🔰 گام به گام با انسان کامل (۲۶)
✍ اصغر آقائی
____________
🌀 گام سوم: با ابراهیم ع: برائت از آزر (۶)
🔻با #ابراهیم از #معبد خارج شدیم در حالی که آخرین جمله ابراهیم از ذهنم بیرون نمیرفت. او به #کاهن که درگیر آمادهسازی #جشن_بزرگ بود، گفت: وقتی از بتها برای رفتن به جشن کناره گرفتید، آنها را نابود خواهم کرد. «وَتَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنَامَكُم بَعْدَ أَن تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ».
🔻این سخن او خیلی نگرانم کرده بود. هرچند با توجه به آنکه ابراهیم سخن خویش را مستدل به آنان گفته بود و بارها دیده بودم که #انسان_کامل برای رساندن پیام خویش به گونهای عمل میکرد که وجدانها را بیدار کند، اما نمیدانم چرا این بار نگرانیام بیشتر شده بود.
🔻 به خانه برگشتیم.
🔻#آزر آگاه از همه چیز، چون کوهی از غضب، به ابراهیم گفت: من تو را به معبد نفرستادم که با کاهن یکیبهدو کنی؟! من تو را ... .
🔻ابراهیم که گویی ادامه کلام او را خوانده بود گفت: پدر جان، کاهن باید برای سخنان خویش دلیل منطقی داشته باشد. من چگونه میتوانم سخنی که بدون دلیل است را بپذیرم؟
🔻ابراهیم ادامه داد: پدر جان صریح میگویم: من از تمام این بتهای سنگی که میپرستید، بیزااااااااااررررررممممممممم بیزااااررر. «وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ إِنَّنِي بَرَاء مِّمَّا تَعْبُدُونَ»
🔻صراحت ابراهیم بسیار شگفتزدهام کرده بود.
🔻آزر گفت: خدااااااااااااااااااااا خدااااااااااااااااااااااااااا خدااااااااااااااااااااااا این چه خدایی است که چنین تو را گستاخ کرده است؟
🔻آزر در ادامه سخنانی گفت که از نفرت و شدّت #دشمنی او با خداوند نشأت میگرفت.
🔻ابراهیم از جا بلند شد و گفت: دیگر پدر جان میان من و تو تنها خدا قضاوت خواهد کرد. تا کنون تمام استدلالهایم را تنها با جملاتی چون خلاف آئین پیشینیان است، نادیده گرفتهای و گویی گوشی برای شنیدن نداری؛ اما امروز با این توهینها و ابراز صریح دشمنی خود با خدای یگانه ... دانستم که نه دیگر شما میخواهی سخن حق را بشنوی و نه دیگر جای من اینجاس. عمو جان من را دیگر از قبیله خود محسوب نکن. من از آیین و روش شما بیزارم و دیگر به این خانه باز نخواهم گشت. «وَمَا كَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِيمَ لِأَبِيهِ إِلاَّ عَن مَّوْعِدَةٍ وَعَدَهَا إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ»
🔻ابراهیم با سرعت زیاد سوی در رفت و من با ترسی که از چشمانِ خونگرفته آزر در خود احساس میکردم آرام آرام در پی ابراهیم رفتم.
🔻در اثنای خروج از خانه آزر، شنیدم که گفت: جوان ابله همه هستی من را میخواهد به باد دهد.
🔻این جملهی او گویای همه چیز بود!! ... ثروتی که از راه ترویج بتپرستی روانه جیب بزرگان قبیلههای بتپرست میشد، چیزی نبود که بشود به راحتی از آن دست برداشت ... و آزر همچنان #مستکبر و #منفعتطلب باقی ماند.
... و سفر ادامه دارد.
┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄
#حیات_معقول
#سفر_عشق
🆔 @hayatemaqul