5.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پسر بچهای ست سیزده ساله، التماس میکند برود لبنان؛ بهش گفتهاند، بچه! هنوز حتی بوی هجده سالگی را هم نشنیدهای، در قبالشان از حسین فهمیده میگوید و به گریه میافتد..
و آخرالزمانی که حقیقتا در حال وقوع است..
نمیدانم این حرف را کجا شنیدهام، اما حرف درستیست. یک نفر داشت از شهادت میگفت، آن یکی برگشت گفت فلانی! مردن که سخت نیست، یک تیریست نهایتا میخوری و میروی، اگر مرد جنگی، زنده بمان و بجنگ!
گرچه بله، شاید مردن فی نفسه سخت نباشد اما وقتی کسی شهید میشود، پیشتر بارها شهید شده؛ زیر سنگینی اطاعت از ولی امر و در دشواری سکوت در برابر بیمهریها، وقتی که تکه پارهی دلش را از زیر دست و پا بیرون میکشید و وقتی ناسزای بچه حزباللهی بودنش را میخورد، که البتع اینها جدا کمترینشان است..
اساسیترین تکریم این است که حقوق و حدود مقابل را به رسمیت بشناسند و به آن تجاوز نکنند، بدترین نوع اهانت هم این است که حقوق و حدود او را به رسمیت نشناسند..
- راه رشد، آیت الله حائری شیرازی🌱..
دلم میخواهد برای سوریه بنویسم و دستم نمیرود، این روزها کلمات برای جاری شدن بسیار ناز میکنند ..
کاشیهای رواق امام، یادتان میآید؟ آن دعای کمیل شب جمعهای که نشسته بودم کنار آن راهروی منتهی به گوهرشاد؛ آن روضهی عجیب و آن حضور ملائک را، اینها را یادتان میآید؟
به شمار هفتههایی که گذشت، در آن حرم دعای کمیل خوانده شد و به قدر تارهای سرم زن و بچه روی آن کاشیها نشستند. اما بگویید، مرا در یاد میآرید؟
بحث دلتنگی صرف برای آن جغرافیای ماورایی نیست. در فقدانشان یک بخشی از وجودم از کار میافتد، الان یک جاهاییم فلج است، باید یخیِ کاشیهای حرم بهش بخورد تا دوباره به کار بیفتد. گاهی حرارت بعضی از اشکها تا مدتها میماند تا کلبهی جان آدم در گذر زمستان وقایع سرمازده نشود. من آن کورسوی نور روشن شده از حزن آن شب را هنوز در قلبم نگه داشتهام، هنوز نگاهش میکنم و تنم میلرزد که نکند خاموش شوی، من دلم به همین سوختن گاه به گاه تو گرم است..
- الحماس الحارق.
میشه اگر عکس از حرم امیرالمومنین دارید بفرستید برام؟
- https://daigo.ir/secret/81278163