eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
6.5هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
الله اكبر، الله اكبر! صداى اذان صبح در دشت كربلا طنين انداز مى شود. امام حسين(ع) همراه ياران خود به نماز مى ايستد. نماز تمام مى شود و امام دست به دعا برمى دارد: "خدايا! تو پناه من هستى و من در سختى ها به يارى تو دل خوش دارم. همه خوبى ها و زيبايى ها از آن توست و تو آرزوى بزرگ من هستى". سپس ايشان برمى خيزد و رو به ياران خود مى گويد: "ياران خوبم! آگاه باشيد كه شهادت نزديك است. شكيبا باشيد و صبور، كه وعده خداوند نزديك است. ياران من! به زودى از رنج و اندوه دنيا آسوده شده و به بهشت جاودان رهسپار مى شويد". همه ياران يك صدا مى گويند: "ما همه آماده ايم تا جان خود را فداى شما نماييم". با اشاره امام، همه برمى خيزند و آماده مى شوند. امام نيروهاى خود را به سه دسته تقسيم مى كند. دسته راست، دسته چپ و دسته ميانه. زُهير فرمانده دسته راست و حَبيب بن مظاهر فرمانده دسته چپ لشكر مى شوند و خود حضرت نيز، در قلب لشكر قرار مى گيرد. پروانه ها آماده اند تا جان خود را فداى شمع وجود امام حسين(ع) كنند. امام پرچم لشكر را به دست برادرش عبّاس مى دهد. او امروز علمدار دشت كربلاست. امام، اكنون دستور مى دهد تا هيزم هاى داخل خندق را آتش بزنند. سوارى به سوى لشكر امام مى آيد. او همراه خود شمشيرى ندارد، امّا در دست او نامه اى است. خدايا، اين نامه چيست؟ او جلو مى آيد و مى گويد: "من نامه اى براى محمّد بن بَشيردارم. آيا شما او را مى شناسيد؟" محمد بن بَشير از ياران امام است كه اكنون در صف مبارزه ايستاده است. نگاه كن! محمّد بن بَشير پيش مى آيد. آورنده نامه يكى از بستگان اوست. سلام مى كند و مى گويد از من چه مى خواهى؟ ــ اين نامه را براى تو آورده ام. ــ در آن چه نوشته شده است؟ ــ خبر رسيده پسرت كه به جنگ با كافران رفته بود، اكنون اسير شده است. بيا برويم و براى آزادى او تلاش كنيم. ــ من فرزندم را به خدا مى سپارم. امام حسين(ع) كه اين صحنه را مى بيند، نزد محمّد بن بَشير مى آيد و مى فرمايد: "من بيعت خود را از تو برداشتم. تو مى توانى براى آزادى فرزند خود بروى". چشمان محمّد بن بَشير پر از اشك مى شود و مى گويد: "تو را رها كنم و بروم. به خدا قسم كه هرگز چنين نمى كنم". نامه رسان با نااميدى ميدان را ترك مى كند. او خيلى تعجّب كرده است. زيرا محمّد بن بَشير، پسر خود را بسيار دوست مى داشت. او را چه شده كه براى آزادى پسرش كارى نمى كند؟ او نمى داند كه محمّد بن بَشير هنوز هم جوان خود را دوست دارد، امّا عشقى والاتر قلب او را احاطه كرده است. او اكنون عاشق امام حسين(ع) است و مى خواهد جانش را فداى او كند. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef