eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
6.4هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
کاش باشی و بتوان شامه پر کرد از بوی تو، اي شب بوی شبهای بی بوی من کجایی اي منِ من؟ کجایی اي من تا جانی دوباره بخشی این من را؟ بی تو این من تهی است، هیچ است و پوچ با تو این من، من است آری با تو اي مادرم ۱۲ اوردیبهشت سالگرد مادر مدیر کانال کمال بندگی و دلنوشته و حدیث شادی روحش صلوات و فاتحه 🖤🖤🖤🖤
┄┅─✵💝✵─┅┄ به نام خداوند لــــوح و قلم حقیقت نگـــار وجود و عـــدم خـــــدایی که داننده رازهاست نخســــــتین سرآغاز آغازهاست باتوکل به اسم اعظمت الهی به امید تو💚 💖🌹🦋
دعای روز سی ام ماه مبارک رمضان بسم الله الرحمن الرحیم اللهمّ اجْعَلْ صیامی فیهِ بالشّکْرِ والقَبولِ علی ما تَرْضاهُ ویَرْضاهُ الرّسولُ مُحْکَمَةً فُروعُهُ بالأصُولِ بحقّ سَیّدِنا محمّدٍ وآلهِ الطّاهِرین والحمدُ للهِ ربّ العالمین. خدایا، روزه ام را در این ماه، بر پایه آنچه تو و پیامبر آن را می پسندد مورد سپاس و پذیرش قرار ده، درحالی که فروعش بر اصولش استوار باشد، به حق سرورمان محمّد و اهل بیت پاکش و سپاس خدای را پروردگار جهانیان. التماس دعا 🌹🌼🌻
و میخندد،بلند.. اولین بار است که قهقهه زدنش را میبینم. چقدر بیریا... تنم بی حس میشود سرم را تکان میدهم،آب دهانم را قورت میدهم :_من معمولا به کسی قرض نمیدم. :+منم تصمیم گرفتم دیگه قرض ندم.. :_اینو خوندی؟ )استخوان خوک و دست های جذامی( را برابرش میگیرم،چهره درهم میکشد :+خوندم‌ :_چطوره؟خوشت میاد اینجوری؟ :+میدونین... قلم نویسنده عالیه ها..ولی فضای داستان،خاکستریه. یه جوری پر از ناامیدیه... من ) چند روایت معتبر( همین نویسنده رو ترجیح میدم. جالب شد! عقاید این دختر،عجیب به دل مینشیند. چند کتاب مختلف انتخاب میکنم و جلو میروم و روی زمین مینشینم. همان جا ایستاده و به حرکاتم زل زده کتاب ها را روی زمین میگذارم و به طرفش برمیگردم :_بیا بشین مثل یک بچه ی حرف گوش کن،جلو میآید و مینشیند. خودش را کمی جلو میکشد و نزدیکم میآید. چقدر حس خوشبختی دارم،از اینکه نیکی به من، اعتماد دارد... از افکاری که از سرم میگذرد،وحشت میکنم. من... به غرورم قول داده ام.. باید بحث را منحرف کنم.. )کوری( را نشانش میدهم. :_این چی؟ لبخند میزند :+این خوبه... یعنی یه ایده ی جدید و جالب داره.. خوشم اومد یه جورایی ازش .... :_یه کم راجع بهش حرف بزنیم؟ :+آره حتما... :_بگو :+چی بگم... آها.. شخصیت ها با اینکه زیادن و فضای داستان شلوغه،ولی خوب توصیف شدن و ملموسن.. آدمایی ان،از جنس مردم.. حرف میزند و من به صورتش زل میزنم. حرفش که تمام میشود،با خنده میگویم :_باشه،باورم شد خوندی میخندم تا حرفم را جدی ـنگیرد. او هم میخندد،زیاد از این بحث،خوشش آمده، خوشحالم.. هم حوصله مان سر نرفت،هم نیکی ناخواسته مرا آرام کرد... )بادبادک باز( را برمیدارم،با دیدنش لبخند میزند. :+من اینو خیلی وقت پیش خوندم... راستش دوازده سالم بود،خیلی بچه بودم... ولی همین چند ماه پیش دوباره خوندمش و تازه فهمیدم قضیه چیه! سرخ میشود،یک لحظه خیلی احساس راحتی با من کرد! خنده ام را میخورم :_چطوره؟ :+موضوع داستان،تازه است و هم اینکه جمله بندی ها عالی ان و کلمات خوب کنار هم چیده شدن.. البد کتاب بعدی هم هزارخورشیدتابانه؟ لبخند میزنم :_از کجا فهمیدی؟ شانه بالا میاندازد. :+یه لحظه! بلند میشود،چادر مشکی اش را درمیآورد و روی صندلی میگذارد. دوباره مینشیند،با اینکه مانتو به تن دارد و حجابش کامل تر از کامل است،ولی حس خوبی به من دست میدهد. :+گرم بودا ... سرم را تکان میدهم :+خب... هزار خورشید تابان خوبه،متن و موضوعش جالبه و مشکلات خانم های افغان رو خوب توضیح داده،اما... قُبح بعضی چیزا رو شکسته.. جواب سؤالم را میدانم،اما میپرسم :_مثلا چی؟ :+خب.. مثلا اینکه .. دست میبرد و گوشه ی روسری اش را تا می کند. دلم میخواهد بلند بزنم زیر خنده،دست هایش را بگیرم و بگویم:خجالت نکش خانم کوچولو اما فقط میخندم. 🌹به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹   ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
AUD-20220415-WA0008.mp3
4.04M
[تند‌خوانی‌ جزء سی ام قرآن‌کریم🌱 با‌نوای‌‌ استاد‌ معتز‌آقائی‌🎤] 🌙 💛 @hedye110
AUD-20220415-WA0008.mp3
4.04M
[تند‌خوانی‌ جزء سی ام قرآن‌کریم🌱 با‌نوای‌‌ استاد‌ معتز‌آقائی‌🎤] 🌙 💛 @hedye110
●⇦ حدیث لا فَتَى إِلَّا عَلِی این حدیث به‌معنای این است که جوانمردی جز علی وجود ندارد. برپایه منابع حدیثی و تاریخی، این حدیث را جبرئیل به‌علت فداکاری و شجاعت امام علی(ع) در جنگ اُحُد بیان کرده است. این حدیث در منابع شیعه و سنی نقل شده است. 📚 منابع: کلینی، الکافی، ۱۴۰۷ق، ج۸، ص۱۱۰. طبری، تاریخ الامم والملوک، ۱۳۸۷ق، ج۲، ص۵۱۴.               @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
انسان شناسی ۵۲.mp3
12M
💢 " بدل زدن " یک فن در کشتی است! کشتی‌گیر منتظر است تا رقیب یک فن اجرا کند، و او با بدلِ همان فن، او را به زیر کشد! ♨️دقیقاً همین اتفاق در "ارتباط انسان با شیطان" نیز، وجود دارد! راستی؛ شیطان، چگونه به انسان، بدل می‌زند؟               @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
امروز، دوازدهم محرّم است و كاروان به سوى كوفه مى رود. عمرسعد اسيران را بر شترهاى بدون كجاوه سوار نموده است و آنها را همانند اسيرانِ كفّار حركت مى دهد. آفتاب گرم بر صورت هاى برهنه آنها مى خورد. كاروان اسيران همراه عمرسعد و عدّه اى از سپاهيان، به كوفه نزديك مى شوند. همان شهرى كه مردمش اين خاندان را به مهمانى دعوت كرده بودند. زينب بعد از بيست سال به اين شهر مى آيد. همان شهرى كه چند سال با پدر خود در آن زندگى كرده بود، امّا نسل جديد هيچ خاطره اى از زينب ندارند و او را نخواهند شناخت. كاروان اسيران به كوفه مى رسد. همه مردم كوفه از زن و مرد، براى ديدن اسيران بيرون مى ريزند. هميشه گفته اند كه كوفيان وفا ندارند، امّا به نظر من اينها خيلى با وفا هستند. حتماً مى گويى چرا؟ نگاه كن! زن و مرد كوفه از خانه ها بيرون آمده اند تا مهمانان خود را ببينند. آرى! مردم كوفه روزى اين كاروان را به شهر خود دعوت كرده بودند. آيا انسان، حقّ ندارد مهمان خود را نگاه كند؟ آيا حقّ ندارد به استقبال مهمان خود بيايد؟ اى نامردان! چشمان خود را ببنديد! ناموس خدا كه ديدن ندارد! اين كاروان يك مرد بيشتر ندارد، آن هم امام سجّاد(ع) است. بقيّه، زن و كودك اند و امام باقر(ع) هم كه پنج سال دارد در ميان آنهاست. اسيران را از كوچه هاى كوفه عبور مى دهند. همان كوچه هايى كه وقتى زينب()مى خواست از آنها عبور كند، زنان كوفه همراه او مى شدند و زينب(س) را با احترام همراهى مى كردند. كوچه ها پر از جمعيّت شده و نامردان به تماشاى ناموس خدا ايستاده اند. زنان و دختران چادر و روسرى و مقنعه مناسب ندارند. عدّه اى نيز، بر بام خانه ها رفته اند و از آنجا تماشا مى كنند. نيروهاى ابن زياد به جشن و پايكوبى مشغول اند. آنها خوشحال اند كه پيروز شده اند و دشمن يزيد نابود شده است. تبليغات كارى كرده است كه مردم به اسيران اين كاروان به گونه اى نگاه مى كنند كه گويى آنها اسيرانى هستند كه از سرزمين كفر آورده شده اند. آنجا را نگاه كن! زنى در بالاى بام خانه خود با تعجّب به اسيران نگاه مى كند و در اين هياهو فرياد مى زند: "شما اسيران، كه هستيد و اهل كجاييد؟". گويى همه اهل اين كاروان، منتظر اين سؤال بودند. گويى يك نفر پيدا شده كه مى خواهد حقيقت را بفهمد. يكى از اسيران اين گونه جواب مى دهد: "ما همه از خاندان پيامبر هستيم، ما دختران پيامبر خداييم". آن زن تا اين سخن را مى شنود فرياد مى زند: "واى بر من! شما دختران پيامبر هستيد و اين گونه نامحرمان به شما نگاه مى كنند". او از پشت بام خانه اش پايين مى آيد و در خانه خود هر چه چادر، مقنعه، روسرى و پارچه دارد برمى دارد و براى زن ها و دختران كاروان مى آورد تا موى هاى خود را با آنها بپوشانند. همه در حق اين زن دعا مى كنند، خدا تو را خير دهد. عدّه اى از مردم كه مى دانستند اين كاروان خاندان پيامبر است، از شرم سر خود را پايين مى اندازند و آنهايى هم كه بى خبر از ماجرا بودند، از خواب غفلت بيدار شده و شروع به ناله و شيون مى كنند. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
عیدرمضان‌آمد‌وماه‌رمضان‌رفت... • صدشکر‌که‌‌این‌آمدو • صدحیف‌که‌آن‌رفت:))♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هـلال مـاه اگـر دیـده شـد چـه سود؟ مـاه تـمام عـالـمیان پـشت پـرده است . . . اللّهم عجّلْ لِوَلیّک الْفَرَج . . .               @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان @hedye110
سرش را بلند میکند،صورت مهتابی اش سرخ شده و آشکارا میخواهد بحث را عوض کند :+اصلا چرا همش من حرف بزنم؟شما خودتون بگید ببینیم اینا رو خوندین یا نه؟ لبخند میزنم و با شیطنت می گویم :_بگم قبح چی رو شکسته؟ خنده اش را کنترل میکند :+نه نه..فهمیدم خوندین... سرم را به عقب خم میکنم و با صدای بلند میخندم. آخرین باری که اینطور قهقهه زدم،به خاطرم نمیآید. اصلا نمیخواهم به هیچ چیز فکر کنم.. نه قفل در.. نه شرکت و نقشه های نیمه تمام.. نه مامان و بابا.. نه قول یک ماهه ام به نیکی... نه هیچ چیز و هیچ کس دیگر... همین که امروز با این دختربچه زندانی شده ام و او میتواند حال مرا خوب کند،کافیست... درست مثل بچه ها،میان خنده اش اخم میکند :+پسرعمو نخندین دیگه... صاف مینشینم و هم چنان که میخندم،دست در موهایم میکنم. میگویم :_خوبه.. معلوم شد اهل کتاب خوندنی.. سرش را تکان میدهد. :+گفتم که چند دقیقه میگذرد. نیکی به در و دیوار نگاه میکند و من به او... نفسش را با صدا بیرون میدهد :+حوصله مون سر رفت... نگاهش میکنم،یک دفعه انگار چیزی یادش آمده باز مثل بچه ها ذوق میکند... :+وای پسرعمو... من چند روز پیش یه فیلم ریختم توگوشیم... که هر وقت حوصله شو دارم،ببینم.. میخواین با هم ببینیم؟ انگار نه انگار،تا امروز صحبت هایمان کوتاه بود و معمولا،او از این مکالمات کوتاه هم فراری! :_چی بهتر از این... موبایلش را برمیدارد و میگوید :+اول به دوستم خبر بدم،که نمیتونم برم.. چند لحظه دستش روی صفحه تکان میخورد و بعد میگوید :+خب اینم از این...حالا کجا بذاریمش؟ بلند میشوم و میگویم :_صبر کن صندلی را میآورم و گلدان روی پاتختی را رویش میگذارم :_بده موبایل را به دستم میدهد. گلدان را تکیه گاه موبایل میکنم و صندلی را جلوی تخت میگذارم. روبه روی صندلی روی تخت مینشینم و به کناردستم اشاره میکنم :_بیا اینجا.. با تردید نگاه میکند،چند لحظه میگذرد،جلو میآید و کنارم،با فاصله مینشیند. کمی خودم را دور میکنم تا راحت باشد :_خیالت راحت.. شئونات اسلامی رعایت شد.. ریز میخندد :+خداروشکر فیلم پخش میشود. مشغول تماشا میشویم. ★ فیلم که تمام میشود،میگویم :_ممنون،پیشنهاد خوبی بود.. :+ندیده بودینش که؟ دیده ام. این فیلمـ را من،هفته گذشته دیده ام. :_نه.. ممنون سرش را با لبخند تکان میدهد. احساس عجیبی،وجودم را گرفته.. نمیدانم کرختی فیلم تکراری است یا حضور او.. نیکی نگاهی به ساعتش میاندازد :+وقت نمازه...من...میتونم اینجا نماز بخونم؟ :_حتما.. 🌹به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹   ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
animation.gif
95.8K
خدا نگهدار ای محفل وصف یار خدا نگهدار ای ماه پروردگار خدا نگهدار ای سر به سر شور و شوق خدا نگهدار ای لحظه‌های وصال عید فطر مبارک               @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
كاروان به سوى مركز شهر حركت مى كند. برخى از زنان كوفه با ديدن زينب(س)، خاطرات سال ها پيش را به ياد مى آورند. او دختر حضرت على(ع) است كه بر آن شتر سوار است، همان كه معلّم قرآن ما بود. آنها كه تاكنون به خاطر تبليغات ابن زياد اين اسيران را كافر مى دانستند، اكنون حقيقت را فهميده اند. صداى هلهله و شادى جاى خود را با گريه عوض مى كند و شيون و ناله همه جا را فرا مى گيرد. زنان كوفه، به صورت خود چنگ مى زنند و مردان نيز، از شرم گريه و زارى مى كنند. امام سجّاد(ع) متوجّه گريه مردم كوفه مى شود و در حالى كه دستش را به زنجير بسته اند، رو به آنها مى كند و مى گويد: "آيا شما بر ما گريه مى كنيد؟ بگوييد تا بدانم مگر كسى غير از شما پدر و عزيزان ما را كشته است؟". اين مردم كوفه هم، عجب مردمى هستند. دو روز قبل، روز عاشورا همه به سوى كربلا شتافتند و امام حسين(ع) را شهيد كردند و اكنون كه به شهر خود برگشته اند براى حسين گريه مى كنند. صداى گريه و شيون اوج مى گيرد. كاروان نزديك قصر رسيده است. اين جا مركز شهر است و هزاران نفر جمع شده اند. اكنون زينب(س) رسالت ديگرى دارد. او مى خواهد پيام حسين(ع) را به همه برساند. صداى ناله و همهمه بلند است. اين صداى على(ع) است كه از گلوى زينب(س) برمى خيزد: "ساكت شويد!". به يكباره سكوت همه جا را فرا مى گيرد. شترها از حركت باز مى ايستند و زنگ هايى كه به گردن شترهاست بى حركت مى ماند. نگاه كن، شهر يك پارچه در سكوت است: خداى بزرگ را ستايش مى كنم و بر پيامبر او درود مى فرستم. اى اهل كوفه! اى بىوفايان! آيا به حال ما گريه مى كنيد؟ آيا در عزاى برادرم اشك مى ريزيد؟ بايد هم گريه كنيد و هرگز نخنديد كه دامن خود را به ننگى ابدى آلوده كرديد. خدا كند تا روز قيامت چشمان شما گريان باشد. چگونه مى توانيد خون پسر پيامبر را از دست هاى خود بشوييد؟ واى بر شما، اى مردم كوفه! آيا مى دانيد چه كرديد؟ آيا مى دانيد جگر گوشه پيامبر را شهيد كرديد. آيا مى دانيد ناموس چه كسى را به نظاره نشسته ايد؟ بدانيد كه عذاب بزرگى در انتظار شماست، آن روزى كه هيچ ياورى نداشته باشيد. زينب(س) سخن مى گويد و مردم آرام آرام اشك مى ريزند. كوفه در آستانه انفجارى بزرگ است. وجدان هاى مردم بيدار شده و اگر زينب(س) اين گونه به سخنانش ادامه دهد، بيم آن مى رود كه انقلابى بزرگ در كوفه روى دهد. به ابن زياد خبر مى رسد، كه زينب(س) با سخنانش مردم كوفه را تحت تأثير قرار داده و با كوچك ترين جرقّه اى ممكن است در شهر شورش بزرگى برپا شود. ابن زياد فرياد مى زند: "يك نفر به من بگويد كه چگونه صداى زينب را خاموش كنم؟". فكرى به ذهن يكى از اطرافيان ابن زياد مى رسد. ــ سر حسين را مقابل زينب ببريد! ــ براى چه؟ ــ دو روز است كه زينب، برادر خود را نديده است. او با ديدن سر برادر آرام مى شود! نيزه دارى از قصر بيرون مى آيد. جمعيّت را مى شكافد و جلو مى رود و در مقابل زينب مى ايستد. زينب هنوز سخن مى گويد و فرياد و ناله مردم بلند است، امّا ناگهان ساكت مى شود...،چشم زينب به سرِ بريده برادر مى افتد و سخن را با او آغاز مى كند: "اى هلال من! چه زود غروب كرده اى! اى پاره جگرم، هرگز باور نمى كردم چنين روزى برايمان پيش بيايد. اى برادر من! تو كه با ما مهربان بودى، پس چه شد آن مهربانيت! اگر نمى خواهى با من سخن بگويى، پس با دخترت فاطمه سخن بگو با او سخن بگو كه نزديك است از داغ تو، جان بدهد". مردم كوفه آن قدر اشك ريخته اند كه صورتشان از اشك خيس شده است. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
پیامبر مهربانی(ص): محبوب ترین💛 شما در نزد خداوند خوش اخلاق ترین شماست.❕               @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
💢آیت الله بهجت : 🔸بعضی به حدی با حیا هستند که با همه ی ناداری و بیچارگی، حاضر نیستند نیاز خود را اظهار کنند ! آیا نباید همسایه ها و همکارها به این گونه افراد رسیدگی کنند!؟ جناب عشق ، ص ۹۴               @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
✨﷽✨ ✨ هیچ وقت بخاطر اینکه همرنگ جماعت بشی، نقاب به صورتت نزن!!! ✅شجاع باش! ✅خاص باش! ✅خودت باش! افراد با اصالت دارای هویت رشد یافته اند و در روابطشان نیازی به نقاب زدن ندارند. آنها خود واقعی شان را زندگی می کنند و از اینکه خودشان باشند، واهمه ندارند.               @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
شبتون بخیر التماس دعای فرج 🦋🌹💖🌟✨🌙