eitaa logo
"حَیاط پُشتی"
157 دنبال‌کننده
527 عکس
79 ویدیو
0 فایل
_همه ما دیوانه ایم؛ فقط آنهایی که در تیمارستان اند، لو رفته اند... خویشکُشی چرا؟ بیا راجبش حرف بزنیم. @petrichorehttps://harfeto.timefriend.net/16935046640188
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از پیچیدگی عرفانی
می‌دانم اگر قضاوت نادرستی در مورد کسی بکنم دنیا تمام تلاشش را می‌کند تا مرا در شرایط او قرار دهد تا به من ثابت کند در تاریکی، همه‌ی ما شبیه یکدیگریم.
_آفتاب‌ِ من برای‌‌ درخشیدن به آسمان‌ تو رفته است برای‌ من تنها ماه مانده است که او را من از تمامی‌ ابرها صدا می‌زنم ماه به من دلگرمی می‌دهد که روزی تابشش گرم‌تر و روشن‌تر خواهد شد نه، این زرد، رنگی دیگر نخواهد شد این رنگ که یادآور‌ ملال و سردی است باز آی، آفتابا روشنای و گرمای‌ افزون‌ ماه فرای‌ طاقت‌ من‌‌اند ! "
اریش فرید
"
ولی به نظرم در نهایت این ادبیاته که تاریخو روایت میکنه.
هیچی سلامتی بیشعور ترین بچه های کلاسمون تو تلگرام چنل زدن نصیحت میکنن بقیه رو
هدایت شده از انـدوه‌پَرست،
467K
آمیخته به آشفتگی، مثلِ احوالم:
الان فهمیدم فردا روز دختره و درنتیجه عزیزان بیاید شماره کارت بدم تا فردا هدایاتونو نقدی واریز کنید. از اونجایی که راضی به زحمت و خرید و اینجور چیزاتون نیستم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
_او قند روز هایِ تلخ من است!
_ببخشید شما سعدی هستید؟ آخر میخواهم بوستان کنم!
خداروشکر بخاطر وجود هنرمندایِ"واقعی"
"ما نویسنده هستیم ،عشق من . ما گریه نمی کنیم .ما روی کاغذ خونریزی می کنیم.»
هدایت شده از پیچیدگی عرفانی
«کاش می‌شد فکرم را برایت بفرستم که یک روز تمام پر از تو بوده است.»
دوستان یک عدد نعنای خوشتیپ گم شده در صورت پیدا شدن برای بازگرداندن به پیوی مراجعه نمایید با تشکر🤝🗿❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
_بدون اینکه بگوئی نیز می دانم حس می کنم که خواهی گریخت ناتوان از التماسم ، ناتوان از دویدن اما صدایت را برایم باقی گذار می دانم که خواهی گسست ناتوانم از گرفتن گیسوانت اما بویت را برایم باقی گذار درک می کنم که جدا خواهی شد فتاده تر از آنم که بیفتم اما رنگت را برایم باقی گذار احساس می کنم که ناپدید خواهی شد بزرگترین دردم خواهد شد اما گرمایت را برایم باقی گذار تشخیص می دهم که از یاد خواهی برد درد ، اقیانوسی از سرب اما مزه ات را برایم باقی گذار در هر حال خواهی رفت حق ندارم که جلویت را گیرم اما خودت را برایم باقی گذار! "عزیز نسین"
که آغوشَت تبر باشد به آغوش پر از دردم به آغوشِ چو جنگل‌های گیلانی و مازَندم تمام آن شبانگاهی که آرامی در آغوشم؛ بخوان دردم که دردت را به جانم می‌خرم هردم و تیزی تبر را هم ز یادم می‌برد گاهی همان یاری که بی یادش تمام لحظه‌ها سردم بیا گاهی تبر را هم به خورد این درختان دِه که جنگل بی هرس خشکد، ببین من بی تبر زردم به مُتْوَهِّم تو هم گاهی نگاهی کن که بی مهرت بخواند درد بی مهری هر از گاهی به آوَردم..