130-anam-ta-2.mp3
5.08M
#کتابدا🪴
#قسمتچهارصدبیستچهارم🪴
🌿﷽🌿
کارمان که تمام شده برای تهیه بلیت پیش برادرزاده آقای فخری
رفتیم اما او گفت: این کار از نظر شرعی اشکال دارد و نمی تواند
بلیت ما را تهیه کند
حالا من مانده بودم چطور خودم را به تهران برسانم هیچ پولی
نداشتم، تا آنجا هم آقای محمدی هزینه کرده بود اما به نظر می
رسید وضع جیب او هم خوب نیست
بلاخره یک مقدار پول جور کردند و به ما دادند. آقای یونس
محمدی برای ادامه کارهایش بهبهان ماند. من، برادرش و یکی، دو
نفر دیگر با اتوبوس عازم تهران شدیم. قبل از حرکت آقای محمدی
به من گفت، پیش خانوادهایی که بعد از شدت گرفتن آنشي جنگ به
تهران آمده بودند، بروم. وقتی به ترمینال جنوب رسیدیم، نمی
دانستیم چه کار کنیم، هیچ کداممان راه را بلد نبودیم. گفتیم: على لله
برویم مرکز شهر، از یک نفر برسیدیم: مرکز شهر کجاست؟ گفت:
میدان توپخانه
اولین بار بود این اسم را می شنیدیم. این اسم برایمان آنقدر عجیب
بود که وقتی به میدان توپخانه رسیدیم، از چند نفر پرسیدیم برای
چیه اسم اینجا توپخانه است؟
هوا خیلی سرد بود. من هنوز همان روپوش ترکش خورده تنم بود.
فقط یک بلوز آستین کوتاه از دخترهای درمانگاه گرفته بودم تا تنم
از زیر مانتوی ترکش خورده معلوم نباشد. به همین خاطره از
شدت سرما ستون فقراتم تیر می کشید و می لرزیدم. حرف که
میزدم دندانهایم می لرزید. بقیه هم همین طور بودند. سعی می
کردیم توی آفتاب راه برویم. توی این شرایط چون لباس دیگری
نداشتم عوض کنم، روپوشی را که در می آوردم، چادر یا لبایی دا
را دور خودم میپیچیدم تا آن مانتو شسته و خشک شود. دوست
نداشتم از کمک های دیگران استفاده کنم. حتی یک بار با صباح
وطنخواه رفتیم ماهشهر تا به آبادان برویم، در جایی که به کمیته
امداد بود منتظر برادری بودیم که ما را به آبادان ببرد. خیلی
علاف شدیم، مردم آمده بودند. از آنجا غذا بگیرند. خیلی شلوغ و پر
سر و صدا بود. آنقدر که ما آنجا ایستاده ایم، یکی از کارکنان آنجا
تو نخ ما رفته بود که چه کاره ایم، این همه مدت نه کاری می
کندم، دنبال چیزی می رویم. آمد و گفت: ببخشید خواهرها، شما
چیزی می خواستید؟
گفت: غذایی، لباسی، چیزی نمی خواهید؟ با اینکه خیلی گرسنه
بودیم، باز گفتیم: نه
ولی او رفت و برایمان غذا آورد. واقعا پلو خورشت گرمی بود.
خوردیم و کلی دعایش کردیم اینم دوباره آمد، گفت: اگر لباسی می
خواهید بیایید، بروید توی انبار هر چه می خواهید ببرید. گفتیم: نه
مردم واجب ترند.....
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#کتابدا🪴
#قسمتچهارصدبیستپنجم🪴
🌿﷽🌿
توی میدان توپخانه در ایستگاه اتوبوس ایستاده
بودیم. سایه ساختمان بلند مخابرات الفتاده بود و من چون خیلی سردم بود به همراهانم گفتم: تو رو خدا برویم آنورتر توی سایه بایستیم .زیر نور آفتاب ایستادیم. در همین حین یک دوچرخه سوار
آمد و کمی دورتر بود رکاب زد به سمت ما. یک نگاه به ما می
کرد، یک نگاه به اسلحه ایی که در دست من بوده انداخت. بعد به
سرعت رکاب زد و به طرف ساختمان مخابرات رفت به خودم
گفتم: مگر ما چه مان است که او این طوری ما را نگاه کرد.
اسلحه ایی که در دستم از سوی آقای محمدی بود. او اصرار
داشت، اسلحه دست من باشد. می گفت: اینا کله شق اند. یک
وقت کاری دستمان می دهند. به هیچ وجه اسلحه را دست آنها ندم
از چند دقیقه دوچرخه سوار با مامور مسلحی آمد. به ما اشاره کرد
و گفت: ایناهاشن۔ اینکه منافقند، اسلحه هم دارند امور حراست
مخابرات از ما پرسید چه کارهایم، از کجا می آییم و اسلحه مال
کیست و مجوز حمل اسلحه را که آقای محمدی به من داده بود،
نشانش دادم و توضیح دادم برای چه به تهران آمده ایم. او برگه مجوز را
نگاه کرد و چند سؤال دیگر هم برسید و دست آخر دعایمان کرد و
رفت
اول قرار بود به بیمارستانی که من به آنجا معرفی شده بودم،
برویم. نمی دانستیم اسمش عوض شده از هر کسی می پرسیدیم:
بیمارستان میثاقیة کجاست و چطور باید به آنجا رفت، کسی نمی
دانست. بالاخره یک نفر گفت که اسم بیمارستان میثاقیه به شهید
مصطفی خمینی تغییر پیدا کرده
به هر مصیبتی بود خودمان را به آنجا رساندیم. چون پول چندانی
نداشتیم، بیشتر راه را تا خیابان ایتالیا پیاده آمدیم. جلوی در
بیمارستان با خودم گفتم: اینجا پیش کی بروم، کی منو میشناسه؟
دوباره با خودم گفتم: چاره چیه این همه راه را آمدم. می روم پیش
همین برادرهای سپاه، بینم چه می شود. همین که رفتم جلوی
پذیرشی و خودم را معرفی کردم دیدم همه می گویند: خواهر کجا
بودید؟ چند روزه که منتظر شماییم. برادر جهان آرا با ما تماس
گرفتند و گفتند شما تشریف می آورید
بعد مرا به خانم های پرستار معرفی کردند. آنها چنان با من گرم
گرفتند که انگار سال هاست مرا می شناسند. کارکنان بیمارستان
خیلی احترام می گذاشتند. می گفتند: شما بوی علی رو می دهید.
پادگار على هستی. با دیدن شما انگار شهید را می بینیم. معلوم بود علی در آن سه، چهار ماهی که اینجا بستری بوده خوب توجه همه را به خودش جلب کرده که همه به او علاقه پیدا کرده بودند و انس
خاصی با او داشتند
مشتاق بودم اتاقی را که علی در آن بستری بوده،ببینم، به پرستارها
گفتم که اتاق علی را نشانم بدهند، گفتند: صبر داشته باشید تا اول
کارهای پذیرش تون انجام بشه، بعد گفتم: نه، می خواهم ببینم على آن چند ماه را در کجا گذرانده
قبول کردند، رفتیم طبقه دوم. جلوی در اتاقی ایستادند و گفتند:
اینجا اتاق برادرت بوده على وقتی خبر جنگ را شنید و پزشک ها
اجازه ترخیص از بیمارستان را به او ندادند با گره زدن ملافه ها خودش را از طبقه دوم توی خیابان انداخت. اون بار موفق نشد و
کادر بیمارستان فهمیدند. دفعه بعد وقتی برای زیارت قبور شهدا به
بهشت زهرا رفته بودند فرار کرد......
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میگه با دینامیت باید حرم امام رضا علیه السلام و حضرت معصومه علیها سلام و مساجد رو منفجر کنیم.
نقشه هایی که برای ایران کشیده اند.
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅─┄
لاالهالاالله ۱۷.mp3
13.02M
مجموعه صوتی #لاالهالاالله ۱۷
#رهبری
#استاد_شجاعی
مسیر عشق، مسیر نفیِ همه إلهههای دیگر جز خداست...
و بزرگترینِ این الههها "خودمان" هستیم.
که گذشتن از آن نیز، دردناکترین زایمان است!
حالا این الهِ غول و سرکش را چگونه میتوان ذبح کرد؟
و چگونه میتوان الههای بنام خدا را جای آن نشاند؟
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅─┄
💌 #کــلامشهـــید
🌷شهـــید محمود کاوه:
🌱شهید کاوه به نیروهایش توصیه کم خوابی میکرد و میفرمود بیشتر کار کنید و کمتر بخوابید.
نقل است که به نیرویی فرمود: الان تا هستی کار کن، خواب رو بزار برای بعد از شهادت که زیر خاک؛ تا دلت بخواهد میخوابیم.
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅─┄
#تلنگر
با درس خوندن فهم آدم بالا نمیرود.
چه بیسوادهایی که درست انتخاب کردند،
و چه باسوادهایی که غلط انتخاب کردند.
چه باسوادهایی که هزاران دل شکستند،
و چه بیسوادهایی که هزاران دل، آباد کردند.
فهم و شعور، صرفا با کلاس و کتاب بدست نمیاد، بلکه انسان برای رشد فکری خودش باید برنامه داشت باشد. بالا بردن سطح فکری، با اقدام عملی ممکن است، نه اینکه تنها به کسب یه سری مطالب دلخوش کنیم.
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅─┄
علامه امینی فرمودند:
هرکس بعد از صلوات بگوید وعجل فرجهم من او را در ثواب نوشتن" کتاب الغدیر" شریک میکنم..
اللهم صلعلی محمد وآل محمدوعجل فرجهم
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅─┄
┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅─┄
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#یا_اباصالح_المهدی
میــدان عمل خالیست ...
او در پی سرباز است ...
چون ما همه سرباریم ...
ســــــــــردار نمی آیـد ...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
💟دعا برای شروع روز💟
ا🍃💕🍃
💙بسم الله الرحمن الرحیم💙
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة
ا🍃💕🍃
💠امين يا رب العالمین💠
التماس دعا 🙏🙏🙏🙏
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
@hedye110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️
🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻
💕💕💕💕💕💕💕💕
🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸
🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻
💕💕💕💕💕💕💕
🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸
@hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃
🍃
🌹
🍃
❤️ توسل امروز ❤️
اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ وَأَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ بِنَبِيِّكَ نَبِيِّ الرَّحْمَةِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، يَا أَبَا الْقاسِمِ، يَا رَسُولَ اللّٰهِ، يَا إِمامَ الرَّحْمَةِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلَانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🍃
🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
@hedye110
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
#التماسدعایفرج
➥ @hedye110
#متن_عربی #متن_ترجمه #صفحه_131 سوره مبارکه #انعام
#سوره_6
#جزء_7
نوشته استاد انصاریان - منبع: پایگاه
(https://erfan.ir)
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅─┄
4_6039532227941893335.mp3
800.8K
🔸ترتیل صفحه 131 قرآن کریم با صدای استاد حامد ولی زاده_مقام صبا
🔸به همراه ترجمه گویای فارسی با صدای مرحوم استاد اسماعیل قادرپناه
☘️☘️☘️☘️
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅─┄
131-anam-ta-1.mp3
5.53M
131-anam-ta-2.mp3
3.76M
#کتابدا🪴
#قسمتچهارصدبیستششم🪴
🌿﷽🌿
رفتم نزدیک تر جلوی در ورودي اتاق، حالت راهرو ماندی بود.
وارد که شدم داخل ترفتم. کنار یخچال کوچکی که آنجا گذاشته
بودند، ایستادم و نگاه کردم. سه تا تخت توی اتاق بود که روی
دوتایش مجروح خوابیده و تخت وسطی خالی بود. پرستاره تحت
کنار پنجره را نشان داد و گفت: برادرتان آنجا بستری بود،
یک آن یاد علی افتادم و تمام دلتنگی هایم زنده شدند. طاقت
نیاوردم. زدم زیر گریه و به سرعت از اتاق بیرون آمدم.....
مجروحها هاج و واج مانده بودند.
خانم پرستاری که همراهم بود، برای آن ها توضیح داد که قضیه
از چه قرار است. سعی کردم به خودم مسلط باشم.
خواهش کردم اجازه بدهند، دوباره توی اتاق بروم قول دادم باعث
ناراحتی دیگران نشوم. سعی کردم خوددار باشم و دم نزنم. برادر
مجروحی روی تخت على خوابیده بود، برایم صحبت کرد و گفت:
من افتخار میکنم جای کسی خوابیده ام که به شهادت رسیده و...بعد پرستار تعریف کرد انجمن اسلامی بیمارستان برای شهادت
علی در یکی از صبهای جمعه مراسم ختمی برگزار کرده و آقای
فلسفي، واعظ معروف را برای سخنراني مراسم دعوت کرده اند.
پرستارها پوسترها و اطلاعیه هایی که راجع به شهادت علی به دړ
و دیرار بیمارستان زده بودند، نشانم دادند. بعد عکس هایی را که
برادرهای سپاه از علی گرفته برنده دیدم. برگه اطلاعیه مراسم
شهادت علی قرمز رنگ بود. تصویری از او با لباس بوستان چاپ
شده بود. تیتر اطلاعیه این بود
برادر شهید، سید علی حسینی شهیدی از تبار هابیل بانه در ادامه هم
توضیح داده بودند که چطور به خرمشهر رفته و به شهادت رسیده.
یکی از
اطلاعیه ها را گرفتم.اون روز چون دکتر متخصص بیمارستان نبود. برایم
نوبت زدند. از طرفی چون چند ماهی از مجروحیتم میگذشت نیازی
نبود بستری ام کند. دکترها فقط می خواستند بدانند جای ترکش
در ستون فقرانم کجاست و خطر قطع نخاع شدنم در اثر حرکت
ترکش چه وضعیتی ست
بعد از بیمارستان به محل اقامت خانواده آقای محمدی که انتهای
تهران نو بود، رفتیم. آنجا به خاطر انقلاب فرهنگی، دانشگاه ها
تعطیل بود. خانواده آقای محمدی با تعدادی از خانواده های جنگزده را
در یک دانشکده افسری اسکان داده بودند. دانشکده افسری در
منطقه حفاظت شده مثل پادگان قرار داشت. همه جا سرباز دیده می شد. ورود و خروج را هم کنترل می کردند کلاس های دانشکده
بزرگ بودند و هر کلاس را به یک خانواده داده بودند. خانواده آقای
یدی، خانواده پدرخانمش و همین طور خانواده پدری اش همین جا
زندگی می کردند. من مدت اقامتم در تهران در اتاق مادر آقای
محمدی، کنار خواهرانش ماندم آن روزها هوا خیلی سرد بود.
کلاس های دانشکده ظاهر شوفاژ داشت ولی به دلیل کمبود سوخت
کار نمی کرد. آب لوله کشی سرد بود و ما چون عادت نداشتیم،
دست مان زیر آب سرد ورم می کرد مادر آقای محمدی که دید من چیزی ندارم، تنم کنم و دائم از
سرمای هوا حرف می زنم و میلرزم، ژاکت مشکی کشبافتی بهم
داد. ژاکت برای من تنگ بود و نمی شد دکمه هایش را ببندم یک
گوشه ژاکت سوخته و قهوه ایی رنگ شده بود. یک قسمت آستین
هم دانه هایش در رفته و سوراخ بود. این ژاکت مستعمل را همراه
چند تکه لباس دیگر از طرف ستاد جنگزدگان به آنها داده بودند.
هر چی بود، از هیچی بهتر بود، برای من که دائم می لرزیدم
خیلی به درد خورد. این ژاکت را زیر مانتوام پوشیدم، چند روز
بعد آقای محمدی از خوزستان به تهران آمد و یکروز من و
برادرش را به عبدالعظیم و مجلس شورای اسلامی برد.
آن روزها رفتن به مجلس مثل این روزها آنقدر سخت نبود آزادانه
و بدون هیچ تشریفاتی توانستیم همراه آقای محمدی وارد مجلس
شوم. آقای محمدی مرا به آقایان رفسنجانی و کروبی معرفی کرد و
جریان کارهایم را توضیح داد. آقای رفسنجانی گفت ما افتخار می
کنیم به چنین خواهران و دخترانی که این طور شجاعانه در جبهه
بوده و هنوز هم هستند. آقای کروبی هم خیلی از من دلجویی کرد.
بعد معرفی نامه ای به من داد و گفت به بنیاد شهید مراجعه کنم و پیش آقای مازندرانی بروم
در طول دو، سه نوبتی که به مجلس رفتم آقای خامنه ایی، دکتر دیالمه، دکتر آیت و حجت لاسلام محمد منتظری را هم دیدم و با
آنها راجع به جنگ، فداکاری های مردم و اوضاع خرمشهر
صحبت کردم. آنها می گفتند کسانی که باید این صحبت ها و
واقعیت ها را به گوش أمام برسانند کوتاهی می کند. امثال شما باید
بیایند و خبر رسانی کنند. شخصیت آقای خامنه ایی و دکتر دیالمه
خیلی در نظرم محکم و در عین حال لطیف آمد، با دکتر دیالمه که
حرف می زدم، خضوع و فروتنی اش آدم را شرمنده می کرد،
معصومیت خاصی در چهره اش وجود داشت. خیلی آرام صحبت
می کرد. می گفتند دکتر دیالمه جزء اساتید دانشگاه تهران است. او
کسی است که اولین دعای کمیل را در تهران به راه انداخته است
توی یکی از جلسات مجلس شاهد صحبدی بودم آن روز به رابطه
با آمریکاین نمایندگان در گرفته بود. نمایندگان مخالفي ارتباط با
آمریکا می گفتند: دولت آمریکا که دارایی ها و سرمایه های ایران
را بلوکه و غصب کرده است، به عنوان ایجاد حسن ظن در روابط
دو کشور می توانست این اموال و سرمایه ها را به ایران برگرداند
ولی این حداقل گام مثبت را هم برنداشته است و تمام سیاست ها را صرفا در جهت منافع خودش طراحی می کند..یک عده دیگر که آقای محمدی می گفت این ها ملی گراها هستند، با
این نظریه به شدت مخالفت می کردند و خواهان از سرگیري رابطه
با آمریکا بودند
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef