_تو بانوی غم های عمیقی ؛ شعرهای غمگین ، کلمات جانگداز.
با چشمانت می توان عزاداری کرد ؛ باگیسوانت ، لباس سیاهی برای همیشه پوشید . با دستانت ، جام زهر نوشید.
تو بانوی تاریخ منی ؛ یک تاریخ تلخ ، یک تاریخ سیاه !
"محمود درویش"
"حَیاط پُشتی"
_تو بانوی غم های عمیقی ؛ شعرهای غمگین ، کلمات جانگداز. با چشمانت می توان عزاداری کرد ؛ باگیسوانت ، ل
اینکه یه نفر این شعرو ( چهار جمله اولشو) برام فرستاده رو به فال نیک بگیرم ؟
-بغل دوست ندارم ( کسانی مهم رو به تعداد محدود اما با احساس واقعی بغل میکنم و عاشق این حسم )
-از ماچ بدم میاد ( اما اگه جزو آدمهای مهم و مورد علاقه ی زندگیم باشی همیشه قراره پیشونی یا سرتو ببوسم و بابت دریافت مقابلش حس خوبی داشته باشم )
_با لبهام روی چشمهات علامت تعجب بگذارم که هر وقت علامت خطر دید دلش بوسه بخواهد؟
میبوسمت و ماه میشوم بر سینهی تو آویخته به زنجیری که دستهای من است.
با خیالت زندگی میکنم و با خودت عاشقی .
کاش دو بار زاده میشدم یکی برای مردن در آغوش تو یکی برای تماشای عاشقی کردنت.
آنهمه دشت بیانتها، آنهمه تپه سبز، آنهمه چشم خیس، آنهمه گل سرخ و سپید و بنفش همه در خواب من بودند تا بفهمند نگاه من شیداتر است یا صدای تو عاشقتر...
و زمین در چرخش خود مکثی کرد تا مزه مزه کردن این لحظه لَختی به طول انجامد و دل من آرام گیرد.
آنهمه دشت بیانتها، آنهمه تپه سبز، آنهمه چشم خیس، آنهمه گل سرخ و سپید و بنفش ،سرد و زیبا آنجا مبهوت باد همه در خواب من بودند.
دیگر گمت نمیکنم وگرنه راه میافتم شهر به شهر زنگ خانهها را میزنم
و میپرسم:
عشق من اینجاست؟
#نامه "
عباس معروفی"