May 11
هدایت شده از مَرقومه
وقتی چیزی از ریشه در وجودت روییده باشد، وقتی اصالت چیزی را سینه به سینه از پدرانت به ارث برده باشی، و وقتی کُشتی برایت هدف نباشد و آموخته باشی که شَرَف و مَردانگی را به فِلِز نفروشی؛ میجنگی، بالِ بزرگمردی بر سر تحقیرها میگشایی و به هوس شُهرت و ثروت، ریشهها را از جا بَرنمیکَنی.
ما عمریست کُشتی را به همین مردانگیها و کشتیگیرهایمان را با همین جوانمردیها میشناسیم. آن روزها پدربزرگهایمان پهلوان تختی را به این آوازه، و این روزها ما یزدانیها و زارعها را به این غیرتمندی..
از قدیم گفتهاند: پهلوانان هرگز نمیمیرند. اما تاریخ، کسانی را که به هر قیمت هرکاری میکنند فراموش میکند.
- ریحانه شناوری
حیـّان🇵🇸
برای مریض منظور و سایر بیمارها هم این شبها دعا کنیم ما راحت در مجالس سینه میزنیم در حالیکه دیگری دل
مریض منظور به رحمت خدا رفت،
در کنار دعای برای باقی بیمارها،
فاتحه ای هم برای همه رفتگان بخوانید.
در همین تقریبا دو دهه عمر، یک چیز را به غایت فهمیدم. همین بحثی که میگویند ما در حد دید محدود خودمان اطلاع داریم و طبیعتا هم در همان حد میتوانیم تدبیر کنیم را در نظر بگیرید؛ بنده قلبا متوجه شدهام که درستش این است که آدم «همه امور» را مطلقا بیندازد توی دامن کسی که متخصص محض است، توانش تام است، دیدش کامل است، عقلش بالغ ملطق است. البته این کار از عرفا برمیآید، که همه امور رو را حواله کنند به همانی که باید؛ منِ کوچک در این عالم هم میتوانم در حد توان خودم، شروع کنم یا آن بزرگ بزرگهایش را بریزم توی دامن خدا، یا آن کوچک و دم دستیها را، حالا هر کدام راحتتر است، بالاخره از یک جایی باید شروع کرد.
این را از ته قلب میگویم که دلم نمیخواهد خیلی از این مطالب را بنویسم، میدانم که اینها در حد تذکر است، در حد یک چراغ چشمک زن که نظر را جلب کند.
سیر حرکتی تمام انسانها به سمتیست که در طول عمرشان ذره ذره به این نتایج میرسند، نهایت سود این کلمات شاید این باشد که پس از ادراک فردی این مسئله توسط شخص مثلا محمد، در ذهنش یک چراغی روشن شود که عه، حیان هم همین را گفت.
نتیجتا، بنده به حسب تذکر میگویم، ذکر واقعه، یا هرچیز.
حیـّان🇵🇸
در همین تقریبا دو دهه عمر، یک چیز را به غایت فهمیدم. همین بحثی که میگویند ما در حد دید محدود خودمان
- او از اسراری اگاه است که ما نمیدانیم..
تنها توصیه حقیقی بنده:
یه جوری ساعت حرکتتون رو تنظیم کنید که تو توقفگاه ها به هیچ عنوان به ظهر نخورید، نه اینکه سخت باشه، غیرممکنه، یعنی اگر موندنتون از پنج دقیقه بشه ده دقیقه واقعا باید یه پروسه درمانی بگذرونین..
یه جوری بیاین که شب برسید مرز
شب برسید نجف
شب برسید کربلا
اصلا شب راه برید.
به محض بیرون آمدن از موکب، جاگیر که شدیم، صحبتها شروع شد. چندتا پسر بچه، پسربچه جفاست البته، شیربچهی حدودا ده دوازده ساله خادمهایشان بودند، یک روپوش خادمی سبز رنگ داشتند که تا رانشان میآمد، معمولا وقتی نگاهشان میکردی داشتند صاف و صوفش میکردند، گشادشان بود؛ ولی مادرم حرف قشنگی میزد:« یک روپوش ساده بود، ولی حس میکردند لباس سرهنگی برشان است.»
ما که توی مردانه نبودیم، پدرم اینها را تعریف میکرد: در تمام این چند ساعت یک لحظه ننشسته بودند، یکیشان آب آورده بود، یکیشان چایی، بالشت، پتو؛ همه چیز. بنظرم زیباترین دیالوگشان این بود، پدرم میگفت یکی بهشان گفته بود برو آنجا دراز بکش، خستهای - حالا به تعبیر من، بچه! با یک جدیتی جواب داده بود من با این لباس بیایم جلوی مردم دراز بکشم؟ نمیشود که. پدرم میگفت با همان قد و قواره بامزهشان میرفتند توی گاراژ پشت پرده استراحت میکردند. اینها خیلی چیزهای عظیمیست، ما نمیفهمیم. ولی یک بچهای که الان میتواند سرش گرم هزار و یک سرگرمی باشد چنان بدش میآید وقتی میگویند برو یک جایی دراز بکش، چون خودش را خادم امام میبیند، خودش را صاحب اثر میبیند. این بچه شخصیتش در دستگاه امام حسین شکل میگیرد، تربیت میشود. بین همین حرفهایی که در ماشین رد و بدل شد همین را گفتند، هرکس در مختصات امام قرار بگیرد، آدم میشود.
رفتم از توی ماشین یک چیزی بردارم، دیدم سه تایشان خیمه زدهاند روی شیشه پشتی، دیدم دارند روی شیشه از این یا صاحبالزمانها مینویسند، با چه ذوقی، با چه شوقی. دیدنی بود فقط. یعنی اگر جلوی در مردانه نبودم فقط نیم ساعت نگاهشان میکردم، دیدنی بود. هر چیزی رنگ و بوی حسین (ع) میگیرد دیدنی میشود..
- روایت اول،
موکب بهبهان.
ما یک دوست دو قلو داریم که مادرشان مدتیست بدجور مریض شده، شخصا همیشه به یادشان هستم،
شما هم برای همه بیماران دعا کنید،
همه مشکلدارها.
دعا را جدی بگیرید، یک حرف ساده نیست، انعکاس جهانی دارد.
لطفا همه را دعا کنید.
حیـّان🇵🇸
ما یک دوست دو قلو داریم که مادرشان مدتیست بدجور مریض شده، شخصا همیشه به یادشان هستم، شما هم برای هم
عجب صفریست..
فاتحهای قرائت کنید..
حیـّان🇵🇸
جرئت داشته باشید، کارهای بزرگ جرئت میخواهند..
نیاز به یک توضیح مفصل از جنس تجربه دارد..
حیـّان🇵🇸
- موکب بهبهان، بخش دوم.
در رابطه با این عکس؛
یک نکته:
یادم میآید آن زمانی که داشتیم تصمیم میگرفتیم در ابتدا ادامه سیرمان را در حوزه پیش ببریم یا دانشگاه، استادمان یک جملهای گفتند که الان دقیقا متوجه صحبتشان شدم. بحث سر تاثیرگذاری و اینها، من معتقد بودم اگر فرد در قالبی غیر از قالب یک حوزوی به یک سری مسائلی بپردازد، اثرگذاری آن روی قشر خاکستری _که اصل کارند_ صد مرتبه بیشتر است و بحث حول محور همینها بود؛ که این گفته شد که اگر در فضای علمی بگویند یک کارگروه طلبه عهدهدار فرضا مجموعه ایکس است، اعتبار آن مجموعه و انتظاری که ازش میرود به طبع بیشتر از این است که همان مجموعه دست یک کارگروه دانشجو باشد.
البته این یک تکه صحبت توضیح و تفسیر بسیار دارد، صحبت از کفایت یا بیکفایتی نبود، خیلی پس و پیش داشت؛ فقط همین که من این مسئله را به عینه اینجا دیدم، تفاوت کار روتین جامعه و کاری که یک تیم فکری پشتش است.
حیـّان🇵🇸
- برو ای گدای مسکین، در خانهی علی زن..
شاید مادرمان زهرا سلام الله علیها
در را گشود..
میشد این تکه متن را شعرش کرد و نوشت،
اما این سادگی..
از وقتی عکس را فرستادم همین
توی ذهنم پر میخورد،
که شاید مادرت فاطمه در را گشود،
شاید این مقدمهی دیدارست..
حیـّان🇵🇸
میشد این تکه متن را شعرش کرد و نوشت، اما این سادگی.. از وقتی عکس را فرستادم همین توی ذهنم پر میخو
enc_16413967819156913919382.mp3
3.49M
- از تکهی ترکیاش هیچ حالیام نمیشود،
اما انقدر گوشش دادم که تقریبا دیگر از برم، این مداحی همیشه قلبم را نوازش میکند..