eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
6.4هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
مليكا از جا برمى خيزد و به سوى پنجره مى رود، نگاهى به آسمان مى كند. چشمانش به ستاره روشنى خيره مى ماند. او با خود سخن مى گويد: بار خدايا! مرا براى چه برگزيده اى؟ بين اين همه مسيحى كه در اين سوى جهان بى خبر و غافل زندگى مى كنند مرا انتخاب كردى تا به دست بانويم فاطمه(ع) مسلمان بشوم. اين چه سعادت بزرگى است! او بى اختيار به سجده مى رود تا خدا را شكر كند. او منتظر است تا شب فرا برسد و محبوبش به ديدارش بيايد. نسيم مىوزد و بوى بهشت مى آيد. حسن(ع) به ديدار مليكا آمده است. ــ آقاى من! دل مرا اسير محبّت خود كردى و رفتى! ــ اگر من به ديدارت نيامدم براى اين بود كه تو هنوز مسلمان نشده بودى، بدان كه هر شب مهمان تو خواهم بود. از آن شب به بعد هر شب، حسن(ع) به ديدار مليكا مى آيد. مليكا در خواب او را مى بيند و با او سخن مى گويد. كم كم مليكا مى فهمد كه حسن(ع)، امام است، او با مقام امام آشنا مى شود و مى فهمد كه خدا همه هستى را در دستِ امام قرار داده است. حالِ مليكا روز به روز بهتر مى شود، خبر به قيصر مى رسد. او خيلى خوشحال مى شود. مليكا ديگر با اشتها غذا مى خورد و بعد از مدّتى سلامتى كامل خود را به دست مى آورد. او هر شب محبوب خود را مى بيند، اگر چه اين يك رؤياست; امّا شيرينى آن، كمتر از واقعيّت نيست. او تمام روز منتظر است تا شب فرا برسد و به ديدار آفتاب نائل شود. روزها مى گذرد و او در انتظار وصال است 🌷🌷🌷🌷🌷🍃🍃🍃🍃 🌹🌹 https://eitaa.com/hedye110 @hedye110
...... بخشی از : «خطبه غدير» امیرالمومنین علی علیه السلام وَالْمُوَفِّقُ لِلْمُفْلِحينَ، وَ مَوْلَي الْمُؤْمِنينَ وَرَبُّ الْعالَمينَ. الَّذِي اسْتَحَقَّ مِنْ كُلِّ مَنْ خَلَقَ أَنْ يَشْكُرَهُ وَيَحْمَدَهُ (عَلي كُلِّ حالٍ). رستگاران را يار، مؤمنان را صاحب اختيار و جهانيان را پروردگار است، آن كه در همه احوال سزاوار سپاس و ستايش آفريدگان است. منابع: 1. مصباح المتهجد وسلاح المتعبد، شيخ طوسي، به تصحيح اسماعيل انصاري زنجاني، ص694 2.اقبال الاعمال: رضي الدين ابوالقاسم علي بن موسي بن طاووس ص461 3. مصباح كفعمي ص695 4.بحارالانوار علامه ملا محمّد باقر مجلسي ج97،ص112 🌹🌹🍃🍃 أَحْمَدُهُ كَثيراً وَأَشْكُرُهُ دائماً عَلَي السَّرّاءِ والضَّرّاءِ وَالشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ، وَأُومِنُ بِهِ و بِمَلائكَتِهِ وكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ. أَسْمَعُ لِاَمْرِهِ وَاُطيعُ وَأُبادِرُ إِلي كُلِّ مايَرْضاهُ وَأَسْتَسْلِمُ لِماقَضاهُ، رَغْبَةً في طاعَتِهِ وَ خَوْفاً مِنْ عُقُوبَتِهِ، لاَنَّهُ الله الَّذي لايُؤْمَنُ مَكْرُهُ وَلايُخافُ جَورُهُ او را ستايش فراوان و سپاس جاودانه مي گويم بر شادي و رنج و بر آسايش و سختي و به او و فرشتگان و نبشته ها و فرستاده هايش ايمان داشته، فرمان او را گردن مي گذارم و اطاعت مي كنم، و به سوي خشنودي او مي شتابم و به حكم او تسليمم، چرا كه به فرمانبري او شائق و از كيفر او ترسانم. زيرا او خدايي است كه كسي از مكرش در امان نبوده و از بي عدالتيش ترسان نباشد (زيرا او را ستمي نيست) منابع: 1. مصباح المتهجد وسلاح المتعبد، شيخ طوسي، به تصحيح اسماعيل انصاري زنجاني، ص694 2.اقبال الاعمال: رضي الدين ابوالقاسم علي بن موسي بن طاووس ص461 3. مصباح كفعمي ص695 4.بحارالانوار علامه ملا محمّد باقر مجلسي ج97،ص112 ❤️❤️❤️🍃🍃🍃 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🎁 🎁🎁🎁🎁 @hedye110
😊 خبرى در مدينه به سرعت مى پيچد كه حضرت على(ع)، مى خواهد نخلستان خود را بفروشد. فقراى مدينه كه در شرايط سخت اقتصادى بودند خبر دار مى شوند و خود را به حضرت على(ع) مى رسانند. خريدار كه يكى از تجار مدينه است نخلستان را مى پسندد و آن را به مبلغ دوازده هزار درهم خريدارى مى كند. وقتى حضرت على(ع) پولها را دريافت مى كند، به افراد فقيرى كه دور او جمع شده بودند نگاه مى كند و قبل از اينكه آنها حرفى بزنند و تقاضايى بكنند به هر كدام از آنها مقدارى از آن درهم ها را مى دهد. اگر خوب نگاه كنى مى بينى كه حضرت على(ع)، تمام درهم ها را به فقرا داده و اكنون با دست خالى به خانه مى رود و چون وارد خانه مى شود مى بيند كه در خانه هم هيچ غذايى نيست ! رسول خدا خبر دار مى شود كه حضرت على(ع) همه پول آن نخلستان را به فقراى مدينه انفاق كرده است براى همين او هفت درهم براى حضرت على(ع) مى فرستد. حضرت على(ع) براى خريد غذا به سوى بازار مدينه حركت مى كند. در بازار شخصى را مى بيند كه مى گويد: كيست كه به من مقدارى پول قرض دهد؟ بخشش حضرت على(ع) آنقدر زياد است كه آن هفت درهم را به آن مرد مى دهد. اكنون حضرت على(ع)، در بازار ايستاده است در حالى كه هيچ درهمى نزد او باقى نمانده است. آنجا را نگاه كن، يك نفر در حالى كه افسار شترى در دست دارد به اين سو مى آيد. آيا شما او را مى شناسيد؟ من كه تا به حال او را نديده ام، او سلام كرده و مى گويد: ـ يا على، آيا اين شتر را از من خريدارى مى كنى؟ ـ من پول براى خريدارى آن ندارم. ـ پول آن را هر وقت داشتى به من بده. ـ قيمت آن چند؟ ـ صد درهم. معامله انجام مى گيرد و حضرت، شتر را تحويل مى گيرد، و آن مرد عرب مى رود. ـ يا على، اين شتر را مى فروشى؟ اين صداى كيست كه به گوش مى رسد؟ عرب ديگرى است كه به دنبال شتر مناسبى مى گردد تا با آن به سفر برود و ظاهراً اين شتر را پسنديده است. ـ آن را چند مى فروشى؟ ـ من آن را صد درهم خريدارى كرده ام. ـ من اين شتررا صد و هفتاد درهم از شما خريدارى مى كنم. معامله صورت مى گيرد و حضرت على(ع) پول را تحويل مى گيرد و شتر را تحويل مى دهد. اكنون حضرت على(ع) در بازار مدينه به دنبال آن مردى مى گردد كه لحظاتى قبل شتر را از او خريدارى كرده بود تا بدهكارى خود را به او بدهد، اما هر چه مى گردد او را پيدا نمى كند. خدايا آن مرد كجا رفته است ! آنجا را نگاه كن ! رسول خدا در گوشه اى ايستاده است و دارد به حضرت على(ع) نگاه مى كند و لبخند مى زند. شايد تعجب كنى كه چرا پيامبر در اين موقعيت، لبخند مى زند. اين يكى از لبخندهاى زيباى پيامبر است كه در تاريخ ثبت شده است و حتماً حكمتى دارد. آيا شما راز لبخند پيامبر را مى دانيد؟ حضرت على(ع) نگاهش به پيامبر مى افتد كه به او تبسّم مى زند. حضرت على(ع) جلو مى آيد و عرض ادب و سلام مى كند. ـ يا على، تو به دنبال آن مردى مى گردى كه شتر را به تو فروخت؟ ـ آرى، پدر و مادرم به فداى شما باد. ـ يا على، آن كسى كه شتر را به تو فروخت جبرئيل بود و آن كس كه شتر را از تو خريد ميكائيل بود و آن شتر هم از شترهاى بهشتى بود و آن درهم ها نيز از طرف خدا بود. 💕💕💕💕💕💕🍃🍃🍃🍃🍃 🌹 🌹 😊 🌹 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
عقيل به دنبال دخترى بود كه قدّ بلندى داشته باشد و از خاندان شجاعى باشد... چند روز گذشت، عقيل بايد به خاندانى مى رسيد كه شجاعت در ذات و ريشه آنان باشد. او به ياد "عامِر" افتاد. عامِر كيست؟ همان كسى كه او را "مُلاعِب الأسِنَة" مى خواندند. "مُلاعِب الأسِنة" چه معنايى دارد؟ "كسى كه نيزه ها را به بازى مى گرفت". شيرمردى كه از نيزه ها نمى ترسيد و چنان به ميان تيرها و نيزه ها مى رفت، گويى كه به ميان قطرات باران مى رود. عقيل با شعر نيز آشناست، او مى داند كه شاعرى در وصف "عامر" چنين گفته است: "وقتى عامر به جنگ دشمنان مى رود، نيروى يك سپاه را در خود جمع كرده است!. آرى، عامر كسى بود كه يك تنه در مقابل يك سپاه مى ايستاد! عقيل به شجاع ترين مرد عرب فكر مى كرد. سال ها پيش عامر از دنيا رفته است، امّا نسل او هستند، عقيل در ميان آنان به جستجوى دختر بود... چه دخترى از نسلِ عامر در آستانه ازدواج است؟ عقيل از همه سؤال كرد، سرانجام به خانه زنى به نام "ثُمامه" رفت. ثمامه، نوه عامر بود. ثمامه دخترى به نام "فاطمه" داشت! عقيل شنيده بود كه فاطمه، قدّى بلند دارد و در چهره او ادب موج مى زند. آرى، عقيل گمشده خود را پيدا كرده بود، اين فاطمه همان كسى است كه مى تواند براى على(ع)، شيرمردى به دنيا آورد. 🍀🍀🍀🌹🌹🌹🌹 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef 🏴🏴🏴🏴