حیـّان🇵🇸
حالا کسی که پشت یقهمان را گرفته و انداخته توی این جاده، یک میانبر و یک راه حلی در نظر گرفته. خانم
حالا یک نفر حوصلهاش نمیشود، ده نفر هم بهش میگویند. هی پشت گوش میاندازد، معطل میکند: باشد حالا برای بعد.
یکی دیگر هم نه، زیرک است، سختی دوتا نخوردن و کمی به تن رنج دادن را میکشد، ببیند تهش چه میشود بالاخره.
به خودشان که میآیند، در بهترین حالت اولی یک بار ترمزش بریده، دوتا لاستیکش پنجر شده، کاپوتش هم خرد است و موتورش هم به پت پت افتاده¹.
دومی اما چه؟
سه برابر اولی حرکت کرده، خودش سالم، ماشینش سلامت، راضی، خشنود از راهی که با کمی تغییر این چنین رضایتبخش طی شده. و نتیجه را میبیند و به خود میبالد و حسرت میخورد، که چرا از این جادهی پر از یاقوت، بیشتر کیسه را پر نکرده..
1. اینها نماد سختی راهیست که با برنامهی حقیقی و متناسب با سیر انسانیت _یعنی همان مسیر الهی، طی نمیشود.
#رجب
از این مثال بگذریم.
یک مثقالی در معنای یکی از نامهای قیامت بگردیم.
- «یوم الحسرت»
وقتی میگویند این روزی که به عالم و آدم بشارتش دادیم، یکی از نامهایش روز حسرت است؛ یعنی از آن آقای بهجتاش گرفته، تا علامه طبابایی حسرت میخورند که چرا بیشتر جمع نکردهاند، بیشتر حواسشان نبوده، بهتر به حرف آنکه مسیر را به وضوح روشن کرده، گوش ندادهاند..
حالا خودتان چرتکهاش را بیاندازید که وضع
ما چطور خواهد بود..
#رجب
خیلی بنایم به حرف زدن نبود و
انقدر نوشتم، خدا نجاتتان داد..
اینها انچه بود که به ذهن من
میرسید، یکیتان هم ثانیهای رویش فکر
کنید، برای من که نه، برای خودتان
کفایت میکند..
- مثلا معتقد بودم انقدر حرفهای خوب
راجع به رجب هست، که من نخواهم
سخنی بگویم؛ اما حیان است،
گاهی چون طفلی شیرخواره تقلا میکند،
که شاید باید بگویی، شاید..
چه بگویم..
هدایت شده از مُحاکات
کتاب «اسرار ماه رجب؛ ادب حضور (دفتر اول)»
میتونید از اینجا رایگان دریافت و مطالعه کنید.
https://taaghche.com/book/38876
گاهی از تمام مایملک عالم، دلم دیوار خانهی امامی را میخواهد که بشود سر رویش گذاشت، تکیه داد و به قدر تمام غبار و رسوب خطاها گریست، گریست و کم نیاورد که کم نیستند اشتباهات..
آدم وقتی فکر میکند خودش کسیست و میتواند روی پایش بایستد، بی هیچ کمکی و بی هیچ قید و شرطی، همانجا سراشیبی سقوطش را اتود میزند و با اولین قدمها، با سر میافتد.
گیج، نامفهوم، مبهوت، حیران!
ما حقیقتا در صحنهی زندگی همینطوریم.
این صحنههای سینمای دفاع مقدس را دیدهاید؟
آنجاهایی که مثلا خمپارهای منفجر میشود، شخصیت داستان روی زمین میافتد، گوشهایش را میگیرد و طوری چشم میفشارد که چین کنار چشمش تا کمی بعدتر هم میماند.
میان آن غبارهای پخش و پلا توی هوا، بلند میشود و میایستد؛ صدای فیلم یک صوت ممتد است.
در آن هیاهو کسی دستش را میکشد: های فلانی، بیا، مجروح داریم، بهمانی را هم ندیدهام، تو چیزی ندیدهای؟
بعد او گیج سر تکان میدهد، طرف فکر میکند بلانسبت عقلش را از دست داده، تکانش میدهد، میگوید فلانی، الآن وقتش نیست، بیا برویم.
او هم مجبور میشود همانطور که گیج و حیران اتفاق بوده، دوباره به راه بیفتد و سرگرم شود، و میشود.
حیـّان🇵🇸
این صحنههای سینمای دفاع مقدس را دیدهاید؟ آنجاهایی که مثلا خمپارهای منفجر میشود، شخصیت داستان ر
ما هم همینیم
زیر مشت و لگدهای اشتباهاتمان حیرانیم که گرفتار روزمرگی میشویم، گرفتار تکرار و گرفتار عادت!
انقدر گیج که یادمان میرود این ما بودیم که زخم خوردیم
باید پانسمانی پیدا میکردیم، میبستیم، بخیهای، بتادینی؛ هیچ..
حالا ما ماندهایم و روحی که
پیکرش از جانبار نود درصد تکه پارهتر است..
حال زخمها هنوز هم هست و به لطف رسیدگی نکردن، عفونت دارد.
اما راه یک بیمارستان فوق تخصصی را نشانمان دادهاند، هر مرضی را هم درمان میکند، بیقید و شرط.
هر که از درش بیرون میآید خوشحال است، با ذوق عضو درمان شده را نشان میدهد و خندهکنان میرود: خوب شدهام، بهتر از روز تولد..
میرود و ما همینطور تکیه داده به ستون جلوی در، سرک میکشیم که حالا واقعا آن تو چه خبر است؟
چندباری هم قصد میکنیم برویم داخل اما..
یک نیروی نفوذی هم¹ دورتر ایستاده، تا میخواهیم برویم تو، با ژست خیرخواهانهای میگوید: این همه زحمت، این همه راه، اصلا از کجا معلوم بهتر شوی؟ شاید ادایشان است..!
و ما هی به عقب برمیگردیم و او هی لبخند میزند، با طیب خاطر..
زخم حکم گناه را دارد
بیمارستان فوق تخصص اما محضر خدا و امام است، خانهی خدا و امام، که به عبارتی هر کجاست که ما تصمیم بگیریم به آنها توجه کنیم و یاد خودمان بیاوریم خدا هم هست، امام هم، او هم هست..
آن نیروی نفوذی در ظاهر دوست و در باطن دشمن، همان شیطان و نفس آدم است..
قصه واضح است، سخن کوتاه میکنم.
اگر قصدی برای تفکر باشد، همین کافیست..
میخوانید اصلا..؟
یک اعلامی بکنید..
- https://harfeto.timefriend.net/17037726756714