eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.1هزار عکس
6.3هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
زخمی‌به‌جگرداشت ودرتب‌میسوخت از داغ بــرادرش مـرتـب میسوخت هر جا که سر درد دلش وا میشد😭 میگفت: امان ازدل زینب.... میسوخت😭 ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
مداحی_آنلاین_دعا_و_طلب_حاجت_فقط.mp3
2.45M
♨️دعا و طلب حاجت فقط از خدا 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ShabVafatHazratMasoumeh1398[02].mp3
5.62M
▪️قم کجا شام کجا؟ عزت و دشنام کجا؟ (روضه) 🎙 بانوای : حاج میثم مطیعی 🏴 ویژه‌وفات (س) ┅═══✼🦋✼═══┅ کپی باصلوات (س) ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ملی گراها در زمان جنگ کجا بودند؟ در واقع اینها در شعار جانشان را فدای ایران میکنند! ولی در عمل حتی از هموطن و متخصص داخلی حمایت نمیکنند، و مناسبت‌های غربی را بسیار پاس میدارند😅 ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
عمرسعد با دلى پر از غوغا به خانه اش مى رود. از يك طرف مى داند كه جنگ با امام حسين(ع) چيزى جز آتش جهنّم براى او نخواهد داشت، امّا از طرف ديگر، عشق به رياست دنيا او را وسوسه مى كند. به راستى، عمرسعد كدام يك از اين دو را انتخاب خواهد كرد؟ آيا در اين لحظه حسّاس تاريخ، عشق به رياست پيروز خواهد شد يا وجدان؟ او در حياط خانه اش قدم مى زند و با خود مى گويد: "خدايا، چه كنم؟ كدام راه را انتخاب كنم؟ اى حسين، آخر اين چه وقت آمدن به كوفه بود؟ چند روز ديگر صبر مى كردى تا من از كوفه مى رفتم، آن وقت مى آمدى، امّا چه كنم كه راه رياست و حكومت بر ايران از كربلا مى گذرد. اگر ايران را بخواهم بايد به كربلا بروم و با حسين بجنگم. اگر بهشت را بخواهم بايد از آرزوى حكومت ايران چشم بپوشم". نگاه كن! همه دوستان عمرسعد براى مشورت دعوت شده اند. آيا آن جوان را مى شناسى كه زودتر از همه به خانه عمرسعد آمده است؟ اسم او حَمزه است. او پسرِ خواهرِ عمرسعد است. عمرسعد جريان را براى دوستان خود تعريف مى كند و از آنها مى خواهد تا او را راهنمايى كنند. اوّلين كسى كه سخن مى گويد پسر خواهر اوست كه مى گويد: "تو را به خدا قسم مى دهم مبادا به جنگ با حسين بروى. با اين كار گناه بزرگى را مرتكب مى شوى. مبادا فريفته حكومت چند روزه دنيا بشوى. بترس از اينكه در روز قيامت به ديدار خدا بروى در حالى كه گناه كشتن حسين به گردن تو باشد". <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
عمرسعد با دلى پر از غوغا به خانه اش مى رود. از يك طرف مى داند كه جنگ با امام حسين(ع) چيزى جز آتش جهنّم براى او نخواهد داشت، امّا از طرف ديگر، عشق به رياست دنيا او را وسوسه مى كند. به راستى، عمرسعد كدام يك از اين دو را انتخاب خواهد كرد؟ آيا در اين لحظه حسّاس تاريخ، عشق به رياست پيروز خواهد شد يا وجدان؟ او در حياط خانه اش قدم مى زند و با خود مى گويد: "خدايا، چه كنم؟ كدام راه را انتخاب كنم؟ اى حسين، آخر اين چه وقت آمدن به كوفه بود؟ چند روز ديگر صبر مى كردى تا من از كوفه مى رفتم، آن وقت مى آمدى، امّا چه كنم كه راه رياست و حكومت بر ايران از كربلا مى گذرد. اگر ايران را بخواهم بايد به كربلا بروم و با حسين بجنگم. اگر بهشت را بخواهم بايد از آرزوى حكومت ايران چشم بپوشم". نگاه كن! همه دوستان عمرسعد براى مشورت دعوت شده اند. آيا آن جوان را مى شناسى كه زودتر از همه به خانه عمرسعد آمده است؟ اسم او حَمزه است. او پسرِ خواهرِ عمرسعد است. عمرسعد جريان را براى دوستان خود تعريف مى كند و از آنها مى خواهد تا او را راهنمايى كنند. اوّلين كسى كه سخن مى گويد پسر خواهر اوست كه مى گويد: "تو را به خدا قسم مى دهم مبادا به جنگ با حسين بروى. با اين كار گناه بزرگى را مرتكب مى شوى. مبادا فريفته حكومت چند روزه دنيا بشوى. بترس از اينكه در روز قيامت به ديدار خدا بروى در حالى كه گناه كشتن حسين به گردن تو باشد". <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
شهادت هنر مردان خداست دوستان عزیزم سلام....... شهداء خیلی حق گردنمون دارند...... امشب به اندازه ی یک نماز لیله الدفن سپاسگزار یکی از این شهداء باشیم....... شهید علی پوزش فرزند حسن که امروز در دل خاک آرمید....... برای شادی ارواح طیبه شهداء یه حمد و سوره و صلوات🌹💖🌹💖🌹💖           @hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤استاد خوش صدا وحنجره طلای کهگیلویه وبویراحمد به رحمت ایزدی پیوست.🖤 بنده به عنوان مدیریت کانالهای عکس نوشته ایتا کمال بندگی دلنوشته وحدیث خنده کده این ضایعه بزرگ رو به تمام همزبانان عزیزم تسلیت میگویم . روحش شاد ویادش گرامی باد. @Aksneveshteheitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مراسم تشییع استاد خواننده وهنرمند زبان فردا از پلیس راه یاسوج_سپیدان به سمت جایگاه ابدیش در روستای سروک برگزار خواهدشد. @aksneveshteheitaa
شبتون بخیر التماس دعای فرج ❤️☘🌙🌟✨☘❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان ❤️☘💐🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
💚 ای همه هستی فدای نام زیبای شما آسمان هرگز نبیند مثل و همتای شما کاش می شد کاسه چشمان ما روزی شود جایگاه اندکی خاک کف پای شما ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
🌺✨🌺 ﷽ 🌺✨🌺 ✅ صراط مستقيم در قرآن (2⃣) ✅💐 مقصد صراط مستقیم 💐✨ در آیات مختلفی از قرآن کریم، مصداق هایی برای صراط مستقیم بیان شده است. 💐✨ در آیه 56 سوره هود، صراط مستقیم، به عنوان مسیری توصیف می‌شود که خداوند در آن قرار دارد: 💐💫 إِنِّي تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ رَبِّي وَرَبِّكُمْ ۚ مَا مِنْ دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا ۚ إِنَّ رَبِّي عَلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ (آیه 56 سوره هود) من، بر «الله» که پروردگار من و شماست، توکل کرده‌ام! هیچ جنبنده‌ای نیست مگر اینکه او بر آن تسلط دارد؛ (اما سلطه‌ای با عدالت! چرا که) پروردگار من بر راه راست است! ✅💐  مفسرین قرآن، آيه فوق را کنایه از عدل الهى می‌دانند. ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
بلـنـد میشوم،نمی خواهم فعلا مامان یا بابا از این موضوع باخبر شوند. به سراغ لپ تاب میروم،بس است هرچقدر خاموش بوده ام. به آدرس ایمیل ناشناس،باید پیغام بفرستم. باید تمام کنم این همـه سکوت را. برایش مینویسم: نمیدانم کیستی و ازکجا این همه مرا میشناسی هــرچه که هست،دیگر کنجکاو نیستم. تنها می دانم،فــرشته ای هستی که مرا به یاد خدایم انداختی.. شک ندارم... از این هـمه لطف شما سپاسگزارم.. . ارسال را فشار میدهم. چند دقیقه نمیگذرد که پاسخم را میدهد،چقدر سریع... نوشته : خدا میخواست به تو بال بدهد گفت چشمت میزنند به تو چادر داد.. . جمله اش به دلم مینشیند،چرا که نه.... مگــر شرط زهرایی شدن،مثل او بودن نیست؟؟ مگـــر نباید شبیه فاطـــمــه باشم؟مگــر نمیخواهم در قیامت،به دوستدادان او وصل شوم؟ چــــــرا نـــــه؟ من ریحانه ام،ریحانه باید محفوظ بماند... تمام سختی هایش را به جان میخرم،همه ی رنج های این دنیا،فدای لبخند رضایت زهـــرا.... من عاشق شده ام،عاشق فاطمه و پسرش،حســـیـــن حسیــــن.....حسیــــــــــن....حســـــیـــــــــن.... حسین جان؟ تو از کدام ستاره ای که نامت این چنین،اشک هایم را روان می سازد... اشک هایم بی مهابا صورتم را سیلی میزنند،نسیم عصـرگاهی میوزد و من در میانی ترین روز تابستان از خانه خارج میشوم. اولین تاکسی که مقابلم ترمز میکند،سـوار میشوم. راننده میپرسد:مشکـلی پیش اومده خانم؟ :_نه :+حالتون خوبه؟ :_بــله خوبم. :+کـجـا برم؟ قشنگ ترین لبخند دنیا روی لب هایم می نشیند. :_جایی که چادر میفروشن. راننده با تعجب از آینه نگاهم می کند و راه می افتد. شالم را از دو طرف، سفت چسبیده ام،مبادا حتی تاری از موهایم به چشم نامحرمان بیاید. در پی ترمز راننده،پیاده میشوم و کرایه را پرداخت میکنم. جلوی یک مغازه ی حجــاب توقف کرده است،نفسم را بیرون میدهم و داخل میشوم. فروشنده ها،یک دخترجوان چادری و یک بانوی میانسال چادری هستند. :_سلام بانوی میانسال،استقبال میکند:سلام،خیلی خوش اومدین،بفرمایید در خدمتم. حرفم را مزه مزه میکنم:برای خریدن چادر اومدم :+خوش اومدی،برای خودتون؟ با افتخار سرم را بلند میکنم:بلـــــه :+به سلامتی،خب چه چادری مدنظرتون هست؟ نمیدانم چه باید بگویم،چادر هم مگر مدل و نوع دارد؟ فروشنده،حیرتم را میبیند:منظورم اینه چادر ساده،قجری،لبنانی،بحرینی،عبا،ملی،آستین دار، جالبیب.... چی مدنظرتونه؟ بازهم تعجب میکنم:یعنی همه ی اینایی که گفتین چادرن؟؟ دختر جوان لبخند میزند و مشغول مرتب کردن قفسه ها می شود،فروشنده ی میانسال میگوید: بله عزیزم،چادرن و ژورنالی برابرم میگذارد. پر است از انواع چادر. جالب است که بعضی مدل ها اصلا شبیه چادر نیستند مگر قرار نیست،حجاب،زیبایی ها را بپوشاند؟ پس چرا خود این ها،اینقدر زیبا هستند و جلب توجه می کنند؟ :_راستش.. من نمیدونم چطور بگم...ولی....خانم های عرب از کدوم چادر سر میکنن؟؟ زن میخندد:خانم های عرب،اکثرا چادر عبایی سرشون میکنن،االن دختر منم از اونا سر کرده. به دختر نگاه میکنم،چادری که سر کرده،ساده و قشنگ است. فروشنده ادامه میدهد :سرکردنش هم نسبتا آسونه. نفسم را بیرون می دهم و لبخند می زنم. :_من از همین میخوام **** با ذوق،چادر را مرتب میکنم،کمی سخت هست ولی شیرین! با هیاهو وارد خانه میشوم:مامان.... مامان کجایی؟ مامان به طرفم میآید:نیکی کجا بودی پـس.... با دیدنم حرفش را میخورد،اخم غلیظی میکند:این چیه سرت کردی؟ میخندم:چادره دیگه،قشنگ شدم؟ بی وقفه رو ترش می کند :+میدونم چادره،واسه چی سرت کردی؟نکنه از بیرون این شکلی اومدی؟؟همسایه ها ندیدنت که.. ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ ☘ 🌹☘ 🌹🌹☘ 🌹🌹🌹☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸 @Dokhtarane_parva