eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
6.2هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
از دیشب مدام تبش بالا و پایین میشه...ولی خب،دوره نقاهتش باید بگذره. مانی با تعجب دستش را بالا میآورد. :_صبر کن،صبر کن... دستش؟؟بخیه؟؟ سر تکان میدهم. :+فنجون تو دستش شکسته بود.. مانی،گیج شده. با تعجب نگاهم میکند :_نمیفهمم..یعنی فنجون رو تو دستش شکونده؟؟ سرم را کمی خم میکنم.. :+اینطور به نظر میاد. مانی کلافه،دستش را از بالا تا پایین صورتش میکشد. :_من... باید مسیح رو ببینم.. سر تکان میدهم. :+باشه،شما برین،منم سوپ پختم،یه کاسه میریزم براش میارم. مانی میگوید :_پرستار شدی خانم وکیل! لبخند میزنم،بیجان.. خسته.. :+از دیروز عصر تا حالا هیچی نخورده. مانی به طرف اتاق مسیح میرود. برمیگردد. :_از دیروز،صبح! :+چی؟ :_از بعد صبحونه ی دیروز هیچی نخورده..تو شرکت،نهار نخورد...گفت بدون نیکی،هیچی از گلوم پایین نمیره.. مانی منتظر واکنشم نمی ماند. ِ سرم را پایین میاندازم.لبخندی،کل صورتم را زیر چتر لطافتش میگیرد. میخندم،پر انرژی،شاداب... خون زیر پوست صورتم میدود و گونه هایم گر میگیرند. با پشت انگشتانم،روی لپهای اناری ام دست میکشم. آرام با خودم میگویم:بدون من،هیچی از گلوش پایین نمیره..هیچی... هیچی... دوباره لبخند میزنم،لبخند روی لبخند! کاسه ی گل گلی را از کابینت درمیآورم و به سمت اجاق میروم. باید جان بگیری...زودتر باید سر پا شوی.. برای فردا،برایت برنامه ها دارم! *مسیح* چند تقه به در ميخورد. به خیال اینکه نیکی است،از جایم بلند نمیشوم. چشمانم را میبندم تا خیال کند خوابیده ام. رویایی که دیدم،همه ی آرزویم بود.اما فقط در حد یک رویا،برآورده شد! دهانم گس شده و گوشت تلخی،اخلاقم را بد کرده. ظرفیت روبه رو شدن با نیکی را ندارم. میترسم،یک کاری دست خودم بدهم. در به آرامی باز میشود و صدای قدمهای کسی میآید. صدای پای نیکی نیست. نیکی قدمهایش را کوتاه برمیدارد. اما این صدای قدمها،بلند هستند و با فاصله ی طولانی.. کسی کنارم مینشیند،تخت کمی پایین میرود و دستی روی بازویم مینشیند. صدای مانی را میشناسم که مرا به نام میخواند. :_مسیح چشمانم را سریع باز میکنم.انگار در غربت،چشمم به یک آشنا بیفتد! بلند میشوم و مینشینم. :+مانی... :_چی کار کردی با خودت؟ :+خوبم من.. مانی دستش را روی پیشانی ام میگذارد. :_اوف،هنوز که تب داری. دستش را میگیرم و آرام پایین میآورم. :+میگم خوبم مانی!خوب شد اومدی،الان لباسام رو میپوشم بریم.. میخواهم بلند شوم که مانی،دست روی شانه ام میگذارد. :_آخ نه!تو رو جون هرکی دوس داری من رو با نیکی طرف نکن..چنان محکم گفت امروز مسیح هیچجا نمیاد که من ترسیدم! 💖💖💖💖💖💖 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آن را که تویی درمان درمانده نخواهد شد بیچارۀ عشق تو بیچاره نخواهد شد خـدایا 🙏 امشب نگاهی از تو کافیست، تا حال و روز همه عزیزانم روبراه شود نگاهت را از ما دریغ نکن آمیـــن امشب برای همه اونایی که چشم‌انتظار هستن و التماس دعا دارن، دعا کنیم شب خوش دوستان✨🌸 🌙⭐️✨💐🌷🌴   @hedye110
┄┅─✵💝✵─┅┄ 🍃بہ نام او ڪه... 🌼رحمان و رحیم است 🍃بہ احسان عادت 🌼وخُلقِ ڪریم است سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 🌹🌷❤️🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷   @hedye110
سید ما مولای ما ، دعا کن برای ما من زنده ام به عشق تو ، یا صاحب الزمان             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @hedye110
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ امام موسی بن جعفر علیه السلام امام رضا علیه السلام امام جواد علیه السلام امام هادی علیه السلام يَا أَبَا الْحَسَنِ، يَا مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ، أَيُّهَا الْكاظِمُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🌹🦋 يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا عَلِىَّ بْنَ مُوسىٰ، أَيُّهَا الرِّضا، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🌹🦋 يَا أَبا جَعْفَرٍ يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا التَّقِىُّ الْجَوادُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🌹🦋 يَا أَبَا الْحَسَنِ، يَا عَلِىَّ بْنَ مُحَمَّدٍ، أَيُّهَا الْهادِى النَّقِىُّ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @hedye110
شانه هایم آویزان میشوند. دوست داشتم از رویارویی با نیکی فرار کنم. اما انگار نمیشود. چند تقه به در میخورد،اینبار نیکی سینی در دست،وارد اتاق میشود. آمرانه،اما با دلسوزی میگوید :چرا بلند شدین آخه؟بهتر نیست بخوابی؟ و سینی را روی پاتختی میگذارد. دو لیوان،آب پرتقال و یک ظرف کیک، محتویات سینی هستند. نیکی میگوید:آب پرتقالو خودم گرفتم..لطفا بخورینش. به این اسانس ها و نگهدارنده های آبمیوه های بسته بندی اعتباری نیست..من برم،شمام بخوابین لطفا.. برگشتم لیوان خالی باشه لطفا. خنده ام میگیرد. هم دیکتاتور شده،هم ادب را رعایت میکند. حتی برای دستورهایش هم "لطفا" و "خواهش میکنم" به کار میبرد. به مسیررفتن نیکی خیره شده ام. مانی با شیطنت میخندد :_واسه چی میخوای بیای آخه؟اون بیرون،جز دردسر و صدای بوق و ترافیک و هوای آلوده و بدوبدوهای دم عید هیچ خبری نیست..اینجا ولی تخت نرم،جای گرم،هوای خوب، )لیوانی آبپرتقال برمیدارد( خوراکیهای خوشمزه و از همه مهمتر..نیکی رو داری... من جات بودم،از چنین بهشتی بیرون نمیرفتم! اخم میکنم. مانی بیتوجه به من،شانه بالا میاندازد و ادامه میدهد:دروغ میگم؟؟ بهترین فرصته برادر من... نیکی این همه نگرانت شده،این همه بهت رسیدگی میکنه،توام تا میتونی ناز کن.. :+چی میگی مانی؟؟ :_جدی میگم..بهترین فرصته،به این مریضی به چشم یه موهبت الهی،امدادغیبی یا حتی معجزه نگاه کن!! :+مانی؟! :_ببین کی گفتم... سرش را پایین میاندازد و به دست راستم خیره میشود. اندوه،مثل یک لکه ی جوهر درون ظرف آب،روی صورتش پخش میشود. لحنش بوی غصه میگیرد. :+آرش چی گفت که اینطوری شدی؟ رگ غیرتم بهوش میآید. از یادآوری حرفهای آرش،خونم به جوش میآید و باز هم ناخودآگاه،دستم مشت میشود. :+نپرس... :_بهش فکر نکن،حرفای آرش،واست مهم نباشه... سر تکان میدهم. مانی بلند میشود و ایستاده،لیوانش را سر میکشد. :_من میرم دیگه..توام آبمیوهات رو بخور تا نیکی نیومده.. آشکارا تعارف میکنم. :+نشسته بودی حالا... 💙💙💙💙💙💙 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
یِه‌ْبَنْدِه‌ْخُدَاْ: ✏️«بسم‌الله» ______ سلام مسیح جون، خوبی؟ امروز یه کاری کردم کارستون، دلم نیومد برات نفرستم! من در این خفقان حکومت آخوندی، یک قدم بزرگ برای کمپین برداشتم. تو استوری از اعضای کمپین دیدم امروز در پارک ناله تجمع دارن برای کشف حجاب، با خودم گفتم چرا فقط زن‌ها در این جنبش ضد رژیم فعال باشن؟ منم مسئولیت دارم، منم باید قدمی بردارم. واقعیتش رو بخوای هوا هم گرم شده و پوشیدن شلوار خیلی اذیتم می‌کنه. دیدم همین کار می‌تونه اولین قدم برای آزادی باشه، برای رهایی از این قفس! سوار ماشین شدم و رفتم محل قرار، رسیدم به پارک و دیدم بله، دمشون گرم، چند نفری اومدن. اولش که پیاده شدم همه تعجب کردن، من هم سلام گرمی کردم و خوشحال از حضور در جمع آزادی خواهان؛ یهو چندتا از شوهرای خانوما اومدن جلو یقمو گرفتن به بهونه اینکه مگه نمیبینی ناموس مردم اینجا وایستاده! منم کم نیاوردم مسیح جون، من ازت یاد گرفتم باید برای آزادی هر کاری کرد. شروع به داد و هوار کردم که شما به زناتون بگید چشاشون رو کنترل کنن، قرار نیست چون نگاهشون به من میفته، جلوی آزادی من گرفته بشه... آسمون خدا به این بزرگی، سرشون رو بالا بگیرن! یکیشون گفت من خودم با اینکه شلوار می‌پوشم، مخالف شلوار هستم، امّا این وضعت خیلی افتضاح هست، زن و بچه مردم اذیت میشن، خجالت نمیکشی با این هیکل .... منم نذاشتم حرفش تموم شه، گفتم هر کسی رو تو قبر خودش می‌خوابونن، بعدشم خجالت کشیدن یا نکشیدن من به تو ربطی نداره! مسیح جون واقعا این جوابایی که از پیجت یادگرفتم برام راه گشا بود! یکیشون گفت الان به زنگ می‌زنم بیاد کارت رو یه سره کنه، مملکت قانون داره. تو چشاش زل زدم گفتم الان مشکل مملکت این چند سانت شلوار و موی پای منه؟! عرضه دارید برید جلوی اختلاسا رو بگیرید... از اونجایی که نتونستن آزادی این ققنوس از قفس پریده را تحمل کنن، به پلیس زنگ زدن و به زناشون گفتن روسری سر کنن، منم دیدم اوضاع خرابه، یادم افتاد گفته بودی اینطور وقتا سریع صحنه رو ترک کنیم. واقعا من نمیدونم اینا چرا توجیه نیستن، همین آدمای خشکِ تندرو هستن که باعث میشن به آزادی نرسیم! از یه طرف زنش رو آورده جلو این همه آدم برای کمپین حجاب بی حجاب، از اون طرف هنوز دوره رو پاس نکرده! شتر سواری دولّا دولّا نمیشه که... ببخشید سرت رو درد آوردم، می‌دونم خیلی خوشحال شدی.😇 فقط ببخشید چون گفته بودی تو فیلما، باید پشتمون به دوربین باشه یه خورده ناجور افتادم. راستی مسیح جون، حرکت امروز من، مورد حمایت مالی قرار می‌گیره تا بتونم ادامه بدم؟ بخاطر گرمای هوا چندتا کرم ضد آفتاب نیاز دارم. م.آزاداندیش ✍️             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
و چنین فرمود مهربان پروردگار ای فرزند آدم مرا درحال خشم و غضب یاد کن در این صورت تو را درحال خشم و غضب خود یاد می‌کنم و بر تو سخت نخواهم گرفت در وقتی که سخت خواهم گرفت. از یاری رساندن من راضی باش زیرا یاری دادن من به تو بهتر از یاری دادن خود برای خودت می‌باشد.             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
🌴 🌴 🌴 مسلم امروز مى خواهد پيام امام حسين(ع) را براى مردم كوفه بازگو كند. بلند شو! خواننده عزيز! بايد سريع به خانه مختار برويم و ببينيم چه خبر است. واى، اين كوچه كه پر از جمعيّت است! مثل اين كه عدّه اى زودتر از من و تو مطّلع شده اند و به اينجا آمده اند. جمعيّت در خانه مختار موج مى زند. آيا صداى مسلم به ما خواهد رسيد؟! من جمعيّت را مى شكافم و به جلو مى روم. ــ آقا چه مى كنى! مگر نمى بينى راه بسته است. ــ امّا من بايد جلو بروم; من مى خواهم سخنان مسلم را براى مردم آينده بازگو كنم. هر طورى كه هست وارد خانه مى شوم. نگاهم به صورت نورانى مسلم مى خورد كه مشغول سخن گفتن است و مردم با تمام وجودشان به سخنان او گوش مى دهند. او در مورد نامه هايى كه مردم كوفه به مولايش نوشته اند، سخن مى گويد. حتماً مى دانى كه مردم كوفه دوازده هزار نامه براى امام حسين(ع)نوشته اند. آيا مى خواهى يكى از نامه هاى مردم كوفه را براى شما بخوانم: اى حسين! بشتاب كه همه ما در انتظار تو هستيم. در شهر ما، يك لشكر صد هزار نفرى خواهى يافت كه براى يارى كردن تو سر از پا نمى شناسند. اكنون، مسلم نامه اى را بيرون مى آورد و آن را مى بوسد و بر چشم مى گذارد و مى گويد: "اين نامه امام حسين(ع) است كه در جواب نامه هاى شما نوشته است". همه، منتظرند تا نامه امام خوانده شود: از حسين به مردم كوفه: سلام بر شما، من نامه هاى شما را خواندم و دانستم كه مشتاق آمدن من هستيد. اكنون، پسر عمويم، مسلم بن عقيل را به نزد شما مى فرستم تا اوضاع شهر شما را بررسى كند; هرگاه او به من خبر دهد به سوى شما خواهم آمد. نامه امام حسين(ع)، تمام مى شود. اشك چشم مردم را ببين! در اين هنگام يكى از جا بلند مى شود و چنين مى گويد: "من تا زنده ام در راه امام حسين(ع) شمشير مى زنم تا به فيض شهادت برسم". آيا او را مى شناسى؟ او ابن شَبيب است كه از وفادارى خود در اين راه، سخن مى گويد. نگاه كن! حَبيب بن مَظاهر را مى گويم، او هم رو به مسلم مى كند و مى گويد: "اى مسلم! من نيز جان خويش را فداى تو خواهم نمود". افراد ديگرى هم وفادارى خود را به مسلم اعلام كرده و با او بيعت مى كنند. <========●●●●●========> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef <==≈=====●●●●●========>
💧ثواب گریه بر امام حسین(ع): 🌺 🌺 ✨گريه بر حضرت اباعبدالله الحسين (عليه السّلام) باعث راحتي در قبر، فرحناك و شادان شدن مرده، شادان و پوشيده بودن او در هنگام خروج از قبر است در حالي كه او مسرور است فرشتگان الهي به او بشارت بهشت و ثواب الهي را مي دهند.  ✨اجر و مزد هر قطره آن اين است كه شخص هميشه در بهشت منزل كند. 📚 بحارالانوار، ج44، ص289 كامل الزيارات، باب32، ص101              @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
Hossein-Khalaji-Ja-Mondam.mp3
4.14M
💫💛 ای‌کشته‌ی‌دورازوطن... جاموندم،دور ازوطن جاموندم 🌿             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥دختر چادری و با حجاب یا چی؟ 📎حواشی داستان حجاب یا بی حجاب ⭕️ جز خانوما کسی این کلیپو نبینه 👀 تا آخر کلیپ حتی پلک هم نزن…             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
┄┅─✵💝✵─┅┄ 💜به نام خداوند لوح و قلم 💖حقیقت نگار وجود و عدم 💙خدایی که داننده رازهاست 💚نخستین سرآغازِ، آغازهاست سلام صبحتون بخیر الهی به امید تو💚 🌹🌷❤️🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
💚 خواندم تو را که نگاهی کنی مرا پاک از گناه و تباهی کنی مرا دلبسته ام که تو مولا ز راه لطف سوی حسین فاطمه راهی کنی مرا             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @hedye110
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ يَا أَبا مُحَمَّدٍ، يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ أَيُّهَا الزَّكِىُّ الْعَسْكَرِىُّ ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @hedye110
:_نه باید برم ماشینمو از جلو در خونه ی آرش اینا بردارم.. :+مانی،من دیشب...اصلا حواسم نبود.. اصلا نمیدونستم دارم چی کار میکنم.. مانی لبخند میزند :_فدای سرت.. در را باز میکند و میگوید :_به به،خودشون تشریف آوردن.. الان ذکر خیرشون بود.. نیکی با یک کاسه و بشقاب وارد میشود. با تعجب میپرسد:من؟ مانی میگوید:آره زنداداش،ذکر خیر خود شما.. مانی خم میشود و در گوشم میگوید :_الهی تب کنم،شاید پرستارم تو باشی!خوش بگذره... با چشم و ابرو،اشاره میکنم که بعدا به حسابت میرسم. مانی شانه بالا میاندازد و با خنده میگوید:من رفتم،خداحافظ.. نیکی آرام میگوید:خداحافظ و برای بدرقه ی مانی میرود. بوی خوبی تمام اتاق را برداشته و اشتهایم را تحریک کرده. نگاهی به اطراف میکنم.چشمم به کاسه و بشقاب روی پاتختی میافتد که نیکی آنجا گذاشت. صدای مانی را میشنوم که میگوید :من خودم راه و بلدم،تو برو پیش مسیح تنها نباشه.. حرفهای مانی،در گوشم میپیچد و نوازشگرانه،روی قلبم مینشیند. بوی سوپ،کل قوه ی ادراکم را از کار،مختل کرده. چند لحظه بعد،صدای بسته شدن در میآید و چند دقیقه بعدش،نیکی وارد اتاق میشود. :_برات سوپ پختم...لطفا کامل بخور،چون از دیروز هیچی نخوردی! حس میکنم همزمان با گفتن این جمله، صورتک شادی پشت لبخندش پنهان میشود. حرفهای مانی در سرم بازتاب میشود. کاسه را روی پایم میگذارد ِ نیکی،بشقاب زیر . :+تو باید قاشق رو بذاری تو دهنم. :_نه نمیشه! گونه هایش رنگ میگیرند. لبخندم را پنهان میکنم. :+نمیخورم.. نیکی اخم میکند :_چرا؟ با مظلومیت دست راست ام را بالا میآورم. باندپیچیشده :+آخه من با این دست چطوری بخورم؟ نیکی سرش را پایین میاندازد. مظلومیتم راکمی،پیاز داغ زیاد میکنم. چرا که نه ! اگر برای نیکی ناز نکنم،چه کنم! :+حیف شد خیلی گرسنه بودم... نیکی روی تخت مینشیند و کاسه را از روی پایم برمیدارد. با دقت به حرکاتش خیره میشوم. ِپ اضافی را با لبه آرام،قاشق را پر میکند،سو ی کاسه میگیرد و درحالی که سعی میکند نگاهش به چشمانم نیفتد،به طرف دهانم میآورد. لبهایم از هم فاصله میگیرند و قاشق وارد دهانم میشود. لبخندی از سر رضایت میزنم. 💜💜💜💜💜💜 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
★ :+بازم میخوام... نیکی،کاسه ی خالی را نشانم میدهد :_برم بازم بریزم؟ :+نه،بعدا میخورم. نیکی،بلند میشود. :_پس من برم،شمام استراحت کن. هول میشوم،نمیخواهم برود. :+آخ آخ سرم درد میکنه... نیکی با نگرانی کنارم مینشیند :_چی شد؟ :+دستم درد میکنه،سرم درد میکنه..اصلا قلبم هم درد میکنه.. :_میخوای بریم دکتر؟ :+نه تو بشین اینجا..اگه خواستم بمیرم،نذار! نیکی،لبخندِ یکوری میزند. :_من نمیدونم والا..حرفاتون همش ضد و نقیضه. نه به دیشب که همش میگفتین.. )صدایش را کلفت میکند( "نیکی،بیمارستان لازم نیست" نه به الان که میگین "آخ دستم،وای سرم" نگاهش میکنم. :+به نظرت دلیلش چیه؟ نیکی با خجالت سرش را پایین میاندازد. با سماجت نگاهش میکنم :_نیـــــکــــی! نیکی آرام سرش را بلند میکند. :_دلیلش اینه که... اینه که... اینکه شما.. بیتاب میگویم :+من چی؟ :_شما خیلی پسر بدی هستین! لب و لوچه ام آویزان میشود. اما خودم را از تک و تا نمیاندازم. :+حالا یه کم پیش این پسر بد بشین دیگه..از دیشب اینجا زندانی شدم.. تک و تنها،دلم پوسید تو این چاردیواری! :+آخه من.. سرش را بلند میکند و لبخند قشنگی میزند. :_چی کار کنم حوصله تون سرجاش برگرده ؟ غرورم تا همینجا هم خیلی زیر دست و پا مانده،هرچند به خاطر نیکی حاضرم از غرورم دست بردارم.. حاضرم؟ نمیدانم. :+برام شعر بخون.مثل اونشب که من واست خوندم. با ذوق بلند میشود. :_الان برمیگردم. و از اتاق بیرون میرود. لبخند میزنم و به بالشت های پشت سرم تکیه میدهم. سرم واقعا درد میکند. نمیدانم آینده ام رو به کدام سو دارد و این عصبی ام میکند. نیکی "حافظ" در دست وارد میشود. دوباره روی تخت مینشیند و میگوید :_شما واسم غزل معاصر خوندین. منم براتون غزل حافظ میخونم. لبخند میزنم. :+پس اهل حافظی! :_حافظ،سعدی،صائب،بافقی،البته معاصر هم خیلی میخونم. :+خوبه! :–نیت کنین،تفأل بزنیم. چشمانم را میبندم. نیازی به نیت نیست،کدام فکر و آرزویی بهتر از نیکی؟ کدام آینده،بدون نیکی؟ آرام چشمانم را باز میکنم. نیکی انگشتان کشیدهاش را دو طرف کتاب میگذارد و آرام باز میکند. با دیدن مطلع غزل،چشمانش برق میزند. آرام میخواند،با لحن شیرین و محکم: مه نــو مزرع سبز فلــک دیدم و داس یادم از کشته ی خویش آمد و هنگام درو گر روی پاک و مجرد، چو مسیحا به فلک از چراغ تو به خورشید رسد صد پرتـــــو دین خواهد سوخت زآتشِ زهد و ریا ، حافظ ، این خرقه ی پشمیـــنه بینداز و برو چند ثانیه به کتاب نگاه میکند. بعد به سوی من برمیگردد. :_جوابتون رو از حافظ گرفتین؟ :+تو چی فکر میکنی؟ :_به نظر من داره امیدواری میده.. لبخند میزنم. حافظ هم حرف دل من را میفهمد.میگوید،تا شبیه نیکی نباشی،نمیتوانی او را از آن ِ خود کنی! زیر لب مصرعی از شعر را میخوانم "گر روی پاک و مجرد چو مسیحا به".. سر تکان میدهم. مهم نیست،مهم حال است که نیکی کنارم نشسته و مهربان،نگاهم میکند!🦋🦋🦋🦋🦋🦋 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
✅نقش نماز در سلامت جسم ✍نقش نماز در سلامتی جسم انکار ناپذیر می باشد. خم شدن مکرر سر به پایین در هنگام رکوع و سجود، سپس بالا آمدن سر هنگام ایستادن و نشستن کمک می کند که خون بیشتری به مغز برسد. سجده باعث آسودگی و آرامش در فرد می شود و عصبانیت را کاهش می دهد. مدت زمان ذکر سجده باعث تقویت عضلات صورت و گردن و ساق پا و ران ها می شود و به این ترتیب به جریان خون در قسمت های مختلف بدن کمک می کند. 📚توصیه های پزشکی عارفان ص ۳۷ @hedye110