیا) اسلحه تهيّه نمودهایم،
در آن منازل بعدی به ما خواهد رسید، چنانكه حقّ فرموده است: «وَاَعِدُّوا لَهُمْ مَااسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِباطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ؛ و با هر نیرویی كه در قدرت دارید برای مقابله با آنها (دشمنان) آماده سازید!
🐴و (همچنین) اسبهای ورزیده (برای میدان نبرد) تا بوسیله آن، دشمن خدا و دشمن خویش را بترسانید. / سوره انفال،60»
گفتم: من از اين آيه شريفه، فقط تهيّه اسباب جهاد دنيوی را مي فهميدم.👌
#سیاحت_ݟرب
#آقانجفی_قوچانی
#قسمت_نوزدهم
👌گفتم: «من از اين آيه شريفه، فقط تهيّه اسباب جهاد دنيوي را میفهميدم.»
گفتند: «قرآن و آيات آن، دستورات تمام عوالم و منازل ومقامات است و جامع همه آنها است و مجموعه تمام مراتب وجوديّه است و اگر نه چنين بود، ناقص بود و حال آنكه [قرآن] خاتم الكتب و آورندهی او خاتم الانبياء است.
در پس پرده هرچه بود آمد.» «وَ لَيسَ وَراءَ العَبّادانِ قَريَة؛ یعنی بالاتر از اين حرف، حرفی نيست.»
☺️همه برخاستيم و رفتيم. راه از زير درختان پرميوه و در نهرهای جاري و نسيم فضا، با روح و ريحان، قلوب مملوّ از فرح و خوشی، كأنّه جمال خداوندی تجلّي نموده بود.
رسيديم به منزلگاه و هر كدام در حجرهای از قصرهای عالی كه از خشتهای طلا و نقره ساخته بودند، منزل نموديم. 😍
اثاثيه هر منزلی از هر حيث کامل بود و نظافت و نقوش و ظرافت آنها، چشمها را خيره و عقلها را حيران میساخت.
خدمهای كه داشت، بسيار خوش صورت و خوش اندام و خوش لباس، و در اطراف، برای خدمتگزاری در گردش و طواف بودند.😇
«وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ اِذا رَأَيْتَهُمْ حَسِبْتَهُمْ لُؤْلُؤاً مَنْثُوراً وَ اِذا رَأَيْتَ ثُمَّ رَأَيْتَ نَعيماً وَ مُلْكاً كَبيراً؛ و بر گِردشان (براي پذيرايی)، نوجوانانی جاودانی میگردند كه هرگاه آنها را ببينی، گمان میكنی مرواريد پراكندهاند و هنگامی كه آنجا را ببينی نعمتها و مُلك عظيمی را میبينی. / سوره انسان، 19-20 »
و من خجالت داشتم از آنها كه خدمت مرا میكردند.
نظرم به آئينه بزرگی افتاد، خود را به مراتب اَجمَل (زيباتر) و اَبهی (با اُبهّتتر) و اَجَلّ (جليلتر) از آنها ديدم. در آن هنگام سكينه و وقار و بزرگواری مرا فرا گرفت و به جلال خود متّكی شدم.
گويا شب شد. چراغِ برقهای هزار شمعی از سرشاخههای درختها روشن شد و از ميان برگهای درختها، چراغ برق به قدری روشن گرديد كه حدّ و حصر نداشت و تمام باغات قصرهای عالی را از روز روشنتر كرده بود.
😳از روي تعجّب با خود گفتم: «خدايا! اين چه كارخانهای است كه اين همه چراغ روشن نموده است.» كه شنيدم كسی تلاوت نمود: «مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكوةٍ فيها مِصْباحٌ اَلْمِصْباحُ في زُجاجَةٍ اَلزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لاشَرْقِيَّةٍ وَ لاغَرْبِيَّةٍ يَكادُ زَيْتُها يُضيئُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نوُرٌ عَلي نُورٍ؛ مَثَل نور خداوند همانند چراغدانی است كه در آن چراغي پُرفروغ باشد، آن چراغ در حُبابي قرار دارد، حُبابي شفّاف و درخشنده همچون يك ستاره فروزان.
🕯اين چراغ با روغنی افروخته میشود كه از درخت پُربركت زيتونی گرفته شده كه نه شرقی و نه غربی؛ (روغنش آنچنان صاف و خالص است كه) نزديك است بدون تماس با آتش شعلهور شود، نوری است بر فراز نوری./ سوره نور،35»
فهميدم كه اين انوار از شجرهی آل محمّد (ص) است و اين شهر و منزلگاهِ مسافرين را، #شهر_محبّت میگفتند و محبّين اهل بيت علیهم السلام، آنهايی كه محبّتشان به سرحدّ عشق رسيده، اينجا منزل میكنند و سَكَنه و مسافرين، در اين شهر و قصرهای عالي، ضاحِكَةٌ مُستَبشِرة (خندان و شادمان) و به ذكر حمدِ حقّ و درود و مدحِ وليّ مطلق اشتغال داشتند و اصوات آنها بسيار جاذب و دلربا بود و ما با حال امنيّت و كمال مسرّت بوديم.😍😊
در سردر اين شهر به خطّ جليّ نوشته بودند: «حُبُّ عليّ حَسَنَةٌ لا يَضُرّ مَعَهُ سَيّئَةٌ؛ محبّت علی(ع) حسنهای است كه با وجود آن، گناه ضرر نمیرساند.»👌
#سیاحت_ݟرب
#آقانجفی_قوچانی
#قسمت_بیستم
🚶♂صبح حركت نموده، رفتیم.
شاهراه واضح بود و در دو طرف راه، همه سبزه و گل و ریاحین و آبهای جاری بود و هوا چنان معطّر و مفرّح بود كه به وصف نمیآمد.🌸🍃🌼🌱🌻🌿 تمام راه به همین اوصاف بود تا از حدود حومهی شهر خارج شدیم؛
كأنّه خوبیهای شهر ما را تا آنجا مشایعت نموده بودند.
پس از آن، راه باریك و پرسنگلاخ و از میان درّه میگذشت و آن درّه به طرف یمین و یسار (راست و چپ) پیچ میخورد و اگر از مسافرین، در جلو ما نمیبودند، راه را گم میكردیم، زیرا كه راههایی به طرف دست چپ، از این راه جدا میشد.
در یكی از پیچهای درّه، رو به طرف چپ، سیاهان وارد راه ما شدند. 🧟♂
چشم من كه به سیاه افتاد بس كه دیدارش شوم بود، پایم به سنگی خورد و مجروح شد و من با لنگش پا، به سختی راه میرفتم.🤕 مسافرینی كه در راه بودند، جلو افتادند و دور شدند و من عقب ماندم و سیاه در طرف یسار (چپ) راه، حركت میكرد تا رسیدیم به سر دوراهی كه یك راه به دست چپ جدا میشد و من متحيّر ماندم كه از كدام راه بروم كه سیاهك خود را به من رسانید و گفت: «چرا ایستادهای؟»
به دست چپ اشاره كرد و گفت: «راه این است.» و خودش چند قدمی به آن راه رفت.
به من گفت: «بیا.»👹
من نرفتم، بلكه از آن راه دیگر رفتم و خواندم: «فَاِنَّ الرّشد فِی خلافِهِم؛ همانا نجات و رشد در مخالفت آنهاست» و سیاه هرچه اصرار نمود با او نرفتم، زیرا كه تجربه ها كرده بودم. «مَن جَرَّبَ المُجَرَّب حَلَّت بِهِ النَّدَامَة؛ هركس چیز تجربه شده را دوباره تجربه كند، نادم و پشیمان میشود.»👌
چیزی نگذشت كه آن درّه تمام شد و زمین مسطّح و چمن زار بود و سیاهی باغات و منزل سوّم پیدا شد.
وعده وصل چون شود نزدیك
آتش شوق شعله ور گردد
حسب الوعده، «هادی» باید در اینجا به انتظار من باشد. در رفتن سرعت نمودم. آقای جهالت هم از من مأیوس شده، به من نرسید.
🤔چیزی نگذشت كه رسیدم به در دروازه شهر. هادی را كه فیالحقیقه روح من بود، در آنجا ملاقات نمودم. سلام كردم و مصافحه و معانقه شنمودیم(دست دادن و گردن بهم زدن)، حیات تازهای به من روی داد.ض داخل شدیم به قصری كه برای من مهيّا شده بود و در او تمام اسباب تجمّلات جمع بود.
پس از استراحت و اَكل و شُرب (خوردن و آشامیدن)، هادی پرسید: «در این سه منزل چطور بر تو گذشت؟»
گفتم: «الحمدللَّه علی كلّ حال!؛ در تمام احوالات، حمد و سپاس مخصوص خداوند است» خطراتی كه بود از طرف جهالت بود، آن هم بالأخره از ناحیه خودم بود كه بیتو بودم و اگر تو بودی با من، او هم اینطورها گردن كلفتی نمیكرد و هرچه بود بالأخره به سلامتی گذشت و تو را كه دیدم همه دردها دوا شد و همه غمها زایل گردید.😍👌
#سیاحت_ݟرب
#آقانجفی_قوچانی
#قسمت_بیستمویکم
🍃هادی گفت: «تا به حال چون من با تو نبودم، او به مكر و دروغ تو را از راه بیرون میكرد؛
ولی بعد از اینكه من راه مكر و حیله او را به تو میآموزم، او به اسباب و ابزار قوّیِ دیگری، تو را از راه بیرون خواهد نمود و در بیرون راه، بعد از این، عذابهای شدیدی خواهد بود كه غالباً به هلاكت میكشد.
چون بهواسطه وجود من، حجّت بر تو تمام است و معذور نخواهی بود و اسباب دفاع تو در این منزل، فقط عصایی و سپری است و این كم است.
امشب كه جمعه است، برو نزد اهل بیت خود؛ شاید كه به یاد تو خیراتی از آنها صادر شود و اسباب امنيّت تو در این مسافرت بیشتر گردد.»
گفتم: «من از آنها مأیوسم. چون اندیشه آنها از شخصيّات خودشان تجاوز نكند علیالخصوص كه زندهها، مردههای خود را به زودی فراموش میكنند و دلسرد میشوند. آن هفته اوّل كه فراموش نكرده بودند و به اسم من كارهایی میكردند، در واقع همان اسم بود و روح عملشان برای خودشان بود؛ حالا كه همان اسم هم از یادشان رفته و من هیچ اُمیدی به آنها ندارم.»😔
گفت: علی أيّ حال، تو السّاعه برخیز!
چون پیغمبر به آنها گفته است: «اُذكُروا اَموَاتَكُم بِالخَیر؛ مردگان خود را به خیر و نیكی یاد كنید.»
و به رفتن تو، یادآوری غالباً از تو میشود و اُمید است كه خداوند همین رفتن تو را سبب قرار دهد برای یاد از تو و اگر از آنها مأیوسی، از خدا نباید مأیوس شد.👌
⚜گفت پیغمبر كه چون كوبی دری ـ عاقبت زان در برون آید سری
👌«مَن لَجَّ وَلَجَ؛ هركس استقامت كند، به پیروزی میرسد.»
«لاتَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّه؛ از رحمت خداوند نااُمید نشوید. / سوره زمر،53»
«إِنَّ رَحْمَةَ اللَّهِ قَریبٌ مِنَ الْمُحْسِنینَ؛ به درستی كه رحمت خدا به محسنین و نیكوكاران نزدیك است. /سوره اعراف،56»
رفتم؛ دیدم از آن عزّتی كه در زمان من داشته فرود آمدهاند. درِ خانه بسته شده، كسی به یاد آنها نیست و امور معاششان مختل شده، بچّهها ژولیده و پژمرده شدهاند.😞
دلم به حالشان سوخت و دعا كردم كه: «خدایا! بر اینها و بر من رحم كن.»🙏
و عیالم نیز یادی از زمان آسودگی خود نموده و بر من رحمت فرستاد.😔
برگشتم به نزد هادی، دیدم اسبی با زین مُرصّع و لجام طلا در قصر بسته شده، از هادی پرسیدم: «این اسب از كیست؟»🤔
هادی تبسّم نموده گفت: عیالت برای تو فرستاده و این رحمت حقّ است كه به صورت اسب در آمده است و بهتر از اسب سواری در این منازل ـ كه پیاده رفتن صعوبت دارد ـ نیست؛
مخصوصاً منزل اوّل. و دعای تو نیز دربارهی آنها مستجاب شده است و آنها بعد از این در رفاه و آسایش خواهند بود. ☺️
ببین یك رفتن تو چطور سبب خیرات شد برای جمعی، و در جهان غفلت غالباً از خواصّ مراوده غافلند، با آن تأكیدات پیغمبر(ص) در این موضوع كه «اگر سه روز بگذرد و از حال یكدیگر نپرسند، رشتهی اُخُوّت (برادری) ایمانی در بین آنها پاره گردد.»
#سیاحت_ݟرب
#آقانجفی_قوچانی
#قسمت_بیست_ودوم
👌هادی آمد كه باید حركت نمود.
برخاستم، اسب را سوار شدم و عصا را به دست گرفتم و سپر را به پُشت، آویزان نمودم. هادی تذكره و جواز راه به من داد و حركت نمودیم.
از حدود شهر كه خارج شدیم، در اراضی گِل و باتلاق واقع شدیم و در دو طرف راه، تا چشم كار میكرد جانورانی بودند به شكل بوزینه؛🐒
ولی همه آدم بودند كه بدنشان مو نداشت و دُم نداشتند؛🙉
مُستوی القامة (راست بالا ومتعدل در اعضایبدن) بودند ولی به شكل بوزینه و از فرجهاشان چرك و خونِ جوشیده، بیرون میشد. 🤮
از هادی پرسیدم: این چه زمینی است و این جانوران كیانند كه از دیدن آنها و تعفّن و كثافاتشان دل آدم به شورش میآید و نفس قطع میشود؟😤
گفت: زمین، زمین شهوت است و اینها زناكارانند. از راه بیرون نشوی كه گرفتار میشوی.
😨مرا وحشت گرفت. لجام اسب را محكم گرفتم كه مبادا از جادّهی مستقیم بیرون رود و اگر چه راه، مستقیم و هموار بود؛ ولی پر گِل و لجن بود كه گاهی تا ساق فرو میرفت.
با خود میگفتم: چه خوب شد كه اسب در این منزل به من داده شد و خدا رحمت كند عیالم را كه او برایم فرستاد.
صَدَق اللَّه؛ راست گفت خدا كه: «مَن تَزَوّجَ فَقَد اَحرَزَ نِصفَ دینِهِ؛
هركس ازدواج كند پس به درستی كه نصف دینش را حفظ كرده است.» و خداوند فرموده است: «هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَ اَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ؛ آنها لباس شما هستند و شما لباس آنها./ سوره بقره،187»⚜
میدیدم كه بعضی از جانوران از دار به كلّه آویخته شدهاند و عورتها با میخهای آهنین به دار كوبیده شده است و بعضیها را علاوه بر این با شلّاقهای سیمی میزنند و آنها صدای سگ میكنند و آن زنندهها میگویند: «اِخْسَئُوا فیها وَ لا تُكَلِّمُونَ؛ ای سگان! به دوزخ شوید و سخن نگویید. / سوره مؤمنون، 108»
«وَ لَوْ تَری اِذِ الْمُجْرِمُونَ ناكِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ رَبَّنا اَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً اِنَّا مُوقِنُونَ؛
و اگر بینی مجرمان را هنگامی كه در پیشگاه پروردگارشان سر به زیر افكنده، میگویند: پروردگارا! 🙏
آنچه وعده كرده بودی دیدیم و شنیدیم، ما را بازگردان تا كار شایستهای انجام دهیم؛ ما یقین پید کردیم. / سوره سجده،12»
🧟♂دیدم كه سیاهان رسیدند، بعضی حمله میكردند كه مسافرین از راه بیرون روند و بعضی مركبش را رم میدادند و بعضی خشكیِ زمین كنار راه را وانمود میكردند، و من میدیدم سواره سیاهان كه از كنار راه میرفتند، زمین بهطوری خشك بود كه جای سمّ اسبهایشان پیدا نمی شد؛
حتّی انسان میل میكرد كه از كثرت لجنِ میان راه، از كنار راه برود.
با این حال، مُلتزم بودیم به همان كلام هادیها؛ لجام اسبها را محكم داشتیم كه مبادا از راه بیرون رود.
میدیدم بعضی از مسافرین كه بهوسیله سیاهان از راه بیرون رفتند، پس از چند قدمی تا گردن در لجنها و باتلاقها فرو میرفتند بهطوری كه بیرون شدنشان مشكل بود؛
و اگر كسی هم به زحمت بیرون میشد، در حالی که بدنشان آلوده به لجنهای سیاه بود، پس از دقیقهای لجنها، گوشت بدنشان را آب میكرد، از داغی و حرارت به زمین میریخت و معلوم میشد كه این نه لجن، بلكه همچون قلیاب (نوعی سنگ و رسوب معدنی بدبو) و قیر و یا قطران (ماده شیمیایی صمغمانند و چسبناک) است.
#سیاحت_ݟرب
#آقانجفی_قوچانی
#قسمت_بیست_وسوم
😒از وحشت، در گرفتن لجام اسب احتیاط میکردم و میگفتم: «الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِي لَمْ يَجْعَلَنِي مِنَ السَّوادِ الْمُخْتَرَمِ؛ ستایش خدایی را که مرا از گروه هلاک شدگان قرار نداد.»
و میشنیدم که مسافرین به آواز بلند تشكّر میکنند.
من به هادی گفتم: گفتهی پیغمبر است که: «اگر مبتلا را دیدی، آهسته شکر حقّ گوی که او نشنود و دلش نسوزد.»
هادی گفت: آن حکم دنیا بود که اهل «لااله الاّ اللَّه» در ظاهر، محترم بودند؛
ولی در اینجا که روز جزا و سزاست، باید بلند تشكّر نمود که افسوس و غصّهی مبتلا، بیشتر شود و کليّه آنچه در غیب و مستور بوده، تدریجاً ظاهر و روشن گردد.
گویا از تاریکی به روشنایی و از کوری به بینایی و از خواب به بیداری میرویم. دنیا ظلمتکده و پژمرده است.😞
«وَ إِنَّ الدّارَ الآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوان؛ و همانا زندگی واقعی، سرای آخرت است./ سوره عنکبوت،64»
و «انّ اللَّه جاعِلُ الظُّلمات والنّور؛ به درستی که خداوند بوجود آوردنده تاریکیها و نور است.»
😳دیدم ابتلائات زیاد شد، زمین به شدّت میلرزد و هوا طوفانی و تاریک گردیده و از آسمان مثل تگرگ، سنگ میبارد و در دو طرف راه، محشر کبرایی رُخ داده، گرفتاران به قیافههای موحش و وحشتناکی درآمده، در تلاش بوده و در آن لجنهای داغ غرق هستند.
اگر پس از زحمتهایی خود را از لجنها بیرون میکشند، سنگی از آسمان به سر او خورده، دوباره مثل میخی به زمین فرو میرود و من از این صورت واویلا در وحشت فوق العادّهای افتادم و بدنم میلرزید.😲
از هادی پرسیدم: این چه زمینی است و این مبتلایان کیانند که عذابشان سخت دردناک است؟!
بطوری باریدن سنگ از آسمان شدّت کرده بود که هادی در بالای سر من در پرواز بود و از خوف، رنگش پریده بود و قوای او سُستی گرفته بود و جواب داد: «این زمین، همان زمین شهوت است و گرفتاران، از اهل لواطند و تو سرعت کن!
تا مگر از میان آنها به زودی خارج شویم که: «الرّاضِیُ بِفِعل قَومٍ اَو الدّاخلُ فیهِم وَلَم یَخرُج، فَهُوَ مِنهُم؛ کسی که به کار قوم و گروهی راضی باشد یا در میان آنها بوده و خارج نشود، پس جزو آنها محسوب میشود.»
گفتم: این لجنهای میان راه ـ که حقیقتاً شهوت آدمی است که به این صورت درآمده ـ بهواسطه چسبندگی که دارد اسب را اجازه نمیدهد که سرعت کند.
#سیاحت_ݟرب
#آقانجفی_قوچانی
#قسمت_بیست_وچهارم
😐گفتم: این لجنهای میان راه ـ که حقیقتاً شهوت آدمی است که به این صورت درآمده ـ بهواسطه چسبندگی که دارد اسب را اجازه نمیدهد که سرعت کند.
هادی گفت: چاره نیست، سپر را بر روی سر بگیر که سنگی به تو نخورد، چند تازیانه هم به اسب آشنا کن، بلکه به توفیق و مدد الهی از این بلا خلاص گردیم: «اَلَمْ تَكُنْ اَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فیها؛
مگر سرزمین خدا پهناور نبود که مهاجرت کنید؟
/ سوره نساء،97» دو فرسخ بیش نمانده که از این زمین بلا خلاص شویم.
من خود را جمع نموده، چند شلاّقی به عقب اسب نواختم و با رکاب به پهلوی او زدم. اسب، دُم را حرکت داده و خود را گرد کرد و باد به پره بینی انداخته، چون باد صَرصَر (تند وسخت) پریدن گرفت.🐴
هادی که همیشه در بالای سر من همچون شاهباز در پرواز بود، عقب افتاد و من هم سرگرم «سابِقُوا اِلی مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْاَرْض؛
به پیش بتازید برای رسیدن به مغفرت پروردگارتان و بهشتی که پهنه آن مانند پهنه آسمان و زمین است.
/ سوره حدید،21» بودم که ناگهان سیاه ملعون، خود را همچون دیو زرد به من رسانید. اسب از هیکل او رم خورده، مرا به زمین زد که اعضایم همه درهم خُرد گردید و دو دستِ اسب هم، از راه بیرون شده و به باتلاق فرو رفت و حیوان به زحمت دستهای خود را بیرون نمود.
👌هادی رسید. سر و دست و پای شکسته مرا بست و مرا به روی اسب، محکم بست و خود لجام اسب را میکشید. چند قدمی رفتیم از آن زمین پُر بلا بیرون شدیم.
گفتم: هادی! تو هر وقت از من دور شدهای، این سیاه نزدیک آمده و مرا صدمه زده است.
گفت: او هر وقت نزدیک میشود، من دور میشوم و نزدیک شدن او نیز از جانب خودتان است.😢
#سیاحت_ݟرب
#آقانجفی_قوچانی
#قسمت_بیست_وپنجم
گفتم هادی تو هر وقت از من دور شده ای این سیاه نزدیک آمده و مرا صدمه زده است. 😥
گفت او هر وقت نزدیک میشود من دور میشوم و نزدیک شدن او نیز از جانب خودتان میشود.
داخل اراضی دیگری از اراضی شهوت شدیم که در او اهالی شکم پرستان و تن پروران بودند و آنهایی که در دست راست بودند به صورت خر و گاو و اغنام بودند که شکم پرستیشان از مال حلال خودشان بود چندان عذابی نداشتند و آنهایی که در دست چپ بودند به صورت خوک و خرس بودند که در شکم پرستی و تن پروری خود بی باک بوده و فرقی میان حلال و حرام و مال خود و مال غیر نمیگذاشتند و شکمهاشان بسیار بزرگ و سائر اعضا لاغر و باریک بود و طائفه دست چپ علاوه بر تغییر شکل در اذیت و آزار نیز بودند اولئک کالانععام بل هم اضل سبیلاً.
😐رسیدیم به منزلگاه مسافرینی که در بیابان قفری واقع بود و چیزی در این منزل پیدا نمیشد فقط مسافرین زاد و توشه خود که در میان توبره پشتی خود داشتند اعاشه نمودند و چون اعضای من به واسطه زمین خوردن از اسب دردمندی داشت، هادی از میان قوطی که در توبره پشتی بود دوایی بیرون کرد و به بدن من مالید؛
دردها رفع شد و تندرست شدم.🙂
از هادی پرسیدم که این چه دوایی بود گفت باطن حمدی بود که نعمت هارا ازجانب منعم حقیقی دانستن و دوای هر درد اخروی است.
(قال الله تعالی حمدنی عبدنی و علم ان النعم التی که من عندی و ان البلایا التی اندفعت عنه فبتطولی اشهدکم فانی اضیف له الی نعم الدنیا نعم الاخره و الدفع عنه بلایا الاخره کما دفعت عنه بلایا الدنیا.)
👌صبح حرکت نمودیم.
هادی گفت آخر روز امروز از زمین شهوت خارج میشویم و لیکن شهوات امروزی متعلق به زبان است و بلیات و وحشت امروز کمتر از روز اول که شهوات متعلق به فروج بود نیست و این اراضی بی آب است و باید با اسب آب حمل کنیم و خودت حتی الامکان باید پیاده بروی و سپر بردار که امروز اهمیت دارد.
و...
#سیاحت_ݟرب
#آقانجفی_قوچانی
#قسمت_بیست_وششم
[از هادی] پرسیدم: این سپر چیست؟🤔
گفت: از روزه گرفتن است و گرسنه بودن تو میباشد كه از شهواتِ فروجی تو را محفوظ داشت.
«فانّ الصّوم جُنَّةٌ من النّار كَمَا انّه وِجاءٌ؛ به درستی كه روزه، سپری است از آتش، آنچنان كه او كوبندهی شهوات است.»
حركت نموده، رفتیم. دیدم آقای جهالت نیز پیدا شد.🧟♂
گفتم: ملعون! از من دور شو.
گفت: تو از من دور شو.
و من چند قدمی از او دور شدم و با هادی میرفتیم و آقای جهالت از طرف دست چپِ راه میآمد.
در دو طرف راه، جانوران مختلفی به صورت 🐒سگ و روباه و میمون، 🦍به رنگهای زرد و كبود🐈 و بعضی به صورت عقرب 🦂و زنبور و مار 🐍و موش🐀 بودند كه غالباً هم در جنگ بوده و یكدیگر را میدریده و میگزیدند و از دهان و گوش بعضی از آنها آتش خارج میشد.😵🤯
در بعضی نقاط، سراب، نمایش آب میكرد. همگی میدویدند به آن سوی، ولی مأیوسانه مراجعت میكردند.😐
😰 بعضی مشغول خوردن مردار بودند و بعضی در چاههای عمیق افتاده كه از آن چاهها دوده كبریت (گوگرد) و شعلههای آتش بیرون میشد.🔥
از هادی پرسیدم: این چاهها، جای چه اشخاصی است؟🤔
گفت: كسانی كه به مؤمنین تمسخر میكردند و لب و دهن كج مینمودند و چشم و ابرو بالا میزدند.🤨 «وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ؛ وای بر هر عیبجوی مسخره كننده. / سوره همزه، 1»
كسانی كه مردار میخوردند، غیبت كنندگانند و كسانی كه از گوشهاشان آتش بیرون میشود، شنودگان غیبت هستند.😧
كسانی كه یكدیگر را مثل سگ و گربه و گرگ میجوند، به یكدیگر فحّاشی و ناسزا گفته و تهمت زدهاند.😦
كسانی كه زردچهره و دو زبان دارند، نمّام و سخن چینان و دروغگویانند.🤤
هوای آن زمین به غایت گرم و عطشآور بود و ساعتی یك مرتبه از هادی آب طلب میكردم. 🤕
او هم گاهی كم و گاهی اصلاً نمیداد و میگفت: در جلو راه بی آب زیاد داریم و آب، كم حمل شده است.
گفتم:چرا آب كم حمل كردی؟
گفت: ظرفيّت و استعداد تو بیش از این نبود.
گفتم: چرا ظرفيّت من باید كوچك باشد؟!
گفت: خود كوچك نگه داشتی و آب تقوا به او كمتر رساندی و او را خشك نمودی و رستگاری مطلق حاصل نشد؛😥
حقّ فرمود: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * اَلَّذینَ هُمْ فی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ * وَ الَّذینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ؛ به تحقیق مؤمنان رستگار شدند، آنها كه در نمازشان خشوع دارند و آنها كه از لغو و بیهودگی روی گردانند. / سوره مؤمنون،1 - 3»
و تو اعراض و پرهیز چندان هم از لغويّات نداشتی و در نماز خاشع نبودی.
«فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ * وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ؛ پس هر كس هموزن ذرّهای كار خیر انجام دهد، نتیجه آن را میبیند و هر كس هموزن ذرّهای كار بد كرده، نتیجه آن را میبیند. / سوره زلزله،7و8»
در این جهان ذرّه ای حیف و میل نیست.👌
#سیاحت_ݟرب
#آقانجفی_قوچانی
#قسمت_بیست_وهفتم
[هادی] گفت: نظر كن به جلوی راه، چه میبینی؟
نظر كردم در نزدیكی اُفُق، دود سیاهی مخلوط با شعله های آتش رو به آسمان میرود. دیدم بوستانهایی كه پُر از درختان یوه است، آتش گرفته.😦
به هادی گفتم: آن چیست؟
گفت: آب بوستانها، از اذكار، تسبیح و تهلیل مؤمنی ساخته شده و حالا، از زبان آن مؤمن، دروغ و تهمتی و لغويّات (کارهای بیهوده) سرزده و آن به صورت آتشی در آمده و حسنات (نیکیها) و باغهای او را دارد معدوم میكند.
صاحب آن درختان اگر ایمان مستقرّ و ثابتی داشت، البتّه به آنها اهميّت میداد و چنین آتشی نمیفرستاد. وقتی به اینجا برسد میفهمد و دود حسرت از نهادش بیرون میآید، ولی سودی نخواهد داشت.😔
👈 از این جهت، ایمان به نتایج و ملكوت اعمال كه انبیاء به ما خبر دادند و از نظرها در جهان مادّی غایب است، حضرت حقّ اهميّت داده و در اوّل كتابش تقوا را ایمان به غیب تفسیر میكند: «هُديً لِلْمُتَّقینَ * اَلَّذینَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقیمُونَ الصَّلوةَ؛
🌟این قرآن برای پرهیزكاران هدایت است، آن كسانی كه به غیب ایمان میآورند و به اقامه نماز بر میخیزند. / سوره بقره، 2و3 »
وقتی كه رسیدیم به آن باغهای آتشخورده و خاكسترشده، دیدیم باد تندی وزیدن گرفت و خاكسترها را بلند نمود و پراكنده و نابود میساخت.
هادی قرائت نمود: «أَعْمالُهُمْ كَرَمادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرّیحُ فی يَوْمٍ عاصِفٍ؛
🌟اعمال كسانی كه به پروردگارشان كافر شدند، همچون خاكستری است در برابر تندباد در یك روز طوفانی./ سوره ابراهیم، 18»
پس از این باغهای سوخته، باغهای سبز و خرّم پیدا شد كه پر از میوه و گل و ریاحین و آبهای جاری و بلبلان خوشنوا بود.🌼🌷🌻🍄
با خود گفتم: «البتّه آن باغهای سوخته هم مثل اینها بوده و اگر صاحبش به این قصّه آگاه بود، از غصّه و حسرت میمرد.»
هادی گفت: اینجا اوّلِ سرزمین وادی السّلام است كه امنيّت و سلامتی، سراسر آن را فرا گرفته و عصا و سپر را به اسب آویزان كُن و اسب را در چمنها رها كن تا وقت حركت از این منزل، چرا كند.
پس از این كارها رفتیم به در قصری رسیدیم. در خارج دروازه قصر، حوضی کاملاً از بلور و پُر از آب دیدم كه از صفای آب و لطافت حوض گویی آبی بیظرف و حوضی بیآب بود.
«رقّ الزُجاج وَ رقّت الخَمر | فَتَشابها فَتشاكَل الأمر | فَكأنّما خَمر و لا قَدَح | وَ كأنّما قَدَح و لا خَمر؛
🌟ظرف بلورین و شراب به قدری شفّاف و صاف بودند كه به یكدیگر مشتبه شده بودند و مشخّص كردن هر یک از دیگری مشكل بود. پس گویا شراب است و قدحی در كار نیست و یا قدح است و شرابی در كار نیست.»😍
در اطراف حوض، میز و صندلیهای مرغوب با لُنگ و حولههای حریر نهاده بودند.
لخت شده در آن حوض غوطه خوردیم و ظاهر و باطن خود را از كدورات و غلّ و غشّ، صفا دادیم یعنی موهای ظاهر بشره (پوست)، حتّی ریش و سبیل و سایر عیب و نقصهای دیگر، رفع شد.
فقط موی سر و مژگان و چشم و ابروهای مشكین كه مزید بر حُسن است (بر زیبایی میافزاید)، باقی مانده و محاسن پوست، یك پرده افزوده شده (بر زیبایی آن افزوده شده) و كدورات و رذایل باطن نیز پاک گردید.☺️
«وَ نَزَعْنا ما فی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی سُرُرٍ مُتَقابِلینَ؛
🌟هرگونه غلّ (صفات رذیله) را از سینه آنان بر میكَنیم و روحشان را پاک میسازیم در حالی كه همه برادرند و بر تختها روبروی یكدیگر قرار دارند./ سوره حجر، 47»
پرسیدم:اسم این چشمه چیست؟🤔
هادی گفت: «ص وَ الْقُرْآنِ الْحَكیم» یعنی: اسم این چشمه «صاد» است كه نام آن در قرآن كریم نیز آمده است.