#صلاح
💐مصلح بايد دانا به نزاع باشد
(عبدالملك ) گويد: بين حضرت باقر عليه السلام و بعضى فرزندان امام حسن عليه السلام اختلافى پيدا شد، من خدمت امام رفتم و خواستم در اين ميان سخنى بگويم تا شايد اصلاح شود.
امام فرمود: تو چيزى در بين ما مگو، زيرا مثل ما با پسر عمويمان مانند همان مردى است كه در بنى اسرائيل زندگى مى كرد، و او را دو دختر بود يكى از آن دو را به مردى كشاورز و ديگرى را به شخصى كوزه گر شوهر داده بود.
روزى براى ديدن آنها حركت كرد؛ اول پيش آن دخترى كه زن كشاورز بود رفت و از او احوال پرسيد: دختر گفت : پدرجان شوهرم زراعت فراوانى كرده اگر باران بيايد حال ما از تمام بنى اسرائيل بهتر است .
از منزل آن دختر به خانه ديگر دخترش رفت و از احوالش پرسيد، گفت : پدر، شوهرم كوزه زيادى ساخته اگر خداوند مدتى باران نفرستد تا كوزه هاى او خشك شود حال ما از همه نيكوتر است .
آن مرد از خانه دختر خود خارج شد در حالى كه مى گفت : خدايا تو خودت هر چه صلاح مى دانى بكن ، در اين ميان مرا نمى رسد كه به نفع يكى درخواستى بكنم ، هرچه صلاح است آنها را انجام ده .
امام فرمود: شما نيز نمى توانيد بين ما سخنى بگوييد، مبادا در اين ميان بى احترامى به يكى از ما شود، وظيفه شما به واسطه پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت به ما احترام نسبت به همه ما است .
💐💐💐💐💐🍃🍃🍃
#کانال_کمال_بندگی
@hedye110
#صلاح
اثر وضعى و اخروى اصلاح
(فضيل بن عياض ) گويد: روزى شخص پريشانى قدرى ريسمان كه عيالش بافته بود به بازار برد تا با فروش آن ، از گرسنگى نجات پيدا كنند. ريسمان را به يك درهم فروخت و خواست نانى تهيه كند كه در اين هنگام ، دو نفر را مشاهده كرد كه به سبب يك درهم با يكديگر نزاع مى كنند و سر و صورت يكديگر را مجروح نموده ، و به نزاع خويش هم ادامه مى دهند.
آن شخص جلو آمد و گفت : يك درهم را بگيريد تا نزاع شما تمام شود و اين كار را كرد و بين آنان را اصلاح نمود و باز با تهى دستى به منزل رهسپار گشت و داستان را براى همسرش نقل كرد، او نيز خشنود گشت .
آنگاه زن اطراف خانه را جستجو كرد و لباس كهنه اى را پيدا نمود و به شوهر خود داد تا بفروشد و غذائى تهيه كند.
مرد لباس كهنه را به بازار آورد و كسى از او نخريد، لكن ديد مردى ماهى گنديده اى در دست دارد گفت : بيا معامله و معاوضه كنيم ، ماهى فروش قبول كرد. لباس كهنه را داد و ماهى فاسد را گرفت و به منزل آمد.
زن مشغول آماده كردن ماهى شد كه ناگهان چيزى قيمتى در شكم ماهى يافت و به شوهر داد تا به بازار ببرد و بفروشد.
آن را به بازار آورد به قيمت خوبى (دوازده بدره ) فروخت و به منزل مراجعت كرد.چون وارد خانه شد فقيرى بر در آواز داد: از آنچه خداى به شما داده مرا عنايت كنيد. آن مرد همه پولها را نزد فقير گذاشت و گفت : هر چه مى خواهى بردار، فقير برداشت چند قدم برنداشت كه مراجعت نمود و گفت :
من فقير نيستم ، فرستاده خدايم ، خواستم اعلان كنم كه اين پاداش احسان شماست كه ميان آن دو نفر را اصلاح و سازش داديد.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🍃🍃🍃
#کانال_کمالل_بندگی
@hedye110