eitaa logo
حسینیه ی حضرت رقیه (س) ویژه کودکان
109 دنبال‌کننده
797 عکس
712 ویدیو
20 فایل
✅مطالب آموزنده ویژه کودکان ✅مطالب تربیت فرزند ویژه والدین ✅مباحث تدبری قرآن کریم ویژه کودکان ✅آشنایی با نهج البلاغه ✅بازی های فکری ومسابقه 💠زیر نظر واحد فرهنگی حوزه علمیه فاطمه الزهرا سلام الله علیها کلاله💠 📱آیدی ارتباط با ادمین @reyhanenaby
مشاهده در ایتا
دانلود
سوره 👇👇👇🌸🌸🌸👇👇👇 در روزگاران قدیم در زمان پیامبر ما میان مسلمانان، مردی بود که سیاه پوست بود و اسمش بلال بود بلال نوکر یه آدم خیلی بدجنسی بود که این آدم بت پرست بود ولی بلال بیچاره مجبور بود براش کار کنه اون بلال رو کتک میزدو اذیت میکرد روزی از روزها، بلال فهمید که مردی به اسم محمد (ص) کنار اون ها زندگی میکنه که خیلی مهربونه و بین سیاه و سفید فرقی نمیذاره و بین پولدار و بی پول فرقی نمیذاره و بین نوکر و رییس فرقی نمیذاره بلال یکروز که کاراش تموم شده بود و اربابشم خوابیده بود یواشکی خواست بره خونه پیامبر خدا وقتی رفت و دید پیامبر داره درباره خدا صحبت میکنه، نشست پای حرفای پیامبر. پیامبر می‌گفت..... 🍃🍃🌸🌸🍃🍃 @hazratrogayyeh
سوره 👇👇👇🌸🌸🌸👇👇👇 پیامبر میگفت خدا احد است؛ یعنی خدا یه دونه است و دوتا نیست بلال از پیامبر میپرسه خدا گرسنه میشه؟ تشنه میشه؟ خوابش میگیره؟ پیامبر میفرمایند : نه خدا صمد است , این ما آدمها هستیم که به خواب و غذا و آب نیاز داریم خدا به اینها بی نیازه و به هیچ چیز احتیاج نداره پس الله و صمد ، یعنی خدا بی نیاز است بلال میپرسه: خدای احد بچه داره؟ مامان و بابا داره؟ پیامبر میفرمایند : خدا بچه نداره , مامان و بابا هم نداره: لم یلد ولم یولد بلال خیلی خوشحال میشه چه خدای خوبی , چقدر قویه و چقدر مهربونه دوست داره خدای احد رو بپرسته و دلش نمیخواد بت پرست باشه بلال میپرسه خدا شبیه کیه؟ پیامبر میفرمایند : خدا شبیه کسی نیست , کسی هم شبیه خدا نیست «ولم یکن له کفوا احد» بلال .... @hazratrogayyeh
سوره 👇👇👇🌸🌸🌸👇👇👇 بلال خوشحال میشه و بر میگرده خونه👌 بچه ها چشمتون روز بد نبینه ارباب بلال دم در وایساده بود و عصبانی بود , آخه فهمیده بود که بلال رفته پیش پیامبر خدا ارباب بلال بت پرست بود و ارباب، بلال رو میبره روی ماسه های داغ توی بیابون اونقد بلال رو کتک میزنه تا بگه بت پرسته بلال میگه : قل هو الله احد ( یعنی خدا یدونه است) اون میخواست فقط خدا رو بپرسته پیامبر که فهمید ارباب بلال این کار رو با اون کرده و کتکش زده، یک نفر رو میفرسته تا بلال رو نجات بده اون مرد میاد بلال رو از اربابش میخره و این طور میشه ک بلال تازه مسلمان از یاران خوب پیامبر میشه😍 🍃🍃🌸🌸🍃🍃 @hazratrogayyeh
سوره مردی بود به اسم ابی لهب. ابی لهب مرد بد جنسی بود. بچه ها اسم پیامبر ما چی بود؟ محمد (ص) ابی لهب هر وقت پیامبر رو می دید به طرفش سنگ پرتاب میکرد بچه ها پیامبر همیشه به ابی لهب می گفت: این کار خیلی اشتباه و کار خیلی بدیه و خطرناکه مگه من با تو چیکار کردم؟ ابی لهب می گفت: آخه خدا پرستی و مردم تورو دوست دارن و من خوشم نمیاد. ابی لهب به پیامبر حسادت می کرد. یه روزی از روزها ابی لهب انقدر پیامبر رو اذیت کرد تا اینکه یداش تبت شدن. بچه ها میدونید ید یعنی چی؟ ید یعنی دست ✋ یداش تبت شد، یعنی دستاش قطع شدن چون پیامبر رو خیلی اذیت کرد👌 بچه ها ابی لهب خیلی ناراحت شد و افتاد توی خونه و دیگه دست نداشت نه اینکه دست نداشته باشه نهههه😊 قدرت و مقام وثروتش که مثل دو تا دست بودند براش و باهاشون هر کاری میکرد تا پیامبر آزار ببینه نابود شد☺️ یه روز که خواب بود صدایی شنید اومد کنار پنجره دید مردم دارن شعار میدن و میگن : تبت یدا ابی لهب وتب بچه ها بعدش واقعا ابی لهب از دنیا میره بعد دوتا فرشته میان پیش ابی لهب یکی طرف راست و یکی طرف چپ ابی لهب😳 🍃🍃🌸🌸🍃🍃 @hazratrogayyeh
سوره فرشته ها به ابی لهب میگن چرا پیامبر خدارو اذیت میکردی؟ چرا سنگ پرتاپ میکردی؟ ابی لهب میگفت: نه من این کارارو نمیکردم ولی بچه ها ابی لهب داشت دروغ میگفت فرشته های مهربون گفتن ما از همه ی کارهای تو فیلم برداری کردیم. همین موقع،ابی لهب دست و پاشو گم میکنه  فرشته هام فیلم رو نشون ابی لهب میدن (داستان فرشته هایی که یکی روی شانه ی چپ و دیگری روی شانه ی راست که کارهای انسانهارا مینویسند) این فرشته ها هم کارهای بد ابی لهب و نوشته بودند و تصمیم گرفتن از تو فیلم بهش نشون بدن❤️ ابی لهب فکر کرد و گفت: عه عه ببینید من« ماله و» دارم😢 (یعنی پول دارم) فرشته ها به ابی لهب میگن: «ما اغنی»(این مالها به درد ما نمیخوره) (ما اغنی عنه ماله و ما کسب) بعد فرشته ها دستهای ابی لهب رو گرفتن و سیصلی کردن تو نار (یعنی بردنش توی آتیش جهنم) (سیصلی نارا ذات لهب)☺️ اگه ما کار بدی بکنیم خدای مهربون به ما فرصت میده جبران کنیم و فوری کار بد مارو نمینویسه و از ما فیلم نمیگیره❤️ اگه کار بد کردیم باید زود عذرخواهی کنیم . دروغ نگیم . به پدرومادرمون بی احترامی نکنیم. غیبت نکنیم👌 خدا به ما فرصت میده تا جبران کنیم و عذرخواهی کنیم✨  دیدین ابی لهب چی شد بچه ها؟ دیدین چه بلایی سرش اومد؟ 🍃🍃🌸🌸🍃🍃 @hazratrogayyeh
سوره ابی لهب یه زن داشت(وامرءته) وامرءته یه کوله داشت که همیشه پشتش بود وامرءته میرفت بیابون و خار جم میکرد و میبرد میریخت دم در خونه ی پیامبر وامرءته مثل ابی لهب پیامبر رو اذیت میکرد. اگرم یه وقتی آبی به نمی‌خواست پیامبر و اذیت کنه، امرءته در گوش ابی لهب می خوند که باید پیامبر رو اذیت کنی😔 وامرءته و حماله الحطب اینقدر اینکارو کرد و هروقت پیامبر میخواست از خونه بره بیرون خارها به لباسش میچسبید و میومد خارهارو برداره دستش خونی میشد خارها به پاش میخورد و پاش میخورد و پاش خونی میشد پیامبر به اون میگفت : مگه من با تو چیکار کردم ؟ وامرءته میگفت: من از شما خوشم نمیاد و و به پیامبر حسودی میکرد 👇👇👇 بچه ها هیچ کس وامرءته و دوس نداشت و اونم مثل ابی لهب از دنیا رفت و دوتا فرشته اومدن تا از وامرءته سوالاتی بپرسن. فرشته ها از وامرءته سوال کردن و پرسیدن چرا کار بد کردی و پیامبرو اذیت کردی؟چرا مردم آزاری کردی؟ وامرءته گفت: نه من پیامبرو اذیت نکردم ولی فرشته ها بازم از کارای بد وامرءته فیلم گرفته بودن و بهش نشون دادن و وامرءته گفت ای وای آبروم رفت و دیگه هیچ کاری نمیتونم بکنم😢 فرشته ها میان یه حبل از مسد میندازن دور جید وامرءته (یعنی یه ریسمان از آتیش میندازن دور گردن وامرءته) و اونو میندازن توی اتیش جهنم (فی جیدها حبل من مسد) دیدین بچه ها؟آخرعاقبت آدم های بد چی میشه؟ 👇👇👇 پس باید چیکار کنیم؟دروغ نگیم . کار خوب انجام بدیم . مردم آزاری نکنیم 🍃🍃🌸🌸🍃🍃 @hazratrogayyeh
سوره در زمان های خیلی خیلی قدیم، یه مردی زندگی می کرد که اسمش محمد بود و پیامبر مردم بود✨ بچه ها حضرت محمد خیلی مهربون بود و خدا هم خیلی دوسش داشت. پیامبر اون زمان بچه ای نداشت و یه همسایه ی بدجنسی داشت به اسم شانئکه. شانئکه بچه‌های زیادی داشت و همیشه جلو راه پیامبر می ایستاد و اون رو مسخره می کرد و می گفت: «پیامبر تو ابتری! تو بچه نداری، ولی من کلی بچه دارم.» پیامبر از شانئکه دلخور نمیشد، چون میدونست خدا پیامبر و فراموش نکرده و بهش کمک میکنه. تو یکی از روزها خدا یه بچه به پیامبر داد که اسمشو گذاشتن ابراهیم. اما بچه های عزیز! ابراهیم تو بچگی مریض میشه و چون حالش خیلی بد میشه، نمیتونه زنده بمونه و میره پیش خدا😭 شانئکه دوباره خوشحال میشه و دوباره سر راه مسجد رفتن پیامبر یا بازار رفتنش جلوشو می گیره و همه ش مسخره میکنه پیامبرو. پیامبرم همیشه با خدا راز و نیاز میکنه و دعا میخونه و از خدا صبر می خواد و اینکه یه بچه به پیامبر بده🤲 تا اینکه یکی از روزهافرشته های خدا اومدن پیش پیامبر و بهش گفتن: «ای پیامبر! خدا به تو یک دختر اعطینا میکنه و تو باید فصل کنی و ونحر کنی (یعنی نماز بخونی و شتر قربانی کنی در راه خدا)»🌺 پیامبرم قبول میکنه و به پاس تشکر از خدا برای فرزندش نماز شکر بجا میاره و شتر قربانی میکنه👏 اسم دختر پیامبر کوثر هست✨و کوثر همون حضرت فاطمه و شجره ولایت هست که همه از نسل حضرت فاطمه هستند👌👌 🍃🍃🌸🌸🍃🍃 @hazratrogayyeh
سوره 👇👇👇 در روزگاران خیلی دور پادشاهی خیلی بدجنس زندگی میکرد. اسم این پادشاه ابرهه بود. ابرهه یه شب کنار قصر پادشاهی نشسته بود و هر خانوم یا بچه ای از جلوی قصر رد میشد، میبردش تو و میگفت باید بیای برای من کار کنی😒 نباید برین درس بخونین. بچه هارو میبرد میگفت باید جارو بزنین، ظرف بشورین.😡 اونهام کارهای ابرهه رو انجام میدادن. مردم میرفتند خونه ی خدا و زیارت میکردند. یه روز دوتا خانوم داشتن از جلوی قصر ابرهه رد میشدند تا برسند به خونه ی خدا. ابرهه که اونهارو دید (با صدای محکم وخشن) گفت: کجادارید میرید؟ _ ما داریم میرم خونه ی خدارو زیارت کنیم. _ شما حق ندارید برید زیارت کنید! برگردید خونه ی خودتون! ولی بچه ها شب که شد، هوا تاریک بود ابرهه خوابید. زنها یواشکی با شوهراشون پا شدند و رفتند خونه ی خدا و رفتند زیارت کردند و برگشتند. در این بین، نگهبانا دیدند اونا رفتن زیارت خونه ی خدا و اومدن بالا سر ابرهه گفتند: ابرهه! ابرهه! پاشو! پاشو! مردم رفتند خونه ی خدا رو زیارت کردند. ابرهه با خودش گفت: باید یه فکری بکنم. آها یه فکری به ذهنم رسید! زودبرید یه عالمه طلا و جواهر و یاقوت بیارید تا یه قصر طلایی بسازم تا مردم نرن خونه ی خدارو زیارت کنن و بیان قصر منو زیارت کنن و عبادت کنن. خلاصه یاران ابرهه شروع کردن به ساختن یه قصر بزرگ با سرعت زیاد. یه قصر زیبای طلایی ساختن که وقتی نور خورشید هم به اون می خورد، درخشانتر می شد. اما بچه ها ابرهه دید بازم مردم توجهی به قصر اون ندارن و بازم میرن سمت خونه ی خدا. به خاطر همین....😳 🍃🍃🌸🌸🍃🍃 @hazratrogayyeh
سوره 👇👇👇 به خاطر همین، دوباره ابرهه نشست فکر کرد و یه نقشه بدی کشید. تصمیم گرفت اصحاب فیل رو درست کنه که برن خونه ی خدارو خراب کنن (الم یجعل کید هم فی تضلیل) بچه ها! فرشته ی مهربون رو که یادتونه؟ از طرف خداوند وقتی که دید اصحاب فیل که دارن به سمت خونه ی خدا حرکت میکنن، دستور داد برن طیرا ابابیل رو بیارن. بچه ها طیرا ابابیل پرنده های خدا بودن (و ارسل علیهم طیرا ابابیل) فرشته داد زد: آهای طیرا ابابیل! طیرا ابابیل اومدن پیش فرشته ی مهربون. به اونها گفت: برین از توی آتش جنهم سجیل (سنگریزه) بیارید (ترمیهم بحجاره من سجیل) بچه ها طیرا ابابیل رسیدن بالای سر اصحاب فیل و سنگهای خیلی داغ رو ریختن روی سر اصحاب فیل. بچه ها! ابرهه و یارانش، کعصف ماکول شدن🤲 🍃🍃🌸🌸🍃🍃 @hazratrogayyeh