eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
6.4هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
بسم الله الرحمن الرحیم الهی به امید السلام علیک یا امیرالمؤمنین علیه السلام....... 💖🌹🦋🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
💖 با دلت حسرت هم صحبتی ام هست ولی ... سنگ را با چه زبانب به سخن وادارم؟😔 باز آی امام مهربانم ... ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
🌺✨🌺 ﷽ 🌺✨🌺 ✅ اوصاف اصحاب یمین در قرآن (1⃣) ✅💐 ایمان به معاد 💐✨ در سوره حاقه، حال فردی اصحاب یمین در قیامت چنین بیان می‌شود که پس از حسابرسی آسان، از خوشحالی فریاد برمی‌آورد: 💐✨ ای اهل محشر! نامه عمل مرا بخوانید. من در دنیا یقین داشتم که روزی برای حسابرسی خواهم آمد، بدین جهت کارهای ناروا نکردم و اکنون ببینید که جز ‌خوبی در نامه عملم نیست: 💐💫 إِنِّي ظَنَنْتُ أَنِّي مُلَاقٍ حِسَابِيَهْ (آیه 20 سوره حاقه) من یقین داشتم که (قیامتی در کار است و) به حساب اعمالم می‌رسم! ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
صدای باز شدن در حیاط میآید،نگاهی به ساعت می اندازم،سه ساعتی تا صبح مانده.... تمام مدت،فقط مشغول خواندن و نوشتن بودم،مثل یک شاگرد از حرف های قرآن نکته برداری کرده ام،تا اینجا پاسخ بعضی از سوال هایم را گرفته ام. قرآن و دفترم را برمیدارم و داخل کمد مخفی میکنم،لپ تابم را هم برمیدارم،او هم حکم استاد راهنما را دارد،داستان هـایی که دوست داشتم بیشتر بفهممشان را با جست و جوی اینترنتی به دست میآوردم. صدای آرام مامان و بابا در راهرو می پیچد،حتم دارم که خیلی خسته اند،چشمانم را می بندم و به چیزهایی که امشـب خوانده ام فکر میکنم سوره ی بقـــره سرشار بود از آیه آیه،توحید،معاد و احکام اسلامی... جرعه جرعه با استدالل های انکار نشدنی اش،غرق شدم در وحدانیت خدا.... باور کردم رستاخیز را.... اما هنـــوز ابتدای راه است. به ابراهیم،یکتاپرست نمونه فکــر میکنم . به داستان زنده شدن پرندگان. چقدر خـــدا ابراهیم را دوست دارد... داستان آدم و حوا و هبوطشان شگفت زده ام میکند،با خود فکر میکنم یعنی دوری از یک درخت این قدر سخت بود که غضب خدا را به جان خریده اند.... تنم می لرزد،وجدانم مشت سرکوفت را به پیشانی ام میزند،مگــر خدا از من چه خواسته، کار من در این دنیا این است که انسان باشم......... خدایا،تو قادری و حکیم.. دوستت دارم... غرق میشوم در مهربانی خدا و به خواب میروم. ★ یک هفته ای میگذرد از شبی که تصمیم به خواندن قرآن گرفتم. دیگر از فکـر ایمیل ناشناس هم درآمده ام،کنجکاوم ولی فعلـــا فهمیدن حقیقت اسلام برایم مهم تر است. تا اینجای کار،اسلام قرآن،با چیزی که پدر و مادرم همیشــه میگویند فرق دارد،اسلام تعریف نشدنی است،در قالب کلمات نمی گنجد....... مثل بوی نرگس است،شبیه رایحه ی شب بو،شیرین مثل عسل و گوارا مثل شیر..... با لذت،شروع میکنم به خواندن قرآن، در این یک هفته سه بار ترجمه ی بقره را خوانده ام، و سه بار هم آل عمران را،هرشب هم قبل خواب،آیه های سوره ی کوتاه فاتحه را می خوانم،کلماتش جادو میکند. سراغ آیه ی ۳۱ سوره ی نساء میروم،از همان جایی که دیشب تمام شد. شروع به خواندن ترجمـــه میکنم،چند دقیقه ای نمیگذرد که حس میکنم آتش گرفته ام،نگاهم روی سطرها و کلمات کشیده می شود.....دیوانه وار بلند می شوم و مثل یک پلنگ زخمی به دور خودم می چرخم،قرار بر قضاوت نکردن بود اما این....این که دیگر متن صریح قرآن است،این را کجای دلم بگذارم؟؟ به طرف کمد میروم و اولین لباسی که به دستم میرسد میپوشم.... نمیدانم که چه میخواهم بکنم،اما ماندن جایز نیست...... شالی را دور سرمـ میپیچم و از خانه بیرون میزنم... بی هدف در خیابان ها قدم میزنم،نمیدانم کجا باید بروم،به چه کسی اعتماد کنم. فرمان اختیار را به دست دلم می دهم تا هـــرجا که میخواهد مرا بکشاند. سر که بلند میکنم روبه روی مسجدی ایستاده ام . نامش لبخند به لبم میآورد))مسجد سیدالشهدا((.... پاهایم برای ورود یاری ام نمیکنند...جلوی در می ایستم،به نظر خلوت میآید،از اذان ظهــر گذشته. پیرمردی که مشغول جاروکردن حیاط است،سرش را بلند میکند و متوجــه حضور من میشود،به طـــرفمـ می آید،بی توجه به ظاهـــرم با مهــربانی میپرسد :دختـــرم اگه میخوای نماز بخونی من در مسجد رو نبستم. میگویم:نه.....یعنی راستش....من یه سوال داشتم :_بپرس باباجان :+نــــه،من سوالم....یعنی چیزه ...... نمی دونم چطور بگم.... لبخند مهربانش از لب هایش دور نشده:آها،سوال شرعی داری خانمی که مسئول پرسش و پاسخ ان،الان نیستن،موقع اذان مغرب بیا،سوالت رو بپرس. من اصلا نمیدانم شرع چیست،سوال من شرعی است یا نه.... اصلا من اینجا چه میکنم.... شاید جواب سوال من،نزد این پیرمرد دوست داشتنی باشد..... دلیل سماجتم را نمی فهمم:راستش....من در مورد قرآن سوال دارم،میشه ازتون بپرسم؟ واّلا :_ باباجان،من که سوادم به این چیزا قد نمیده، اگه می خوای بیاتو ،از سید جواد بپرس و به طرف مسجد برمیگردد:آسید جواد؟آسید جواد؟ بابا جان بیا ببین این خانم چیکار دارن؟ و به دنبال حرف،به طرف من برمیگردد:بیا تو دخترم،بیا باباجان انگار میترسم از ورود به مسجد! تردید چشمانم را میخواند ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ ☘ 🌹☘ 🌹🌹☘ 🌹🌹🌹☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
دلداده ایم ما همه دلداده حسن کاسه به دست سفره افتاده حسن مستیم در کنار تو از باده حسن عطر مدینه می دهی ای زاده حسن شاعر: حجت الاسلام حسین علاءالدین ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
4_5784946482398366359.mp3
6.6M
علیه‌السلام، بالاترین اعمال شیعیان را در یک کلمه، برایشان خبر آورده است... 🔺با این برترین عمل در کارنامه‌ی عمل خود، آماده‌ی ملاقات اهل بیت علیهم‌السلام باشید. ※ ویژه میلاد حضرت عبدالعظیم علیه‌السلام ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
⭕️ مردی که راضی به فروش قلب خود شد. ☆ مردی در سمنان بدلیل فقر زیاد و داشتن سه فرزند و همسر ( یک پسر ۶ساله ، یک دختر ۳ ساله ، و یک پسر شیر خوار ) قلب خود را برای فروش گذاشت ، و از او پرسیدند که چرا قلبت رو برای فروش گذاشتی، اونم پاسخ داده بود چون میدونم اگه بخوام کلیه ام رو بفروشم کسی بیشتر از ۲۰ میلیون نمیخره که با این مبلغ نمیشه یه سقف بالا سر خود گذاشت، ☆ اون مرد حدود چهار ماه در شهرهای اطراف به صورت غیر قانونی آگهی فروش قلب با گروه خون O+ گذاشت . بعد از ۴ ماه مرد میلیاردی از تهران که پسری۱۹ ساله داشت و پسرش ۳ سال بود که قلبش توانایی کار کردن را نداشت و فقط با دستگاه زنده نگهش داشته بودن ، ☆ مرد تهرانی چند روز بعد از خواندن آگهی به سراغ فروشنده قلب میره و با هاش توافق میکنه که ۲۰۰ میلیون تومن قلبش را برای پسرش بخرد ، و مرد تهرانی بهش گفته بود که من مال و ثروت زیاد دارم و دکتر آشنا هم زیاد دارم و به هرچقدر بگن بهشون پول میدم که با اینکه این کار غیر قانونیه ولی انجامش بِدن ، مرد فروشنده به مرد تهرانی میگه زن و بچه من از این مسئله خبر ندارن و ازت خواهش میکنم اول پول رو به حساب همسرم واریز کن و بعد من قلبم رو به پسرتون میدم ، مرد تهرانی قبول میکنه ، و بعد از کلی آزمایشات دکتر متخصص قلبی که آشنای مرد تهرانی بود میگه با خیال راحت میشه این عمل رو انجام داد، ☆ روز عمل فرا میرسه و مرد فروشنده و اون پسر ۱۹ساله رو وارد اتاق عمل میکنن و دکتر بیهوشی مرد فروشنده رو بیهوش میکنه و زمانیکه میخواست پسر۱۹ ساله رو بیهوش کنه متخصص قلب میگه دست نگهدار و فعلا بیهوش نکن، دستگاه داره چیز عجیبی نشون میده و داره نشون میده که قلب این پسر داره کار میکنه ، دکتر جراحی که اونجا بوده به دکتر قلب میگه آقای دکتر حتما دستگاه مشکل پیدا کرده و به پرستاره میگه یه دستگاه دیگه بیار ، دستگاه جدید رو وصل میکنن و دکتر قلب میگه سر در نمیارم چطور ممکنه قلب این پسر تا قبل از وارد شدن به اتاق عمل توانایی کار کردن رو نداشت ، و میگه تا زمانی که مشخص نشه چه اتفاقی افتاده نمیتونم اجازه این عمل رو بدم ، و دکتر قلب میره پرونده پسر۱۹ ساله رو چک میکنه و میبینه که تمام اکوگرافی که از قلب این پسر گرفته شده نشون دادن که قلب پسر مشکل داره و دکتر ماجرا رو برای پدر پسر ۱۹ساله تعریف میکنه و بهش میگه دو باره باید اکوگرافی و آزمایشات جدیدی از پسرتون گرفته بشه ، دکتر قلب سریعا دست به کار میشه و بعد از گرفتن آزمایشات و اکوگرافی میبینه قلب پسر بدون کوچکترین اشکال در حال کار کردنه به پدرش میگه یک اتفاق غیر ممکن افتاده و باید دستگاهها رو از بدن پسرتون جدا کنیم چون قلب پسرتون خیلی عالی داره کار میکنه ، پدر پسر به دکتر میگه آقای دکتر تورو خدا دستگاهها رو جدا نکن پسرم میمیره ، دکتر قلب بهش قول میده که اتفاقی برای پسرس پیش نمیاد و دستگاها رو جدا میکنه و میبینه قلب پسر۱۹ ساله بدون هیچ ایراد و مشکلی داره کار میکنه و پدر پسر به دکتره میگه چطور همچین چیزی ممکنه ، دکتره بهش میگه فقط تنها چیزی که میتونم بگم اینه که اون فروشنده باعث شده خدا یک معجزه به ما نشون بده ، پسر ۱۹ ساله به پدرش میگه بابا تو اتاق عمل یه آقایی دستشو گذاشت رو قلبم، چیزی به من میگفت و چند بار تکرارش کرد و بهم میگفت پسرم از حالا به بعد قلب تو واسه همیشه توانایی کار کردن رو داره فقط حتما به پدرت بگو که به مرد فروشنده کمک کنه که بتونه زندگیشو عوض کنه، ☆ پدر پسره و دکتر قلب از شنیدن این حرف نمیدونستن باید چی بگن و فقط منتظر شدن تا مرد فروشنده بهوش بیاد ، وقتی که مرد فروشنده به هوش میاد پدر پسر و دکتر قلب باهاش صحبت میکنن و بهش میگن تو اتاق عمل نمیدونیم چه اتفاقی افتاد که یهو همه چی تغییر کرد و قلبی که۳ سال توانایی کار کردن رو نداشت یهویی بدون مشکل شروع به کار کردن کرد، ☆ مرد فروشنده بهشون میگه من میدونم چی شده ، و بهشون میگه قبل اینکه من بیهوش بشم ، تو دلم گفتم یا الله خودت میدونی بچه یتیم و بچه ی بدون پدر یعنی چی و بهش گفتم الله جان قربونت برم تورو به اون خدا بودنت که زمین وآسمان در دستان توست قسم میدم که بی بی مریم رو در مسجد قفل شده میوه غیر فصل خوراندی به بچهام رحم کن . دکتر قلب و پدر پسر با شنیدن این حرفا بسیار ناراحت میشن و پدر پسره با چشمای پر از اشک بهش میگه چون تو باعث شدی خدا پسرمو شفا بده ۱میلیارد تومن بهت هدیه میکنم که بری زندگیتو تغییر بدی ..... 💥حالا اگه یه ذره هم ناراحت شدی و دلت به الله وصل شد ، بگو اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد. اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد. اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد. اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد. 😭😭😭🤲🤲🤲🤲🤲 ارسالی یکی از اعضای محترم کانال           @hedye110
از همه دوستان عزیزی که به کانال خودشون توجه دارند و برای بهتر شدن کانالهامون به ما کمک می کنند کمال تشکر را دارم 🌹🌹🌹🌹🌹 @Yare_mahdii313
امروز چهارشنبه اوّل ماه محرّم است و ما در دل بيابان ها پيش مى رويم. سربازان حُرّ خسته شده اند. آنها به يكديگر مى گويند: "تا كى بايد در اين بيابان ها سرگردان باشيم؟ چرا حرّ، كار را يكسره نمى كند؟ چرا ما را اين طور معطّل خود كرده است؟ ما با يك حمله مى توانيم حسين و ياران او را به قتل برسانيم". خرابه هايى به چشم مى خورد. اين جا قصر بنى مقاتِل نام دارد. اين خرابه اى كه مى بينى روزگارى قصرى باشكوه بوده است. به دستور امام در اين جا منزل مى كنيم. لشكر حُرّ هم مانند ما متوقّف مى شود. آنجا را نگاه كن! خيمه اى برافراشته شده و اسبى كنار خيمه ايستاده و نيزه اى بر زمين استوار است. آن خيمه از آن كيست؟ خبر مى آيد كه صاحب اين خيمه عُبَيْد الله جُعْفى است. او از شجاعان و پهلوانان عرب است، طورى كه تنها نام او لرزه بر اندام همه مى اندازد. پهلوان كوفه اين جا چه مى كند؟ او از كوفه بيرون آمده است تا مبادا ابن زياد از او بخواهد كه در لشكر او حضور پيدا كند. امام يكى از ياران خود را نزد پهلوان مى فرستد تا به او خبر دهد كه امام حسين()مى خواهد تو را ببيند. پيك امام نزد او مى رود و مى گويد: ــ سلام بر پهلوان كوفه! امام حسين(ع) تو را به حضور خود طلبيده است. ــ سلام بر شما! حسين از من چه مى خواهد؟ ــ مى خواهد كه او را يارى كنى. ــ سلام مرا به او برسان و بگو كه من از كوفه بيرون آمدم تا در ميان جمع دشمنانش نباشم. من با حسين دشمن نيستم و البته قصد همراهى او را نيز ندارم. من از فتنه كوفه خود را كنار كشيده ام. فرستاده امام برمى گردد و پيام او را مى رساند. امام با شنيدن پيام از جا برمى خيزد و به سوى خيمه او مى رود. پهلوان كوفه به استقبال امام مى آيد. او كودكانى را كه دور امام پروانهوار حركت مى كردند، مى بيند و دلش منقلب مى شود. گوش كن! اكنون امام با او سخن مى گويد: ــ تو مى دانى كه كوفيان براى من نامه نوشته اند و مرا دعوت كرده اند تا به كوفه بروم امّا اكنون پيمان شكسته اند. آيا نمى خواهى كارى كنى كه خدا تمام گناهان تو را ببخشد؟ ــ من گناهان زيادى انجام داده ام. چگونه ممكن است خدا گناهان مرا ببخشد؟ ــ با يارى كردن من. ــ به خدا مى دانم هر كس تو را يارى كند روز قيامت خوشبخت خواهد بود، امّا من يك نفر هستم و نمى توانم كارى براى تو بكنم. تمام كوفه به جنگ تو مى آيند. حال من با تو باشم يا نباشم، فرقى به حال شما نمى كند. تعداد دشمنان شما بسيار زياد است. من آماده مرگ نيستم و نمى توانم همراه شما بيايم. ولى اين اسب من از آن شما باشد. يك شمشير قيمتى نيز، دارم آن هم از آن شما... ــ من يارى خودت را خواستم نه اسب و شمشيرت را. اكنون كه ياريم نمى كنى از اين جا دور شو تا صداى مظلوميّت مرا نشنوى. چرا كه اگر صدايم را بشنوى و ياريم نكنى، جايگاهت دوزخ خواهد بود. چه شد كه اين پهلوان پيشنهاد يارى امام را قبول نكرد. او با خود فكر كرد كه اگر من به يارى امام حسين(ع) بشتابم فايده اى براى او ندارد. من ياريش بكنم يا نكنم، فرقى نمى كند و اهل كوفه او را شهيد مى كنند، ولى امام حسين(ع) از او خواست تا وظيفه گرا باشد. يعنى ببيند كه الآن وظيفه او چيست؟ آيا نبايد به قدر توان از حق دفاع كرد؟ ببين كه وظيفه امروز تو چيست و آن را انجام بده، حال چه به نتيجه مطلوب برسى، چه نرسى. اين درس مهمّى است كه امام حسين(ع) به همه تاريخ داد. در مقابل گناه و فساد سكوت نكن! اگر در جامعه هزاران فساد و گناه است، بى خيال نشو و نگو من كارى نمى توانم بكنم. اگر مى توانى با يك زشتى و پليدى مقابله كنى اين كار را بكن. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼 ✍امیرالمؤمنین عليه السلام:شكر را غنيمت شماريد؛ كه كم ترين بهره آن افزايش نعمت است ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
‹🕌🌱› ای‌که‌تمام‌قلب‌من‌پرشده‌از‌محبتت این‌دل‌بیقرار‌من غیرحرم‌کجا‌رود...؟!💔 . ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
:_بیا دخترم،بیا از چی ميترسی؟مسجد خونه ی امن خداست،بیا باباجان،نگران نباش... با تردید پا در مسجد میگذارم،باغچه های کنار دیوار ، حوض بزرگ وسط حیاط و گلدان های دور و برش منظره ای جذاب و دیدنی درست کرده است، اصال شبیه مسجدی نیست که قبلا میرفتم،شاید هم من اینطــور حس میکنم. پیرمرد،به نیمکت رو به حوض اشاره میکند:اینجا بشین دخترم تا سیدجواد رو صدا کنم. میخواهد به طرف ساختمان مسجد برود که پســرجوانی از آن خارج میشود. قد متوسط ، پیراهن سه دکمـه ی آبی روشن ، شلوار کتان سرمه ای ، و چشم و ابرویی مشکی. در یکی از آن هایی است که مامان بهشان عقب افتاده میگوید،البته کمی خوش تیپ و خوش بر رو تر! با خنده به طــرف پیرمرد میآید_:جونم مشدی؟ گویی متوجه حـضور من نشـده،پیــرمرد میگوید+:بیا بابا جان،ببین این خانم چی کار دارن؟ و با دست مـرا نشان میدهد،پـسـر خنده اش را جمــع میکند و سرش را پایین میاندازد:سلام نمی دانم به احترام وقار ش،شاید هم به احترام اعتقاداتش،از جا بلنـد میشوم:سلام پیرمرد پس شانه اش می زند :+من برم تو و به طرف مســجد میرود،پسر جلوتر می آید. :_بفرمایید،در خدمتم :+راستش.. نمیدونم....شاید شمـا جواب سوال من رو ندونید... حس میکنم علامت سوال بزرگ ذهنمـ جوابی پیش پسر هجده نوزده ساله ندارد. پسر همچنان سـرپایین است، میگوید؛ :_حاال بفرمایید بی مقدمـه و ناگهــانی میپرسم؛ :+اسلام،به آقا اجازه داده که خانمش رو بزنه؟؟ پسر از لحن تند و پرسش ناگهانی ام جا میخورد،اما لبخند میزند. :_بلــه شوکـه می شوم از جوابش،انتظار داشتم منکر شود ، ادلــه بیاورد و حتی توجیه کند،اما اصلا انتظار این جواب را نداشتم. متوجه حالتم میشود؛ :_بفرمایید بشینید من براتون توضیح میدم مینشینم،بهت زده،پسر هم کنار من با فاصله مینشیند. نمی توانم جلوی خودم را بگیرم :+یعنی اسلام،طرفدار آقایونه؟ پسر که فکر میکنم سیدجواد صدایش می زدند، همچنان لبخند میزند و حتی یک بار هم سرش را بلند نمیکند. آرام میگوید +:حتما به آیه ی سی و چهار سوره ی نساء رسیدین که اینو میگین. سر تکان میدهم؛ :+بله :_خب بذارین با یه مثال براتون بگم،فکر کنید شما مسئول نگهداری از یه بچه ی کم سن و سال تر از خودتون هستین،مثال معلمش! و واقعا از ته دل دوسش دارین. این بچه مدام شلوغ میکنه و حاضر نیست اصلا به حــرف شما گوش بده،شما هم یه انتظاراتی از این بچه دارین که اصلا زیربار نمیره ،خب شما چیکار میکنین؟ :+خـــــب ، باهاش حــرف میزنم،کتکش نمی زنم! :_احســنــت،حالـــا فکر کنین که به حرفاتون گوش نمی ده،مدام کارهای بد خودش رو تکرار میکنه،حاال چی کار میکنید؟ کـمی فکر میکنم :+شاید...نه یعنی حتما باهاش قهر میکنم. :_بله درسته،حاال فکــر کنیم این بچه،لجبازتر از این حرفاست،شمام خیلی دوسش دارین و دلتون نمی خواد کار به دفتـر و مدیـر و ناظـم برسه،اون وقت،به نظــر شما اشکالی داره که با یه چیـز کوچولو مثل مداد،آروم بزنیدش،نه اینکه بهش آسیب برسونین،نه... فقط بچه متوجه بشه که شما چقدر ناراحتین،این کار شما،ستم در حق اون بـچـه محسوب میشه؟ متحـیر مانده ام،حرف هایش بوی عدالــت میدهد، بوی حق،بوی انسانیت.... :+آخه مداد کـه ضرری نداره،دردش نمیگیره :_ببینید تو احکام اسلامی،همسرا نسبت به هم دیگه تعهداتی دارن که باید حتما عملیشون کنن،مثال مرد باید خانمش رو از نظر عاطفی و هم از نظر مالی تامین کنه،زن هم نسبت به شوهرش وظایفی داره که حدودش مشخصه، حاال اگه خانم نخواست وظایفش رو عملی کنه،این وظایف که میگم شامل خانه داری و غذاپختن و اینا نیست ها،وظایف واقعیش،اون وقت قرآن به مرد میگه با خانمت صحبت کن و ببین مشکلش چیه،ناراحتیش از کجاست، بعد اگه مشکل اینجا حل نشد،باهاش قهــر کن،اگه خانم خیلی دیگه سر به هوا باشن و بازم لجاجت کنن میتونی بزنیش،نه طوری که آسیب ببینه،فقط جوری که متوجه ناراحتیت بشه خدا،سه تا معجزه واسه هدایت ما فرستاده،قرآن ؛ پیامبر و امامان ما،هر آیه ی قرآن خودش گویا و جامعه اما پیامبر و امام،این آیه رو تفسیر میکنن،در مورد این آیه ی نساء هم،پیامبر فرمودن که:با چوب مسواک و چیزی شبیه اون،که نه بدن آسیب ببینه ،نه روح خانم آزرده بشه،فقط خانم متوجه ناراحتی همسرش بشه،حاال به نظر شما این بی عدالتی به خانم هاست؟ نمیدانم چه بگویم،حق با اوست...نفسم را بیرون میدهم:حق با شماست،اسالم واقعا کامله بلند میشوم:ممنون که وقت گذاشتین،لطف کردین واقعا او هم بلند میشود،همچنان سرش پایین است؛ :_انجام وظیفه بود میخواهم برگردم که صدایم میکند؛ :_خانم؟ به طرفش برمیگردم :+بله؟ :_جسارت بنده رو ببخشید ولی به نظــر میرسه راجع اسلام تحقیق میکنید،درسته؟ :+بله همینطوره :_اگــه سوالی،شبهه ای ،مسئله ای پیش اومد، خوشحال میشم اگه بتونم در حد معلومات خودم کمکتون کنم،در ضم
ن ☘ 🌹☘ 🌹🌹☘ 🌹🌹🌹☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
🍃وقت خواب آمده ارباب شبت خوش باشد 🍃به امید حرم و ڪرب و بلا میخوابم... 💫شبتون حُسينے✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💝✵─┅┄ صبح شد بازهم آهنگ خدا می‌ آید چه نسیم ِخنکی! دل به صفا می‌آید به نخستین نفسِ بانگِ خروس سحری زنگِ دروازه ی دنیا به صدا می‌آید سلام صبحتون بخیر🌺 💖🌹🦋🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
چقدر گفتند: رمز ظهور "ترک گناه" با این رفتارها من منتظرم؟! ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸