#کتاب_هفت_شهر_عشق
#قسمت_صد_سی_چهار
آرى! بيشتر مردم شام از واقعيّت خبر ندارند و تبليغات يزيد كارى كرده است كه همه خيال مى كنند عدّه اى بى دين عليه اسلام و حكومت اسلامى شورش كرده اند و يزيد آنها را كشته است.
در اين هنگام، كسانى كه تحت تأثير كاروان اسيران قرار گرفته بودند، فرصت را غنيمت مى شمارند.
آنها اصرار و پافشارى مى كنند تا فرزند حسين(ع) به منبر برود.
بدين ترتيب، جوّ مسجد به گونه اى مى شود كه يزيد به ناچار اجازه مى دهد امام سجّاد(ع) سخنرانى كند، امّا يزيد بسيار پشيمان است و با خود مى گويد: "عجب اشتباهى كردم كه اين مجلس را برپا كردم"، ولى پشيمانى ديگر سودى ندارد.
مسجد سراسر سكوت است و امام آماده مى شود تا سخنرانى تاريخى خود را شروع كند:
بسم الله الرحمن الرحيم
من بهترين درود و سلام ها را به پيامبر خدا مى فرستم.
هر كس مرا مى شناسد، كه مى شناسد، امّا هر كس كه مرا نمى شناسد بداند كه من فرزند مكّه و منايم. من فرزند زمزم و صفايم.
من فرزند آن كسى هستم كه در آسمان ها به معراج رفت و فرشتگان آسمان ها، پشت سر او نماز خواندند.
من فرزند محمّد مصطفى(صلى الله عليه وآله) هستم. من فرزند كسى هستم كه با دو شمشير در ركاب پيامبر جنگ مى كرد و دو بار با پيامبر بيعت كرد.
من پسر كسى هستم كه در جنگ بَدْر و حُنين با دشمنان جنگيد و هرگز به خدا شرك نورزيد.
من پسر كسى هستم كه چون پيامبر به رسالت مبعوث شد، او زودتر از همه به پيامبر ايمان آورد.
او كه جوانمرد، بزرگوار و شكيبا بود و همواره در حال نماز بود.
همان كه مانند شيرى شجاع در جنگ ها شمشير مى زد و اسلام مديون شجاعت اوست.
آرى! او جدّم على بن ابى طالب است. من فرزند فاطمه هستم. فرزند بزرگْ بانوى اسلام. من، پسر دختر پيامبر شمايم.
يزيد صداىِ گريه مردم را مى شنود. آنها با دقّت به سخنان امام سجّاد(ع) گوش مى دهند.
مردم شام، به دروغ هاى معاويه و يزيد پى برده اند. آنها يك عمر حضرت على(ع) را لعن كرده اند و باور كرده بودند كه على(ع) نماز نمى خواند، امّا امروز مى فهمند اوّلين كسى كه به اسلام ايمان آورده حضرت على(ع) بوده است. او كسى بود كه همواره در راه اسلام شمشير مى زد.
صداى گريه و ناله مردم بلند است. يزيد كه از ترس به خود مى لرزد در فكر اين است كه چه خاكى بر سر بريزد. او نگران است كه نكند مردم شورش كنند و او را بكشند.
🌹🌹🌹🌹🌹🍃🍃🍃🍃🍃
🌹 #کانال_کمال_بندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef