eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
6.4هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
☘️ جایگاه رفیع مبلغان دین ☘️ 🔹️ پیامبر اکرم(ص): ألا اُحَدِّثُكُم عَن أقوامٍ لَيسوا بِأَنبِياءَ و لا شُهَداءَ، يَومَ القِيامَةِ الأَنبِياءُ وَ الشُّهَداءُ بِمَنازِلِهِم مِنَ اللّه ِعَلى مَنابِرَ مِن نورٍ؟ قيلَ: مَن هُم يا رَسولَ اللّه؟ قالَ: هُمُ الذَّينَ يُحَبِّبونَ عِبادَ اللّه ِإلَى اللّه ِو يُحَبِّبونَ اللّه َإلى عِبادِهِ. قُلنا: هذا حَبَّبُوا اللّه َإلى عِبادِهِ، فَكَيفَ يُحَبِّبونَ عِبادَاللّه ِإلَى اللّه؟ قالَ: يَأمُرونَهُم بِما يُحِبُّ اللّه ُو يَنهَونَهُم عَمّا يَكرَهُ اللّه، فَإِذا أطاعوهُم أحَبَّهُمُ اللّه ُ 🔹️ «آيا براى شما از اقوامى بگويم كه با آن كه پيامبر و يا شهيد نبودند، اما در روز قيامت به خاطر مقامى كه نزد خداوند دارند و بر روى منبرهايى از نورند، پيامبران و شهيدان به آنان می‌خورند؟» گفته شد: اى رسول خدا! آنان كيان اند؟ فرمود: «آنان كسانى هستند كه خدا را در نظر مردم و مردم را در نظر خداوند، محبوب می‌سازند». گفتيم: اين كه خداوند را در نظر بندگان محبوب می‌سازند، روشن است، اما چگونه بندگان خدا را در نظر خداوند، محبوب می‌سازند؟ فرمود: «آنان را بدانچه خداوند دوست می‌دارد، فرمان می‌دهند و از آنچه خداوند ناپسند می‌شمارد، نهی‌شان می‌كنند. وقتى مردم از آنان اطاعت كنند، خداوند ايشان را دوست خواهد داشت» 📚 مشكاةالأنوار، ۲۴۰/ ۶۹۲ ‌ "زندگانی عالمان" eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef □■□■□
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبر معظم انقلاب: هر حرف حقی را نباید گفت، باید هوشیار باشید. یک روز حمله دشمن به شورای نگهبان است یک روز حمله دشمن به سپاه است یک روز حمله به نیروی انتظامی یک روز حمله به آیت اله مصباح(ره) یک روز حمله به پناهیان یک روز حمله به صدیقی دشمن بیکارنیست پروژه های متعددی برای انحراف درتشخیص شناخت جامعه در دستورکارش دارد آنچه مهم است: نیروهای مومن به انقلاب است eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef □■□■□
💥 خبر_خوب 😍 دوره کاربردی و رایگان 🎁تربیت فرزند 🎁 در کانال👇 پاتوق والدین زیرک|همسرانه|سبک زندگی آموزش ها شروع شد. زود وارد بشید 👇🏼👇🏼😊 https://eitaa.com/joinchat/1660944732Cb12aeb3309 ✅ از زمان تولد تا 21 سالگی هر چیزی که در مورد تربیت فرزند لازم دارید اینجاست👆🏼
┄┅─✵💝✵─┅┄ خــدایا شروع سـخن نامِ توست وجودم به هر لحظه آرامِ توست دل از نام و یادت بگـیـــرد قـرار خوشم‌چون که باشی مرادر کنار سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 ➥ @hedye110 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🍃💚🌱 سلام انیس دلها یا صاحب الزمان! ای ماه زیبای آسمان دلم! دل های بیقرار و مشتاق ما منتظر رؤیت شماست. 🍃💚 @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
🪴 🪴 🌿﷽🌿 پایم در شکم جنازهایی که امعاء و احشایش بیرون ریخته بود، فرو رفته بود. به زحمت پایم را بالا آوردم، سنگین و کرخت شده بود. انگار مال خودم بود، کشان کشان تا دم تکه زمین خاکی آمدم. پایم را از کفش در آوردم و روی زمین کشیدم. فایده ایی نداشت. جورابم را در آوردم نمی توانستم پایم را تکان چندانی بدهم. با دست خاک بر می داشتم و روی پایم و روی کفشم میریختم. بعد تا دم اتاق آمدم. آفتابه آب را برداشتم و کناری رفتم. باز جوراب و کفشم را خاک مال کردم و به تنه درخت زدم. پایم را به لبه جدول کشیدم تا آن رطوبت لزج از بین برود. بعد آهسته آهسته آب ریختم. خاک زیر پایم گل شد. به زحمت توانستم پا و کفش و جورابم را بشویم. آب چندانی نداشتیم و باید به همان قناعت می کردم. بعد رفتم توی اتاق. تمام بدنم لرز داشت. بد جور سردم شده بود. طپش قلبم آنقدر زیاد شده بود که انگار می خواست از قفسه سینه ام بیرون بزند. دراز کشیدم. سعی کردم بخوابم تا این حس بد از فکرم دور شود. ولی خوابم نمی برد. لرزشی که در دلم بود انگار نمی خواست از بین برود. خدا خدا می کردم زودتر صبح شود و این تاریکی از بین برود، مردم بیایند و من از این عذاب وجدان رها شوم.دم دمای صبح خوابم برد و با صدای اذان پیرمرد غسال از جا پریدم. به سختی بلند شدم تمام استخوانهایم درد میکرد. نماز که خواندم، دوست داشتم خانه بودم و باز هم می خوابیدم ولی اینجا نمی شد. زینب و مریم خانم بعد از نماز شروع کرده بودند به حرف زدن. وقتی دیدند من آرام و مچاله آن گوشه کز کردم، زینب خانم گفت: الهی بمیرم مادر، تو اصلا نخوابیدی؟ گفتم: چرا، چرت زدم. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🪴 🪴 🌿﷽🌿 فصل ششم گفت: نشسته که خستگی آدم در نمی یاد. ما تخت خوابیدیم باز تن مون کوفته است و دلمون میخواد باز هم بخوابیم چه برسه به تو. بعد نگاهش را از من برگرداند و گفت: خدا کنه خبر بیارن جنگ تموم شده و عراقی ها رفتن، دیگه شهید نیارن. تکلیف ما هم روشن بشه. از جا بلند شد و چراغ نفتی را بیرون برد. به دنبالش صدای یکی از مردها آمد. می گفت: این نفت نداشته فتیله سوزونده. اگه بذارید بی نفت بسوزه تو این آشفته بازار از کجا فتیله بیاریم؟ اون وقت چایی بی چایی تا آب کتری جوش آمد و چای دم کردند، آفتاب هم بالا آمد. توی این فاصله با زینب توی محوطه جلوی اتاق و مسجدی که مناره و گنبد نداشت و فقط برای نماز میت خواندن از آن استفاده می شد، قدم زدیم. با اینکه هوا خیلی خوب بود، ولی با هر نفس بوی باروت وارد بینی ام می شد. صدای انفجارها که در تمام طول شب شنیده می شد، همچنان ادامه داشت. گاهی نیم ساعتی قطع می شد و دوباره شروع می شد. دیگر به شنیدن چنین صداهایی عادت کرده بودم. به زینب گفتم: اینا شب و روز حالیشون نیست. گفت: اینا چی حالیشون هست؟ تا مسجد بیشتر از یک کیلومتر راه در پیش داشتم. منازل شهرداری را پشت سر گذاشته، به وسط های خیابان اردیبهشت رسیده بودم که دیدم وانتی درب و داغان دارد می آید. ماشین به من که رسید، راننده نگه داشت و گفت: خواهر من مسیرم مسجد جامعه، اگر مسیرتون اون طرف هاست سوار شید آنقدر بدنم کوفته بود که از خدا خواسته به سوار شدن پشت وانت راننده غریبه راضی شدم. گفتم: دست شما درد نکنه و بالا رفتم. راننده توی مسیر هر کس را می دید، نگه میداشت و سوار می کرد. دو تا مرد جلو نشستند. یک زن و یک بچه چهار ساله عقب سوار شدند. کمی جلوتر دو تا مرد دیگر به جمع مان اضافه شدند ولی نزدیک مسجد امام صادق )ع( در خیابان چهل متری پیاده شدند و بقیه رفتیم مسجد جامع توی آن شلوغی جوان دیروزی را پیدا کردم. ابراهیمی صدایش می زدند. یکجا قرار نداشت. دائم در حال بدو بدو و حرف زدن بود. تلفن زنگ می خورد، می دوید بر می داشت. آن یکی صدایش می کرد، می رفت سراغش. با این همه مشغله با خوشرویی جواب این و آن را می داد. یک بار که سر میزش برگشت تا جواب تلفن را بدهد، فرصت را غنیمت شمردم و گفتم: سلام. گفت: علیک سالم. گفتم: ببخشید نیروهایی که فرستادین هنوز نرسیدن. اومدم ببینم چرا؟ خنده اش گرفت. گفت: صبر کن جواب تلفن رو بدم بعد.به مکالمه هاش گوش نکردم. به حیاط مسجد نگاه کردم. ازدحام عجیبی بود. یک عده توی حیاط وسایل و کمک های مردمی را جابه جا می کردند. زنها و بچه ها را توی شبستان مسجد جا داده بودند. همهمه زنها و گریه و زاری بچه ها آدم را کلافه می کرد. به طرف جوان پشت میز برگشتم. گوشی را که گذاشت، پرسید: خب چی کار داری؟ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
💠آیت الله ناصری (ره): آیت الله کشمیری بارها مشكلات مادّى و به ويژه مشكلات معنوى خود را با استعانت از اين نام مقدّس و ذکر «يا صاحبَ الزَّمانِ اَغِثْنِيْ، یا صاحِبَ الزَّمانِ أدْرِکْنی» بر طرف كرده بود و بنده نيز خود بارها اثر اين نام مبارك را براى رفع مشكلات، به چشم ديده‌ام. 📚نشريه خُلُق ،١۷ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef □■□■□
1_1533069201.mp3
3.89M
پنجاه عمل پاک کننده گناهان @hedye110