eitaa logo
از تولدی دوباره تا حیات طیبه
58 دنبال‌کننده
9 عکس
5 ویدیو
29 فایل
دوره تربیتی همدان
مشاهده در ایتا
دانلود
⏺عدالت در بينش‏ قرآنى، به اين معناست كه از هر كس به اندازه‏ اى كه داده‏ اند، مى‏ خواهند. داده‏ ها ملاك افتخار نيست كه بازدهى مى ‏خواهد.
✳️هدف در زندگی انسان ❇️اگر درست شروع كنى و درست حركت كنى، آگاهى و 👈شناختى از خودت و از هستى و از جهت حركت تو در اين هستى است و بر اساس اين شناخت ‏ها به عقيده ‏ها و جبهه‏گيرى ‏هايى مى ‏رسى و بر اساس اين عقيده ‏ها زندگى مى ‏كنى و مى‏ ميرى و بر اساس اين شناخت و عقيده از سطح غرائز تا حد وظيفه بالا مى ‏آيى و از بشر بودن به آدم شدن‏ مى ‏رسى و به رشد و آگاهى مى ‏رسى و در حدى مى ‏نشينى كه بتوانى به ديگران رشد بدهى، در حالى كه در راه ‏هاى ديگر حداكثر دندانشان را خوب كنى و يا اسهالشان را بند بياورى و يا نيروهايى به آنها بدهى و صنعت‏ هايى برايشان بسازى و رفاهى برايشان بيافرينى. اين قدرت و اين تكنيك و اين رفاه مادام كه با رشد و آگاهى همراه نباشد، جز به نابودى آنها كمك نمى ‏كند و مى‏ شود همانند تيغ تيز در كف زنگى مست. 📔استاد و دروس صرف و نحو، ص: 26
✳️اسلام جز با پاى خودش به مقصد نخواهد رسيد و نه تنها هدف بلكه راه هم بايد راه خودش باشد
هدایت شده از وقف مهدویت
💠آيا مذهب اصالت دارد؟ 🌸تحليل‏ها بسيار مى‏شنويم كه مذهب روبناست و اصالتى ندارد و نه تنها مذهب، كه حتى فكر و عقل و ادراك انسان و اراده او روبناست و آفريده‏ى محيط اقتصادى و شرايط توليد. در آن دوره‏ها بشر به نيروى ماشين و اتم دست نداشت و با طبيعت بيگانه بود و تازه وارد بود. تاريكى شب و نور و روشنايى روز و رعدها و برق و زمين‏لرزه و خسوف و كسوف و ساير حادثه‏ها، او را به خود مشغول مى‏كرد و مى‏ترساند و او كه براى اين‏ها توضيحى نداشت و فكرش به جايى نمى‏رسيد ناچار از خيالش كمك مى‏گرفت و به جادو روى آورد و براى هر چيزى نيرويى در نظر مى‏آورد. رفته رفته در دوره كشاورزى انسان جادويى به ارواح و جان‏هايى معتقد شد و سپس براى اين ارواح و نيروها مظهرى در نظر گرفت و بت‏هايى ساخت و در برابر آن‏ها به نيايش‏ها و تضرع‏ها پرداخت و مراسمى به پا كرد تا از صدمه آن‏هادر امان ماند . در آن دوره‏ها بشر با طبيعت تماس مستقيم داشت و اسير آن بود، به باران آن و آفتاب و ماهش نياز داشت و از سودهاى آن بهره مى‏خواست و در نتيجه هر پديده‏ى نافعى مقدس مى‏شد و انسان منفعت طلب به خاطر تقرب به اين پديده‏ى مقدس و بهره‏بردارى از او، به دعا و نيايش مى‏پرداخت و هنگامى كه تصادفى به سودى مى‏رسيد، در اين عقيده پابرجا مى‏گشت. در آن دوره هر پديده‏ى نافع و هر پديده‏ى خطرناكى به جايى رسيد تا اين كه انسان به ارتباط پديده‏ها آگاه شد و يافت كه بعضى از پديده‏ها در ديگرى مؤثر هستند. اين بود كه به خدايى آن‏ها روى آورد تا اين كه به علت‏هاى پنهانى‏تر و محدودتر رسيد تا اين كه براى خوبى‏ها يك علت و براى بدى‏ها يك علت در نظر گرفت و از بت‏هاى بى‏حساب خلاص شد تا اين كه حتى بدى‏ها را و خداى بدى‏ها را و اهريمن را هم آفريده‏ى همان خداى خوب دانست و اهورا مزدا را حاكم بر تمام هستى حساب كرد و به توحيد رسيد و به فلسفه رو آورد، از تخيل به تعقل تا امروز كه به دوره‏ى تجربه و تحقق رسيده و ديگر در گرو هيچ چيز نيست. و مى‏شنويم: بشر در جستجوى زندگى بهتر و مرفه و عادل از مرز قرن‏ها گذشته و تاريخش را آفريده است. او براى زندگى راحت و ايده‏آل خود كوشش‏هاكرده و عمر خويش را به مرگ سپرده است. او در دوره‏ى كودكى هنگامى كه رنجى مى‏ديد و ظلمى به او روى مى‏آورد، به جوانيش دل مى‏بست كه به قدرت مى‏رسد و ديگر رنجى نخواهد داشت و ظلمى نخواهد ديد و دردى نخواهد كشيد. در جوانى هنگامى كه با آن همه رنج و ناكامى و ضربه و شكست روبرو مى‏شد به پيريش فكر مى‏كرد كه پس از سختى‏ها به راحتى مى‏رسد و به رفاه دست مى‏يابد و با فرزندها و نوه‏هايش روزهاى خوشى را مى‏بيند و از رنجش بهره مى‏گيرد ... تا آن هنگام كه به پيرى مى‏رسيد و مى‏ديد كه آسمان همان رنگ است و ناچار اين آرزوها و خواسته‏هاى سركوفته خود را به آن دنيا، به آخرت انتقال مى‏داد و در نزد خدا بايگانى مى‏كرد. بر فرض در آن جا هم خبرى نمى‏شد و بر فرض كه پس از مرگ هم چيزى نمى‏بود، ديگر او از آن جا خبر نداشت و آن را كه خبر مى‏شد خبرى باز نمى‏آمد. اين خواسته‏ها و آرزوها و اين بهتر طلبى انسان او را به خدا و به دنياى ديگر معتقد كرد و به بهشت و جهنم بست و براى رسيدن به بهشت و رهايى از جهنم به عبادت‏ها و اطاعت‏ها وادار نمود. و مى‏شنويم: يك دسته انسان‏هاى زرنگ كه از هر موقعيتى بهره مى‏گيرند و از نقطه‏هاى ضعف، مشترى به دست مى‏آورند، هنگامى كه آن ترس و آن اميد و اين آرزوها و خواسته‏ها را ديدند و زمينه را آماده يافتند، ناچار به فكر رياست و سوارى افتادند ... كه الاغ بى‏آزار باركش، هر حكيم بزرگوارى را وسوسه مى‏كند تابر پشت آن بجهد، چه رسد به بچه‏هاى شيطان و دام گسترهاى دنيا طلبى كه جز اين آرزويى ندارند. اين بود كه يك عده به فكر رسالت افتادند و دينى آوردند و حرف‏هاى خود را به دهان خدا گذاشتند تا كسى با آن‏ها طرف نشود . اين عده گذشته از سوارى و بهره‏كشى به تهذيب و تربيت مردم هم علاقه داشتند و اين بود كه دين آن‏ها از سه قسمت اعتقادات و عبادات و اخلاقيات تشكيل مى‏شد، ولى منظور اصلى همين اخلاقيات و تربيت همان رياست و سوارى گرفتن بود . بر اساس آن زندگى اقتصادى و روابط توليدى و به خاطر اين خواسته‏ها و آرزوها مذهب به وجود مى‏آمد و خدا متولد مى‏شد. اما امروز ديگر انسان اسير طبيعت نيست، نه مى‏ترسد و نه در انتظار بخشش آن مى‏نشيند و نه به اميد بهشت به بدبختى‏ها تن مى‏دهد. انسان امروز بر گردن طبيعت نشسته و مى‏تواند از آن انتقام سال‏هاى پيش و انتقام پدران محرومش را بستاند ... و مى‏تواند در همين جا و در همين زمين، بهشت موعود را بيافريند. انسان مى‏تواند وضع حمل طبيعت را جلو بيندازد و نوزاد بهشت را به دنيا بياورد. 🌺با اين تحليل‏ها ديگر مذهب اصالتى ندارد و دوامى ندارد؛ چون زاييده‏ى ترس و اميد و عدالت خواهى و آرزو پرستى انسان است. انديشه من، ص: 44
هدایت شده از وقف مهدویت
💠در هر دوره‏ى تاريخى و در هر جامعه‏ى انسانى انسان‏هايى بوده‏اند تخيلى و انسان‏هايى بوده‏اند تعقلى و انسان‏هايى تحققى انسان همان طور كه از نيروى خيال برخوردار بوده، از نيروى عقل هم بهره داشته و با نيروى فكر همراه بوده است يك انسان روستايى و يك انسان آزاد مى‏تواند با يك ساعت تفكر در هستى، ارتباط و هماهنگى خورشيد و ابر و باد و باران و گياهان و انسان را به دست بياورد و از هماهنگى اين‏ها به هماهنگ كننده پى ببرد و به قانون‏ها دست بيابد و از قانون‏ها قانون گذار را بشناسد و از اين هماهنگى به يگانگى او پى ببرد. يك انسان ساده و آزاد به زودى از آمد و رفت ستاره‏ها و ماه و خورشيد به محكوميت و اسارت آن‏ها پى مى‏برد و قدرت حاكم و گرداننده مسلط را مى‏يابد. اين حقيقت كه توحيد اصالت داشته و سپس شرك به وجود آمده،اين حقيقت كه تعقّل قبل از تخيّل بوده گذشته از اين توضيح، شاهد تاريخى دارد
هدایت شده از وقف مهدویت
✳️ در درون ما سؤال‏هايى مطرح مى‏شوند كه: من چه هستم؟ چه استعدادهايى دارم؟ و اين استعدادها از چه زمينه و چه ميدانى برخوردارند؟ و چگونه بايد در اين ميدان به كار بيفتند؟ و چه كارى با اين استعدادها هماهنگ است؟ و اين كار با چه هدفى بايد شروع شود؟ اصلًا چرا زنده باشم؟ براى خوردن و خوابيدن و خوش بودن، آيا عمرم بايد در كنار مستراح و آشپزخانه تمام شود؟ آيا براى اين كارها به اين همه سرمايه احتياج دارم؟ راستى انگيزه‏ى من براى اين همه كوشش، براى اين همه دوندگى چيست؟ محرك من چه مى‏تواند باشد؟ آيا چيزهايى كه مرا حركت مى‏دهند و مرا به كوشش مى‏كشند از من نيرومندترند و از من مهم ترند؟ و؟ و؟ و؟
💠اين سؤال‏ها ناچار جواب‏هايى مى‏خواهند و اين است كه فكر ما به كار مى‏افتد تا جوابى بيابد و شناخت‏هايى از انسان و هستى و از انسان و استعدادها و از هستى و وسعتش به دست بياورد و در همين كوشش‏هاى فكرى، انسان به استعدادهاى عظيم و در نتيجه به كار بزرگ خودش پى مى‏برد و محرك و هدف را به دست مى‏آورد و هنگامى كه كار انسان شناحته شد، هستى شناخته مى‏شود و جايگاه انسان در اين هستى آشكار مى‏گردد و هست آفرين جلوه مى‏كند. انسان با اين تفكرات به جهت حركت خود و هستى و ميدان كار خودش پى مى‏برد و به او رو مى‏آورد و خود را به او مى‏سپرد و از او روش زندگى و مرگ را و طرز حركت در اين راه گسترده را مى‏آموزد؛
✳️چه نيازى به مذهب است؟ 🍀تحليل‏ها الف.هنگامى كه تصويرى از شرق مذهبى و فقير و گرفتار و جنگ زده را در نظر مى‏گيريم و تصوير غربِ بى‏بند و بارِ مرفهِ مسلطِ جنگ افروز و مُسرِف را پيش رو مى‏آوريم، ترجيح مى‏دهيم كه ما به آن رفاه و عظمت برسيم و از بار عرفان خود و مذهب خود و افتخارات خود آزاد شويم؛ چون دوست داريم كه تصوير ما به آن تصوير نزديك‏تر شود؛ چون تمام اين افتخارات پشيزى سود نمى‏آورد. ب. آن آرامش و معنويتى كه مذهب مى‏خواهد با اعتقاداتش در ما زنده كند و آن شناختى كه از عظمت هستى مى‏خواهد در ما بريزد، آن چه كه مذهب‏ مى‏خواهد با شرايع و احكامش به ما بدهد، در امروز با علم و هنر و فلسفه و بشر دوستى و جامعه پرستى، به آن مى‏توانيم دست بيابيم. آن‏ها كه مذهب ندارند هم به رفاه و قدرت رسيده‏اند و هم به آرامش و معنويت. ج- امروز علم و هنر و فلسفه و شوق اجتماعى انسان معاصر و اخلاق عقلى، مى‏تواند جاى مذهب را پر كند و اين است كه مذهب ضرورتى ندارد و نقشى ندارد و جايگاهى ندارد. علم عظمت هستى را نشان مى‏دهد و هنر زيبايى آن را و فلسفه كه اين هر دو را رهبرى مى‏كند و از اين هر دو بهره‏مند مى‏شود، جاى اعتقادات جزمى را مى‏گيرد و شوق اجتماعى، كار رياضت و تزكيه را انجام مى‏دهد و اخلاق عقلى جايگزين اخلاق اعتقادى مى‏شود .
🔸نقد و بررسى‏ الف- آن‏هايى كه از مذهب جدا شدند و به رفاه و ثروت و قدرت و صنعت رسيده‏اند، همان‏ها به عصيان‏ها و هيپى‏گرى‏ها و پوچى‏ها رسيده‏اند، همان‏ها به انتحارها و خودكشى‏ها رسيده‏اند. همان غرب مرفه مسلط آزاد، دوباره خود را به شرقِ گرفتارِ اسير نزديك مى‏كند و به عرفان او و عشق و آزادى او روى مى‏آورد. و اين است كه غرب ضد مذهبى و آمريكاى آزاد آزاد، در قرن بيستم، پيامبر بيرون مى‏فرستد و به جادوگرى و دين سازى روى مى‏آورد و تا اين حدّ مذهبى مى‏شود. ب- آرامش، معنويت، گذشت و ايثار، به‏ انگيزه و زيربناهايى‏ نياز دارد؛ انگيزه‏هايى كه از خود پرستى‏ها و غريزه‏هاى انسان نيرومندتر باشد و زيربنايى كه بتواند اين همه بار را تحمل كند. اما هنگامى كه هستى از حكمت جدا شد و خدايش را بيرون انداخت و هنگامى كه هستى به بن‏بست رسيد و انسان به مرگ، در اين زمينه و با اين جهان بينى، ديگر علم و هنر و فلسفه و مكتب‏ها و حكومت‏ها چه مى‏توانند بكنند؟ هر چه علم بيشتر به عظمت هستى پى ببرد، انسان بيشتر خسته مى‏شود و لجش مى‏گيرد و افسوس مى‏خورد كه آخر اين همه شير براى يك مثقال كشك؟! هر چه هنر به زيبايى‏هاى عميق‏تر و گسترده‏تر هستىِ به مرگ پيچيده پى ببرد، انسان بيشتر خُرد مى‏شود و عصيان سر مى‏دهد و حتى خودش را هم مى‏شكند و به گند مى‏كشد. و در اين زمينه، گذشت و ايثار و انسان دوستى و انسانيت و معنويت مى‏شود جزء اساطير و مى‏شود افسانه و دروغ و فريب؛ چون در اين دنياى پوچ احمق دليلى براى بودن نيست تا چه رسد به انسان بودن. و در اين دنياى شلوغ درهم ملاكى براى انسانيت نيست؟ آيا انسانيت يعنى ايثار و گذشت و دوستى و محبت؟ آيا خوبى يعنى دست نوازش بر سر افتاده كشيدن؟ فرزند صحيح النسب پوچى همين خودكشى و انتحار است 🔸آن آرامش و معنويت و ايثار، به انگيزه‏ها و زيربناها و زمينه‏هايى نياز دارد كه نه علم و نه هنر و نه فلسفه، هيچ كدام نمى‏تواند اين انگيزه‏ها را و زيربناها را و زمينه‏ها را بسازد و اين‏ها جز با شعار و تلقين و قسم دادن و سوگند گرفتن و بازى چيزى نيست و ريشه‏اى ندارد و زمينه‏اى ندارد. 🔹نقش مذهب‏ همين سازندگى و زمينه دادن و همان رهبرى و پيش بردن و همان قانون گذارى و روش دادن است. نقش مذهب اين است كه در درون انسان عشقى بزرگ‏تر از عشق به مال و به خود و به خانواده مى‏سازد و با اين انگيزه درونى، نه با شعارها، انسان را به ايثار مى‏رساند.
🔸مذهب در انسان زيربنايى را مى‏سازد كه بتواند بار اين همه ثروت و قدرت و صنعت و تكنيك را به دوش بكشد؛ چون مادام كه انسان به رشد و آگاهى نرسيده باشد و از نيروى درونى برخوردار نشده باشد اين همه نيرو جز به نابودى انسان كمك نمى‏كند. انسان هنگامى به تعادل مى‏رسد كه قدرت‏هاى درونى او بر نيروهاى او تسلط داشته باشند و رهبرى داشته باشند، وگرنه لغزش است و زمين خوردن و زمين زدن و راه را بستن.
🌿ج- در برابر اين سؤال، كه‏ آيا مذهب ضرورت دارد و لزومى دارد، بايد پرسيد براى چه و در كجا و در چه زمينه‏اى؟ براى اين زندگى مرفه و منظم و حيوانى، نه فقط مذهب ضرورت ندارد كه عقل و فكر هم لازم نيست؛ چون در كندو غريزه، نظم و عدالت و رفاه را عهده‏دار شده است، اما براى زندگى انسانى و شكوفا شدن استعدادها هم به مذهب نياز هست و هم به انديشه و فكر. درست مثل اين كه بپرسى آيا جنين به دست و پا و چشم و گوش و زبان احتياج دارد؟ آيا اين‏ها براى او ضرورت دارد؟ جواب اين است كه براى چه و در كجا؟ در محدوده‏ى رحم، نه دست و پا و زبان مى‏خواهد و نه شش و شكم و معده. او در رحم به بيش‏تر از جفتش نياز ندارد، اما براى زندگى بيرون از اين محدوده، نه تنها به اين همه كه به ابزار و وسايل ديگرى هم نيازمند است و به‏ نيروهاى عظيمى احتياج دارد همان طور كه از سرمايه‏هاى عظيم جنين مى‏توانيم بفهميم كه زمينه‏ى ديگرى در پيش است،⬅️ همان طور از سرمايه‏هاى عظيم انسان از عقل و فكر و وجدان و آزادى او كشف مى‏كنيم كه زندگى انسان محدود به اين محدوده‏ها نيست. از آن جا كه انسان بى‏نهايت استعداد دارد ناچار بى‏نهايت ادامه دارد و براى اين زندگى گسترده است كه به مذهب و به رهبرى و قانون گذارى نياز مى‏افتد.
💠آيا مذهب عامل انحطاط است؟ 🔸تحليل‏ها 🔸مذهب خود را يك حقيقت برتر معرفى مى‏كند. برتر از فكر انسان و علم و حركت زمان. ناچار اين برترى‏ها آن را محافظه كار بار مى‏آورد و ناچار اين محافظه كارى و ايستايى آن را با فكر انسان و علم انسان گلاويز مى‏نمايد و با هر گونه نو آورى و تجدد طلبى درگير مى‏سازد. در آن جا كه مذهب پيروز شود ناچار فكر و علم مى‏روند و ناچار پيشرفت متوقف مى‏شود و ناچار انحطاط به وجود مى‏آيد و مذهب انگيزه‏ى اين انحطاط است. و همين است كه جامعه‏هاى مذهبى عقب افتاده‏تر هستند و همين است كه اروپاى مذهبى عقب افتاده بود. پيشرفت از آن جا شروع شد كه مذهب كنار رفت و علم آزاد گرديد. 🔹خصوصيت محافظه كارى و ايستايى مذهب، گذشته از اين كه عامل انحطاط مى‏شود، دستاويز طاغوت‏ها و حكومت‏هاى محافظه كار و ايستا خواهد شد و به تخدير توده خواهد پرداخت و توده را افيونى بار خواهد آورد؛ توده‏اى هر چه پيش آيد خوش آيد و توده‏اى قضا و قدرى و ولنگار و سخن از باده و مى گو، و الفقر فخرى، توده‏اى بى‏مسؤوليت و بى‏شخصيت و بى‏هدف كه جز بهشت چيزى نمى‏خواهند و از دنيا بريده‏اند و توده‏اى فهم عقيمى و افيونى و منتظر و قانع و بى‏توقع كه با بدبختى‏ها و سختى‏ها همدم مى‏شوند و به درآمد كم راضى و دلخوش. و سبحان اللَّه گويان در زير باران در خيابان دو فرسخ پياده مى‏روند تا به سر كار خود برسند و هنوز نرسيده و پنج تومان به دست نياورده، دوباره وضويى مى‏گيرند و لنگان لنگان باز مى‏گردند و با نان خشكى و ماستى و دانه انگورى زندگى مى‏گذرانند و قناعت پيشه مى‏كنند و مى‏گويند: «عزّ من قنع» و در نتيجه همان قدرت‏ها هستند كه ثروت‏ها را مى‏برند و از اين قناعت به نان و نوا مى‏رسند. و اين قدرت‏ها هستند كه به خاطر محافظه كارى و بهره‏بردارى و استعمار، اين روح صبر و قناعت و زهد و قضا و قدر را در سرها مى‏دمند و آن‏ها را به انتظار منجى نگه مى‏دارند، در حالى كه خود در انتظار هيچ چيز نيستند و قناعت پيشه نمى‏كنند و در برابر بدبختى آرام نمى‏گيرند و از بهترين رفاه و راحت‏ترين زندگى‏ها برخوردار مى‏شوند و چنان از طمع سرشارند و بيش‏تر مى‏خواهند و چنان عزيز هستند كه بيا و ببين! گويا «ذلّ من طمع» در آن‏ها كاربردى ندارد. اين فقط براى ديگران است. 🔸خصوصيت ايستايى و محافظه كارى مذهب، هم جلوگير پيشرفت علم است و انگيزه‏ى انحطاط و هم دستاويز طاغوت است و نردبان استعمار، كه با صبر و قناعت و زهد و قضا و قدر و انتظار منجى، آن‏ها را به پشت بام آرزوها مى‏رساند.
💠نقد وبررسی 🍀1- هنگامى كه مذهب را آن قدر گشاد كنيم كه بت پرستى و توتميسم را در بر بگيرد و هنگامى كه چشم را روى هم بگذاريم و مذاهب دستورى و سنّتى و عاطفى را از مذهب اصيل و ضد سنّت، تشخيص ندهيم، راستى مجبوريم كه مذهب را عامل انحطاط و افيون توده‏ها قلمداد كنيم؛ چون در طول تاريخ، درگيرى مسيحيت با آزادى و علم، چشمگير است و نردبان گرى و جلوداريش براى استعمار آشكار و مشخص. مذاهب دستورى و عاطفى، هم توحيد دارند و هم رسالت و اخلاق و در اين اخلاق، هم سخن از صبر است، هم از زهد و قناعت و انتظار. ⬅️براى شناسايى هر مذهب بايد با اين ملاك‏ها و خصوصيات و ويژگى‏ها پيش رفت، نه با اسم و رسم. 2- كشورهايى همانند ژاپن و آمريكا و ايتاليا و آلمان و انگلستان و فرانسه، با دين‏هايى در حد خورشيد پرستى و بودايى و ودايى و با دين‏هايى بسته ودستورى به تمدن‏هايى رسيده‏اند و از پيشرفت‏هايى برخوردار گرديده‏اند و اين نشان مى‏دهد كه انحطاط مادى، انگيزه‏ى مذهبى ندارد و به مذهب مربوط نيست. نبود رهبرى و ضعف و جهل و تجمّل و استعمار، اين‏ها از عواملى هستند كه ما را عقب نگه داشته‏اند، در حالى كه به خاطر جدا ماندن و جدا كردن از مذهب اصيل، جرم اين عقب افتادگى را به مذهب بسته‏اند. و همين، يك شگرد استعمارى و يك برون فكنى روانى است كه قدرت‏هاى بزرگ به آن دست‏زده‏اند تا خود را تبرئه كنند و سرچشمه‏ها را بپوشانند. انحطاط مادى معلول اين عوامل پنج گانه است. اما انحطاط اجتماعى و انسانى اين قرن به خاطر جدايى از زيربناها و زمينه‏ها و انگيزه‏هاى رشد و حركت است كه به آن اشاره كرديم و گفتيم كه اين تمدن، انسان را به رفاه رساند اما به شكوفايى استعدادهايش كمك نكرد و جامعه‏ى او را بيش از يك دامپرورى منظم نساخت و ناچار انسان دادش در آمد. همه صنعت و قدرت به جز جنگ و مرگ نيافريد. 3- مذهب، زمينه ساز و راهبر علم و فكر است و خود، عامل پويايى و تحرك فكرى و پيشرفت علم و صنعت و ثروت است و خود، سازنده‏ى نيروهايى كنترل كننده و نگه دارنده در درون انسان است. آيا اين برترى و رهبرى باعث ركود و انحطاط است؟ بايد در مسأله دقت كرد كه برتر بودن مذهب از علم و فكر و زمان، به ايستايى و محافظه كارى نمى‏انجامد، بل از آن جا كه با پيشرفت علم و فكر و مرور زمان، چهره‏ى آن روشن‏تر و مشخص‏تر مى‏شود، مذهب اصيل به فكر كردن و پيشرفت علم كمك مى‏كند. 👌برتر بودن مذهب اصيل، همان رهبرى كردن و زمينه دادن و جهت دادن آن به فكر و علم و تكنيك است. 4- مذهب اصيل همان طور كه عامل انحطاط نمى‏شد، دستاويز استعمار هم نخواهد شد و نردبان طاغوت هم نخواهد گشت. اين مذهب انسان را به انسانيت خويش مى‏تواند برساند و او را از اسارت بت‏ها آزاد مى‏كند و از حكومت غير از خدا رها مى‏سازد. و «اللَّه» را در درون انسان و در جامعه‏ى انسانى و در هستى حاكم مى‏نمايد و در نتيجه‏ هواهاى دل و حرف‏هاى خلق و جلوه‏هاى باطل و تسلط طاغوت‏ها و بت‏ها و خدايان كنار مى‏روند و شخصيت انسان نضج مى‏گيرد. اين مذهب بر پايه‏ى‏ عشق‏ به حق و آزادى‏ از غير حق قرار دارد و بر پايه‏ى عبوديت و عشق به حق و زهد و آزادى از غير حق استوار است و اين عشق و آزادى همان توحيد و يكتا پرستى است و اين‏ توحيد اولين سنگ مذهب اصيل است، پس اين مذهب دستاويزى براى طاغوت نخواهد داشت و بزرگ‏ترين مسؤوليت‏ها را به دنبال خواهد آورد. اين مذهب، شخصيت و مسؤوليت در توده‏ مى‏آفريند، نه بى‏شخصيتى و بى‏تفاوتى. 🔸اما طاغوت بى‏كار نيست. او براى خود دستاويزى مى‏تراشد و مذهب‏هايى سنتى و عاطفى مى‏آفريند. 🍀پس نه مذهب، كه حتى علم هم دستاويز مى‏شود و مسخ مى‏شود؛ چون اين انسان سركش و طاغوت، جز اين كارى ندارد و مذهب اصيل هم جز درگيرى با اين طاغوت و بر كنار كردنش نقشى ندارد. ⬅️در اين مذهب، مسؤوليت تا حد رفاه نيست، كه تا حد شكوفايى استعدادهاست و در برابر اين مسؤوليت، ولنگارى نيست و تقدير و سرنوشت عامل بى‏كارى نيست؛ چون به همان اندازه كه داده‏اند بازدهى مى‏خواهند و همان قدر كه قدرت و وسعت داده‏اند تكليف گذاشته‏اند و هر كه بامش بيش برفش بيش‏تر. 🍀و در اين درگيرى بايد از جان و مال گذشت و به چيزى دل نبست- زهد- و در اين درگيرى بايد ايستاد و عقب ننشست- صبر- و با اين همه نبايد نااميد بود و حتى در سختى‏ها مأيوس- انتظار- كه هستى و جبر تاريخ هم با شما همراه است و اجتماع انسانى به دنبال اين هدف در راه است.
✳️تقدير اسلامى، مسؤوليت مى‏سازد و توحيد اسلام، شخصيت مى‏دهد و مبارز مى‏آفريند و زهد اسلام، به معناى رها كردن نيست، كه اين زهد تصوف است. زهد اسلامى زهد اخذ است نه زهد ترك‏. برداشتن و آوردن است نه رها كردن و رفتن. از سلطنت كناره گرفتن نيست كه سلطنت را به چنگ آوردن است و از دنيا جدا شدن نيست كه از دنيا برداشت كردن است. و قناعت اسلام‏ به معناى كم به دست آوردن نيست، كه كم برداشتن و به همراهان رسيدن است. قانع آن نيست كه روزى 5 تومان به دست مى‏آورد؛ چون اين فقر است. قانع كسى است كه با تمام استعدادش كار مى‏كند، وگرنه احتكار كرده و تمام داراييش را براى او خرج مى‏كند، وگرنه اسراف كرده است. 🔸قانع كسى است كه براى همه مى‏كوشد و به اندازه‏ى خودش برمى‏دارد. و اين است كه قناعت عزّت مى‏آورد و ثروت مى‏آورد. كوشش زياد و برداشت كم، ثروت و مساوات مى‏آورد. 🔴حكومتى كه فقط براى خودش سنگ به سينه زد ناچار ذليل مى‏شود؛ چون ناچار طبقات به وجود مى‏آيد و ناچار درگيرى پيش مى‏آيد و در اين درگيرى ناچار شكست و ذلت پيش مى‏آيد، كه: «ذلّ من طمع». قناعت در برابر طمع است نه در برابر غنا و بى‏نيازى.
ما مى‏بينيم طرح‏هايى در زمينه حكومت اسلامى- شورايى و فدرالى- و طرح‏هايى در زمينه‏ى تربيت اسلام و اخلاق اسلام و عرفان اسلام و فلسفه‏ى اسلام، اين‏ها كاملًا اسلامى نيستند، بلكه از مكتب‏هاى ديگر نشانه دارند و متأثر شده‏اند و اصولًا فلسفه و اخلاق و عرفان و تربيت و حكومت اسلامى با فلسفه و اخلاق و تربيت و حكومت مسلمين، عوضى گرفته مى‏شود. و اين مسأله بيشتر به اين خاطر است كه اين مسائل به طور باب باب در كتاب و سنت و متون اسلامى نيامده، بلكه اين فقيه است كه از يك يا چند آيه و روايت بايد نظام تربيتى و حكومتى و اقتصادى و قضايى و جزايى و حقوقى را به دست‏بدهد و چه بسا از آثار يك حكم به يك قانون و حكم ديگر برسد. از آن جا كه در فقهِ غنىِ گذشته‏ى ما بيشتر بر سه مسأله تكيه مى‏شد- تحديد موضوع و بيان حكم و بيان شرايط حكم و حكم- در نتيجه مسأله‏ى آثار احكام و ارتباط احكام و مقايسه‏ى احكام اسلامى، منظور نمى‏گرديد و در نتيجه چه بسا حكم‏هاى اسلامى اصلًا اسلامى نبود و اشتباه مى‏نمود. اين خصوصيات پراكندگى و شتابزدگى و اشتباه كارى، يك خصوصيت چهارمى را به وجود مى‏آورد كه همان‏ جامع نبودن طرح‏هاى عرضه شده‏ است. انديشه من، ص: 76
💠دين چه دارد؟ ✳️اين سؤال‏ها كه تا به حال طرح شده بود و بررسى گرديده بود، كه آيا دين اصالت دارد؟ و ضرورت دارد؟ و عامل انحطاط و افيون توده نيست؟ اين‏ها در واقع زمينه سازى براى يك سؤال اساسى و محكم بودند كه دين چه دارد و با چه برنامه‏هايى همراه است؟ 🔸با جواب گرفتن اين سؤال، سؤال‏هاى سابق هم جواب مى‏گيرند و حل مى‏شوند؛ چون آن وقت كه با تمامى شعارها و فريادها، دين را عرضه كرديم و آن را تفسير نموديم و سپس با مكتب‏هاى ديگر سنجيديم، آن وقت مسأله‏ى اصالت و ضرورت و رهبرى دين آشكار مى‏گردد. هيچ بهتر از اين عرضه كردن نيست؛ چون در اين عرضه، كار مقايسه با مكتب‏هاى ديگر، چه‏ در زمينه‏ى جهان بينى‏ و فلسفه و معرفتى و چه در زمينه‏ى سازندگى‏ و تربيتى و عقيدتى و چه در زمينه‏ى نظام‏هاى اجتماعى‏ و اقتصادى و مالى و حقوقى و قضايى و جزايى و حكومتى‏ و چه در زمينه‏ى‏ عملى‏ و پياده شدن در جامعه، آسان مى‏شود و قدرت و صلابت آن مشخص مى‏گردد. 🔹آن چه كه دين اسلام را از جامعه و از زندگى عملى و از سياست و حكومت و از ساير نظام‏هاى اجتماعى و اقتصادى و مالى و حقوقى و ... كنار زده و حتى در برابر تصوف و فلسفه، بى‏بار معرفى نموده، دو اصل است: يكى بى‏اطلاعى از اسلام و ديگرى اطلاع از وضع گذشته و كنونى جامعه‏هاى اسلامى. 🍀1- اين بى‏اطلاعى از اسلام مسأله‏اى است كه حتى محققان و دانشمندان را گيج كرده است. آن‏ها مى‏بينند هيچ جاى اسلام از طرز تشكيل پارلمان و يا انتخاب رياست جمهور و يا سازمان ادارى و سياسى حرفى نيست تا چه رسد در زمينه‏ى اجتماعى و يا دارايى و مسائل حقوقى از قبيل حقوق كار و حقوق بين الملل خصوصى و عمومى‏ ، حتى در قسمت اخلاقى كه قسمت غنى و بى‏نياز دين معرفى مى‏شود، مى‏بينيم كه از نظام اخلاقى، كه اين همه احكام اخلاقى را مى‏تواند تحمل كند، سخنى نيست و اگر حرفى باشد تا سطح نوشته‏هاى ابن مسكويه و غزالى و جامع السعادات و ... است و اين است كه يك محقق ترجيح مى‏دهد به جاى درگير شدن با اين احكام خشك اخلاقى به عرفان زنده‏ى هندى و تصوف غنى ايرانى با دو شعار عشق و آزادى روى بياورد و از آن بهره‏مند گردد . عرفانى با آن همه شعر و غزل و زيبايى و لطافت. و حق‏ هم دارد؛ چون آن را يافته و برايش عرضه شده، اما اين را نيافته و از عرضه‏ها بهره‏اى نگرفته است. 2- اين بى‏اطلاعى از اسلام از يك طرف و آگاهى از اوضاع مسلمان‏ها در گذشته و بيچارگى آن‏ها در طول قرن‏هاى اخير به اين نتيجه مى‏رسد كه دين از سياست كه هيچ، از انسانيت و عشق و آزادى هم جداست. آن‏ها مى‏بينند در طول اين قرن‏ها مسلمان‏ها و رهبران روحانى، آلت دست قدرت‏هاى بيگانه بوده‏اند و حقيقت آن‏ها را طعمه باطل خويش ساخته بودند. آن‏ها حتى از انقلاب فكرى سيد جمال، از مشروطيت ايران، به مقصد استعمارى خويش رسيده بودند و آن‏ها مى‏بينند كه با اين شيوه‏ى رهبرى،چاره‏اى جز كنار زدن دين از سياست، حكومت و رهبرى نيست. البته اين را هم بگويم كه مى‏توان بر اين دو اصل، دو اصل ديگر اضافه كرد . و آن يكى دشمنى ديرينه مسيحيت و اسلام است و ديگر احساس خطر از تحرك‏هايى كه جامعه اسلامى را گسترش داده و طعمه‏هاى استعمارى را از حلقوم‏ها بيرون كشيده‏ . و اين است كه بر اساس آن دشمنى و اين احساس خطر، مجبورند دين را از سياست جدا كنند و به امور اخلاقى محصورش سازند و كشورهاى آزاد شده را با استعمار جديد گرفتار بنمايند و با جنگ، مشغول. 🌺از آن روز كه اين سؤال جاى خود را باز كرد، ناچار جواب‏هايى در كنارش نشست و در قسمت‏هاى مختلف فلسفه و اقتصاد و حقوق- حقوق كار و جزا و بين الملل خصوصى و عمومى- كارهايى عرضه گرديد و از آن جا كه لبه‏ى تيز سؤال مربوط به مسائل سياسى و حكومتى و ادارى بود، در اين زمينه‏ نوشته‏هاى زيادى به دست‏ها رسيد. 1- اين فعاليت‏ها و جواب گويى‏ها در حالى كه گسترده و احياناً عميق بود، از پراكندگى‏ زيادى هم برخوردار گرديد و به آن مى‏مانست كه يك اندام را تكه تكه كنند و نشان بدهند و عرضه بدارند. در اين نوع عرضه‏ى قدرت، تحرك و زيبايى و عظمت اندام محو مى‏شد و از دست مى‏رفت و چه بسا زشت و زننده جلوه‏گر مى‏شود. 2- پس از پراكندگى، خصوصيت‏ شتابزدگى و سطحى بودن‏، چشمگير است. و البته اين شتابزدگى حالت طبيعى كسى است كه غافل گير شده و به دفاع برخاسته است. 3- و همين شتابزدگى، يك خصوصيت ديگر را به وجود مى‏آورد، كه آن‏ اشتباه در عرضه‏ى طرح‏هاى اسلامى‏ است.
💠طرح كلى اسلام‏ ✳️دين اسلام با تفكر شروع مى‏شود . با تفكر در تاريخ‏ ، در جامعه، در پديده‏ها و آيه‏ها ، در انسان؛ در استعدادهايش و آفرينش و خلقتش‏ . با تفكر در استعدادهايش، كار او مشخص مى‏شود؛ چون كار هر كس به اندازه‏ى سرمايه‏اى است كه همراه دارد و مناسب با استعدادى است كه در او نهفته است. و همين كه كار انسان شناخته شد، دنيا شناخته مى‏شود، كه چه كارگاهى است و هستى شناخته مى‏شود كه تا كجا ادامه دارد. با تفكر در خلقتش، انسان خودش را مى‏شناسد و نيازش را و ضعفش را و عجزش را و جهلش را و در نتيجه خدايش را مى‏شناسد، كه بى‏نيازش كرد و نيرويش داد و حكمت در سرش ريخت. با اين شناخت، اين وجود صفر به آن غناى محض روى مى‏آورد و به سمت او كشيده مى‏شود و او در دلش بزرگ مى‏شود و به حكومت مى‏نشيند و زندگى ومرگ و سكون و حركتش را رهبرى مى‏نمايد. انسان با تفكر در استعدادهايش و تضاد مضاعف غرايز فردى و اجتماعى و عقل و فكرش، به كار خودش پى مى‏برد كه خوردن و خوابيدن و خوش بودن نيست و نظم و عدالت و رفاه نيست؛ چون اين‏ها، به اين همه سرمايه احتياج نداشت، بزغاله و زنبور با غريزه به اين همه رسيده‏اند. انسان از آن تضاد و رقابت مى‏يابد كه كارش‏ حركت‏ است؛ زندگى و مرگ متحرك و خوردن متحرك و نظم و عدالت متحرك و در نتيجه هستى راه است و كلاس است و كوره است. اكنون بايد پرسيد حركت به سوى چه؟ به سوى چيزى كه پايين‏تر از اوست و يا برابر با اوست و يا برتر از او؟ ناچار بايد حركت به سوى برتر باشد و تكاملى باشد. برتر از انسان كيست؟ آن كه بى‏نيازش كرده و نيرويش داده و حكمت در سرش ريخته است. و اين است كه‏ اللَّه‏ مى‏شود جهت حركت انسان و هستى. و انسان در اين هستى به خاطر رشد و پيشرفت بايد به سوى او بيايد. و اين است كه راهى مى‏خواهد؛ صراط و وسيله‏اى؛ عقل و عشق و عجز و سرمنزلى؛ معاد و آخرت‏ و راهبرى و پيشوايى؛ رسول، امام‏ و آدابى و روشى؛ احكام و شرايع‏ با تفكر، به اين شناخت‏ها- معارف‏- مى‏رسيم و هر شناختى ناچار احساسى مى‏آفريند؛ شناخت خوبى‏ها، عشق‏ و شناخت بدى‏ها، نفرت. هر شناختى عقيده‏اى را به دنبال مى‏كشد و عقيده‏ها و عشق‏ها حركت و كوشش را سبز مى‏كنند. هنگامى كه انسان عظمت خود را شناخت، به كم قانع نمى‏شود و حتى به بهشت دلخوش نمى‏گردد، كه: «رضوان من اللَّه اكبر». هنگامى كه وسعت هستى را شناخت و دورى راه را شناخت، در تنگناى يك مرحله نمى‏ماند و آرام پيش نمى‏رود. هنگامى كه دنيا را يك راه ديد، در آن نمى‏ايستد و هنگامى كه آن را كلاس ديد، از آن درس مى‏گيرد و هنگامى كه آن را كوره ديد، از دردهايش عقده نمى‏آورد. و هنگامى كه كارش را شناخت، بى‏كار نمى‏نشيند. و هنگامى كه جهتش را شناخت ديگر مثل الاغ عصارى، گرد نمى‏چرخد و كند نمى‏رود و درنگ نمى‏كند؛ چون‏ در كاروانِ متحركِ هستى، ركود و درنگ، كمتر از عقب گرد نيست و عقب گرد جز تنهايى نيست و تنهايى در راه و در كوير هستى جز هلاكت نيست. بر پايه‏ى اين شناخت‏ها و اين عقيده‏ها بارهاى سنگين تكليف قرار مى‏گيردو با اين موتور نيرومند و با اين پاى قوى، احكام وسيع و نظام‏هاى سنگين‏ اسلامى به مقصد مى‏رسد. احكامى مربوط به‏ انسان با خودش‏: اخلاق؛ چون در درون انسان غوغاست. در درون او «من» هايى سر بلند كرده‏اند و كارگر هستند. احكامى مربوط به‏ انسان با خدايش‏، با جهت حركتش: عبادات، احكامى مربوط به‏ انسان با ديگران‏: حقوق، با پدر، مادر، همسر و فرزند، با ارحام، همسايه‏ها، دوست‏ها، با همكارها، همراه‏ها، هم كيش‏ها، هم نوع‏ها، با رهبر و امام و عالم و حاكم، با كارگر، با مشترى، با فروشنده، با ملت‏هاى ديگر، با دولت‏هاى ديگر. احكامى مربوط به‏ انسان با زندگيش‏؛ خوراك، پوشاك، مسكن، بهداشت، معاملات، قراردادها، ازدواج، اولاد، طلاق، قضاوات، شهادات، ديات، حدود و ارث. نظام‏هاى تربيتى‏؛ ضرورت تربيت، روش تربيت، هدف تربيت، مربى، افراد لايق تربيت، هنگام تربيت، و اجتماعى‏؛ عوامل سازنده، عوامل رشد، عوامل حفظ، تأمين رفاه، تنظيم ارتباطها. و اقتصادى؛ و مالى‏؛ منابع مالى، مصارف، روش جمع آورى و روش مصرف. و حكومتى‏؛ هدف حكومتى، ملاك انتخاب، روش انتخاب. و حقوقى و جزايى و قضايى. فرق نظام‏ها و احكام در اين است كه نظام‏ها زمينه و زيربناى احكام حساب مى‏شوند؛ مثلا احكام حقوقى و جزايى و قضايى در نظام قضايى و جزايى و حقوقى اجراء مى‏شوند. و احكام اخلاقى در نظام تربيتى قابل اجراء هستند. و همين طور احكام مالى و نظام مالى، احكام اقتصادى و نظام اقتصادى. انديشه من، ص: 81
✳️«هديناه النجدين» نمى ‏گذارد كه رقيب را حذف كند و شيطان را بر دارد؛ كه آدمى بايد در ميان راه‏ ها، انتخاب كند
💠«وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى‏لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ» ❇️براى رسيدن به كعبه، براى رسيدن به حج و خانه خدا، نمى ‏توان با ذلت و حقارت رفت؛ كه جهاد باب طاعت خدا و بابى از ابواب بهشت است «1». پس بايد با اينها كه با شما مى‏ جنگند و يا براى شما فتنه مى‏ كنند و به فريب و ضلال روى مى‏ آورند جنگيد، ولى اين فرمان قتال براى آنها كه همه را بر حقيقت و سعادت مى ‏شناسند و براى همه سهمى از حقيقت و سعادت را باور دارند، پذيرفتنى و معقول نيست. اين فرمان را كسى مى ‏فهمد كه هدايت و كفر و شكر آدمى را بفهمد و اين نكته را بفهمد كه با كفر و چشم ‏پوشى از معرفت خويش و از درك و فهم خويش، كافر براى خود حرمتى نگذاشته و توقع احترامى از ديگران نبايد داشته باشد. پس از تبيّن،صف ‏ها مشخص مى ‏شود و حرمت ‏ها و بى‏ حرمتى ‏ها مشخص مى‏ شود و سهم سعادت و شقاوت مشخص مى ‏شود و نوبت به قتال و درگيرى مى ‏رسد. و اين قتال بر اساس دو محور شكل مى‏ گيرد: يكى قتال و درگيرى و شروع آنها. دوم فتنه و فريب و اضلال و اغواى آنها. و اين قتال تا رفع فتنه و تا حد درگيرى آنها ادامه مى ‏يابد. __________________________________________________ (1). نهج‏البلاغه صبحى صالح، خطبه 27 .. تطهير با جارى قرآن، ج‏3، ص: 324
💠«إِنَّ اللَّهَ لَايُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ»؛ به راستى كه خداوند تجاوزگران را دوست ندارد؛ كه تجاوز، خود چشم‏ پوشى از راه و جدا شدن از مقصد را دارد. نمى‏ توان با تجاوز، راه خدا را پاسدارى نمود و اين تجاوز، با اهداف با رهبرى و ولايت و با احكام و حدود مشخص مى‏ شود. خداوند سنّت‏ ها و راه ‏هايى دارد. خورشيد مى‏ تابد. تبخير صورت مى‏ گيرد و بارش فرو مى ‏ريزد و در اين جريان مستمر و در اين راهى كه خدا قرار گذاشته، رويش‏ ها و بارورى‏ ها و بهره ‏مندى ‏ها و دوباره باريدن ‏ها و روييدن‏ ها شكل مى‏ گيرد. اين راه خداست و كسى كه اين جريان را سدّ كند و اين راه را ببندد و از باريدن و روييدن، 👈با فتنه و قدرت و يا فريب و مكر جلوگير شود، استحقاق قتال و مرگ را دارد حتى اگر خود به مقاتله برنخاسته باشد و شروع نكرده باشد و اين دستور خداست؛ «وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ»؛ هر كجا كه با چابكى بر آنها دست يافتيد آنها را بكشيد. «وَ أَخْرِجُوهُم مّنْ حَيْثُ أَخْرَجُوكُمْ»؛ و از آنجا كه شما را بيرون راندند آنها را بيرون برانيد، حتى اگر آنها به قتال شما آغاز نكرده باشند؛ چون فتنه و فريب و فساد از قتل و كشتار سخت‏ تر است؛ «وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ». و در همين سوره، «الْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ «1»» هم داريم. اشد و اكبر، شدت و بزرگى، سرعت و حجم فتنه را در نظر مى ‏آورد. سرعت فتنه و حجم فساد فتنه، از سرعت و حجم فسادِ كشتار بيشتر است و براى قتال، هر كدام از اين دو عاملِ فتنه و كشتاركافى است. و در هر حال بايد حدود و انگيزه‏ ها مراعات شود؛ چه در مكان ‏ها و زمان‏ ها و چه در اصل عامل فتنه و فساد. __________________________________________________ (1). بقره، 217 .. تطهير با جارى قرآن، ج‏3، ص: 326
💠قدرت ها به خاطر بهره‏بردارى راحت از منابع و منافع هنگفت. اگر مصلحت نبينند كه مستقيم عمل كنند، به ايجاد اختلاف و درگيريهاى قومى و مذهبى و يا سياسى و حكومتى روى مى ‏آورند و با شاخه ‏هايى كه براى ديگران مى ‏تراشند، آنها رابه تسليم و يا تقسيم مى ‏كشانند. چه بسا از اين اختلاف‏ ها بهره نبرند، آنجاست كه به ايجاد جنگ‏ هاى تحميلى و لشكر كشى‏ هاى بزرگ روى مى ‏آورند، تا بتوانند، از اين ميانه به خواسته‏ ها و منافع خويش برسند و خر مراد را سوار شوند. درسهايى از انقلاب (قيام)، ص: 56
💠انسان بايد همراه بيّنات و كتاب و ميزان، به شناسايى و استخراج و ساخت و رهبرى خويش روى بياورد و خود را نه بر اساس هوس كه براساس قدر و اندازه‏ ها و هماهنگ باهدف‏ ها و مطابق با نظام، بسازد و شكل بدهد و اين گونه تشكل، همان تدين است كه مى ‏تواند، به استعدادهاى عظيم انسان و راه دراز او و نقش مهم او كه لذت و رفاه نيست، بل حركت اوست و آن هم حركتى هماهنگ با استعداد و مطابق با نظام هستى، توجه داشته باشد و او را از تمامى فتنه ‏ها و درگيرى‏ هاى مزاحم برهاند و از ابتذال و انحراف نجات بدهد. انسان پس از آزادى از تمامى بت‏ ها و اسارت ‏ها، بايد از خود آزادى هم آزاد شود و اين نيروى عظيم به تشكل و حركت و نور منتهى شود. وگرنه همچون آبى كه پس از تبخير، هرز برود و توربين ‏ها را نگرداند و حركت و نور نيافريند، همچون تبخير هرز، از دست مى‏ رود و به كار نمى ‏آيد. دين، شكل انسان آزاد است. و انسان پس از آزادى به دين مى ‏رسد و اين شكل و اين تدين، شكلى است كه با قدر و استعداد و با نظام هستى و جهانى كه در آن زندگى مى ‏كنيم و با مقصدى كه استعداد عظيم ما از آن حكايت دارد. با اين هر سه، هماهنگى دارد. و فتنه ‏اى راه را بر آن نمى‏ بندد، كه مى‏ فرمايد: «و قاتِلُوهُم حَتَّى لاتَكُون فِتْنَةٌ وَ يَكونَ الدينُ للَّهِ»، با آنها كه بر سر راه اين انسان سنگ مى‏ اندازد و نمى ‏گذارد كه او خودش را شناسايى و استخراج كند و شكل بدهد و رهبرى نمايد، بجنگيد، تا فتنه ‏اى باقى نماند و انسان به آن شكلى كه مطابق با نياز و استعداد و راه و هدفِ هماهنگ با اوست، دست بيابد. و اين شكل را و اين دين را از خداى خود بگيرد، كه تنها او بر اين همه احاطه دارد و ديگران بى ‏خبر هستند و فتنه ‏هاى راه هستند و به دنبال منافع خويش هستند. و از آدم‏ ها براى خودشان، مركب مى‏ سازند و به خاطر مقاصد خودشان گام برمى ‏دارند. ⏺با اين تحليل، بر اساس انگيزه ‏هايى كه در بينش و ايمان و توحيد مبارزِ مجاهد، ريشه داشتند. هدف قيام و مبارزه مى‏شود، زمينه سازى براى قيام انسان و برپا ايستادن انسان، آن هم قيامى به قسط نه به هوس كه بر اساس بيّنات و كتاب و ميزان. و آن هم همراه آهن و مبارزه‏ اى كه فتنه‏ ها را برمى ‏دارد و انسان آزاد را براى ساخت و رهبرى خويش بر اساس قدر و هدف و نظام هستى، كمك مى ‏نمايد. درسهايى از انقلاب (قيام)، ص: 88
💠آنچه امروز نسل جوشنده‏ ى ديروز را در برگرفته، اين فتنه ‏ها و سستى ‏ها و حساسيت‏ ها كه بر دل خيلى ‏ها چنگ انداخته، 👈گذشته از دنيا طلبى فرصت طلب‏ ها و سردرگمى دسته‏ هاى ديگر،👈 در همين شروع ‏هاى مبهم و حركت ‏هاى سطحى و ضعف ‏هاى خودشان ريشه دارد، كه با دنيا طلبى و سستى اين و آن، به سستى مى ‏رسند و از پاى مى ‏افتند، در حالى كه در شب بايد روشنى افروخت و در تنهايى بايد توليد كرد و پرورش داد و بارور ساخت. اگر ديگران شكاف‏ ها را رها كردند و به غنايم روى آوردند، اين باعث نمى ‏شود كه تو رسول را تنها بگذارى و رهبر را به دشمن بسپارى و دين و راه خودت راكه از جان بيشتر دوست داشته‏ اى، به شيطان ببخشايى، بلكه بايد همچون على در اين غربت و تنهايى، پروانه‏ ى وجود رسول باشى و حتّى در برابر خشم رسول‏كه تو را هم به رفتن و فرار كردن مى‏خواند «1» به دفاع از خود نپردازى كه بايد به حمايت بيشتر پرداخت و جاهاى خالى را پر كرد و شمشيرهاى شكسته و از غلاف در نيامده را، جبران نمود و ضربت‏هاى فرود نيامده را فرود آورد. كه نصرت خدا اين گونه غريبانه مى‏ رسد و همين‏ فوج زخمى و شكسته بايد كه به تعقيب سركش ‏هاى مست قدرت بپردازند. «2» __________________________________________________ (1) اشاره به گفت و گوى رسول با على در جنگ احد _________________________________________________ (2) اشاره به دستور رسول پس از جنگ احد، به تاريخ مجاهدات آية الله والد مراجعه شود.
💠علامت ‏ها ی نفاق و بر اساس همين عامل است كه علامت‏هاى تزلزل، «1» حيرت، «2» ترس، «3» دروغ، «4» زدوبند، «5» جاسوسى، «6» فتنه‏گرى «7» و عذر تراشى «8» آشكار مى ‏شوند. هنگامى كه موقعيت ‏ها متزلزل است، انسانِ وابسته به موقعيت‏ ها و نه حاكم بر آن‏ ها، سخت متزلزل و متحير و در عين حال ترسو خواهد شد و خويشتن را از دست خواهد داد. و در اين لحظه به دروغ و زد و بند و به جاسوسى و فتنه ‏گرى رو خواهد آورد. و هزار گونه عذر خواهد تراشيد و بعد از نجات از حادثه، كار خود را توجيه خواهد كرد، كه: انَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ. «9» در حالى كه جز خويشتن را از دست نداده و جز از خود نكاهيده است؛ كه منافق از مايه مى‏ خورد و خود را گرو مى ‏گذارد و منافق خويشتن را به تمسخر مى ‏گيرد. اصولا شكارچى، پيش از آن كه شكارى بگيرد، خود شكار شده و از دست رفته است. «10» او پيش از آن كه اسيرى بگيرد، خود به اسارت آمده است. __________________________________________________ (1)- كُلَّما اضاءَ لَهُمْ مَشَوْا فيهِ وَ اذا اظْلَمَ عَلَيْهِمْ قامُوا. (بقره، 2) وابسته به موقعيت‏ها هستند (2)- مُذَبْذَبينَ بَيْنَ ذلِكَ لا الى‏ هؤُلاءِ وَ لا الى‏ هؤُلاء (نساء، 143) (3)- يَحْذَرُ الْمُنافِقُونَ انْ تُنَزَّلَ عَلَيْهِم سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِما فى‏ قُلُوبِهِم (توبه، 64) (4)- انَّ الْمُنافِقينَ لَكاذِبُونَ. (منافقون، 1) (5)- انَّا مَعَكُمْ (بقره، 14) (6)- لاتَتَخِذُوا عَدُوّى وَ عَدُوَّكُم اوْلياء، (ممتحنه، 1) درباره حاطب بن ابى يلتعه. (7)- وَ لَأَوْضَعُوا خِللَكُمْ يَبْغونَكُمُ الْفِتْنَةَ (توبه، 47) (8)- شَغَلَتْنا اموْالناوَ اهْلُونا (فتح، 11)؛ انَّ بيُوتَنا عَوْرَةٌ (احزاب، 33) (9)- بقره، 14 (10)- يُخادِعُونَ اللَّه وَ هُوَ خادِعُهُمْ. (نساء، 142)؛ اللَّهُ يَسْتَهْزِىُ بِهِمْ. (بقره، 15) اين‏ها شكارى بدست نمى‏آورند و شكار حادثه‏ها مى‏شوند. اين نيرنگ خداست و اين هم طنز او✳️
💠در خطبه 50 آمده است: «انَّما بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْواءٌ تُتَّبَعُ وَ . بعد از آن، نامه 37 است كه خطاب به معاويه است: «ما أَشَدَّ لُزومَكَ لِلْأَهْواءِ الْمُبْتَدِعَةِ وَ الْحَيْرَةِ الْمُتَّبِعَةِ مَعَ تَضْييعِ الْحَقائِقِ وَ اطِّراحِ الْوَثائِقِ» «2» . اين‏ها مضامينى است كه در اين قسمت از بيانات حضرت مطرح شده است. منشأ فتنه‏ها و فسادها پيروى از خواهش‏هاى نفس و احكامى است كه بر خلاف شرع‏صادر شده است و كتاب خدا با آن مخالف است .. 👈فتنه: آزمايش، فريب، غرور. 📔مشكلات حكومت دينى، ص: 124 📔 تطهير با جارى قرآن، ج‏3، ص: 318