#تشنه_تر_از_دریا
#صفحه_پنجاه_هفتم
از سال ها پيش درباره عبّاس(عليه السلام) و زندگى او تحقيق مى كردم، وقتى اين كتاب را مى نوشتم با خود گفتم مناسب است تا ديگران را هم از نتيجه اين مطالعه ها و بررسى هاى خود، مطّلع سازم.
اكنون فرصت را غنيمت مى شمارم و اين ضميمه ها را مى نويسم:
* ضميمه اوّل
گفته اند: "عبّاس هرگز حسين(عليه السلام) را برادر صدا نمى زد، فقط لحظه جان دادن، حسين(عليه السلام) را برادر خطاب كرد و گفت: برادر! برادرت را درياب!".
? نقد و بررسى
اين مطلب بسيار مشهور است، امّا علامه مجلسى در كتاب بحار الأنوار چنين نقل مى كند: "وقتى عبّاس ديد كه حسين(عليه السلام)ديگر هيچ يار و ياورى ندارد، نزد او آمد و گفت: اى برادر! آيا به من اجازه ميدان مى دهى؟ حسين(عليه السلام) با شنيدن اين سخن اشك ريخت...".
اين سخن نشان مى دهد كه عبّاس، قبل از لحظه جان دادن هم حسين(عليه السلام) را به عنوان "برادر" صدا زده است.
* ضميمه دوم
يك سفر كه به كربلا رفته بودم، ديدم گروهى از جوانان در حرم عبّاس عزادارى مى كنند، آنان از شهر قم به كربلا آمده بودند و اين نوحه را مى خواندند: "عبّاس نوجوانم اى برادر!".
اين زبان حال امام حسين(عليه السلام) بود زمانى كه كنار نهر علقمه آمد و پيكر برادرش را غرق در خون ديد. از اين نوحه استفاده مى شود كه عبّاس در هنگام شهادت در سن نوجوانى بوده است.
? نقد و بررسى
در كتب معتبر تاريخى آمده است كه عبّاس در هنگام شهادت 34 سال داشته است و براى همين اين نوحه اشتباه است. در زبان فارسى هرگز به يك مرد 34 ساله، نوجوان گفته نمى شود.
💖💖💖💖💖💖💖💖
#تشنه_تر_از_دریا
#قمر_منیر_بنی_هاشم
#کانال_کمال_بندگی
#کپی_آزاد
#نشر_حداکثری
#هدیه_ای_به_شما
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#تشنه_تر_از_دریا
#صفحه_پنجاه_هشتم
* ضميمه چهارم
گفته اند: "عبّاس براى آوردن آب به سوى فرات رفت و آب را از آنجا آورد".
? نقد و بررسى
فرات از كربلا تقريباً بيست كيلومتر فاصله دارد، (وقتى از كربلا به سمت حرم طفلان مسلم مى رويم به فرات مى رسيم).
فرات رودخانه اى بزرگ است كه آب زيادى در آن جريان دارد و به سوى خليج فارس مى رود.
نهرى از فرات جدا مى شود و از كنار كربلا مى گذرد، به اين نهر "عَلقَمه" مى گويند، عَلقَم نام درختى بود كه كنار اين نهر مى روييد و ميوه آن، تلخ بود.
اين نهر تقريباً در فاصله دورى از فرات جدا مى شود و صدكيلومتر راه را طى مى كند تا به كربلا مى رسد، زمين آن منطقه، شيب بسيار كمى دارد، براى اين كه آب بتواند در آنجا جريان پيدا كند، اين نهر را از فاصله صدكيلومترى حفر كرده اند (وگرنه از كربلا تا فرات بيش از بيست كيلومتر نيست).
نهر علقمه را صدها سال پيش، با دست و با زحمت بسيار زيادى، حفر كرده اند تا آب فرات را به نخلستان هايى كه در دور دست بودند برساند.
عبّاس براى آوردن آب به سوى اين نهر رفت. آب اين نهر از فرات است، وقتى مى گويند: عبّاس به سوى فرات رفت، منظور اين است كه عبّاس به سوى آبى رفت كه از فرات مى آمد.
* ضميمه پنجم
گفته اند: "آب فرات در آن زمان، گل آلود بوده است، چگونه عبّاس آب گل آلود را براى خيمه ها آورد".
? نقد و بررسى
امروزه وقتى به فرات نگاه مى كنيم، آبى زلال و آبى رنگ مى بينيم، امّا آب زلال در آن زمان وجود نداشته است، امروزه در كشور تركيه و عراق بر روى فرات، سدهاى متعددى احداث كرده اند، آب پشت اين سدها مى ماند
و گل و لاى آن ته نشين مى شود، در آن روزگار، چنين سدهايى وجود نداشته است و آب فرات، گل آلود بوده است، همچنين آبى كه از نهر علقمه مى گذشته است، گل آلود بوده است.
اينجاست كه ما به "شريعه" مى رسيم. "شريعه" به جايى مى گويند كه مى توان از آنجا آب برداشت و آن را نوشيد. كسانى كه نهر علقمه را حفر كرده بودند، براى خود و حيوانات خود نياز به آب داشتند، براى همين آنان شريعه درست كرده بودند. آنان در فاصله هايى معيّن، نهر را توسعه مى دادند و در واقع از يك طرف نهر، خاك بيشترى برمى داشتند و چيزى شبيه به يك حوض درست مى كردند، اين حوض آب به نهر متّصل بود، آب نهر وارد اين حوض مى شد و در آنجا مى ماند و گل و لاى آن ته نشين مى شد. شريعه يك چيزى شبيه دستگاه تصفيه آب است. عبّاس براى آوردن آب به سوى شريعه رفت. شريعه اى كه كنار نهر علقمه بود، شريعه اى كه آب فرات را در خود جاى داده بود.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
#تشنه_تر_از_دریا
#قمر_منیر_بنی_هاشم
#کانال_کمال_بندگی
#کپی_آزاد
#نشر_حداکثری
#هدیه_ای_به_شما
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#تشنه_تر_از_دریا
#صفحه_پنجاه_نهم
* ضميمه پنجم
گفته اند: "چرا فاصله حرم امام حسين(عليه السلام)به علقمه، نزديك تر از فاصله حرم عبّاس به علقمه است؟".
? نقد و بررسى
كسانى كه به كربلا مى روند، دوست دارند نهر علقمه را ببينند، مسيرى را كه معمولاً براى ديدن نهر علقمه طى مى كنند اين چنين است: از بين الحرمين به سمت حرم امام حسين(عليه السلام)مى روند و سپس به پشت حرم امام حسين(عليه السلام)مى روند، جايى كه "تل زينبيّه" قرار دارد، سمت راست "تل زينبيّه"، خيابان "سدره" قرار دارد. انتهاى اين خيابان، نهر علقمه قرار دارد كه كنار آن هم، مسجدى به نام "مقام امام زمان" ساخته اند.
هر كس اين مسير را رفته باشد، با خود مى گويد: "اين نهر به حرم امام حسين(عليه السلام)نزديك تر است. پس عبّاس براى آوردن آب به كجا رفته بوده است؟".
آرى، همه انتظار دارند كه علقمه را در اطراف حرم عبّاس ببينند.
به اين نكته توجّه كنيد: نهر علقمه از كربلا مى گذشت، عمرسعد دستور داده بود كه چهارهزار سرباز از اين نهر محافظت كنند و نگذارند عبّاس از آن آب بردارد، ظهر عاشورا عمرسعد بر تعداد اين محافظان افزود. قسمتى از نهر علقمه كه ما امروز آن را نزديك حرم امام حسين(عليه السلام)مى بينيم، پر از سربازان سپاه كوفه بود.
وقتى عبّاس براى آوردن آب حركت كرد، مى دانست كه از اين منطقه نمى تواند آب بردارد، عبّاس به سوى نقطه اى در دور دست رفت، نهر علقمه در امتداد صحراى كربلا، جريان داشت. او به ظاهر راه خود را دور كرد، امّا براى رسيدن به آب، چاره اى جز اين نبود. اين بهترين تاكتيك براى رسيدن به آب بود.
وقتى من به كربلا رفتم، از بين الحرمين به سوى حرم عبّاس رفتم و حرم را دور زدم، به خيابانى رسيدم كه به آن "شارع العلقمى" مى گويند. در امتداد اين خيابان راه رفتم، رفتم تا سرانجام به علقمه رسيدم. من تقريباً دو كيلومتر از حرم عبّاس دور شدم.
آرى، جايى كه عبّاس از آن آب برداشت، دقيقاً پشت حرم عبّاس است، (نه جايى كه در انتهاى خيابان "سدره" قرار دارد).
آرى، عبّاس مشك آب را برداشت و همراه با حسين(عليه السلام) حركت كردند، بين حسين(عليه السلام) و عبّاس جدايى افتاد، عدّه اى از نيروهاى دشمن متوجّه حسين(عليه السلام)شدند، عبّاس هم به سوى مكانى دور حركت كرد، او وارد نخلستانى كه در آنجا بود شد، در آنجا سربازان كمترى حضور داشتند و او موفّق شد از نخلستان عبور كند و به آب دسترسى پيدا كند.
وقتى دشمن ديد كه عبّاس از شريعه فرات بالا آمد، به سوى او هجوم برد، هزاران نفر او را محاصره كردند، فاصله او تا خيمه گاه تقريباً سه كيلومتر بود، او چاره اى نداشت، بايد از نخلستانى كه آمده بود عبور مى كرد، گروهى در ميان نخل ها كمين كردند، او از كنار نخلى عبور مى كرد و دستش را دراز كرده بود تا با شمشير، دشمنان را دور كند، در اين هنگام، يكى با شمشير دست راستش را قطع كرد و سپس دست چپش قطع شد.
عبّاس توانسته بود دوكيلومتر را طى كند، او با دنيايى از اميد، دوسوم راه را آمده بود، امّا دشمنان با نامردى او را از پاى درآوردند، اگر آنان شجاعت داشتند، هرگز پشت نخل كمين نمى كردند.
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
#تشنه_تر_از_دریا
#قمر_منیر_بنی_هاشم
#کانال_کمال_بندگی
#کپی_آزاد
#نشر_حداکثری
#هدیه_ای_به_شما
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#تشنه_تر_از_دریا
#صفحه_شصتم
* ضميمه ششم
گفته اند: "وقتى عبّاس از نهر علقمه حركت كرد با يك دست شمشير مى زد و با دست ديگر پرچم را نگاه داشته بود، او تا آخرين لحظه پرچم را رها نكرد".
? نقد و بررسى
صبح روز عاشورا، حسين(عليه السلام) لشكر خود را سازماندهى كرد و ياران را به سه دسته تقسيم نمود: دسته راست، دسته چپ و دسته ميانه. زُهير فرمانده دسته راست و حَبيب بن مظاهر فرمانده دسته چپ لشكر شدند و خود حسين(عليه السلام)در ميانه لشكر قرار گرفت، حسين(عليه السلام)پرچم لشكر را به دست برادرش عبّاس داد.
علمدارى يك مقام نظامى بوده است، در آن زمان، هر لشكرى، يك علمدار داشته است، همان طور كه لشكر، دسته چپ، دسته راست و دسته ميانه داشته است. اين يك آرايش نظامى بوده است.
اكنون مى خواهم اين سؤال را بپرسم: آيا بعد از ظهر عاشورا، هنوز امام حسين(عليه السلام)، دسته راست و دسته چپ و دسته ميانه داشت؟
در آن هنگام، همه ياران او شهيد شده بودند، ديگر از ياران، كسى غير از عبّاس باقى نمانده بود. در واقع در آن لحظات، حسين(عليه السلام) ديگر لشكرى نداشت. وقتى لشكر او همه شهيد شدند، ديگر آن آرايش نظامى، وجود نداشت، فقط حسين(عليه السلام) مانده بود و عبّاس!
سؤال ديگر من اين است: آيا عبّاس براى نبرد به سوى علقمه رفت؟
عبّاس رفت براى خيمه ها آب بياورد، او به جنگ نرفت، اگر دشمنان مزاحم او نمى شدند او با آنان نمى جنگيد، عبّاس قبل از آن كه به سوى علقمه برود، با آن دشمنان شروع به سخن كرد و آنان را مؤعظه نمود تا آب را آزاد كنند، ولى آنان به سخن او گوش نكردند.
قصد عبّاس در آن لحظه، جنگ كردن نبود، او مى رفت كه آب بياورد، اگر قصد عبّاس جنگ نبود، لزومى نداشت كه پرچم را با خود ببرد، زيرا پرچم، يك آرايش نظامى است، عبّاس در نقش يك سقّا ظاهر شده بود نه در نقش يك نظامى! حسين(عليه السلام)به او اجازه داد كه آب از علقمه بياورد.
علامه مجلسى در كلام خود تصريح مى كند كه عبّاس مشك و سلاح خود را برداشت و حركت كرد.
در اين كلام علامه مجلسى دقّت كنيد، او چنين مى گويد: "عبّاس نيزه و مشك را برداشت"، او هيچ سخنى از پرچم به ميان نمى آورد. من در هيچ كتاب معتبرى نديدم كه ذكر شده باشد عبّاس، بعد از ظهر عاشورا، وقتى به سوى علقمه حركت كرد، پرچم را همراه خود برده باشد.
این ضمیمه ادامه دارد
🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺
#تشنه_تر_از_دریا
#قمر_منیر_بنی_هاشم
#کانال_کمال_بندگی
#کپی_آزاد
#نشر_حداکثری
#هدیه_ای_به_شما
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#تشنه_تر_از_دریا
#صفحه_شصت_یکم
ادامه ضمیمه ششم
در اينجا لازم است مطلبى را بنويسم:
در كتاب "چهره درخشان قمر بنى هاشم" نوشته على ربانى خلخالى ج 1 ص 190 (به نقل از كتاب داستان دوستان به نقل از كتاب دين و تمدن آقاى حومانى) ماجراى تعجّب يزيد ذكر شده است.
آقاى حومانى، نويسنده اى لبنانى است كه در سال 1343 هجرى شمسى از دنيا رفته است. او در كتاب خود، ماجراى تعجّب يزيد را چنين نقل مى كند: "بعد از حادثه عاشورا، غنيمت هاى كربلا را براى يزيد بردند، در ميان آن غنيمت ها، پرچم عبّاس بود. وقتى يزيد به آن پرچم نگاه كرد، تعجّب كرد و سه بار، شگفت زده از جا بلند شد و نشست. وقتى علّت را از او سؤال كردند او در پاسخ گفت: به اين پرچم نگاه كنيد، همه جاى آن آسيب ديده است، مگر دستگيره آن. دستگيره پرچم، سالم مانده است، اين نشان آن است كه تيرها به دست پرچمدار اصابت مى كرده است و او پرچم را رها نكرده است .عبّاس تا آخرين توان خود، پرچم را نگه داشته است، وقتى دست عبّاس قطع شده است، پرچم به زمين افتاده است".
اين اصل ماجرايى بود كه آقاى حومانى ذكر كرده است.
وقتى به كتاب هاى معتبر مراجعه مى كنيم، هيچ نشانى از اين ماجرا نمى بينيم. در اينجا تأكيد مى كنم: علامه مجلسى در بحار الأنوار اين مطلب را ذكر نكرده است.
علامه مجلسى تلاش فراوانى براى جمع آورى كتب حديثى و تاريخى شيعه نمودند و كتاب "بحار الأنوار" را تأليف نمودند. او در اين كتاب، مجموعه كاملى (صحيح و ضعيف) از آنچه در كتب شيعه ذكر شده بوده است، آورده اند. هدف مرحوم مجلسى، جمع آورى اين احاديث و نقل هاى تاريخى بود تا آيندگان بتوانند به متن روايات دسترسى داشته باشند و آن را بررسى كنند. ما همه مطالبى كه در بحار الأنوار آمده است را صحيح نمى دانيم، ولى نكته مهم اين است: به مطالبى كه علامه مجلسى آن ها را نقل نكرده است (و بعداً نقل شده است) با ديده ترديد نگاه مى كنيم.
اگر عبّاس در آن لحظات، پرچم را همراه خود داشت، چرا هيچ كس تا قرن چهاردهم اين مطلب را ذكر نكرده است؟ چرا همه مورخان درباره آن سكوت كرده اند تا اين كه آقاى حومانى در سال 1343 هجرى شمسى آن را بيان مى كند؟ چرا هيچ كس اين تعجّب يزيد را ذكر نكرده است؟ مستند و مدرك اين مطلب چيست؟ او از چه كتابى اين مطلب را نقل كرده است؟
ابن شهرآشوب كه در قرن ششم زندگى مى كرده است در كتاب مناقب خود چنين مى نويسد: "وقتى عبّاس مشك را پر از آب كرد، دشمنان راه را بر او بستند، او به سوى دشمن هجوم آورد... پس دست راستش را قطع كردند، او شمشير را به دست چپ گرفت و به آنان حمله برد...".
از اين سخن معلوم مى شود كه عبّاس پرچم همراه خود نداشت، او با دست راست شمشير مى زد و وقتى دست راستش قطع شد، شمشير را به دست چپ گرفت.
💚💚💚💚💚💚💚💚
#تشنه_تر_از_دریا
#قمر_منیر_بنی_هاشم
#کانال_کمال_بندگی
#کپی_آزاد
#نشر_حداکثری
#هدیه_ای_به_شما
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#تشنه_تر_از_دریا
#صفحه_شصت_دوم
* ضميمه هفتم
گفته اند: "وقتى عبّاس از اسب بر روى زمين افتاد، حسين(عليه السلام) را به يارى طلبيد، حسين(عليه السلام) با عجله آمد. عبّاس چشم خود را باز كرد، ديد كه حسين(عليه السلام) مى خواهد بدن او را از خاك بردارد، عبّاس گفت: اى برادر! تو را قسم مى دهم مرا در اينجا بگذار و به سوى خيمه ها مبر زيرا من به دخترت سكينه وعده آب داده ام و اكنون از او خجالت مى كشم...".
? نقد و بررسى
اين مطلب در كتاب "مَعالى السِبطَين" نقل شده است و قبل از آن در هيچ منبع و كتابى ذكر نشده است. مؤلف اين كتاب (شيخ محمدمهدى حائرى) در سال 1337 هجرى قمرى از دنيا رفته است، او در كتاب خود، هيچ دليل و مستندى را براى اين سخن ذكر نمى كند. تأكيد مى كنم: علامه مجلسى در بحار الأنوار اين مطلب
را ذكر نكرده است.
من احتمال مى دهم اين مطلب، ابتدا به عنوان "زبان حال" نقل شده است و بعداً مشهور شده است.
وقتى كه عبّاس آب را به سوى خيمه ها مى برد، دشمنان او را محاصره كردند، ابتدا دو دست او را قطع كردند و سپس مشك آب او را تيرباران كردند، تيرى به سينه او اصابت كرد و عباس بر روى زمين افتاد. يكى جلو آمد و عمود آهن بر سر عبّاس زد، اين ضربه، بسيار محكم بود، بعد از لحظاتى عبّاس، جان به جان آفرين تسليم كرد، دشمنان هجوم آوردند و بدن او را چاك چاك نمودند.
از خيمه گاه تا كنار پيكر عبّاس، بيش از هزار متر بود، در اين مسير، دشمنان فوج فوج ايستاده بودند و راه باز نبود، حسين(عليه السلام) براى رسيدن به عبّاس نياز به زمان داشت. وقتى حسين(عليه السلام) بالين پيكر عبّاس آمد، بدن برادرش را چاك چاك ديد، حسين(عليه السلام)نمى توانست در آن كارزار، بدن عبّاس را به خيمه ها ببرد، هيچ كس براى دفاع از خيمه گاه نبود، حسين(عليه السلام)بايد سريع به خيمه ها بازمى گشت، اين گونه بود كه بدن عبّاس كنار نهر علقمه باقى ماند و روز دوازدهم در آنجا به خاك سپرده شد.
🔶🔶🔶🔶💐🔶🔶🔶🔶
#تشنه_تر_از_دریا
#قمر_منیر_بنی_هاشم
#کانال_کمال_بندگی
#کپی_آزاد
#نشر_حداکثری
#هدیه_ای_به_شما
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#تشنه_تر_از_دریا
#صفحه_شصت_سوم
* ضميمه هشتم
گفته اند: "در شب 21 رمضان سال 40 هجرى وقتى على(عليه السلام) در آستانه شهادت قرار گرفته بود، عبّاس را صدا زد و به او گفت: عبّاسم! روز عاشورا كه فرا برسد، مبادا قبل از برادرت حسين، آب بنوشى!".
? نقد و بررسى
اين مطلب در كتاب هاى تاريخى و حديثى معتبر ذكر نشده است. مطلبى كه به عنوان "وصيت على(عليه السلام) به عبّاس" ذكر مى شود در كتاب بحار الأنوار نيامده است.
اعتماد بر مطلبى كه ريشه هاى تاريخى آن مورد سؤال است، مشكل است. اين مطلب براى اوّلين بار در قرن چهاردهم در كتاب "مَعالى السِبطَين" نقل شده است، مؤلف اين كتاب در سال 1337 هجرى قمرى از دنيا رفته است. بعضى از مطالبى كه او در اين كتاب ذكر كرده است، هيچ سابقه تاريخى ندارد و قبل از او در هيچ كتاب حديثى يا تاريخى ذكر نشده است، كسى كه اهل تحقيق است نمى تواند به اين گونه مطالب، اعتماد كند.
اكنون بهتر است در اينجا مثالى بزنم: اگر لحظه مرگ من فرا برسد و من پسرم را صدا بزنم و به او بگويم: "پسرم! به تو وصيّت مى كنم كه همواره هوا تنفّس كنى!". هر كس اين سخن مرا بشنود، تعجّب مى كند و مى گويد: "اين ديگر چه وصيتى است، معلوم است هر انسان زنده اى، هوا را تنفس مى كند".
ما عبّاس را چگونه مى شناسيم؟ آيا عبّاس نياز به اين وصيت داشت؟ من بر اين باور هستم كه على(عليه السلام) عبّاس را به گونه اى تربيت كرده بود كه او هرگز در روز عاشورا، قبل از حسين(عليه السلام)آب نمى آشاميد. على(عليه السلام) براى ازدواج با اُمّ البَنين بررسى زيادى انجام داد، او دخترى را انتخاب كرد كه در گوشت و خون او، غيرت و مردانگى موج بزند.
على(عليه السلام) عبّاس خود را به خوبى مى شناخت و مى دانست كه عبّاس در اوج غيرت و مردانگى است، ديگر چه لزومى داشت كه اين وصيت را به او بنمايد.
اگر چنين مطلبى در كتب معتبر ذكر شده بود، آن را با جان و دل قبول مى كرديم، امّا وقتى هيچ اثرى از اين مطلب تا قرن چهاردهم نيست و علامه مجلسى آن را ذكر نمى كند، من هم در اين كتاب آن را ذكر نكردم و درباره آن سكوت كردم.
🌻🌻🌻🌻💖🌻🌻🌻🌻
#تشنه_تر_از_دریا
#قمر_منیر_بنی_هاشم
#کانال_کمال_بندگی
#کپی_آزاد
#نشر_حداکثری
#هدیه_ای_به_شما
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#تشنه_تر_از_دریا
#صفحه_شصت_چهارم
#قسمت_پایانی
* ضميمه نهم
گفته اند: "زُهيربن قَين يكى از ياران حسين(عليه السلام) بود، او در روز عاشورا نزد عبّاس آمد و به او گفت: اى عبّاس! وقتى پدرت مى خواست با اُمّ البَنين ازدواج كند به برادرش عقيل گفت: زنى شجاع از خاندانى شجاع برايم پيدا كن، زيرا مى خواهم فرزند شجاعى از او به دنيا بيايد، اى عبّاس! پدرت تو را براى چنين روزى خواسته است، مبادا امروز كوتاهى كنى. وقتى عبّاس اين سخن را شنيد، غيرت او به جوش آمد و به زهير گفت: آيا تو مى خواهى با اين سخن به من جرأت بدهى؟ به خدا قسم من هرگز در راه دفاع از برادرم كوتاهى نمى كنم. بعد از آن، عبّاس به سوى لشكر هجوم برد و صد نفر از آنان را كشت".
? نقد و بررسى
وقتى دقّت مى كنيم مى بينيم كه اين مطلب در منابع معتبر نيامده است، علامه مجلسى اصلاً آن را ذكر نكرده است.
چرا زهير بايد اين سخنان را به عبّاس بگويد؟ اگر عبّاس مى خواست در حمايت از حسين(عليه السلام) كوتاهى كند، عصر تاسوعا كه شمر او را صدا زد و براى او امان نامه آورد، اين كار را مى كرد.
شب عاشورا وقتى حسين(عليه السلام) همه يارانش را در خيمه جمع كرد و بيعت را از آنان برداشت، اوّلين كسى كه وفادارى خود را اعلام كرد، عبّاس بود. وقتى او رسماً وفادارى خود را اعلام كرده است، ديگر چه نيازى به اين سخنان زهير است؟
اگر اين مطلب در كتاب هاى معتبر ذكر شده بود، ما به آن اعتماد مى كرديم، امّا وقتى مى بينيم كه اين مطلب در قرن چهاردهم در كتاب ها ذكر مى شود و هيچ مستند تاريخى - حديثى ندارد، درباره آن سكوت مى كنيم.
🌹پایان........
#تشنه_تر_از_دریا
#قمر_منیر_بنی_هاشم
#کانال_کمال_بندگی
#کپی_آزاد
#نشر_حداکثری
#هدیه_ای_به_شما
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـنِ الرَّحِيمِ
مى دانم كه دوست دارى "فدك" را بيشتر بشناسى، زيرا تو با اين نام آشنا هستى و مى خواهى از رازهاى آن باخبر شوى.
قصّه فدك، قصّه ديروز نيست، قصّه تمام روزهاى شيعه است. فدك، پرچمى است كه خدا براى فاطمه(س) برافراشته است.
اين كتاب مى خواهد براى تو از فدك بگويد; همان سرزمينِ ياسى كه براى هميشه زنده و جاويد است.
قصّه فدك با قصّه خيبر گره خورده است. آماده باش تا با هم به مدينه سفر كنيم و همراه پيامبر به سوى سرزمين خيبر برويم.
در آنجا معجزه بزرگ مولايمان على (ع) را مى بينيم كه چگونه قلعه خيبر را فتح مى كند، پس از آن به سوى سرزمين فدك مى رويم تا بوىِ گل ياس را با تمام وجودمان حس كنيم. سپس به مدينه برمى گرديم تا مهمان خانه فاطمه (س) بشويم و اين سخن خدا را بشنويم: "فدك از آنِ فاطمه است".
ما دفترِ تاريخ را باز مى كنيم و در ميان 212 كتاب تحقيقى ـ عربى به جستجوى حقيقت مى پردازيم.
با من همراه باش! زيرا تنها سرمايه من همراهى توست، رفيق!
هروز برگی از این کتاب رو با هم ورق میزنیم🌹
🌹🌹🌹🌹🌻🌹🌹🌹🌹
#سرزمین_یاس
#قصه_فدک
#قصه_تمام_روزهای_شیعه
#فدک_پرچم_خدا
#برای_مادرمان_زهراسلام_الله
#کپی_آزاد
#نشر_حداکثری
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#سرزمین_یاس
#برگ_اول
ــ راست مى گويى! آيا خودت اين حرف را شنيدى؟
ــ آرى، يهوديان خيبر در حال جمع كردن نيرو هستند و به زودى به اين شهر هجوم خواهند آورد.
ــ تو اين خبر را از كجا به دست آوردى؟
ــ من از سرزمين شام مى آيم. در بين راه از صحرانشينان اين خبر را شنيدم.
اين گفتگوى من با يكى از مردم مدينه است. او از حمله يهوديان خيلى ترسيده است. شما كه غريبه نيستيد، خود من هم كمى ترس دارم. اين هم از شانسِ من بود كه هنوز نيامده، بايد خبر حمله را بشنوم!
بعد از مدّت ها چشم انتظارى به مدينه آمدم. حالا كه خدا اين سفر را قسمتم كرد، نمى دانم آيا خواهم توانست دوباره به ايران عزيز برگردم يا نه؟
راستى، مرا ببخشيد، يادم رفت بگويم: الآن در ماه محرم سال هفتم هجرى هستم. من از تو مى خواهم در اين كتاب همسفر من باشى. من به سفرى تاريخى آمده ام.
اختيار با توست. مى توانى در همان حال و هواىِ خودت بمانى، كتاب را ببندى و مرا تنها بگذارى.
مثل اين كه نمى خواهى دل مرا بشكنى. قربان مرام تو رفيقِ خوب!
راستش را بخواهى من خيلى دعا كردم تا همسفرى مثل تو پيدا كنم. حالا كه آمدى، آيا موافقى با هم به مسجد پيامبر برويم؟
ما بايد هر چه زودتر خبر حمله يهود را به پيامبر بدهيم. پيامبر بايد براى مقابله با اين حمله تصميمى بگيرند.
به سوى مسجد مى رويم، از در اصلى مسجد وارد مى شويم و كنار ستونى مى نشينيم.
تا اذان ظهر فرصت زيادى نمانده است. آيا آن جوان را مى بينى كه آنجا ايستاده است؟ او بلال است، مؤذّن پيامبر.
الله اكبر!
صداىِ اذان بلال است، حالا ديگر پيامبر به مسجد مى آيد. بلند شو! پيامبر وارد مسجد مى شود. نسيم مىوزد و بوى گل محمّدى همه جا را پر كرده است. تو به چهره پيامبر مى نگرى. آفتاب را به تماشا نشسته اى!
پيامبر به همه سلام مى كند و در محراب قرار مى گيرد و نماز بر پا مى شود. همراه ديگران به پيامبر اقتدا مى كنيم، نمازى كه ما را به معراج مى برد.
نماز كه تمام مى شود من منتظر مى مانم تا مسجد خلوت شود و خبر حمله يهود را به پيامبر بگويم; امّا مى بينم كه يك نفر از جا برمى خيزد و با صداى بلند مى گويد: "اى رسول خدا! يهوديان خيبر براى جنگ با ما آماده مى شوند، آنها با قبيله هاى مختلف در حال گفتگو هستند، آنها مى خواهند با لشكر بزرگى به جنگ ما بيايند".
مثل اين كه خيلى ها از حمله يهود باخبر شده اند. بعضى از مردم با شنيدن اين خبر خيلى ترسيده اند. آخر مسلمانان چگونه خواهند توانست در مقابل يهود مقاومت كنند؟
رو به من مى كنى و مى گويى:
ــ اين يهوديان خيبر كيستند؟ سرزمين خيبر كجاست؟
ــ نمى دانم.
ــ چرا آنها مى خواهند به مدينه حمله كنند؟
ــ نمى دانم.
ــ تو ديگر چه نويسنده اى هستى!
ــ من كه از همان اوّل گفتم: چند روزى بيشتر نيست كه اينجا آمده ام.
نگاهى به اطراف مى كنى. زيرِ آن درخت خرما پيرمردى را مى بينى. از من مى خواهى تا پيش او برويم و از او بخواهيم تا در مورد سرزمين خيبر براى ما توضيح دهد.
با هم به سوى درخت خرما مى رويم. به پيرمرد سلام مى كنيم و كنارش مى نشينيم. منتظر هستى تا من سؤال كنم:
ــ پدر جان! آيا شما امروز ظهر در مسجد پيامبر بودى؟
ــ آرى.
ــ پس تو هم خبر حمله اهل خيبر را شنيده اى؟
ــ آرى. خدا خودش شرّ آنها را از سر ما كوتاه كند.
ــ آيا مى شود براى ما در مورد آنها سخن بگوييد!
پيرمرد قبول مى كند و شروع مى كند كه از گذشته هاى دور سخن بگويد:
خيلى سال ها قبل، يهوديان در شام زندگى مى كردند، آنها در كتاب آسمانى خود خوانده بودند كه آخرين پيامبر خدا در سرزمين حجاز ظهور خواهد كرد. براى همين آنها از شام به اين سرزمين مهاجرت كردند. آنها مى خواستند اوّلين كسانى باشند كه به آن پيامبر ايمان مى آورند.
عدّه اى از آنها در همين مدينه كه آن روزها "يثرب" نام داشت ساكن شدند، گروهى هم در "خيبر" كه آب و هواى بهترى نسبت به اينجا دارد منزل كردند.
آنها در آن سرزمين، هفت قلعه محكم ساختند تا از حمله هاى عرب هاى بيابانگرد در امان باشند و به همين جهت آن سرزمين خيبر نام گرفت.
🔶🔶🔶🔶🌻🔶🔶🔶🔶
#سرزمین_یاس
#قصه_فدک
#قصه_تمام_روزهای_شیعه
#فدک_پرچم_خدا
#برای_مادرمان_زهراسلام_الله
#کپی_آزاد
#نشر_حداکثری
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
https://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🇵🇸اگر تمام کودکان غزه را هم بکُشند ...
باز هم مادری کودکش را در سبدی خواهد گذاشت و خدا او را بزرگ میکند
آنقدر بزرگ که کاخ فرعونیان را فرو بریزد...
ߊَܠܠّܣُــܩَّ ࡃَܥܼـِّـܠܙ ܠِࡐَܠࡅِّ࡙ــܭَ ߊܠܦَــــܝَܥܼܢ
✋ #حاج_آقاسلام
✅ #به_اشتراک_بگذارید _ #کپی_آزاد
🇮🇷 #اسراییل_نابود_شدنی_است
🇵🇸 #طوفان_الاقصی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
□■□■□