084-nesa-ta-2.mp3
4.46M
#کتابدا🪴
#قسمتسیصدسینهم🪴
🌿﷽🌿
توی مسیر به حرفهای صباح فکر می کردم. به نظر من
حالا که به اضطرار افتاده بودیم و خطوط درگیری سخت به
نیروی نظامی و درمانی نیاز داشت، حضور ما خانم ها هم واجب
بود. اگر در شرایط عادی می جنگیدیم و جبهه ها از وجود مردان
بهره می برد، ضرورتی به حضور خانم ها نبود. خودم را به خدا
سپردم. ژ سه روی دوشم بود و نارنجک ها توی جیبم، گلتی را که
چند روز قبل یکی از تکاورها بهم داده بود زیر مانتو به کمربندم
بسته بودم. استفاده از کلت را برای زمانی گذاشته بودم که توسط
عراقی ها اسیر شدیم. ولی از طرفی هر وقت خیز بر می داشتم یا
خمیده راه می رفتم، می ترسیدم گلوله ایی از آن شلیک شود و نا
کارم کند
تا ریل راه آهن همان مسیر قبلی را رفتیم، ولی بعد از گذر از
ریل، راه دیگری را در پیش گرفتند. همه آرام و بی صدا به یک
ستون قدم بر می داشتیم و اگر لازم می شد با اشاره حرف میزدیم.
یکی، دو نفر دائما می رفتند و می آمدند و سر و ته ستون را
کنترل می کردند. ما را یکی یکی و با فاصله زمانی از عرض
کوچه ها عبور می دادند
بالاخره از کوچه پس کوچه های باریک خانه های سازمانی بندر
گذشتیم و توی راسته دیوار بتنی بندر افتادیم. همان طور مسیر را
جلو رفتیم و به در شتاب رسیدیم. عراقی ها بی هدف شلیک می
کردند، می ترسیدند نیروهای ما وارد بندر شوند. خودشان، توی
روز جرأت بیرون آمدن از محدوده بندر را نداشتند. تمام مناطقی
را که تا آن موقع تصرف کرده بودند، در پستاه تانک ها و نفربرها
با پشتیبانی هلیکوپترهای شان جلو آمده بودند نیروهای مان می
گفتند: اؤل هلیکوپترها می آیند و مواضع را بمباران می کنند. بعد
تانک ها جلو می آیند و نیروهای پیاده نظام، پشت تانک ها قدم بر
می دارند.
وقتی رسیدیم دولنگه در ستناب باز بود. انگار درها را از جا کنده
بودند. حد فاصل دو دره سشوئی به عرض یک متر وجود داشت.
از یک در ریلي رفت و برگشت قطارهای بازی و از در دیگر،
جاده آسفالته دو طرفه ایی برای عبور و مرور ماشین های سنگین،
ترینرها و کمرشکن ها طراحی شده بود و روی هم رفته در
ورودی، خیلی بزرگ و عریض بود. این در که به سنتاب معروف
بود، یکی از سه در اصلی بندر به حساب می آمد. در قبله و دورید
اسامی دو در دیگر بودند
نیروها پشت ستون پنوئی میان دولنگه در، سنگری با گونی های
شن درست کرده و مهمات شان را اعم از نارنجک های تفنگی و
دستی، گلوله ها و خرج آرپی جی و... آنجا ریخته بودند. کل
کسانی که جلوی در بودند، پنج، شش نفر نمی شدند. آنها از دیدن
ما خیلی خوشحال شدند. خستگی توی چهره های شان موج می زد.
معلوم بود چند روز است که نخوابیده اند و حالا چشم هایشان را به
زور باز نگه داشته اند
فرمانده گروه ما نیروها را تقسیم و وظیفه هر کسی را مشخص
کرد. تعدادی را دورتر از دیر سنتاب و چند نفری را بالای دیوار
بتنی بندر فرستاد. دو، سه نفر از نیروهای قبلی که دیگر از شدت
خستگی و گرسنگی نای ایستاده نداشتند، با آمدن ما راه عقب را در
پیش گرفتند....
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#کتابدا🪴
#قسمتسیصدچهلم🪴
🌿﷽🌿
آنها می گفتند: گروه های کوچک و پراکنده ایی از
نیروهای ما به داخل گمرک نفوذ کرده اند. ما هم اینجا مقاومت می کردیم تا عراقی ها از بندر بیرون بیایند و از این طرق پیشروی
نکنند
فرمانده، من و دختر دیگر را کنار دیوار نشاند و از ما خواست به
چند نفری که از دیوار بالا رفته و روی عرف دیوار نشسته بودند،
گلوله آرپی جی برسانیم. این نیروها دیوار مسه، چهار متری بنده را با کمک هم خیلی تر و فرض بالا رفتند. شاخه های انبوه درختان
آن طرفي دیوار، آنها را از دید عراقی ها پنهان نگه می داشت.
آنها گاهی روی دیوار میخوابیدند یا روی دیوار می دویدند و جای
خودشان را عوض می کردند تا محل قرارشان شناسایی نشود
روبه روی جایی که ما نشسته بودیم، کمی دورتر از جاده و ریل
راه آهن، خانه های پراکنده محقری به چشم می خورد. یکی از
نیروهایی که از دیروز اینجا بود، گفت: پشت آن خانه ها آمولانسی
مستقر است. اگر مجروحی داشته باشیم، سریع می برد.....
من و آن خانم سریع گلوله های آرپی جی را روی خرج هایشان نصب می
کردیم و ژرسه ها خشاب گذاری می کردیم و به دو، سه نفری که
با فاصله بالای سرمان روی دیوار بودند دادیم، وقتی آی پی چې یا
ژهسه ها از گلوله خالی می شدند، آنها را راحت و بدون نگرانی
باالي دیوار زمین می انداختند. ولی وقتی ما می خواستیم قبضه ها
را باال بدهیم، سخت د. دستمان نمی رسید، اگر یکی از آنها از
دستمان می افتاد و نوک آرپی جی زمین می خورد یک لحظه
ماشه چکانده می شد، کارمان تمام بود اجرای شتاب بیشتر من فقط
به خشاب و گلوله گذاری مشغول شدم و یکی از پسرها تند و سریع
قبضه ها را رد و بدل می کرد......
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
هدایت شده از عاشقانِ امام رضا علیه السلام
دوستان عزيز سلام طبق قرارمون شب جمعه تا جمعه غروب ختم صلوات داریم 🌹
به نیت سلامتی و ظهور امام زمان عجل الله و پیروزی رزمندگان غزه نجات همه ي مظلومان عالم و شفای مریض ها هدایت و عاقبت بخیری همه جوان ها و همه ی اعضای کانال و حاجت روائی همه ي اعضای کانال و ثواب صلوات ها هدیه به شهداي کربلا و ۱۴ معصوم، علیهالسلام ...... 🌺
🌹🌹🌹🌹
تعداد صلوات هاتون رو به آیدی زیر ارسال کنید بسم الله ⤵️⤵️
@Yare_mahdii313
دوستان سلام عید میلاد رسول گرامی اسلام صلوات الله علیه و آله و امام جعفر صادق علیه السلام
رئیس مکتب شیعه و رئیس مذهب شیعه پیشاپیش مبارک 🌸🌸🌸
🔻جملۀ 《ان النفس لامارۀ بالسوء》من و تو را به این حقیقت هدایت می کند که، نفس انسان بدون هیچ شکی انسان را به بدیها امر و به سوی آنها می کشد.
💢طبعا نباید از نفس خود غفلت نموده و مراقبت و مجاهدت را فراموش کنیم و الا مسلَّماً نفس ما را به آنجا که می خواهد، می برد.
📘پنج رساله ص ۱۰۳
----------------------------
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
🌿قال رسول الله (ص): «قال الله عزّ و جلّ: إذا تقرَّب منّي شِبرا ًتقرَّبتُ منه ذِراعاً و إذا تقرّب منّي ذراعاً تَقَرَّبتُ منه باعاً و إذا مشى إليّ هَرولتُ إليه.
🍁خداوند عزیز فرموده است: اگر به اندازه یک وجب به سوی من بیاید، من به اندازه یک ذراع به سوی او میروم، اگر به اندازه یک ذارع به من تقرب جوید، من به اندازه یک باع [، یعنی گشودن هر دو دست] به او تقرب خواهم جست و اگر بنده من گامی به سوی من بردارد من به سمت او هروله خواهم کرد.
📘محجه البیضا ج ۲ ص ۲۶۷
📌پ.ن:
خداوند متعال منتظر حرکت بندگان به سوی خود است و زیرک کسی است که از فرصت دنیا در حرکت به سوی خداوند استفاده نماید.
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این خانوم بلاگر، توی مجازی معروفه😏
و آرزوی خیلی نوجوونا و جووناست🤤
او خارج از کشور زندگی میکنه 🌇
به اندازه خودش مشهوره 😎
هر تفریحی بخواد داره 🎮
مشکل مالی هم نداره💰
اما حالش دیگه خوب نیست!😥
با اینکه به تمام لذت های دنیایی میرسن اما چرا تهش دیگه از زندگی لذت نمیبرن؟
امیرالمومنین در نهج البلاغه میفرمایند :
هركس به دنيا دل بندد، سه گرفتاری دارد
۱) دائما اندوه دارد ۲) مدام حرص میزند
۳) در نهایت به آرزوهايش نخواهد رسيد
بیچاره اونا که بالاترین هدف زندگیشون
رسیدن به لذت های مادی و دنیایی است
#نهجالبلاغه
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠آیت الله فاطمی نیا: کسی که رمق نماز شب ندارد
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
🍃 آیت الله بهجت رحمه الله علیه:
✍🏼 اگر کسی اهلیت داشته باشد، یعنی طالب معرفت باشد و در طلب، جدیت و خلوص داشته باشد، در و دیوار به اذن الله معلمش خواهند بود!
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
19.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپی زیبا از زیارت عاشورا به همراه متن
با صدای علی فانی
#زیارت_عاشورا
#التماس_دعا_برای_ظهور🤲
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
□■□■□
مداحی آنلاین - معرفی یک ماکت در ولایتمداری! - حجت الاسلام ماندگاری.mp3
1.66M
13.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماز صبحم قضا میشه چه کار کنم ؟
حجت الاسلام امیرحسین دریایی
https://www.aparat.com/v/5EYpX
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماز صبح یک فضیلت عظمائیست، براش برنامه داشته باشیم ✅✅
#راهکارهای_بیدارشدن_برای_نمازصبح
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
هدایت شده از تبادل رایگان شبانه دریا بانو 🌊
به دعوت امام رضا علیه السلام تشریف بیاورید کانال امام مهربانی ها 😊
اینجا بوی آقام امام رضا علیه السلام رو استشمام میکنی❤️❤️
از #معجزات گرفته تا #شعر #دلنوشته #خاطرات #حديث #روایت
کلا برای خودش #حرمیه
#امامرضائی باشی و نیای تو این کانال☺️
از محالاته😊
eitaa.com/joinchat/3378184385Cded59ab28c
امام رضائی ها کجائید📣📣📣📣📣
هدایت شده از تبادل رایگان شبانه دریا بانو 🌊
خدا چه کرد با مشت خاک وجودت
که جز گلاب نمی آید بویی از این کویت
هرکی #امامرضائی هست بیاد⤵️⤵️⤵️
http://eitaa.com/joinchat/3378184385Cded59ab28c
امام رضائی باشی نیای تو این کانال🤔🤔🤔 بعیده
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
آغاز سخن یاد خدا باید کرد
خود را به امید او رها باید کرد
ای با تو شروع کارها زیباتر
آغاز سخن تو را صدا باید کرد
الهی به امید تو💚
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#سلام_امام_زمانم 💚
سلام ای #انتـظــارِ انتظـــارم
سلام ای #رهبر و ای یـادگارم
سلامم بر تو ای #فرزند_زهرا
سلامم بر تـو ای #ناجی دنیـا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
#التماسدعایفرج
➥ @hedye110
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
💟دعا برای شروع روز💟
ا🍃💕🍃
💙بسم الله الرحمن الرحیم💙
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة
ا🍃💕🍃
💠امين يا رب العالمین💠
التماس دعا 🙏🙏🙏🙏
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
@hedye110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️
🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻
💕💕💕💕💕💕💕💕
🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸
🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻
💕💕💕💕💕💕💕
🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸
@hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃
🍃
🌹
🍃
❤️ توسل امروز ❤️
🌹 یا وَصِىَّ الْحَسَنِ وَالْخَلَفَ الْحُجَّةَ اَیُّهَا الْقائِمُ الْمُنْتَظَرُ الْمَهْدِىُّ یَا بْنَ رَسُولِ اللهِ یا حُجَّةَ اللهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ🌹
🍃
🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
@hedye110
#متن_عربی #متن_ترجمه #صفحه_85 سوره مبارکه #نساء
#سوره_4
#جزء_5
نوشته استاد انصاریان - منبع: پایگاه
(https://erfan.ir)
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
4_5904530831619130471.mp3
1.87M
🔸ترتیل صفحه 85 قرآن کریم با صدای استاد حامد ولی زاده_مقام رست
🔸به همراه ترجمه گویای فارسی با صدای مرحوم استاد اسماعیل قادرپناه
☘️☘️☘️☘️
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
085-nesa-ta-1.mp3
5.34M
085-nesa-ta-2.mp3
4.43M
#کتابدا🪴
#قسمتسیصدچهلیکم🪴
🌿﷽🌿
گاهی هم دوست نداشتم این قدر ملاحظه ما را بکند و ما را دور نگه دارند.
جان خودشان هم مهم بود. گفتم نه اجازه بدید، خودم میرم. حالا که
من تا اینجا اومدم، پس من و شما فرقی نداریم. رفتن زیر آتش، من
و شما ندارد شما خط آتیشی باز کنید. آرپی جی هم که مسلحه
شلیک کنید
یعد قنداق سهام را به شکم چباندم و اسلحه را روی رگبار گذاشتم،
شروع کردم به تیراندازی و عرض سه، چهار متری کناره در تا
سنگر وسط را دویدم. اسلحه تکان می خورد و نمی توانستم آن را
کنترل کنم. فکر میکردم الان است که یک آرپی جی مغزم را
متلاشی کند. چند لحظه بیشتر طول نکشید به ستون بین دو در
رسیدم. دستم را روی گونی ها گذاشتم و خودم را توی سنگر پرت
کردم. هنوز به خودم نیامده بودم که دیدم مرد ارتشی بالای سرم
رسیده تنه اش در پناه ستون بود ولی دستش که آرپی جی را گرفته
در معرض دید دشمن بود انگار خودش متوجه نبود. فقط با
عصبانیت گفت: این چه کاری بود کردی
منتظر جواب من نماند، از جلوی من رد شد. به محض اینکه یک
قدم از سنگر و ستون فاصله گرفت و روی ریل قدم گذاشت،
منفجر شد. موج انفجار مرا که هنوز روی دو زانوانم بودم، به کف
سنگ پرت کرد و به دنبال آن همهمه ایی توی سرم پیچید. دیگر
هر چه را که می دیدم یا می شنیدم، فکر می کردم در خواب است.
صدای مهیب انفجار، تکه های استخوان و گوشتش که به هوا می
رفتند و با صدا به هر طرف می افتادند، خصوصا صدای شکستن
سرش را به وضوح شنیدم. بعد، لحظهایی کوتاه دود و آتش و
بلافاصله همه چیز را قرمز دیدم. چشمانم فقط قرمزی خون را می
دید. انگار همه جا را رنگ قرمز زده بودند. بوی خونه باروت،
مو و گوشتی سوخته در هم آمیخته، فضا را پر کرده بود
تمام وجود آن مرد ارتشی که به نظر استوار با گروهبان یک بود،
حالا متلاشی شده بود من درست لحظه ایی قبل از انفجار گلوله ایی
را دیدم که از کنارش رد شد. یقینا اصابت ترکش آن گلوله به آرپی
جی که در دست داشت، باعث انفجار و شهادتش شد
بلند شدم. صحنه را خیلی تار می دیدم. هنوز فکر می کردم،
خوابم. از مرد ارتشی فقط تکه های سوخته ایی باقی مانده بود.
انگار کسی او را بلند کرده و به زمین کوبیده بود. آثار خون و
سوختگی را روی زمین می دیدم و بهتم برده بود. به این طرف و
آن طرف نگاه می کردم و بعد یک نگاه به جایی که دیگر او نبود.
به زمین خیره می شدم. خیلی حالم بد بود به سنگر و مستور پشت
سرم نگاه کردم. قسمت هایی از دیوار سوراخ سوراخ شده و یک
طرف سنگر خراب شده بود. از این همه ترکش چیزی نصیب من
نبود
نمیدانم تحت تأثیر دیدن این صحنه بود با موج انفجاری که پرتم
کرد، اصلا مغزم کار نمی کرد. انگار هیچ حسی نداشتم. نمیدانم
چقدر آنجا را نگاه کردم. بعد اتوماتیک وار سه چهار خرج و گلوله
زیر بغلم زدم و راه افتادم. عرض خیابان را بدون اینکه به گلوله
ببندم یا بدوم طی کردم. سر جای قبلی ام که رسیدم، نشستم چند بار
دیگر به جنازه تکه پاره که به هر طرف افتاده بود، نگاه کردم. از
آن فاصله انگار آنجا یک چیزی به هم پیچیده، افتاده بود. نمی دانم
چرا از همان لحظه ایی که ما به در میناب آمدیم و من این آدم را
دیدم، چهره بابا در نظرم آمد،
حالت صورتش خیلی شبیه او بود.
حتی به دختری هم که همراهم بود همه اش میگفتم: این خیلی شبیه
بابای منه...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#کتابدا🪴
#قسمتسیصدچهلدوم🪴
🌿﷽🌿
کشیدگی صورت پیوستگی ابروها و خصوصا موهایش را که رو
به بالا زده بود، مرا عجیب یاد بابا می انداخت. ناخودآگاه جذبش
شده بودم. احساس می کردم او بابای من است. تنها تفاوتی که بین
شان دیدم این بود که او حداقل هفت، هشت سال از بابای من
کوچک تر بود. غیر از ظاهرش، خلقیاتش بیشتر باعث شده بود،
فکر کنم مثل باباست، در تند بدو بدو کردنهایش با نیروها حرف
می زد و تشویق شان می کرد. معلوم بود آدم مؤمنی است که به
هدفش اعتقاد دارد. می گفت: احسنت. بارك لله شما سرباز واقعی
هستید و
طرف ها و رفتارش که یادم می افتاد، ناخودآگاه میگفتم لعنت به
من، لعنت به من، آن قدر گفتم شبیه باباست تا رفت پیش بابا
بی اختیار و مدام این جمله را تکرار می کردم. آنقدر گفتم و گفتم
که یک دفعه دختری که همراهم بود، در حالی که مشغول بستن
پای مجروحی بود، با عصبانیت، سرم فریاد کشید: بس کن دیگه،
میزنم تو گوشت ها، دیوونه مون کردی من فکر می کردم، این
حرف را توی ذهنم میگویم غافل از اینکه با صدای بلند تکرار
کرده ام دست خودم نبود. گیج و منگ، هنوز فکر میکردم همه
چیز را دارم در خواب اینم. برای اینکه مطمئن شوم این ها خواب
است، به آن صحنه نگاه می کردم و می دیدم و همه اینها واقعیت
دارد. حالت جنون داشتم. نمیدانستم بخندم با گریه کنم..
بقیه هم مثل من اعصابشان به هم ریخته بود. با این اتفاق یک دفعه
نقطه ایی که ما بودیم، شلوغ شد. نیروهای دیگر هم آمدند و به
دنبالش آتش هم خیلی زیاد شد. آنقدر که
وانستند تکه های آن شهید ارتشی را جمع کند. او همانجا افتاده بود.
از توی بندر آن قدر به سمت دیوار می کوبیدند که دیوار می لرزید
و هر لحظه تصور می کردم دیوار فرو می ریزد و ما زیر آن
مدفون می شویم. آرپی جی زن های بالای دیوار به خاطر این
حجم و شدت آتشی مجبور شدند، پایین بیایند. فرمانده قبلش به آنها
گفته بود که یکجا ننشینند تا عراقی ها نتوانند جایشان را تشخیص
بدهند. با این حال این محل شناسایی شد و ما را به خمپاره و گلوله
آرپی جی بستند
توی این شرایط سخت من دیگر مثل قبل نبودم. احساس می کردم
به من وزنه بسته اند و سنگین شده ام. نمی توانستم دستانم را به
راحتی تکان بدهم. موقع راه رفتن هم چالاکی و فرز بودن قبل را
نداشتم. توی سرم همهمه ایی برپا بود. همه اش فکر میکردم الان
خمپاره ایی هم مرا از هم می پاشد. دیگر نمی توانستم این طرف و
آنطرف بروم. یکجا میخکوب شده بودم و فقط طبق عادت همان
کارهای قبلی ام را تکرار می کردم....
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🔹 خداوند وقتی حاجات را به تاخير مى اندازد،دارد چيزى بهتر و بزرگتر به تو ميدهد،منتها تو حواست به خواسته خودت است و آن را نمى بينى .
🔹دعا بكن ولى اگر اجابت نشد باخدا دعوانكن،ميانه ات با او بهم نخورد چون تو جاهلی و او عالم و خبير.
🔹وقتے به خدا بگوييد خدايا من غيرازتو كسى را ندارم، خدا غيورست و خواسته ات را اجابت مى كند.
مرحوم حاج محمد اسماعيل دولابی
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄