eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
6.4هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🎥 میخوای گناه نکنی؟!* *🎙حضرت آیت الله العظمی بهجت رحمت الله علیه* ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
✨✨✨ امام رضا علیه سلام : به خداوند گمان نيك ببر؛ زيرا خداى عزّ و جلّ مى فرمايد: من نزد گمان بنده مؤمن خويشم؛ اگر گمانِ او به من نيك باشد، مطابق آن گمان با او رفتار كنم و اگر... ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
دو پیرمرد که یکی از آنها قدبلند و قوی هیکل و دیگری قدخمیده و ناتوان بود و بر عصای خود تکیه داده بود، نزد قاضی به شکایت از یکدیگر آمدند. 💰 اولی گفت: به مقدار 10 قطعه طلا به این شخص قرض دادم تا در وقت امکان به من برگرداند و اکنون توانایی ادا کردن بدهکاریش را دارد ولی تاخیر می اندازد و اینک می گوید گمان می کنم طلب تو را داده ام. ⚖️ حضرت قاضی! از شما تقاضا دارم وی را سوگند بده که آیا بدهکاری خودش را داده است، یا خیر. چنانچه قسم یاد کرد که من دیگر حرفی ندارم. 💰 دومی گفت: من اقرار می کنم که ده قطعه طلا از وی قرض نموده ام ولی بدهکاری را ادا کردم و برای قسم یاد کردن، آماده هستم. 🔰 قاضی: دست راست خود را بلند کن و قسم یاد کن. ✋ پیرمرد: یک دست که سهل است، هر دو دست را بلند می کنم. 🙌 سپس عصا را به مرد مدعی داد و هر دو دستش را بلند کرد و گفت: به خدا قسم که من قطعات طلا را به این شخص دادم و اگر بار دیگر از من مطالبه کند، از روی فراموشکاری و نا آگاهی است. ⚜️ قاضي به طلبكار گفت: اكنون چه ميگويي؟ 😔 او در جواب گفت: من می دانم که این شخص قسم دروغ یاد نمی کند، شاید من فراموش کرده باشم، امیدوارم حقیقت آشکار شود. 🎯 قاضی به آن دو نفر اجازه مرخصی داد، پیرمرد عصای خود را از دیگری گرفت. 🤔 در این موقع قاضی به فکر فرو رفت و بی درنگ هر دوی آنها را صدا زد. 🚹 قاضی عصا را گرفت و با کنجکاوی دیواره آن را نگاه کرد و دیواره اش را تراشید، ناگاه دید که ده قطعه طلا در میان عصا جاسازی شده است. 😉 به طلبکار گفت: بدهکار وقتی که عصا را به دست تو داد، حیله کرد که قسم دروغ نخورد ولی من از او زیرک تر بودم. ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
12_Narimani_fadaeian-moharam-9404_(8)_(www.rasekhoon.net).mp3
9.2M
🎼مداحی حماسی ما بسیجی ها پیرو خط دین و قرآنیم (شور) 🎙کربلایی سیدرضا نریمانی ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
┄┅─✵💝✵─┅┄ الهی ... هر بامدادت؛ رودخانه حیات جاری می شود ... زلال و پاک ... چون خورشید مهربان و گرم وخالصمان ساز ... سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 🦋🌷💐🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
💚 چشم دیدار ندارم شده ام کورِ رو که رو نیست ولی تشنه‌دیدار توام آرزو بر من آلوده روا نیست ، ولی .. کاش یک روز ببینم که ز انصار توام ↷↷↷  🦋
🌺✨🌺 ﷽ 🌺✨🌺 ✅ حسرت در قرآن (1⃣) ✅💐 روز حسرت 💐✨ یوم الحَسْرَة، از نام‌های روز قیامت به معنای روز اندوه و افسوس و پشیمانی است که در قرآن آمده است: 💐💫 وَأَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِيَ الْأَمْرُ وَهُمْ فِي غَفْلَةٍ وَهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ (آیه 39 سوره مریم) آنان را از روز حسرت [= روز رستاخیز که برای همه مایه تأسف است‌] بترسان، در آن هنگام که همه چیز پایان می‌یابد! و آنها در غفلتند و ایمان نمی‌آورند! ✅💐 در این روز، هم نیکوکاران و هم بدکاران حسرت می‌خورند. نیکوکاران تأسف می‌خورند که چرا عمل نیک بیشتری انجام نداده‌اند و بدکاران هم بدلیل کنار رفتن پرده‌ها و آشکار شدن حقایق اعمال و نتایج آن تأسف می‌خورند که ای کاش مرتکب گناه نشده بودند. ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
زیر لب میگویم:کاش به گل مینشست... و سریع در دلم حرفم را پس میگیرم. عزیزان خانواده هایی در آن هواپیما هستند،و عمو وحید من... دسته گل را در دستم جابه جا میکنم. مامان نگاهم میکند،با اخم. دلیلش را خوب میدانم. طرز پوششم ناراحتش کرده. هرچند به خاطر بابا،مجبور است تحمل کند. من شرط را پذیرفته ام،پس پوششم را خودم انتخاب میکنم. مانتوی بلند و ساده ی صورتی روشن پوشیده ام. تازه دیروز رفتم و بعد از گشت و گذار چند ساعته،انتخابش کردم. پوشیده است و برای من، حکم حجاب دارد. روسری سرمه ای ساده ام را،فرانسوی گره زده ام و شلوار کبریتی سرمه ای و ساده ام را با آن ست کرده ام.حتی قبل تر ها هم،تیپ های ساده را ترجیح میدادم. بابا،به اطراف نگاه میکند؛منتظراست،منتظر برادری که پنج سال پیش،در مراسم خاکسپاری مادرشان او را دیده. آن موقع به خاطر امتحانات،من ایران ماندم و مامان و بابا رفتند انگلستان... صدای رسایی درست از پشت سرم میآید:سلام برمیگردم،مرد جوانی برابرم ایستاده. قدِبلند و هیکل ورزشکاری اش در نگاه اول،جذابش کرده. سویشرت برند آمریکایی معروف ،کوله پشتی مارکدارش و سیب گازخورده ی پشت موبایلش،صورت مردانه و ریش و سبیل. چشم هایش،عجیب شبیه چشم های من است... منیر راست میگفت.. زیرلب می گویم:بیگانه پرست! بابا با خنده به طرفش میرود: سلام وحیدجان و مردانه،بغلش میکند. مامان با لبخند و ژست همیشگی اش به طرفشان میرود و دستش را دراز میکند تا با او دست بدهد. اما او،خیلی سریع،به جای دست دادن،شاخه گلی در دست مادرم میگذارد و با لبخند میگوید:از اون وقتی که دیدمتون،اصلا عوض نشدید. مامان،لبخندش را میخورد. من هم از حرکت این عموی تازه وارد جاخوردم... انتظار داشتم مامان را بغل کند. به طرف من میآید:پس نیکی تویی؟؟ دسته گل را به دستش میدهم:به کشور خودتون ، خوش اومدید. در جواب متلکم،صمیمانه،لبخند میزند،چهره اش مهربان است.... اما در برابر دوست داشتنش مقاومت میکنم. بابا میگوید:ما میریم خونه،شمام با اشرفی برید دور بزنید و بیشتر با هم آشنا بشید،نیکی جان ببر برج میلاد رو به وحید نشون بده زیر لب چشم میگویم . مامان و بابا قصد رفتن میکنند،بابا با او دست میدهد:خب تو خونه میبینمتون. مامان و بابا راه میافتند و میشنوم که مامان میگوید:دیدی با من دست نداد؟ :+سخت نگیر،اونا فکر میکنن تو ایران،دست دادن جُرمه. نگاه از رفتنشان می گیرم و برمیگردم. با چشمان مهربان و با لبخندش غافلگیرم میکند:چقدر تو خانم شدی تصنعی سرفه می کنم و کاملا جدی می گویم :+بهتره بریم. :_بله بله حتما.. راه می افتیم،فقط یک کوله ی کوچک همراهش آورده،به همراه کیف دوربینش. اشرفی با دیدن ما جلو میآید و به او خوش آمد میگوید،در پشت را باز میکند و مینشینیم. نمیدانم چرا دلمـ نمی خواهد عمو،خطابش کنم. نگاهش را بین خیابان ها و آدم ها می گرداند و میگوید:ایران خیلی عوض شده. باید موضعم را حفظ کنم،باید بداند صمیمت بیش از حد با من اصلا مورد پسند من نیست. تند میگویم:ببینید،من میدونم که مامان و بابام از شما خواستن من رو ببرید اونجا،تا از این فکرا بیرون بیام،ولی تلاششون بیخودیه،من کوتاه نمیآم. لبخند میزند،بدون اینکه جوابم را بدهد به اشرفی میگوید:شما آقای اشرفی هستید درسته؟ :_بله آقا :+آقای اشرفی میدونید اسم من چیه؟ :_بله آقا،شما آقاوحید هستید. وحید به پنجره خیره میشود و زیرلب طوری که من بشنوم می گوید:ولی یه بار،یه نفـر که خیلی دوسش دارم،بهم گفت فرشته. متوجه حرفش نمیشوم. نگاهش میکنم. به طرفم برمیگردد و چشمانش را روی چشمانم متمرکز می کند:بهم ایمیل زد،گفت که من یه فرشته امـ. نمی توانم مسائل اطرافم را آنالیز کنم. حرف هایش،نمی دانم چرا ذهنم را به طرف ایمیل های ناشناس هدایت می کند. همان لبخند،روی لبهایش نشسته:راستی آفتاب در حجاب رو هم خوندی؟ باورم نمیشود... او....ایمیل ها.... :+اون....اون ایمیل ها....کار شما بود؟؟ آرام،در گوشم میگوید_:پدر و مادرت نخواستن،من خواستم که بیای پیش من.. ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ ☘ 🌹☘ 🌹🌹☘ 🌹🌹🌹☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
نماز اول وقت فراموش نشه التماس دعای فرج 🦋🦋🦋🦋
حکایت روزی حضرت موسی (ع) در كوه طور، به هنگام مناجات عرض كرد: ای پروردگار جهانیان! جواب آمد: لبیك! سپس عرض كرد: ای پروردگار اطاعت كنندگان! جواب آمد:‌ لبیك! سپس عرض كرد:‌ ای پروردگار گناه كاران! موسی علیه السلام شنید: لبیك، لبیك ، لبیك! حضرت گفت: خدایا به بهترین اسمی صدایت زدم، یكبار جواب دادی؛ اما تا گفتم: ای خدای گناهكاران، سه مرتبه جواب دادی؟خداوند فرمود: ای موسی! عارفان به معرفت خود و نیكوكاران به كار خود و مطیعان به اطاعت خود اعتماد دارند؛ اما گناهكاران جز به فضل من پناهی ندارند. اگر من هم آنها را از درگاه خود ناامید گردانم به درگاه چه كسی پناهنده شوند ☘ 🌹☘ 🌹🌹☘ 🌹🌹🌹☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
آية الکرسي: خواندن آن هنگام خروج از منزل، هفتاد هزار فرشته نگهبان شما ميشوند...... هنگام ورود به منزل، قحطي و فقرهرگز به منزلتان نمي آيد...... خواندن بعد از وضو،شخصيت شما را70درجه بلند مرتبه تر مي سازد...... خواندن قبل ازاستراحت، فرشته هاتمام شب رامحافظتان خواهندبود...... خواندن بعد ازنمازواجب، فاصله شما تابهشت فقط مرگ است..... پخش اين پيام زيباصدقه جاريه است ..... ☘ 🌹☘ 🌹🌹☘ 🌹🌹🌹☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸