«از آیه عذاب ترسیدند»
مرحوم ملا محسن فیض كاشانی - رحمه الله علیه - روایتی نقل میكند.
فرمود به رسول اكرم (ص) خبر دادند كه سه تن از جوانهای شهر منزوی شدهاند، یك آیه عذاب آمد و اینها ترسیدهاند، هر سه تن شهر را رها كردند و به بیابان رفتند و آنجا در حال عبادت هستند و هر كدام نذری كردهاند.
یكی نذر كرده كه دیگر زن نگرفته و تماس با زن نگیرد.
دیگری نذر كرده كه به هیچ وجه غذای لذیذ نخورد.
و سوّمی نذر كرده كه دیگر در اجتماع زندگی نكند.
از نظر اسلام، از نظر فتوای همه علماء اگر شخص چنین نذری كند، اصلاً نذر منعقد نمیشود، برای اینكه نذر باید راجح باشد و فُقهاء میگویند: اینگونه نذور راجح نیست.
پیامبر كاری به نذر آنان نداشت كه نذرشان غلط است، برای جلوگیری از بدعت مهم بود، لذا بیوقت به مسجد آمدند، به اندازهای با عجله آمدند كه عبا از دوش مبارك افتاده بود، یك طرف عبا روی دوش مبارك بود و طرف دیگر كشیده میشد، با سرعت به مسجد آمدند، به بلال فرمودند: اذان بگو و مردم را جمع كن كه: «الصوه جماعه»
آیا چه خبر است؟ در مردم غوغائی برپا شد و كار و كسب همه تعطیل شد، زن و مرد به مسجد آمدند تا ببینند چه شده... پیغمبر روی همان پله اوّل ایستاد، برای اینكه به جامعه اسلامی بگوید كه كار خیلی مهمّ است و فرمود ای مردم! من كه پیغمبر هستم با زن تماس دارم، من كه پیغمبر شما هستم غذای لذیذ میخورم و در دل جامعه بوده و با اجتماع تماس دارم. فمن رغب عن سنّتی فلیس منّی.
نرم افزار دانشنامه حکایات اسلامی
🌸🌸🍃🍃🍃
@hedye110
🏴 #ياجوادالائمه 🏴
مظلوم تر از جواد، بغداد نداشت
آن مظهر داد، تاب بیداد نداشت
می خواست که فریاد کند تشنه لبم
از سوز #عطش، طاقت فریاد نداشت
@hedye110
✨﷽✨
🌼عطای بدون درخواست
✍محمدبن سهل قمي (ره) مي گويد:در سفر مكه ، به مدينه رفتم ، و به حضور امام جواد (ع) مشرف شدم ، خواستم لباسي را از آن حضرت براي پوشاندن مطالبه كنم، ولي فرصتي بدست نيامده و با آن حضرت خداحافظي كردم و از خانه او بيرون آمدم.
تصميم گرفتم نامه اي براي آن حضرت بنويسم و در آن نامه ، لباسي را درخواست كنم ، نامه را نوشتم و به مسجد رفتم و پس از انجام دو ركعت نماز و استخاره ، به قلبم آمد كه نامه را نفرستم. از اين رو نامه را پاره كردم ، و از مدينه بيرون آمدم.
همچنان به پيمودن راه ادامه دادم ناگاه ، شخصي نزد من آمد و دستمالي كه لباس در آن بود، در دستش بود و از افراد مي پرسيد: محمد بن سهل قمي كيست ؟ تا اينكه نزد من آمد، وقتي كه مرا شناخت ، گفت : مولای تو (امام جواد (ع)) اين لباس را برای تو فرستاده است ، نگاه كردم ديدم دو لباس مرغوب و نرم است. محمدبن سهل (ره) آن لباسها را گرفت ، و تا آخر عمر نزد او بود، وقتي كه از دنيا رفت ، پسرش احمد، با همان دو لباس او را كفن كرد.
📚داستان های شنيدنی از چهارده
معصوم(ع)/ محمد محمدی اشتهاردی
🌷🌷🌷🌷🍃🍃
@hedye110
12-Banifatemeh-Shahadate Emam Javad1398-003.mp3
2.94M
|⇦• #سینه_زنی
ویژۀ ایام شهادت ابن الرضا حضرتِ جوادالائمه علیه السلام به نفس سید مجید بنی فاطمه•✾•
┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅
با شُعار #الرضا_من_آل_محمد،
شِش امام شیعه را شهید کردند...
#بنی_عباس
@hedye110
🏴🏴🏴🏴
#لطفا_لبخند_بزنید😊
#صفحه_چهاردهم
خبرى در مدينه به سرعت مى پيچد كه حضرت على(ع)، مى خواهد نخلستان خود را بفروشد.
فقراى مدينه كه در شرايط سخت اقتصادى بودند خبر دار مى شوند و خود را به حضرت على(ع) مى رسانند.
خريدار كه يكى از تجار مدينه است نخلستان را مى پسندد و آن را به مبلغ دوازده هزار درهم خريدارى مى كند.
وقتى حضرت على(ع) پولها را دريافت مى كند، به افراد فقيرى كه دور او جمع شده بودند نگاه مى كند و قبل از اينكه آنها حرفى بزنند و تقاضايى بكنند به هر كدام از آنها مقدارى از آن درهم ها را مى دهد.
اگر خوب نگاه كنى مى بينى كه حضرت على(ع)، تمام درهم ها را به فقرا داده و اكنون با دست خالى به خانه مى رود و چون وارد خانه مى شود مى بيند كه در خانه هم هيچ غذايى نيست !
رسول خدا خبر دار مى شود كه حضرت على(ع) همه پول آن نخلستان را به فقراى مدينه انفاق كرده است براى همين او هفت درهم براى حضرت على(ع) مى فرستد.
حضرت على(ع) براى خريد غذا به سوى بازار مدينه حركت مى كند.
در بازار شخصى را مى بيند كه مى گويد: كيست كه به من مقدارى پول قرض دهد؟
بخشش حضرت على(ع) آنقدر زياد است كه آن هفت درهم را به آن مرد مى دهد.
اكنون حضرت على(ع)، در بازار ايستاده است در حالى كه هيچ درهمى نزد او باقى نمانده است.
آنجا را نگاه كن، يك نفر در حالى كه افسار شترى در دست دارد به اين سو مى آيد.
آيا شما او را مى شناسيد؟ من كه تا به حال او را نديده ام، او سلام كرده و مى گويد:
ـ يا على، آيا اين شتر را از من خريدارى مى كنى؟
ـ من پول براى خريدارى آن ندارم.
ـ پول آن را هر وقت داشتى به من بده.
ـ قيمت آن چند؟
ـ صد درهم.
معامله انجام مى گيرد و حضرت، شتر را تحويل مى گيرد، و آن مرد عرب مى رود.
ـ يا على، اين شتر را مى فروشى؟
اين صداى كيست كه به گوش مى رسد؟
عرب ديگرى است كه به دنبال شتر مناسبى مى گردد تا با آن به سفر برود و ظاهراً اين شتر را پسنديده است.
ـ آن را چند مى فروشى؟
ـ من آن را صد درهم خريدارى كرده ام.
ـ من اين شتررا صد و هفتاد درهم از شما خريدارى مى كنم.
معامله صورت مى گيرد و حضرت على(ع) پول را تحويل مى گيرد و شتر را تحويل مى دهد.
اكنون حضرت على(ع) در بازار مدينه به دنبال آن مردى مى گردد كه لحظاتى قبل شتر را از او خريدارى كرده بود تا بدهكارى خود را به او بدهد، اما هر چه مى گردد او را پيدا نمى كند.
خدايا آن مرد كجا رفته است !
آنجا را نگاه كن !
رسول خدا در گوشه اى ايستاده است و دارد به حضرت على(ع) نگاه مى كند و لبخند مى زند.
شايد تعجب كنى كه چرا پيامبر در اين موقعيت، لبخند مى زند.
اين يكى از لبخندهاى زيباى پيامبر است كه در تاريخ ثبت شده است و حتماً حكمتى دارد.
آيا شما راز لبخند پيامبر را مى دانيد؟
حضرت على(ع) نگاهش به پيامبر مى افتد كه به او تبسّم مى زند.
حضرت على(ع) جلو مى آيد و عرض ادب و سلام مى كند.
ـ يا على، تو به دنبال آن مردى مى گردى كه شتر را به تو فروخت؟
ـ آرى، پدر و مادرم به فداى شما باد.
ـ يا على، آن كسى كه شتر را به تو فروخت جبرئيل بود و آن كس كه شتر را از تو خريد ميكائيل بود و آن شتر هم از شترهاى بهشتى بود و آن درهم ها نيز از طرف خدا بود.
💕💕💕💕💕💕🍃🍃🍃🍃🍃
🌹 #کانال_کمال_بندگی
🌹 #لطفاً_لبخند_بزنيد😊
🌹 #هدیه_ای_به_شما
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
✅از وصایای امیرالمومنین به کمیل بن زیاد:
✍ای کمیل! شیفته کسانی که نماز طولانی میخوانند و مدام روزه میگیرند و صدقه میدهند و گمان میکنند که آدمهای موفقی هستند،مباش و فریب آنها را نخور! زیرا ممکن است که به این عبادات عادت کرده باشند، یا بخواهند عمدا مردم را فریب دهند. ای کمیل! شیطان وقتی قومی را دعوت به گناهانی مثل زنا، شرابخواری، ریا و آنچه شبیه این گناهان است مینماید، عبادات زیاد را با طول رکوع و سجود و خضوع و خشوع پیش آنان محبوب میگرداند. وقتی خوب آنها را به دام انداخت، آنگاه آنان را دعوت به ولایت و دوستی پیشوایان ظلم و ستم مینماید.
📚بحارالانوار، ج 84، ص 229
@hedye110
🌹🌹🍃🍃🎁