eitaa logo
از تولدی دوباره تا حیات طیبه
58 دنبال‌کننده
9 عکس
5 ویدیو
29 فایل
دوره تربیتی همدان
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️قال الحسين عليه السلام: يا هذا! كف عن الغيبة فإنّها ادام كلاب النّار. الغيبة إدام كلاب النار. 💠امام حسين به كسى كه از ديگرى سخن مى‏گفت فرمود: بس كن، غيبت خوراك خوب سگ‏هاى آتش است. غيبت آفت گسترده‏ى مجالس و نقطه ضعف زن و مرد در لحظه‏هاى فراغت و خودنمايى و شيرين زبانى و وقت كشى از خود و از ديگران است كه مى‏خواهند شبى را به روز بياورند و يا راهى را نزديك كنند. اين آفت گسترده را با نصيحت و تأكيد نمى‏توان درمان كرد، بايد تحليل نمود. ❇️غيبت، با دهان از ديگران كم كردن و از آنها كندن است. غيبت اين است كه تو بگونه‏اى از كسى حرف بزنى كه در نظر مخاطب تو، او شكسته شود و حقير و خفيف گردد. پس آنجا كه تو از آن كم نمى‏كنى كه بر او مى‏افزايى حتى اگر راضى نباشد، غيبت نيست، همانطور كه اگر مخاطب تو مطّلع باشد و با عيب دوست تو در چشم‏ها و گوش‏ها آشنا باشد، باز غيبت نيست. ❇️غيبت اين است كه برادر غائب خود را براى مخاطب خود بشكنى و خفيف و حقير بنمايى. ❇️حال ريشه‏ى غيبت، هر چه از خود نمايى و شيرين زبانى و وقت كشى و عادت باشد، مهم نيست. مهم اين است كه اين حالت را با چه عاملى مى‏توان كنترل كرد. عامل مؤثرى كه هركس را مهار مى‏زند، محبّت است، تو كسى را كه دوست دارى و به خودت منسوب مى‏دانى، تحقير نمى‏كنى، حتى از مشكلات فرزند خودت، دوست ندارى كه ديگران را آگاه كنى و حتى دوست ندارى كه آنها آگاه بشوند، چون حقارت شخص محبوب و منسوب به تو از دو جهت بر تو گران مى‏آيد، از جهت نسبت با تو و از جهت محبت و علاقه‏ى تو.
🔵همين است كه در آيه «1» براى تكليف غيبت، بر عنصر ايمان و عشق و بر عنصر اخوّت تكيه مى‏كند. عشق به خدا تو را با ديگران كه با او پيوند دارند، پيوند مى‏دهد و همين ايمان، اخوت و نسبت را بوجود مى‏آورد. چون آنها كه از جام محبت خدا سرشار شده‏اند حتى اگر از يك پستان ننوشيده باشند و زير يك سقف نخوابيده باشند، برادر هستند و منسوب هستند. با تحليل آدم‏هاى عيب جو و با تحليل آفت غيبت مى‏بينيم كه آنها از عيب‏هاى سطحى خود و منسوبان به خود پرده پوشى مى‏نمايند و از آن‏ها نمى‏كَنند و آنها را نمى‏شكنند. در بيان آيه، خداوند حقيقت غيبت و عيب جويى از برادر غايب را در خوردن گوشت برادر مرده، مجسّم ساخته است. و در كلام امام به اين نكته پرداخته كه سگ‏هاى آتش كه از نفرت و غضب سرشار شده‏اند همچون نفسانيت تحريك شده و مهاجم و آتشين، چگونه از غيبت تغذيه مى‏كنند و خوراك مى‏گيرند و خورش مى‏خورند. در آيه با تأكيد بر عنصر ايمان و اخوت و محبّت و نسبت، زمينه‏ى غيبت را بر مى‏دارد و در برابر اين عادت يا خود نمايى يا نفسانيت مى‏ايستد و در كلام امام اشاره مى‏كند كه سگ نفس آدمى آنجا كه آتشى مى‏شود و هجوم مى‏آورد، چگونه از غيبت خورش و غذاى مطلوب را بدست مى‏آورد. در اين كلام بر دو عنصر هجوم سگ و شرارت آتش تأكيد مى‏شود كه غذاى مردار، از برادر مرده را، از برادر غائب را مى‏بلعد و از آن نيرومى‏گيرد. __________________________________________________ (1) حجرات، 12. چهل حديث از امام حسين عليه السلام، ص: 124
✳️قال الحسين عليه السلام: من حاول أمراً بمعصية اللَّه كان أفوت لما يرجو و أسرع لمجى‏ء ما يحذر. «1» كان الحسين عليه السلام يمسك بالركن الاسود و يناجى ربه و يدعو قائلا: الهى أنعمتنى فلم تجدنى شاكراً و أبليتنى فلم تجدنى صابراً فلا أنت سلبت النّعمة بترك الشّكر و لا أدمت الشّدّة بترك الصّبر الهى ما يكون من الكريم الّا الكرم. «2» امام حسين عليه السلام فرمود: هركس با معصيت خدا كارى را بخواهد، آنچه را كه اميد دارد، زودتر از دست مى‏دهد و از آنچه كه مى‏ترسد شتابنده‏تر مى‏آيد.حضرت ابا عبداللَّه عليه السلام هميشه ركن سياه را مى‏گرفت و مناجات مى‏كرد و مى‏خواند: خداى من! بر من انعام كردى و بخشيدى، پس مرا شاكر نيافتى و مرا مبتلا و گرفتار ساختى، پس صابر نيافتى با اين همه تو نه بخشش‏ها ونعمت‏هايت را گرفتى بخاطر ناسپاسى من و نه گرفتارى‏ها را ادامه دادى بخاطر ناشكيبايى من. خداى من! از كريم جز كرامت چه خواهد بود؟ ❇️آدمى براى رسيدن به مقاصد خود، دنبال وسائل و راه‏هايى است. مى‏خواهد از نزديكترين و راحت‏ترين راه اقدام نمايد. براى سير شدن، براى لذت بردن، براى رسيدن به قدرت و ثروت و هر خواسته‏اى، بى‏اعتنايى به مقررات و قراردادها و يا احكام و سنت‏ها، راحت‏ترين راه است. ❇️شكر بهره بردارى مناسب از شرايط و موضع‏گيرى متناسب در هر موقعيت است و صبر در راه ماندن و سختى‏ها را به كار گرفتن و نيرو اندوختن است و اينگونه برخورد، امداد و كرامت‏هاى مستمر الهى را بدنبال خواهد آورد و دورها را نزديك و بن بست‏ها را گشوده خواهد ساخت كه از كريم جز كرامت، انتظارى نيست. __________________________________________________ (1)- تحف العقول، ص 248 و موسوعة كلمات الحسين عليه السلام، ص 772 بنقل از كافى و بحار. (2)- موسوعه ص 791. چهل حديث از امام حسين عليه السلام، ص: 142
💠 «ان اللّه يحول بين المرء و قلبه» مسأله اين نيست كه خدا وجود دارد. مسأله اين است كه من از وجود او به ايمان و عشق بزرگتر مى‏رسم و مسأله اين است كه من به او محتاجم و مُفتقرم. من ضرورت او را احساس مى‏كنم كه او از من به من نزديكتر است كه: «نحن أقرب اليه من حبل الوريد» و «يا أيهاالناس أنتم الفقراء الى اللّه». اين معرفت و اين احساس و اين اضطرار و افتقار، مسؤوليت و دين را مى‏سازد و آدمى را به وحى و ولايت گره مى‏زند.
تمام درگيرى‏ها و داد و فريادها از اينجا برخاسته كه ما ارزش‏ها را فراموش كرده‏ايم و براى شغل‏ها عنوانى ديگر در نظر گرفته‏ايم و آن را ملاك افتخار مى‏شناسيم. خيال مى‏كنيم قضاوت يا خياطى يا بقالى با يكديگر تفاوت دارند و در ارزش‏ها دخالت دارند، در حالى كه بينش‏ اسلامى براى شغل‏ها به اندازه‏ى بينش‏ها و به اندازه‏ى نقشى كه در پشت آن ايستاده، ارزش قائل است. ارزش عمل وابسته به محرك، جهت، شكل حركت و بينشى است كه تو نسبت به آثار عمل دارى.
🔵مادام كه نقش انسان مجهول مانده و بينش‏ او از اين نقش در حد تنوع، در حد زندگى تكرارى و مدار بسته، در حد خوشى‏ها و سرگرمى‏ها، در حد بازيگر شدن و بازيچه ماندن و تماشاچى بودن، خلاصه شده، مادام كه زندگى جز نمايش و بازى، بارى ندارد، ناچار سنگينى حجاب طبيعى است، مگر اين كه با شعارها همراه شوى و يا در جوّ روشنفكرى قرار بگيرى و يا بخواهى به گونه‏اى ديگر به نمايش بپردازى يا بخواهند با تشويق و تعريف آمادّه‏ات سازند. مادام كه تلقى ما از خويش عوض نشود، حجاب هيچ مفهومى نخواهد داشت و چيزى جز كفن سياه و قبرستان خانه و مرگ نشاط زندگى و نابودى شادى‏ها، عنوان نخواهد گرفت. ✳️هنگامى كه من با مقايسه‏ها، ارزش‏هاى بيشتر خودم را يافتم و با شهادت استعدادهايم، كار بزرگ خودم را شناختم و از تنوع و تكرار و از لذّت و خوشى، به تحرك و به خوبى‏ها رو انداختم، با اين بينش‏، ديگر هيچ تنوعى مرا ارضاء نخواهد كرد و هيچ چشمى و هيچ دهانى و هيچ دلى، جايگاه من نخواهد بود، كه من در اين تنگناها نمى‏گنجم و در اين‏ هنگامى كه با همين مقايسه، عظمت من مشخص گرديد و كار من نمودار گشت، ناچار من به شناخت دنيا راه مى‏يابم. اگر نقش من تحرك باشد و كار من حركت، ناچار دنيا راه من خواهد بود و در اين راه من نبايد گردى به پا كنم و دلى را بگندانم و كسى را به خود جلب كنم و خودم را در چشم‏ها بنشانم. آنچه امروز آرزوى من و تمام همّت مرا تشكيل مى‏دهد، با اين بينش، بزرگ‏ترين خيانت مى‏شود و نابودى وجود من و نفى ارزش‏هاى جديدى كه به آنها راه يافته‏ام. با اين بينش ديگر هيچ كدام از آن عذرها، رنگى نخواهد داشت؛ چون لباس بينش نمى‏آورد، ولى بينش‏ها تو را وادار مى‏كنند كه گردى بلند نكنى و دلى را به خود نگيرى و سنگ راه نباشى. مسأله اين نيست كه من پاكم، مسأله اين است كه اگر كسى با عمل من گنديد، ناچار گند او به من هم سرايت مى‏كند، كه من در جامعه‏ى مرتبط زندگى مى‏كنم. و مسأله اين است كه من از محدوده‏ى حصارها و ديوارهاى‏ من‏ و خودم گذشته‏ام و در من تمام خلق گنجانده شده و عشق آنها در دل من هم نشسته است. مادرهايى كه داروهاى سمى را از دسترس بچه‏هاى فضول دور نگه مى‏دارند، از همين عشق سرشار شده‏اند. و اين است كه بريز و بپاش‏نمى‏كنند و بزن و برو نيستند.
💠 اگر نقش من تحرك باشد و كار من حركت، ناچار دنيا راه من خواهد بود و در اين راه من نبايد گردى به پا كنم و دلى را بگندانم و كسى را به خود جلب كنم و خودم را در چشم‏ها بنشانم. آنچه امروز آرزوى من و تمام همّت مرا تشكيل مى‏دهد، با اين بينش‏، بزرگ‏ترين خيانت مى‏شود و نابودى وجود من و نفى ارزش‏هاى جديدى كه به آنها راه يافته‏ام.
💠مقدار حجاب و پوشش، با در دست داشتن اين بينش‏ و اين ملاك، روشن مى‏شود كه هميشه يك شكل و يك مقدار ندارد. تو در برابر آتش سوزانى كه حتى كفش‏ها و دمپايى‏ها تحريكش مى‏كنند و تمام وجودش را مى‏سوزانند، وضعى خواهى داشت كه در برابر سلمان و يا وجود سازمان‏ گرفته‏ى ديگر ندارى. در برابر آنها كه در دلشان مرض‏ها و آتش‏هاست، حتى صداى تو و رفت و آمد تو كنترل مى‏شود و پوشيده مى‏گردد. فاطمه (س) در برابر سلمان و ابوذر، به گونه‏اى است كه در برابر ديگران نيست. و اين ملاحظه‏ها براى كسانى كه به اين آگاهى رسيده‏اند، هيچ دشوار نيست. اين بارها براى اين ظرفيت‏ها ناچيز است، حتى مى‏بينيم كه مادران آگاه چطور وسائل شكستنى و يا داروهاى مسموم را از دسترس بچه‏ها دور نگه مى‏دارند، كه محبت آنها و عشق مادرى آنها، مى‏تواند اين همه فشار را آسان كند و مشكل‏ها را از ميان بردارد. اين ديدگاه وسيع است كه مى‏تواند روايات مختلف را بيابد و بفهمد. رواياتى كه از حركت فاطمه (س) و زينت و برخورد زن‏هاى مسلمان سخن مى‏گويد. و رواياتى كه سعادت زن را در اين مى‏داند كه با مرد برخوردى نداشته باشد. على (ع) در نهج البلاغه مى‏گويد: «شنيده‏ام كه در بازار بصره لباس زنى با عباى مردى برخورد كرده، از شرم بميريد». اين يك اصل است، كه برخوردها را محدود مى‏كند، مگر آنجا كه ضرورتى باشد و رجحانى و اهميتى، كه اين اهميت و رجحان و ضرورت، حتى به اسارت رفتن زينب عريان را، توجيه مى‏كند. و ضربه خوردن فاطمه‏ى مدافع حق را توضيح مى‏دهد. با چنين بينش و با چنين ملاك‏هايى‏است كه مى‏توانى اين تفاوت‏ها را بفهمى، كه اسلام نه تنها عمل كه عامل‏ها و انگيزه‏ها را در نظر دارد. و با اين ملاك‏ها و معيارها، احكامش را طرح مى‏كند.
✳️اكنون مى‏توانيم بينش اسلامى در مالكيت را بفهميم. مالكيت تنها در رابطه با عمل نيست، كه در رابطه با سعى است. كار/ مالكيت، اين تز اسلامى نيست. اسلامى كه مى‏گويد: «لَيْسَ لِلْانْسانِ الّا ما سَعى‏ » ونمى‏گويد ليس للانسان الا ما عمل. سعى انسان براى اوست، نه عمل و كارش. و سعى حالت عمل است، كه گويى در كارش سعى كرد يا در علم سعى كردم. تفاوت سعى و عمل، تفاوت بينش اسلامى با بينش‏هاى اقتباسى ديگر است، كه به عمل زدگى مبتلا شده‏اند. قرآن مى‏گويد، نه‏ توان‏ها و دارايى‏ها و نه‏ بهره‏ها و بازدهى‏ها، هيچ كدام اين‏ها براى انسان نيست، كه دارايى‏ها و استعدادها تقدير و اندازه‏گيرى شده‏اند، به اختيار ما نيستند تا از آن ما باشند. و بازدهى‏ها هم مربوط به دارايى‏ها و سرمايه‏هاست، مربوط به ما نيست. پس آنچه از ماست، نسبت دارايى‏ها و بازدهى است. نسبت عمل و سرمايه است، كه آن در بينش اسلامى همان سعى است؛ كه: «لَيْسَ لِلْانْسانِ الّا ما سَعى». در نتيجه، آن كه با تمام وجودش كوشيده، گرچه كارش تا حد يك دهم نيازش نيست، ولى سعى‏اش در اين حد هست و به اندازه‏ى نيازش هست. بر اساس اين نسبت و به اندازه‏ى سعى‏اش مالك است. و اين است كه خمس و زكات، تنها حكم تكليفى نيستند، كه شركت هستند و حكم وضعى دارند. فقير، شريك‏ ثروتمند است. در نتيجه همان طور كه دو شريك نمى‏توانند از يكديگر جلوگيرى كنند، ثروتمند هم نمى‏تواند و اگر كرد فقير حق‏ تقاصّ‏ دارد، حق برداشت دارد. البته از آنجا كه خمس و زكات‏ ملك عمومى است، نه شركت خصوصى، اجازه‏ى رهبر براى اين برداشت لازم است. آن‏ها كه مى‏پرسند پشتوانه‏ى احكام اسلامى چيست؟ آيا بيش از پيشنهادهاى اخلاقى هستند؟ اين‏ها از عمق اين مذهب غافل‏اند، كه احكام تنها حكم تكليفى يا پيشنهاد اخلاقى نيستند. حكم وضعى هستند و ضامن اجرايش هم قدرت رهبر است و هم نياز طرف، نيازى كه حتى سرقت را تجويز مى‏كند و در مقام ضرورت، حتى خوردن گوشت سگ و اكل ميته‏ را جايز مى‏شمارد. با اين بينش، مزد كارگر بر اساس قرارداد آن‏ها با كار فرما استوار مى‏شود. چه بسا كه در شرايط نابرابر و عدم اشتغال، مزد كارگر بيش از پنج تومان نشود، در حالى كه نياز او پانصد تومان است. در اين بينش، كارگر از كارفرما بيش از قراردادش حق ندارد، در حالى كه از حكومت 495 تومان را طلبكار است. و در خمس و پنج يك سود سالانه و استخراج معادن شريك است. شريك تا اين نياز را تأمين كند و نه حداقل رفاه، نه حد كفاف، كه حد بى‏نيازى را به دست بياورد تا آنجا كه بتواند حتى به حج خانه‏ى خدا هم برود و بتواند مركب و خانه و كنيز هم داشته باشد. پس، اساس بر عمل و كار نيست، كه سعى و نسبت توان و عمل مطرح است. و در كار هم بر اساس قرارداد مسائل حل و فصل مى‏شود. و در صورت نارسايى قراردادها تا حد غنا و بى‏نيازى، ثروت‏هاى عمومى و ماليات‏ها، عهده‏دار هستند؛ چون مقصود اين نيست كه با روزى ده تومان يك عمر گدا درست كنيم، كه با اين بى‏نيازى طرف مى‏تواند خودش زكات بدهد و بار ديگران را هم بردارد. پشتوانه‏ى اين طرح، تنها اخلاق و اعتقاد نيست، كه ضرورت‏ها، اكل ميته و سرقت را هم تجويز كرده‏اند. و اين قرآن است كه مى‏گويد: در قرض و وام اگر طرف به سختى مى‏افتد، بر او سخت نگيرند و به او مهلت بدهند، نه يك ماه و دو ماه، كه تا هنگام آسانى و گشاد دستى. نجم، 39 وسائل الشيعة، كتاب زكوة، ابواب المستحقين، باب 5، روايت 4، ص 150 مائده، 3 و نحل، 115 وسائل الشيعة، كتاب زكوة، ابواب المستحقين، باب 9، تمام روايات و در باب 24 رواياتى است كه توضيح مى‏دهد در زكوة به اندازه‏اى به فقير بده كه بى‏نياز شود. و اين اندازه محدود نيست. فقط تا مرحله‏اى است كه به اسراف نرسد. و در باب 41 و 42 رواياتى است كه توضيح مى‏دهد فقير مى‏توانتد با زكوة به حج برود. ( 1)-\i« وَ ان كانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ الى‏ مَيْسَرَة»\E بقره، 280 صفايى حائرى، على، بررسى، 1جلد، ليلة القدر - قم، چاپ: اول، 1383 ه.ش.
💠 آنچه كه انسان را از عصيان جدا مى‏كند يكى شناخت و ديگر احساس و عشق بزرگتر است.
❇️زمينه‏ها از تفكر شروع مى‏شود، تفكر در انسان‏ و در جهان‏ و نقش او در جهان‏. اين بينش‏ و اين تفكر، اين جهان بينى، ما را به‏ عقيده‏ هايى مى‏رساند و اين عقيده‏هاست كه مى‏توان‏ نظام‏ها و احكام‏ را تحمل كند.
🔶در بينش‏ دقيق و در نگاه عارف، عذاب و پاداش، همان عمل و عصيان است. «تُجْزَونَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ». پاداش و جزا عكس العمل نيست، كه خود عمل است. كسى كه كبريت را به دامان خود مى‏كشد، سوختنش پاداش كبريت كشيدن نيست كه خود كبريت كشيدن است. و اگر اين پاداش و جزا به خدا نسبت مى‏يابد، به خاطر اين است كه اين نظام و سنت‏ها وابسته به اوست. دست و كبريت و هوا از اوست. و حتى اختيار و آزادى انسان هم داده‏ى اوست و آفرينش و خلقت اوست.
🔶انسان اين نيازهاى گسترده و اين امكانات محدود را مى‏ديد و بر اساس اين بينش‏ و شهود، حتى در خلوت و تنهايى، نه فقط در جمع و جامعه، ضرورت دين را احساس مى‏نمود.
💠حسنات‏ با صالحات‏ فرق دارد درجات و رفعت آنها، به نوع‏ بينش‏ و انگيزه و هدف‏ آنها بستگى دارد. كسى كه يك نان مى‏دهد تا شكمى سير شود، با كسى كه نانى مى‏دهد تا خودش را از سماجت فقيرى برهاند، با كسى كه نانى مى‏دهد تا گذشت و احسان را درس بدهد يك پاداش ندارند. صرف خوب بودن عمل‏ بدون توجه به‏ انگيزه و هدف و ديد و بينش‏ و شكل و روش‏، كارگشا نيست؛ كه‏ حسنات‏ با صالحات‏ فرق دارد و صالحات هم با صالحات تفاوت دارد و ارزش‏ها به بينش‏ها باز مى‏گردد و هدف و انگيزه و بينش‏ نسبت به آثار و روابط عمل، بر روش و بر شكل عمل اثر مى‏گذارد و اين مجموعه در ارزش عمل و پاداش و اجر آن دخالت دارند و امن و اجر را به دنبال مى‏آورند و با اين امن و اجر با آنچه در بندهاى گذشته مطرح شد پيوند مى‏خورد؛ كه‏ «إِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مّنّى هُدًى فَمَن تَبِعَ هُدَاىَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لَاهُمْ يَحْزَنُونَ».
🌸اگر بنا شد كه اين انسان انتخاب كننده باشد؛ انسانى كه فرزند انتخاب خويش است، اين انتخاب، سنجش مى‏خواست و سنجش هم شناخت. اين شناخت يا مبتنى بر تجربه بود يا بر بينش‏ عرفانى و يا مبتنى بر درك بلاواسطه انسان از خود.
⏺عدالت در بينش‏ قرآنى، به اين معناست كه از هر كس به اندازه‏ اى كه داده‏ اند، مى‏ خواهند. داده‏ ها ملاك افتخار نيست كه بازدهى مى ‏خواهد.
✳️هدف در زندگی انسان ❇️اگر درست شروع كنى و درست حركت كنى، آگاهى و 👈شناختى از خودت و از هستى و از جهت حركت تو در اين هستى است و بر اساس اين شناخت ‏ها به عقيده ‏ها و جبهه‏گيرى ‏هايى مى ‏رسى و بر اساس اين عقيده ‏ها زندگى مى ‏كنى و مى‏ ميرى و بر اساس اين شناخت و عقيده از سطح غرائز تا حد وظيفه بالا مى ‏آيى و از بشر بودن به آدم شدن‏ مى ‏رسى و به رشد و آگاهى مى ‏رسى و در حدى مى ‏نشينى كه بتوانى به ديگران رشد بدهى، در حالى كه در راه ‏هاى ديگر حداكثر دندانشان را خوب كنى و يا اسهالشان را بند بياورى و يا نيروهايى به آنها بدهى و صنعت‏ هايى برايشان بسازى و رفاهى برايشان بيافرينى. اين قدرت و اين تكنيك و اين رفاه مادام كه با رشد و آگاهى همراه نباشد، جز به نابودى آنها كمك نمى ‏كند و مى‏ شود همانند تيغ تيز در كف زنگى مست. 📔استاد و دروس صرف و نحو، ص: 26
✳️اسلام جز با پاى خودش به مقصد نخواهد رسيد و نه تنها هدف بلكه راه هم بايد راه خودش باشد
هدایت شده از وقف مهدویت
💠آيا مذهب اصالت دارد؟ 🌸تحليل‏ها بسيار مى‏شنويم كه مذهب روبناست و اصالتى ندارد و نه تنها مذهب، كه حتى فكر و عقل و ادراك انسان و اراده او روبناست و آفريده‏ى محيط اقتصادى و شرايط توليد. در آن دوره‏ها بشر به نيروى ماشين و اتم دست نداشت و با طبيعت بيگانه بود و تازه وارد بود. تاريكى شب و نور و روشنايى روز و رعدها و برق و زمين‏لرزه و خسوف و كسوف و ساير حادثه‏ها، او را به خود مشغول مى‏كرد و مى‏ترساند و او كه براى اين‏ها توضيحى نداشت و فكرش به جايى نمى‏رسيد ناچار از خيالش كمك مى‏گرفت و به جادو روى آورد و براى هر چيزى نيرويى در نظر مى‏آورد. رفته رفته در دوره كشاورزى انسان جادويى به ارواح و جان‏هايى معتقد شد و سپس براى اين ارواح و نيروها مظهرى در نظر گرفت و بت‏هايى ساخت و در برابر آن‏ها به نيايش‏ها و تضرع‏ها پرداخت و مراسمى به پا كرد تا از صدمه آن‏هادر امان ماند . در آن دوره‏ها بشر با طبيعت تماس مستقيم داشت و اسير آن بود، به باران آن و آفتاب و ماهش نياز داشت و از سودهاى آن بهره مى‏خواست و در نتيجه هر پديده‏ى نافعى مقدس مى‏شد و انسان منفعت طلب به خاطر تقرب به اين پديده‏ى مقدس و بهره‏بردارى از او، به دعا و نيايش مى‏پرداخت و هنگامى كه تصادفى به سودى مى‏رسيد، در اين عقيده پابرجا مى‏گشت. در آن دوره هر پديده‏ى نافع و هر پديده‏ى خطرناكى به جايى رسيد تا اين كه انسان به ارتباط پديده‏ها آگاه شد و يافت كه بعضى از پديده‏ها در ديگرى مؤثر هستند. اين بود كه به خدايى آن‏ها روى آورد تا اين كه به علت‏هاى پنهانى‏تر و محدودتر رسيد تا اين كه براى خوبى‏ها يك علت و براى بدى‏ها يك علت در نظر گرفت و از بت‏هاى بى‏حساب خلاص شد تا اين كه حتى بدى‏ها را و خداى بدى‏ها را و اهريمن را هم آفريده‏ى همان خداى خوب دانست و اهورا مزدا را حاكم بر تمام هستى حساب كرد و به توحيد رسيد و به فلسفه رو آورد، از تخيل به تعقل تا امروز كه به دوره‏ى تجربه و تحقق رسيده و ديگر در گرو هيچ چيز نيست. و مى‏شنويم: بشر در جستجوى زندگى بهتر و مرفه و عادل از مرز قرن‏ها گذشته و تاريخش را آفريده است. او براى زندگى راحت و ايده‏آل خود كوشش‏هاكرده و عمر خويش را به مرگ سپرده است. او در دوره‏ى كودكى هنگامى كه رنجى مى‏ديد و ظلمى به او روى مى‏آورد، به جوانيش دل مى‏بست كه به قدرت مى‏رسد و ديگر رنجى نخواهد داشت و ظلمى نخواهد ديد و دردى نخواهد كشيد. در جوانى هنگامى كه با آن همه رنج و ناكامى و ضربه و شكست روبرو مى‏شد به پيريش فكر مى‏كرد كه پس از سختى‏ها به راحتى مى‏رسد و به رفاه دست مى‏يابد و با فرزندها و نوه‏هايش روزهاى خوشى را مى‏بيند و از رنجش بهره مى‏گيرد ... تا آن هنگام كه به پيرى مى‏رسيد و مى‏ديد كه آسمان همان رنگ است و ناچار اين آرزوها و خواسته‏هاى سركوفته خود را به آن دنيا، به آخرت انتقال مى‏داد و در نزد خدا بايگانى مى‏كرد. بر فرض در آن جا هم خبرى نمى‏شد و بر فرض كه پس از مرگ هم چيزى نمى‏بود، ديگر او از آن جا خبر نداشت و آن را كه خبر مى‏شد خبرى باز نمى‏آمد. اين خواسته‏ها و آرزوها و اين بهتر طلبى انسان او را به خدا و به دنياى ديگر معتقد كرد و به بهشت و جهنم بست و براى رسيدن به بهشت و رهايى از جهنم به عبادت‏ها و اطاعت‏ها وادار نمود. و مى‏شنويم: يك دسته انسان‏هاى زرنگ كه از هر موقعيتى بهره مى‏گيرند و از نقطه‏هاى ضعف، مشترى به دست مى‏آورند، هنگامى كه آن ترس و آن اميد و اين آرزوها و خواسته‏ها را ديدند و زمينه را آماده يافتند، ناچار به فكر رياست و سوارى افتادند ... كه الاغ بى‏آزار باركش، هر حكيم بزرگوارى را وسوسه مى‏كند تابر پشت آن بجهد، چه رسد به بچه‏هاى شيطان و دام گسترهاى دنيا طلبى كه جز اين آرزويى ندارند. اين بود كه يك عده به فكر رسالت افتادند و دينى آوردند و حرف‏هاى خود را به دهان خدا گذاشتند تا كسى با آن‏ها طرف نشود . اين عده گذشته از سوارى و بهره‏كشى به تهذيب و تربيت مردم هم علاقه داشتند و اين بود كه دين آن‏ها از سه قسمت اعتقادات و عبادات و اخلاقيات تشكيل مى‏شد، ولى منظور اصلى همين اخلاقيات و تربيت همان رياست و سوارى گرفتن بود . بر اساس آن زندگى اقتصادى و روابط توليدى و به خاطر اين خواسته‏ها و آرزوها مذهب به وجود مى‏آمد و خدا متولد مى‏شد. اما امروز ديگر انسان اسير طبيعت نيست، نه مى‏ترسد و نه در انتظار بخشش آن مى‏نشيند و نه به اميد بهشت به بدبختى‏ها تن مى‏دهد. انسان امروز بر گردن طبيعت نشسته و مى‏تواند از آن انتقام سال‏هاى پيش و انتقام پدران محرومش را بستاند ... و مى‏تواند در همين جا و در همين زمين، بهشت موعود را بيافريند. انسان مى‏تواند وضع حمل طبيعت را جلو بيندازد و نوزاد بهشت را به دنيا بياورد. 🌺با اين تحليل‏ها ديگر مذهب اصالتى ندارد و دوامى ندارد؛ چون زاييده‏ى ترس و اميد و عدالت خواهى و آرزو پرستى انسان است. انديشه من، ص: 44
هدایت شده از وقف مهدویت
💠در هر دوره‏ى تاريخى و در هر جامعه‏ى انسانى انسان‏هايى بوده‏اند تخيلى و انسان‏هايى بوده‏اند تعقلى و انسان‏هايى تحققى انسان همان طور كه از نيروى خيال برخوردار بوده، از نيروى عقل هم بهره داشته و با نيروى فكر همراه بوده است يك انسان روستايى و يك انسان آزاد مى‏تواند با يك ساعت تفكر در هستى، ارتباط و هماهنگى خورشيد و ابر و باد و باران و گياهان و انسان را به دست بياورد و از هماهنگى اين‏ها به هماهنگ كننده پى ببرد و به قانون‏ها دست بيابد و از قانون‏ها قانون گذار را بشناسد و از اين هماهنگى به يگانگى او پى ببرد. يك انسان ساده و آزاد به زودى از آمد و رفت ستاره‏ها و ماه و خورشيد به محكوميت و اسارت آن‏ها پى مى‏برد و قدرت حاكم و گرداننده مسلط را مى‏يابد. اين حقيقت كه توحيد اصالت داشته و سپس شرك به وجود آمده،اين حقيقت كه تعقّل قبل از تخيّل بوده گذشته از اين توضيح، شاهد تاريخى دارد
هدایت شده از وقف مهدویت
✳️ در درون ما سؤال‏هايى مطرح مى‏شوند كه: من چه هستم؟ چه استعدادهايى دارم؟ و اين استعدادها از چه زمينه و چه ميدانى برخوردارند؟ و چگونه بايد در اين ميدان به كار بيفتند؟ و چه كارى با اين استعدادها هماهنگ است؟ و اين كار با چه هدفى بايد شروع شود؟ اصلًا چرا زنده باشم؟ براى خوردن و خوابيدن و خوش بودن، آيا عمرم بايد در كنار مستراح و آشپزخانه تمام شود؟ آيا براى اين كارها به اين همه سرمايه احتياج دارم؟ راستى انگيزه‏ى من براى اين همه كوشش، براى اين همه دوندگى چيست؟ محرك من چه مى‏تواند باشد؟ آيا چيزهايى كه مرا حركت مى‏دهند و مرا به كوشش مى‏كشند از من نيرومندترند و از من مهم ترند؟ و؟ و؟ و؟
💠اين سؤال‏ها ناچار جواب‏هايى مى‏خواهند و اين است كه فكر ما به كار مى‏افتد تا جوابى بيابد و شناخت‏هايى از انسان و هستى و از انسان و استعدادها و از هستى و وسعتش به دست بياورد و در همين كوشش‏هاى فكرى، انسان به استعدادهاى عظيم و در نتيجه به كار بزرگ خودش پى مى‏برد و محرك و هدف را به دست مى‏آورد و هنگامى كه كار انسان شناحته شد، هستى شناخته مى‏شود و جايگاه انسان در اين هستى آشكار مى‏گردد و هست آفرين جلوه مى‏كند. انسان با اين تفكرات به جهت حركت خود و هستى و ميدان كار خودش پى مى‏برد و به او رو مى‏آورد و خود را به او مى‏سپرد و از او روش زندگى و مرگ را و طرز حركت در اين راه گسترده را مى‏آموزد؛
✳️چه نيازى به مذهب است؟ 🍀تحليل‏ها الف.هنگامى كه تصويرى از شرق مذهبى و فقير و گرفتار و جنگ زده را در نظر مى‏گيريم و تصوير غربِ بى‏بند و بارِ مرفهِ مسلطِ جنگ افروز و مُسرِف را پيش رو مى‏آوريم، ترجيح مى‏دهيم كه ما به آن رفاه و عظمت برسيم و از بار عرفان خود و مذهب خود و افتخارات خود آزاد شويم؛ چون دوست داريم كه تصوير ما به آن تصوير نزديك‏تر شود؛ چون تمام اين افتخارات پشيزى سود نمى‏آورد. ب. آن آرامش و معنويتى كه مذهب مى‏خواهد با اعتقاداتش در ما زنده كند و آن شناختى كه از عظمت هستى مى‏خواهد در ما بريزد، آن چه كه مذهب‏ مى‏خواهد با شرايع و احكامش به ما بدهد، در امروز با علم و هنر و فلسفه و بشر دوستى و جامعه پرستى، به آن مى‏توانيم دست بيابيم. آن‏ها كه مذهب ندارند هم به رفاه و قدرت رسيده‏اند و هم به آرامش و معنويت. ج- امروز علم و هنر و فلسفه و شوق اجتماعى انسان معاصر و اخلاق عقلى، مى‏تواند جاى مذهب را پر كند و اين است كه مذهب ضرورتى ندارد و نقشى ندارد و جايگاهى ندارد. علم عظمت هستى را نشان مى‏دهد و هنر زيبايى آن را و فلسفه كه اين هر دو را رهبرى مى‏كند و از اين هر دو بهره‏مند مى‏شود، جاى اعتقادات جزمى را مى‏گيرد و شوق اجتماعى، كار رياضت و تزكيه را انجام مى‏دهد و اخلاق عقلى جايگزين اخلاق اعتقادى مى‏شود .
🔸نقد و بررسى‏ الف- آن‏هايى كه از مذهب جدا شدند و به رفاه و ثروت و قدرت و صنعت رسيده‏اند، همان‏ها به عصيان‏ها و هيپى‏گرى‏ها و پوچى‏ها رسيده‏اند، همان‏ها به انتحارها و خودكشى‏ها رسيده‏اند. همان غرب مرفه مسلط آزاد، دوباره خود را به شرقِ گرفتارِ اسير نزديك مى‏كند و به عرفان او و عشق و آزادى او روى مى‏آورد. و اين است كه غرب ضد مذهبى و آمريكاى آزاد آزاد، در قرن بيستم، پيامبر بيرون مى‏فرستد و به جادوگرى و دين سازى روى مى‏آورد و تا اين حدّ مذهبى مى‏شود. ب- آرامش، معنويت، گذشت و ايثار، به‏ انگيزه و زيربناهايى‏ نياز دارد؛ انگيزه‏هايى كه از خود پرستى‏ها و غريزه‏هاى انسان نيرومندتر باشد و زيربنايى كه بتواند اين همه بار را تحمل كند. اما هنگامى كه هستى از حكمت جدا شد و خدايش را بيرون انداخت و هنگامى كه هستى به بن‏بست رسيد و انسان به مرگ، در اين زمينه و با اين جهان بينى، ديگر علم و هنر و فلسفه و مكتب‏ها و حكومت‏ها چه مى‏توانند بكنند؟ هر چه علم بيشتر به عظمت هستى پى ببرد، انسان بيشتر خسته مى‏شود و لجش مى‏گيرد و افسوس مى‏خورد كه آخر اين همه شير براى يك مثقال كشك؟! هر چه هنر به زيبايى‏هاى عميق‏تر و گسترده‏تر هستىِ به مرگ پيچيده پى ببرد، انسان بيشتر خُرد مى‏شود و عصيان سر مى‏دهد و حتى خودش را هم مى‏شكند و به گند مى‏كشد. و در اين زمينه، گذشت و ايثار و انسان دوستى و انسانيت و معنويت مى‏شود جزء اساطير و مى‏شود افسانه و دروغ و فريب؛ چون در اين دنياى پوچ احمق دليلى براى بودن نيست تا چه رسد به انسان بودن. و در اين دنياى شلوغ درهم ملاكى براى انسانيت نيست؟ آيا انسانيت يعنى ايثار و گذشت و دوستى و محبت؟ آيا خوبى يعنى دست نوازش بر سر افتاده كشيدن؟ فرزند صحيح النسب پوچى همين خودكشى و انتحار است 🔸آن آرامش و معنويت و ايثار، به انگيزه‏ها و زيربناها و زمينه‏هايى نياز دارد كه نه علم و نه هنر و نه فلسفه، هيچ كدام نمى‏تواند اين انگيزه‏ها را و زيربناها را و زمينه‏ها را بسازد و اين‏ها جز با شعار و تلقين و قسم دادن و سوگند گرفتن و بازى چيزى نيست و ريشه‏اى ندارد و زمينه‏اى ندارد. 🔹نقش مذهب‏ همين سازندگى و زمينه دادن و همان رهبرى و پيش بردن و همان قانون گذارى و روش دادن است. نقش مذهب اين است كه در درون انسان عشقى بزرگ‏تر از عشق به مال و به خود و به خانواده مى‏سازد و با اين انگيزه درونى، نه با شعارها، انسان را به ايثار مى‏رساند.