"حَیاط پُشتی"
_
_تو را من چشم در راهم
شباهنگام که میگیرند در شاخِ تَلاجَن سایهها رنگِ سیاهی
وزان دِلخَستِگانتْ راستْ اندوهیْ فراهم
تو را من چشم در راهم شباهنگام
در آن دم که بر جا درهها چون مُردهْ مارانْ خفتگانند
در آن نوبت که بندد دستِ نیلوفر به پای سروِ کوهیْ دام
گَرَمْ یادآوری یا نه، من از یادت نمیکاهم
تو را من چشم در راهم.
"نیما یوشیج"
"حَیاط پُشتی"
#چشم_ها
_چشمان ترا غباري از خواب گرفت
درد آمد و از دست دلم تاب گرفت
اين بود پس از تو كار چشمم اي دوست
يك عمر نشست و آب را قاب گرفت"
"حَیاط پُشتی"
_سر و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم
پدرت گوهر خود را به زر و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم
عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه ی معشوقه ی خود میگذرم
"استادشهریار"
"حَیاط پُشتی"
انگار مدتی است که احساس میکنم
خاکستری تر از دو سه سال گذشتهام
احساس میکنم که کمی دیر است
دیگر نمیتوانم
هر وقت خواستم
در بیست سالگی متولد شوم
انگار
فرصت برای حادثه
از دست رفته است
از ما گذشته است که کاری کنیم
کاری که دیگران نتوانند
فرصت برای حرف زیاد است
اما
اما اگر گریسته باشی
آه
مردن چه قدر حوصله میخواهد
بی آنکه در سراسر عمرت
یک روز، یک نفس
بی حس مرگ زیسته باشی
انگار این سالها که میگذرد
چندان که لازم است دیوانه نیستم
احساس میکنم که پس از مرگ
عاقبت
یک روز
دیوانه میشوم
شاید برای حادثه باید
گاهی کمی عجیبتر از این
باشم
با این همه تفاوت
احساس میکنم که کمی بی تفاوتی
بد نیست
حس میکنم که انگار
نامم کمی کج است
و نام خانوادگیام، نیز
از این هوای سربی
خسته است
امضای تازهی من
دیگر
امضای روزهای دبستان نیست
ای کاش
آن نام را دوباره
پیدا کنم
ای کاش
آن کوچه را دوباره ببینم
آنجا که ناگهان
یک روز نام کوچکم از دستم
افتاد
و لابهلای خاطرهها گم شد
آنجا که
یک کودک غریبه
با چشم های کودکی من نشسته است
از دور
لبخند او چه قدر شبیه من است
آه، ای شباهت دور
ای چشم های مغرور
این روزها که جرأت دیوانگی کم است
بگذار باز هم به تو برگردم
بگذار دست کم
گاهی تو را به خواب ببینم
بگذار در خیال تو باشم
بگذار …
بگذریم
این روزها
خیلی برای گریه دلم تنگ است
"قیصر امین پور"