eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
6.4هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺✨🌺 ﷽ 🌺✨🌺 ✅ بشارت ولادت انبیاء در قرآن (4⃣) ✅💐 بشارت ولادت حضرت اسحاق (ع) و یعقوب (ع) 💐✨ همانگونه که در آیات قبل اشاره شد، در برخی از آیات قرآن به ولادت برخی از انبیاء الهی بشارت داده شده است. 💐✨ در آیه 71 سوره هود، بشارت ولادت حضرت اسحاق (ع) و یعقوب (ع) به حضرت ابراهیم ع و ساره اینگونه داده می‌شود: 💐💫 وَامْرَأَتُهُ قَائِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْنَاهَا بِإِسْحَاقَ وَمِنْ وَرَاءِ إِسْحَاقَ يَعْقُوبَ (آیه 71 سوره هود) و همسرش ایستاده بود، (از خوشحالی) خندید؛ پس او را بشارت به اسحاق، و بعد از او یعقوب دادیم. ✅💐 خنديدنِ همسر ابراهيم (ع)، يا براى اين بود كه فهميد غذا نخوردن ميهمانان نشانه‌ خطرى براى ابراهيم نيست، لذا خوشحال شد، يا آنطور كه در بعضى تفاسير آمده است، ساره، همسر ابراهيم (ع) زن سالمندى بود كه مدتها عادت ماهانه نداشت، اما به محض شنيدن خبر، ناگهان اين حالت به او دست داد و او فهميد كه اراده الهى بر فرزنددار شدن او تعلّق گرفته است. چنانكه امام صادق (ع) می‌فرماید: مراد از «فَضَحِكَتْ»، حيض شدن اوست. ✅💐 براساس این آیه، گاهى حضور زن در صحنه لازم است «وَ امْرَأَتُهُ قائِمَةٌ». ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
داخل سالن میشویم. صدای موزیک بلندتر و واضح تر به گوش میرسد. به طرف میزها میرویم. بابا و رادان از دوستان صمیمی و همکاران قدیمی هستند. مامان و بابا پشت میز مینشینند و رادان و شهره هم کنارشان. میخواهم بنشینم اما شهره میگوید:نه نیکی جان،برو پیش بچه ها )و صدایش را بلند میکند(مهتا،مهتا بیا اینجا مهتا را میشناسم،دختر یکی از همکاران بابا و رادان. به طرفم میآید، چقدر عوض شده،قبلا چهره ی دخترانه و معصومی داشت،با چشمهایی تیره و پوستی روشن ،یادم است بینی اش هم عقابی بود و به صورتش میآمد. اما الان برنزه شده،لنزهای آبی گذاشته و دماغش را عمل کرده. آرایش غلیظ و زننده ای صورتش را رنگ کرده و لباس یک وجبی پوشیدهـ. قبلا نگاهش گرم و صمیمی بود،اما حالا نمیدانم چرا زیر سرمای لنزهایش یخ میزنم. با سرانگشتانش،با من دست میدهد و میگوید:چقدر عوض شدی لحن و صدایش،بی تفاوت است اما سرشار از هزار عشوه و ناز. میگویم_:تو هم همینطور،خیلی عوض شدی لبخند میزند:خوشگل شدم،نه؟ :_خب...آره....ولی قبلا هم خوشگل بودی :+بیا بریم پیش بچه ها،خیلیا منتظرتن. تو این دو سال کجا بودی؟ راه می افتد و به دنبالش میروم. صدای قهقهه و خنده های مستانه میآید،به طرف ابتدای سالن میرویم. چهره های آشنا،به چشمم میآیند. دخترها و پسرهای جوان دور میزها نشسته اند و مشغول بگو و بخند هستند. مهتا بلند و با عشوه میگوید: بچه ها ببینید کی اومده؟ یک دفعه همه ی صداها خاموش میشود و نگاه ها به طرف من برمیگردد. چشم ها،سر تا پایمـ را میکاود. پریا دختر رادان بلند میشود و با خنده ای تصنعی به طرفم میآید:نیـــــکــی...... چقدر عوض شدی..... و سمت چپ صورتم را میبوسد. به طرف بچه ها برمیگردد:چرا ماتتون برده بچه ها؟ دوباره صدای همهمه بالا میرود. واژه های نامعلوم سلام و احوال پرسی را میشنوم. کنار مهتا و پریا مینشینم. صدای پچ پچ ها و درگوشی ها بالا میرود. سرم را که بالا میآورم،نگاه های دزدکیشان را میبینم . ☘ 🌹☘ 🌹🌹☘ 🌹🌹🌹☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
☀️ ✅ امام علی علیه السلام: گوش خود را به خوب شنیدن عادت ده و به آنچه که بر درستی و پاکی تو نمی‌افزاید، گوش مسپار. 📙 میزان الحکمه ج ۵ ص ۴۰۲ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مال حرامی که میخورید در نوه هایتان ظهور می‌کند آیت اللّه جوادی آملی ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
💠عاقبت سبک شمردن نماز💠 ⭕️این روایت برای کفار و یهودیان نیست، برای بی‌نمازها هم نیست؛ 🚫این روایت برای مسلمانانیست که نماز میخوانند ولی نسبت به نماز سهل‌انگارند، البته میتوانیم با جمله‌های: خدا کریمه، خدا مهربانه، مهم اینه که دلت پاک باشه و ... از کنار این روایت هم بگذریم، ولی بدانیم این روایت را پیامبری گفته که قرآن درباره او فرموده: 💢وَمَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَى پیامبر (ص) هیچ کلامی را از روی هوای نفس نمیگوید، بلکه کلام او از جانب خدای متعال است ⚜حال ببینیم پیامبر (ص) درباره عقوبت سبک شمردن نماز چه فرموده‌اند: 🌸حضرت زهرا (س) از پدر بزرگوارش پرسید: پدرجان؛ عاقبت مرد و زنی که نماز را سبک بشمارد چیست: 🔹حضرت فرمودند: 🔹فاطمه جان! هر مرد و زنی که نماز را سبک می شمارند، خداوند آنان را به پانزده گرفتاری مبتلایشان گرداند؛ که شش تای آن‌ها در دنیا گریبانشان را می‌گیرد و سه تای آنها در هنگام جان دادن و سه تای دیگر در قبر و سه تای باقی مانده در روز قیامت آنگاه که از قبر به پا می‌خیزند: ⏺آن شش کیفری که در این دنیا، به آنان می‌رسد: 1⃣ خداوند، برکت را از عمرشان برمی‌دارد. 2⃣برکت از ثروت آنان برداشته می‌شود. 3⃣ چهره صالحین از سیمای آنان محو می‌گردد. 4⃣ سایر اعمال آنان نیز پذیرفته نیست. 5⃣ دعایشان به آسمان نرفته و اجابت نمیشود. 6⃣مشمول دعای انسانهای صالح قرار نمیگریند. 📕فلاح السائل ص 22؛ بحارالانوار ج 80، ص 21 و 22؛ مستدرک الوسائل ج 3، ص 23 و 24؛ سفینة البحار ج 2، ص 43. ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
tobe-javan_۲۰۲۱_۱۲_۱۱_۱۲_۱۰_۱۸_۸۳۱.mp3
3.41M
ماجرای عنایت حضرت زهرا به جوان لوتی که❗️😭😭😭 🔴این داستان گوش کن زیاد وقت نمیبره😭 ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
🔸آیت الله ناصری : 🔸آیت الله کشمیری (ره) بارها مشكلات و به ويژه مشكلات خود را با استعانت از اين نام مقدّس و ذکر «يا صاحبَ الزَّمانِ اَغِثْنِيْ، یا صاحِبَ الزَّمانِ أدْرِکْنی» 🔹بر طرف كرده بود و بنده نيز خود بارها اثر اين نام مبارك را براى ، به چشم ديده‌ام. 🌸ما را به دوستانتان معرفی کنید🌸 ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
☀️ ✅ امام صادق علیه‌السلام: همانا مومن خواب هولناک می‌بیند و به سبب آن گناهانش بخشوده میشود. ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
🌸اگر بعد از هر لبخندی خدا را سپاس نگویید ... روا نیست بعد از هر ناراحتی از او گلایه کنید !!! ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
روز سه شنبه، هفتم محرّم است و آفتاب داغ كربلا بيداد مى كند. اسب سوارى از راه كوفه مى آيد و نزد عمرسعد مى رود. او با خود نامه اى دارد. عمرسعد نامه را مى گيرد و آن را مى خواند: "اى عمرسعد! بين حسين و آب فرات جدايى بينداز و اجازه نده تا او از آب فرات قطره اى بنوشد. من مى خواهم حسين با لب تشنه جان بدهد".215 عمرسعد بى درنگ يكى از فرماندهان خود به نام عَمْرو بن حَجّاج را مأمور مى كند كه به همراه هفتصد نفر كنار فرات مستقر شوند تا از دسترسى امام حسين(ع) و يارانش به آب ممانعت كنند. از امروز بايد خود را براى شنيدن صداى گريه كودكانى كه از تشنگى بى تابى مى كنند، آماده كنى. صحراى كربلا سراسر گرما و سوز و عطش است. آرى! اين عطش است كه در صحرا طلوع مى كند و جان كودكان را مى سوزاند. من و تو چه كارى مى توانيم براى تشنگى بچّه هاى امام حسين(ع) انجام بدهيم؟ من ديگر نمى توانم طاقت بياورم. رو به سوى لشكر كوفه مى كنم. مى روم تا با عمرسعد سخن بگويم، شايد دل او به رحم بيايد. اى عمرسعد! تو با امام حسين(ع) جنگ دارى، پس اين كودكان چه گناهى كرده اند؟ او مى خندد و مى گويد: "مگر همين حسين و پدرش نبودند كه آب را بر روى عثمان، خليفه سوم بستند تا به شهادت رسيد؟ مگر زن و بچه عثمان تشنه نبودند؟ ما امروز مى خواهيم انتقام عثمان را بگيريم". از شنيدن اين سخن متحير شدم، زيرا تا به حال چنين مطلبى را نشنيده ام كه حضرت على(ع) و فرزندان او، آب را بر عثمان بسته باشند، امّا با كمال تعجّب مى بينم كه تمام سپاه كوفه اين سخن را مى گويند كه اين تشنگى در عوض همان تشنگى است كه به عثمان روا داشته اند. عمرسعد نامه ابن زياد را به من مى دهد تا بخوانم. در اين نامه چنين آمده است: "امروز، روزى است كه من مى خواهم انتقام لب هاى تشنه عثمان را بگيرم. آب را بر كسانى ببنديد كه عثمان را با لب تشنه شهيد كردند". مات و مبهوت به سوى فرات مى روم. آب موج مى زند. مأموران، ساحل فرات را محاصره كرده اند. عبدالله اَزْدى را مى بينم. او فرياد برمى آورد: "اى حسين! اين آب را ببين كه چه رنگ صاف و درخشنده اى دارد، به خدا قسم نمى گذاريم قطره اى از آن را بنوشى تا اينكه از تشنگى جان بدهى". حالا مى فهمم كه عمرسعد روى اين موضوع تشنگى تبليغات زيادى انجام داده است. خيلى علاقه مند مى شوم تا از قصه كشته شدن عثمان و تشنگى او با خبر شوم. آيا كسى هست كه در اين زمينه مرا راهنمايى كند؟ به راستى، چه ارتباطى بين تشنگى عثمان و تشنگى امام حسين(ع) وجود دارد؟ <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🌼 ✴️ راه حل برای کسانی که می شود 💠 آیت الله حق شناس (ره) به افرادی که نمازشان قضا میشد میفرمودند: سوره ی و عاشورا قرائت کنند تا از و به و روشن و هدایت شود. ✨ 📿 🤲🏻 ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
┄┅─✵💝✵─┅┄ آغاز سخن یاد خدا باید کرد خود را به امید او رها باید کرد ای با تو شروع کارها زیباتر آغاز سخن تو را صدا باید کرد الهی به امید تو💚 💖🌹🦋
🖐🏻💙 ‌درد درمان مےشود با ذکر يا مهدی مدد... سخت آسان میشود با ذکر يامهدی مدد... بس کہ آقايم غريب است و ندارد ياوری چشم گريان میشود با ذکر يا مهدی مدد...✨ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
🌺✨🌺 ﷽ 🌺✨🌺 ✅ بشارت ولادت انبیاء در قرآن (5⃣) ✅💐 بشارت ولادت و نبوت پیامبر اسلام (ص) 💐✨ در آیه 6 سوره صف، حضرت عیسی (ع)، بشارت ولادت و نبوت پیامبر اسلام (ص) را اینگونه به جامعه بشری زمان خود و بعد خود می‌دهد: 💐💫 وَإِذْ قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ ۖ فَلَمَّا جَاءَهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ قَالُوا هَٰذَا سِحْرٌ مُبِينٌ (آیه 6 سوره صف) و (به یاد آورید) هنگامی را که عیسی بن مریم گفت: «ای بنی اسرائیل! من فرستاده خدا به سوی شما هستم در حالی که تصدیق‌کننده کتابی که قبل از من فرستاده شده [= تورات‌] می‌باشم، و بشارت‌دهنده به رسولی که بعد از من می‌آید و نام او احمد است!» هنگامی که او [= احمد] با معجزات و دلایل روشن به سراغ آنان آمد، گفتند: «این سحری است آشکار»! ✅💐 حضرت عیسی (ع) حلقه اتصالی است که امت حضرت موسی (ع) و کتاب او را به امت پیامبر آینده (پیامبر اسلام) و کتاب او، پیوند می‌دهد. ✅💐 گرچه جمعی از بنی اسرائیل به این پیامبر موعود ایمان آوردند، اما گروه عظیمی سرسختانه در برابر او ایستادند، و حتّی معجزات آشکار او را انکار کردند. عجب این که: طایفه یهود، قبل از مشرکان عرب، این پیامبر (ص) را شناخته بودند، اما با این همه بسیاری از بت‌پرستان، ایمان آوردند ولی بسیاری از یهود بر لجاج و عناد و انکار باقی ماندند.             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚡️چند دقیقه حال معنوی!⚡️ ما کسی دیگر را نداریم، گرفتار هستید، فقط بگو : یابن الحسن ، یابن الحسن🤲 ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
🌺استاد فاطمی نیا: اعمال وعبادات ما همگی نور دارد، باید اثر و نور این ها را با مراقبه و محافظت نگه داریم وازدست ندهیم. ما متاسفانه غالبا ولخرج هستیم؛ ولخرج نور! اگر از عبادتی نوری کسب کنیم ، آن را حفظ نمیکنیم. فورا بارفتارمان آن را خرج میکنیم وازبین میبریم! نماز شب میخوانیم بعد غیبت میکنیم و نور نمازشب ازبین میرود، یک نورانیت هم اگر شب به ما بدهند، صبح خرجش میکنیم! یک دعا میخوانیم، با جواب تلخی که مثلا به مادرمان میدهیم، از بین میبریم! خلاصه هرعمل خیری نور دارد، اگر نور ها را حفظ کنیم، به تدریج این نورها جمع شده و قوی میشود و دارای آثار عالیه میشود. ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
میشناسمشان،کامل؛اول پچ پچ میکنند و نگاه میکنند و پوزخند میزنند. بعد کم کم متلکهایشان شروع میشود. خدمتکارها برایم میوه میآورند. فریبرز پوزخند میزند،پسر بیست و پنج ساله ی آقای حمیدی :چیه نیکی؟فک کنم دیگه به سن قانونی رسیده باشی سعی میکنم روی اعصابم مسلط باشم :بستگی داره منظورتون کدوم قانون باشه ملینا،که کنار فریبز نشسته،میگوید:حالا این چیه سرت کردی؟نکنه کچل شدی؟ و صدای خنده ی همه بلند میشود . دستانم به وضوح میلرزند،در هم قفلشان میکنم. قبل از اینکه جواب او را بدهم،فرنگیس میگوید:چی کارش دارین بچه ها؟ خب شاید میخواد سهمیه ای چیزی بگیره،راحت بره دانشگاه. دیگر نمیگذارند من حرف بزنم. انگار تخم کفتر خورده اند،هرکس حرفی میزند و متلکی میپراند. :_قبلا ها خوشگل تر لباس میپوشیدی! :_السالم علیک خواهر :_نیکی لباستو از کجا خریدی؟میخوام واسه خدمتکارمون بخرم. :_حاج خانم؟حجت السلام نیکی،حکم نوشیدن مشروب چی است؟ :_حرام است،مگه ندیدی نیکی لیوانشو برنداشت :_آخه قبلا میگفت بابام گفته تا هجده ساله نشی نمی تونی مشروب بخوری،الان چی؟ بلند میشوم،دیگر تحمل ندارم. سرشان گرم است،به خاطر چیزی که نوشیده اند.حرف می زنند و متوجه من نمیشوند. به طرف خروجی میروم. سعی میکنم جلوی اشک هایم را بگیرم. من باید قوی باشم،قوی تر از هروقت دیگر. نباید با این حرفها غصه بخورم. آنها چه میدانند شیرینی ایمان چگونه است؟غرق شده اند در دو روز دنیا و یادشان رفته عهدی که با خدا بستیم. }الم اعهد الیکم یا بنی آدم ان التعبدوا الشیطان..انه لکم عدو مبین{ پناه من!کمکم کن... نیکی،آغوش قدرتمند و مطمئنت را میخواهد. ضعیف تر از آنم که دوری تو را تحمل کنم.. از ساختمان خارج میشوم. انبوه ماشین های لوکس خارجی کنار هم ردیف شده اند. سرم را بلند میکنم،اکسیژن را با تک تک سلول های ریه ام میبلعم. هوای تازه، آرامم می کند. سوز سرمای آخرین روز زمستان،می لرزاندم. با دست هایم خودم را بغل میگیرم شاید کمی گرمم شود. ناگهان سنگینی و گرمای چیزی را روی شانه هایم حس میکنم،سرم را پایین میآورم. یک پالتوی مردانه،روی شانه هایم....سریع برمیگردم. دانیال،پشت سرم ایستاده. پسر آقای رادان،صاحب ویلا. نگاهم میکند:سلام ماتم برده،نمیدانم چه بگویم. از دیدنش شوکه شده ام. :_سلام چشمانش را میبندد و نفس عمیق میکشد:چقدر خوبه که اینجا از دود و دم تهران خبری نیست... نگاهم میکند:خیلی عوض شدی... پالتویش را از روی شانه ام برمیدارم و به طرفش میگیرم:آره،خیلی.. پالتو را پس میزند:بپوش سرده :_ممنون،دیگه بهتره برم تو سالن،بگیریدش لطفا پالتو را روی دستش میاندازم و راه میافتم. صدای نسبتا بلند و عصبانی اش از پشت سرم بلند میشود. مجبور میشوم بایستم. :+کدوم سالن؟همونی که اون همه آدم منتظرن بری تو و مسخرت کنن؟ :_خود تو هم یکی از اونایی :+آره ولی تو هم جزو ما بودی به طرفش برمیگردم:آره بودم،ولی دیگه نیستم. نمی خوام که باشم. ☘ 🌹☘ 🌹🌹☘ 🌹🌹🌹☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸