┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#احادیث_فاطمی
✨حضرت زهرا سلاماللهعلیها فرمودند:
آنچه را امام على علیه السلام نسبت به دفن رسول خدا و جریان بیعت انجام داد، وظیفه الهى او بوده است، و آنچه را دیگران انجام دادند خداوند آنها را محاسبه و مجازات مى نماید.✨
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
از شنبه.mp3
3.2M
#تلنگری
📆 از شنبه شروع میکنم!
💥 سادهترین جملهای که مارو به یک گناه بزرگ میکشونه!
❇️ و یک راهکار ساده برای غلبه به این گناه!
#استاد_شجاعی 🎤
#حجتالاسلام_حسینی_قمی
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
#هفتشهرعشق
#نهمینمسابقه
#صفحههشتادهشتم
هنوز ياران در حضور امام هستند و از هم نشينى با امام و شنيدن رضايت خدا و زيبايى هاى بهشتى كه در انتظار آنهاست، لذت مى برند.
اكنون امام حسين(ع) برنامه هاى امشب را مشخّص مى كند. ايشان همراه با ياران خود از خيمه بيرون مى آيد.
شب از نيمه گذشته است. سپاه كوفه پس از ساعت ها رقص و پايكوبى به خواب رفته اند. اوّلين دستور امام اين است كه فاصله بين خيمه ها كم شود و خيمه زنان و كودكان در وسط قرار گيرد.
چرا امام اين دستور را مى دهد؟ بايد اندكى صبر كنيم.
خيمه ها با نظمى جديد و نزديك به هم بر پا مى شود. امام دستور مى دهد تا سه طرف خيمه ها، خندق ( چاله عميق ) حفر شود.
همه ياران شروع به كار مى كنند. كارى سخت و طاقت فرساست، فرصت هم كم است.
در تاريكى شب همه مشغول كاراند. عدّه اى هم نگهبانى مى دهند تا مبادا دشمن از راه برسد. كار به خوبى پيش مى رود و سرانجام سه طرف اردوگاه، خندق حفر مى شود.
امام از چند روز قبل دستور داده بود تا مقدار زيادى هيزم از بيابان جمع شود. اكنون دستور مى دهد تا هيزم ها را داخل خندق بريزند.
با آماده شدن خندق يك مانع طبيعى در مقابل هجوم دشمن ساخته شده و امام از اجراى اين طرح خشنود است.
امام به ياران خود مى گويد: "فردا صبح وقتى كه جنگ آغاز شود، دشمن تلاش مى كند كه ما را از چهار طرف مورد حمله قرار دهد، آن هنگام اين چوب ها را آتش خواهيم زد و براى همين دشمن فقط از روبرو مى تواند به جنگ ما بيايد".
حالا مى فهمم كه امام از اين طرح چه منظورى دارد.
برنامه بعدى، آماده شدن براى شهادت است. امام از ياران خود مى خواهد عطر بزنند و خود را براى شهادت آماده كنند.
فردا روز ملاقات با خداست. بايد معطّر و آراسته و زيبا به ديدار خدا رفت.
<=====●○●○●○=====>
#هفتشهرعشق
#قیامامامحسینعلیهالسلام
#همراباکاروانازمدینهتاکربلا
#محرم
#امامحسینعلیهالسلام
#دههمینمسابقه
#نشر_حداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راز انسانی بزرگ شدن!!
🎙#استاد_عالی
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
✅میدانید وَیل چیست؟
✍پیامبر اسلام صلی الله علیه: وَیل، پرتگاهى در جهنّم است که کافر در آن سقوط میکند و چهل سال طول میکشد تا به تهِ آن برسد. حالا عاقبت کسی که نماز را ترک میکند
پیامبر اسلام صلی الله علیه: «نماز، ستون دین است، پس هرکس نماز خود را عمداً ترک کند، به تحقیق دین خود را خراب کرده است و هر کس وقتهاى آنرا ترک کند، او را در ویل میاندازند و "ویل" یک وادی است در جهنم،
چنانچه خداوند فرمود:
فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ الَّذِینَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُون
📚المستدرك علي الصحيحين ج٢ص٥٥١
📚جامع الاخبار ص ۷۳
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
مداحی آنلاین - یه رفیق دارم که - سید جواد ذاکر.mp3
6.71M
💔شب زیارتی امام حسین(ع)
یه رفیق دارم که نامش حسینِ
خوش آن دل که دل آرامش حسینِ
🎤زنده یاد #سید_جواد_ذاکر
⏯ #نوستالژی
#شب_جمعه_ست_هوایت_نکنم_میمیرم
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
1_409332082.mp3
2.49M
🍃🌴🌼🎼 آوای شبانه
🍃🌴🌺زیبا و آرامبخش
شبتون بخیر 🌻💖
🌹💖🌟🌙✨💖🌹
┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
❤️☘🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
بیا دگر که خسته شدیم،
از این زهر هجری که چشیده ایم.
❤️❤️❤️❤️
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
🌺✨🌺 ﷽ 🌺✨🌺
✅ مؤمن آل فرعون در قرآن (4⃣)
✅💐 محوریت سخنان مؤمن آل فرعون
💐✨ مؤمن آل فرعون براى هدايت و بيدارى مردم، ابتدا تاريخ پيشينيان آنان را مطرح كرد و فرمود: مبادا آن بلائى كه به قوم نوح و عاد و ثمود رسيد، به شما نيز برسد. سپس سابقه خود بنىاسرائيل را به رُخ آنان كشيد كه شما درباره يوسف نیز چنين و چنان كرديد.
💐✨ خداوند در آیه 34 سوره غافر از زبان مومن آل فرعون اینگونه بیان میکند:
💐💫 وَلَقَدْ جَاءَكُمْ يُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا زِلْتُمْ فِي شَكٍّ مِمَّا جَاءَكُمْ بِهِ ۖ حَتَّىٰ إِذَا هَلَكَ قُلْتُمْ لَنْ يَبْعَثَ اللَّهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولًا ۚ كَذَٰلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتَابٌ (آیه 34 سوره غافر)
پیش از این یوسف دلایل روشن برای شما آورد، ولی شما همچنان در آنچه او برای شما آورده بود تردید داشتید؛ تا زمانی که از دنیا رفت، گفتید: هرگز خداوند بعد از او پیامبری مبعوث نخواهد کرد! اینگونه خداوند هر اسرافکار تردیدکنندهای را گمراه میسازد!
✅💐 رفتار نياكان در گرايشها يا لجاجتهاى نسل آنان مؤثّر است. مؤمن آلفرعون گفت: اگر امروز به موسى ايمان نمىآوريد راه دورى نرفتهايد شما به يوسف هم ايمان نياورديد.
✅💐 سنّت خداوند آن است كه كسانى را كه در مخالفت با حقّ پافشارى مىكنند به حال خود رهايشان كند.
#مؤمن_آل_فرعون
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤͜͡🥀
•|بهسفررفتیوعُشّـاقِتوگیســوكَندند
•|درفراقتوعجبسلسلههابرهمخورد
🎞¦⇠#استورے
🖤¦⇠#جمعہهاےانتظار
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
❣کمال بندگی❣
#مسیحاےعشق #پارت_هفتادسوم نمیتوانم جلوی خودم را بگیرم،شمرده شمرده میگویم :+کی؟دانیـ... :_این
دوستان عزی م چند پارت از مسیحای عشق جامونده بود براتون میزارمش
#مسیحاےعشق
#پارت_هفتادچهارم
پای راستم را روی پای چپ میاندازم و مدام تکان میدهم. دست هایم را روی میز در هم قفل
میکنم و بازشان میکنم. اضطراب در تمام حرکاتم مشهود است.
:_آروم باش نیکی
به شبِ چشم های فاطمه خیره میشوم.
:+نمیتونم،دیشب تا صبح خوابم نبرد....تو میگی چی میشه؟
:_مطمئنم درست میشه.
:+تو بابای منو نمیشناسی فاطمه،اگه حرفی بزنه محاله که عوضش کنه.
:_نه بابا،اینطورام نیست...به هرحال پای زندگی تو وسطه. باهاشون حرف بزن،باید نظر تو رو
بدونن یا نه؟
لب پایینم را میگزم،فاطمه دستم را میگیرد
:_درست میشه نیکی،مطمئن باش.
تردید در صدایش موج میزند،حتی فاطمه هم شک دارد...
★
کفش هایم را داخل جاکفشی میگذارم و صندل هایم را میپوشم. صدایی نمیآید.
انگار کسی نیست.
به طرف پله ها میروم،پای راستم روی پله ی اول،معطل میماند. نگاهم به گوشه ی سالن خشک
میشود.دست گل
روی عسلی کنار مبل،به نظرم آشناست
به طرفش میروم. بوی مست کننده ی مریم ها و رزهای رنگارنگش به وجدم میآورد.
یادم افتاد؛همان دو مرد جوان،که عصر دیدم.
دسته گل دست پسر جوان تر بود و آن دیگری،به گمانم اسمش مسیح بود...
دسته گل را به امید پیداکردن نام و نشانی میگردم. اما نیست،حتی ننوشته اند به چه مناسبت
است...
دست میبرم و یکی از مریم های نسبتا درشت را برمیدارم.
بوی زندگی میدهد،مشامم را مینوازد.
وارد اتاق میشوم. وسایل هایم را روی تخت میاندازم. شالم را باز میکنم و خرمن مجعد گیسویم را
رهـا.
مریم را با سنجاق سر کوچکی روی موهایم میگذارم.
لپ تاب را روشن میکنم،باید با عمووحید حرف بزنم. راجع حرفهایی که امروز شنیدم، راجع عمو
محمود...
تند وسایل روی تخت را جمع میکنم...
تماس تصویری را برقرار میکنم و شالم را روی موهایم میاندازم.
تصویر عمو،چند لحظه بعد روی صفحه ظاهر میشود.
خسته است،این را در اولین نگاه میفهمم.
زیر چشمهایش گود افتاده،معلوم است بی خواب است.
:_سلام خاتون
:+سلام عموجون،خوبین؟خسته به نظر میرسین!
دستش را روی چشمانش میکشد
:_آره،از دیشب بیمارستان بودم...شنیدی که؟بابا حالش بهتر شده..
هفته ی گذشته،عمو گفت که حال پدربزرگ رو به بھبود است.
:+آره خداروشکر،خب بیمارستان چه خبر بود؟
:_دنبال کارای ترخیصشم،دکترا میگن بعد این همه مدت بیاد خونه،خیلی بھتره..خب تو چه
خبر؟
:+من،هیچی سلامتی
:_دیروز سیاوش رفته پیش بابات،آره؟
نگاهم را از چشمان عمو میگیرم،سرم را پایین میاندازم.
:_نیکی،نگران نباش...سیاوش سرسخت تر و سمج تر از این حرف هاست... مسعودم براش کم
نذاشته،زده تو گوش طفلی.
:+خودش بھتون گفت؟
عمو میخندد
:_کی؟سیاوش؟نه بابات زنگ زد،ماجرا رو تعریف کرد،دو سه تا بی غیرت بهم گفت و قطع کرد.
سرخ میشوم،صورتم داغ میکند. شرم مثل خون بین سلول هایم جریان مییابد
:+شرمنده عمــو
:_دشمنت
مریم،از روی موهایم ُسـر میخورد و از شال بیرون میزند. دست میبرم و برش میدارم.
عمو،مشکوک نگاهم میکند
:_تو....امروز خونه بودی؟
فکری،مثل خوره به جانم میافتد... نکند عمو،از میھمان های امروز بابا،خبر داشته..
:+نه من خونه نبودم،با فاطمه قرار داشتم.
احساس میکنم نفسِ راحت میکشد
:_آهـان
... باید زیرزبانش را بکشم،باید سردر بیاورم
:+البته وقتی داشتم میرفتم،جلو در خونه مون دو تا آقاپسرو دیدم که .....
عمو جلو میآید و چهره در هم میکشد. مشتاق،منتظر ادامه ی حرف هایم است... اما ،من به این
سادگی خودم را نمیبازم...
:_خــــب؟؟
مریم را از روی میز بر میدارم و نشانش میدهم.
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
مادر که نباشد...
نظم در خانه بهم میریزد،
علے در نجف...
حسن در بقیع...
حسین در ڪربلا...
زینب در دمشق...
#مابچههاےمادرپہلوشڪستهایم✋🏻💔
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥
ڪـــلیپ تصـــویری
🎤حضرت آیت الله فــروغی:
✅ #هشــدارۍبــهمــؤمنـــین
💯 این ڪلیپ را از دســت نده.
↷↷↷
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
#حدیث_روز
✍🏻امام علی علیه السلام میفرمایند: اجر شهید بیشتر از کسی نیست که قدرت گناه دارد اما عفت می ورزد!
📚 نهج البلاغه/ حکمت ۴۷۴
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
❤️☘🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
بازهم – خیر ندیدیم از این فردا ها
چقدر پای همین وعده ی تو پیرشدند
جگر " مادر ها " موی سر " بابا ها ". . .
یا صاحب الزمان
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
🌺✨🌺 ﷽ 🌺✨🌺
✅ مؤمن آل فرعون در قرآن (7⃣)
✅💐 محوریت سخنان مؤمن آل فرعون
💐✨ مؤمن آل فرعون در ادامه به گذرا بودن دنیا و یادآوری بهشتی که پاداش مؤمنین و افرادی است که عمل صالح دارند؛ میپردازد و بیان میکند که در این پاداش تفاوتی بین زن و مرد نیست:
💐💫 يَا قَوْمِ إِنَّمَا هَٰذِهِ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا مَتَاعٌ وَإِنَّ الْآخِرَةَ هِيَ دَارُ الْقَرَارِ --- مَنْ عَمِلَ سَيِّئَةً فَلَا يُجْزَىٰ إِلَّا مِثْلَهَا ۖ وَمَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَىٰ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَٰئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ يُرْزَقُونَ فِيهَا بِغَيْرِ حِسَابٍ (آیات 38 و 39 سوره غافر)
ای قوم من! این زندگی دنیا، تنها متاع زودگذری است؛ و آخرت سرای همیشگی است! ---هر کس بدی کند، جز بمانند آن کیفر داده نمیشود؛ ولی هر کس کار شایستهای انجام دهد -خواه مرد یا زن- در حالی که مؤمن باشد آنها وارد بهشت میشوند و در آن روزی بیحسابی به آنها داده خواهد شد.
✅💐 خداوند عادل است و كيفرش بيش از مقدار جُرم نيست.
✅💐 زن و مرد در پيمودن راه تكامل و دريافت الطاف الهى يكسانند.
#مؤمن_آل_فرعون
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
#مسیحاےعشق
#پارت_هفتادپنجم
:+یه دسته گل بزرگ هم دستشون بود،این مریم هم از اون برداشتم.
کلافه میگوید
:_خب،چه شکلی بودن؟چند ساله؟
:+یکیشون که دسته گل دستش بود،بیست و دو،بیست و سه ساله میزد،اون یکی هم بیست و
پنج،شش ساله...اسم بزرگ رم فهمیدم...کوچیکه صداش کرد،الان یادم میاد...اسم یه پیامبر بود
فک کنم...عیســـی بود،موسی بود؟چی بود؟
عمدا نامش را نمی گویم.
این وسط خبرهایی شده و من از آن ها بی خبرم.
عمو بااضطراب میگوید
:_حالا باهاشون حرف زدی؟
:+حرف که نه،یه چیزایی میگفتن ناخواسته شنیدم....
لبم را میگزم و در دل،از دروغی که بر لبم جاری شد،از خداوند،طلب استغفار میکنم.
عمو به شدت عصبانی به نظر میرسد
:_چی؟؟چی میگفتن؟؟؟
:+عمو چرا اینجوری شدین؟
عمو،کمی به خودش میآید،حالا تقریبا مطمئنم باز هم چیزی در این میان هست که من از آن بی
خبرم..
:_چطوری شدم؟فقط میخوام ببینم،مسیح چی بهت....
ناخواسته،حرفش را قطع میکنم
:+مسیح؟اسمشو از کجا فهمیدین؟شما میشناسینش؟؟
:_خودت گفتی اسمش مسیح بود...
:+من نگفتم...خب اگه میشناسین به منم بگین،عمو این آدم کیه؟بابام چرا عصبانی بود؟دور و
برم چه خبره؟؟
عمو کلافه است،دست در موهایش میکند و بعد سرش را بین دست هایش میگیرد...
شاید تند رفته ام...اما من باید بفهمم....
عمو سرش را بلند میکند،نفسش را باصدا بیرون میدهد و میگوید
:_نیکی یه روز همه چی رو برات توضیح میدم،قول میدم
:+امـــا من....
:_من تا حالا بدقولی کردم؟
سرم را تکان میدهم...او در این چهار سال،بهترین دوست و همراه من بوده...
:_بهم اعتماد کن نیکی...باشه؟
مگر می شود نسبت به این مرد بی اعتماد بود؟
★
سرم را روی بالش فشار میدهم،دارد منفجر میشود. دستم را روی چشمانم میگذارم،خوابم
نمیآید. مگر میشود با این همه جنگ اعصاب خوابید؟ چند تقه ی آرام به در میخورد.
بفرمایید میگویم و بلند میشوم مینشینم.
:_بیدارین خانم؟
:+کار داشتی منیر؟
:_آقا و خانم تو سالن منتظر شمان،میگن کار واجب دارن.
:+برو الان میام
دست میبرد تا چراغ را روشن کند،با صدایم میخکوب میشود.
:+روشن نکن
:_خانم دلتون نمیگیره تو تاریکی؟
:+نه،خوبه
منیر آهی از ته دل میکشد و میرود. انگار او هم از حال و روز ناخوشم خبر دارد.
بلند میشوم،در همان تاریکی موهایم را با کش بالای سرم،دار میزنم و از اتاق بیرون میروم.
مامان و بابا،در سالن نشسته اند. آرام زیرلب سلام میدهم،آن ها هم به لطف همیشگی،سلامم را
بی جواب میگذارند.
روبه رویشان مینشینم.
بابا اخم کرده و مامان،کنارش نشسته.
مامان میگوید:نیکی،تو از این پسره،سیاوش خوشت میآد؟
از سوال بی پرده اش،شوکه میشوم
:_من....من...
عصبی لبخند میزنم!چه موقعیت عجیبی!
بابا ادامه ی حرفش را میگیرد.
:+وحید،میگفت تو دلت باهاشه،آره؟
سرم را پایین میاندازم،جر یان بی وقفه ی خون، پوست صورتم را میسوزاند.
بابا ادامه میدهد
:_امروز دوباره اومده بود کارخونه...
نیکی،من تا حالا با کارات مخالفت نکردم...هرچی خواستی در اختیارت گذاشتم،هیچ اجباری هم
در مورد تو به کار نبردم. اما الآن قاطعانه دارم میگم،برای بار اول و آخرم میگم>>من از این پسره
خوشم نمیاد <<خلاص....
کوبش دیوانه وار قلبم،دیوانه ام میکند. بابا بلند میشود و پشت بندش،مامان.
لعنتی دخترانه را باید دفن کنم
حس میکنم این آخرین فرصت است،باید تمامش کنم. این شرم .
بلند میشوم و باالتهاب صدایش میزنم،لرزش صدایم،پای رفتنش را سست میکند. به طرفم
برنمیگردد اما پشت به من میایستد.
:_بـــــــــابـــــا؟
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸