eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.8هزار دنبال‌کننده
13.8هزار عکس
6.2هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴دیدی بعضیا رو...؟ به بچش پول میده اما کلی سرش غُر میزنه: بیا این پولو بگیر و مثه همیشه هدر بده. به فرد نیازمند هم که کمک می‌کنه همینجور: کُشتی ما رو! بیا این پولو بگیر و ولمون کن وقتی قراره کمک کنیم، گل بی‌خار بشیم. یا کمک نکنیم یااگه کمک کردیم خرابش نکنیم ..لَاتُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُم بِالْمَنِّ وَالْأَذَىٰ..بقره۲۶۴ بخششهای خودرا با منّت و آزار،باطل نکنید             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍 💥کسایی که معتقدن خدا گناهاشونو نمیبخشه این کلیپ رو از دست ندن☺️ 📣استاد رائفی پور•.             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
معجزه زیارت عاشورا... ⁣« بفرست برای دوستت،ثواب کن » 🎙 🔺خلاصه که کسی دست خالی از دم خونهٔ اباعبدالله برنگشته.. ‌             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
اكنون ابن زياد پشيمان است كه چرا با زينب سخن گفته است تا اين گونه خوار و حقير شود. چه كسى باور مى كرد كه ابن زياد اين گونه شكست بخورد. او خيال مى كرد با زنى مصيبت زده روبرو شده است كه كارى جز گريه و زارى نمى تواند بكند. در اين هنگام امام سجّاد(ع) را در حالى كه زنجير به دست و پايش بسته اند، وارد مجلس مى كنند. ابن زياد تعجّب مى كند. رو به نيروهاى خود مى كند و مى پرسد: "چگونه شده كه از نسل حسين، اين جوان باقى مانده است؟". عمرسعد مى گويد كه او بيمارى سختى دارد و به زودى از شدّت بيمارى مى ميرد. امام سجّاد(ع) را با آن حالت در مقابل ابن زياد نگاه مى دارند. ابن زياد از نام او سؤال مى كند، به او مى گويند كه اسم اين جوان على است. او خطاب به امام سجّاد(ع) مى گويد: ــ مگر خدا، على، پسر حسين را در كربلا نكشت؟ ــ من برادرى به نام على داشتم كه خدا او را نكشت، بلكه مردم او را كشتند. ابن زياد مى خواهد كشته شدن على اكبر را به خدا نسبت بدهد. او سپاهى را كه به كربلا اعزام كرده بود به نام سپاه خدا نام نهاده و اين گونه تبليغات كرده بود كه رضايت خدا در اين است كه حسين و يارانش كشته شوند تا اسلام باقى بماند. ولى امام سجّاد(ع) با شجاعت تمام در مقابل اين سخن ابن زياد موضع مى گيرد و واقعيّت را روشن مى سازد كه اين مردم بودند كه حسينو يارانش را شهيد كردند. جواب امام سجّاد(ع) كوتاه ولى بسيار دندان شكن است. ابن زياد عصبانى مى شود و بار ديگر خون در رگش به جوش مى آيد و فرياد مى زند: "چگونه جرأت مى كنى روى حرف من حرف بزنى". در همين حالت دستور قتل امام سجّاد(ع) را مى دهد. او مى خواهد از نسل حسين، هيچ كس در دنيا باقى نماند. ناگهان شير زن تاريخ، زينب(س) برمى خيزد و به سرعت امام سجّاد(ع) را در آغوش مى كشد و فرياد مى زند: "اگر مى خواهى پسر برادرم را بكشى بايد اوّل مرا بكشى. آيا خون هاى زيادى كه از ما ريخته اى برايت بس نيست؟". صداى گريه و ناله از همه جاى قصر بلند مى شود. امام سجّاد(ع) به زينب()مى گويد: "عمه جان، اجازه بده تا جواب او را بدهم". آن گاه مى گويد: "آيا مرا از مرگ مى ترسانى؟ مگر نمى دانى كه شهادت براى ما افتخار است". نگاه كن! چگونه عمّه تنها يادگار برادر خود را در آغوش گرفته است. ابن زياد نگاهى به اطراف مى كند و درمى يابد كه كشتن زينب(س) و امام سجّاد(ع) ممكن است براى حكومت او بسيار گران تمام شود، زيرا مردم كوفه آتشى زير خاكستر دارند وممكن است آشوبى بر پا كنند. از طرف ديگر، ابن زياد گمان مى كند كه امام سجّاد(ع) چند روز ديگر به خاطر اين بيمارى از دنيا خواهد رفت. براى همين، از كشتن امام منصرف مى شود. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
💠آیت الله مجتهدی تهرانی رحمت الله 🔸 ما باید غصه بخوریم که نکند اعمال ما را آفت بزند. مثلاً یک غیبت می‌تواند تمام زحمات ما را هدر دهد. 🔸اگر غیبت کنید 40 روز اعمال خوب شما در نامه اعمال شخص غیبت شونده نوشته می‌شود و اگر عمل خوبی نداشته باشید، گناهان آن شخص در نامه اعمال شما نوشته می‌شود. این روایت از معصوم علیه السلام است.             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
خدایا شکرت 🙏 امروز را هم به لطف تو به شب رساندیم ای خدای مهربانم یاریمان ده، تحملمان را افزون، قولمان را صدق ، و قلبمان را پاک گردان الهی تو یگانه ی ، پناهمان باش 🌺⭐️شبتون پُـر از مـهر خــدا دوستان 💖🌹🦋🌟✨🌙 @hedye110
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان 💖🌹🦋🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @hedye110
برگرد که بر بهارمان میخندند یک عده به حال زارمان میخندند انقدر نبودنت به طول انجامید دارند به انتظارمان میخندند             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
انگار خدا وقتی تو را میآفرید،آرامشم را به دستان تو سپرد.. نگاهم را از صورت آرامش میگیرم،دستانم را مشت میکنم و آب دهانم را قورت میدهم. من به خودم قول داده ام. نمیتوانم،نباید فرماندهی جانم را به قلبم بسپارم.. . آرامشی که در طَبَق اخلاص،تقدیمم میکند،با خشونت پس میزنم یکی با آوای خوش کلامش در دلم را مجاب میکنم برای نیکی سریع تر ندود.. سوارـمرکب شیطان میشوم و تند میگویم:درو وا کن مانی مانی میگوید:مسیح عصبانی نشو..بذا یه چیزی بگم میگویم:اول درو وا کن،بعد بگو... مانی میگوید:نه اول تو قول بده که عصبانی نمیشی. نفسم را بیرون میدهم . نیکی میگوید:نه آقامانی..پسرعمو عصبانی نیست.. با تعجب نگاهش میکنم. عصبانی ام.... چرا من پسرعمو هستم و او،آقامانی!! ؟؟؟ عصبانی ام.... چرا مخاطب حرف های نیکی هنوز برایم مهم است؟ عصبانی ام.... چرا از اینکه پسر عمو،خطابم میکند ناراحتم؟؟ در واقع از نیکی عصبانی ام... شاید هم از خودِ بی جنبه ام... مانی میگوید:مسیح من کلی زحمت کشیدم،تا مامان راضی شد بیخیال من بشه و با ماشین بره دنبال کاراش.. اما... نیکی میپرسد:اما چی آقامانی؟مشکل چیه؟ نگران مانی شده! لعنت به من..... من باید به برادر خودم حسودی کنم؟ صدای مانی میآید:نه زنداداش.. راستش کلید اتاق تو جیب کتم بود.. کت هم موند تو ماشین.. عصبانی ام.. نمیدانم از نیکی یا مانی.. ولی عصبانی ام.. مشتم را محکم روی در میکوبم. نیکی،آستین پیراهنم را میکشد... نکن... دخترجان،دل من طاقت این کارها را ندارد... ضعیف تر از آن هستم که به نظر میآیم. :+پسرعمو چیزی نشده....آقامانی هم که مقصر نیست... مانی میگوید:مسیح چند ساعت تحمل کن... میرم سریع کلید رو مٻآرم. براتون غذا و آبجوش آوردم.. میرم پشت بوم،با یه طناب میفرستم تو بالکن.. مسیح بگیرش..شرمنده داداش.. ببخش منو... چیزی نمیگویم.. صدای پاهایش میآید و بعد صدای بسته شدن در.. از حس اینکه تنها هستیم و کسی نیست خیالم راحت میشود. نیکی نگاهم میکند:بهترین؟ در تمام عمر بیست و پنج ساله ام،خونسرد بوده ام و مطمئن به خود... اما برای بار دوم بعد از آشنایی با نیکی،عصبانیتم به مرز هشدار رسیده است... سعی میکنم صدایم بالا نرود و با مالطفت برخورد کنم. سعی میکنم نیکی شدت خشمم را درک نکند. تمام ناآرامی های جانم را به قدرت انگشتانم میبخشم و دستم را مشت میکنم. چشمانم را میبندم و نفسم را رها میکنم:تو چرا از مانی دفاع میکنی؟ با تعجب میگوید:من؟ من از آقامانی دفاع نکردم.. کار ایشون باعث شد من به جشن تولد دوستم نرسم.. ولی خب،نگران شمام.. سر چیزای بیخودی نباید این همه حرص بخورین.. تازه طوری دستتون رو کوبیدین رو در؛ که گفتم خدای نکرده دستتون میشکنه...آرام آرام انگشتانم باز میشوند. ناخودآگاه لبخندِ نصفه ای میزنم؛او... او نگران من شده! سرش را پایین میاندازد. باز هم اختیار از کف داده ام. نفس عمیقی میکشم،گلویم را صاف میکنم و نگاهم را از نیکی میگیرم... من،در برابر این اسطوره ی اخلاق،بی اختیارم... بعید نیست،کاری دست خودم دهم... سر تکان میدهم،تا افکار پریشان،سرم را ترک کنند. به طرف بالکن میروم،نیکی پشت سرم میآید. صدای ذوق زده اش،مرا به وجد میآورد. +:وای خدای من... اینجا چقدر خوبه نگاهی به بالای ساختمان میاندازم،از پشت بام تا اینجا،به اندازه ی دوطبقه فاصله هست. :_چیاش خوبه؟ :+وای پسرعمو.. فکرشو بکنین وقتی بارون میباره، آدم میتونه بشینه اینجا و کتاب بخونه.. یا حتی زمستونا،بشینه اینجا و دونه های برف رو بشماره... خیلی قشنگه.. من نمیدونستم اینجا بالکن هست 🌹به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹   ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨امام حسن مجتبی علیه‌السلام فرمودند: کسي که قرآن را - با دقّت - قرائت نمايد، در پايان آن - اگر مصلحت باشد - دعايش سريع مستجاب خواهد شد - و اگر مصلحت نباشد - در آينده مستجاب مي گردد.✨             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
انسان شناسی ۵۵.mp3
12.09M
🔺اصلاً 🔺به هیچ وجه در عالم، موجود مُرده‌ای وجود ندارد❗️ همه‌ی موجودات در عالَم، صاحب شعورند! و بر اساس همین شعور، به چهار دسته مختلف تقسیم می‌شوند! 💢 ما هم بسته به سطح ادراکمان از حقایق انسانی، در یکی از این چهار دسته جای می‌گیریم! ☜ بعد از شنیدن این چند دقیقه، می‌توانیم از خودمان، تصور دقیق‌تر و شفاف‌تری بدست بیاوریم.             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
*🏵️ذکرروز شنبه* *🌸یا رب العالمین* *🌹ای خداوند جهانیان* *صد مرتبه*
✅هر کسی بار خودش ✍️این جا تا یه بار سنگین داری دو تا کارگر خبر می‌کنی و می‌گی برات ببرن، اصلاً نمی‌ذاری به کمرت فشار بیاد. خودت می‌شینی تو خونه، یا تو ماشین و کارگر برات بارتو می‌بره. اما اون دنیا از این خبرا نیست. هر چی بار گناه داری باید خودت ببری. نه کارگری هست نه وسیله‌ای! اون دنیا همه دارن بار گناهای خودشونو می‌برن. پس سعی کنیم سبکبار بریم اون دنیا. وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری؛ هیچ کس بار گناه دیگری را به دوش نمی‌کشد. (بخشی از آیه 15             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
زياد دستور مى دهد تا اسيران را كنار مسجد كوفه زندانى كنند و شب و روز عدّه اى نگهبانى دهند تا مبادا كسى براى آزاد سازى آنها اقدامى كند. سپس نامه اى براى يزيد مى فرستد تا به او خبر بدهد كه حسين كشته شده است و زنان و كودكانش اسير شده اند. او بايد چند روز منتظر باشد، تا دستور بعدى يزيد برسد. آيا يزيد به كشتن اسيران فرمان خواهد داد، يا آنكه آنها را به شام خواهد طلبيد. چند روزى است كه اسيران وارد كوفه شده اند و در زندان به سر مى برند. شهر تقريباً آرام است. احساسات مردم ديگر خاموش شده است و اكنون وقت آن است كه ابن زياد همه مردم كوفه را جمع كند و پيروزى خود را به رخ آنها بكشد. او دستور مى دهد تا همه مردم براى شنيدن سخنان مهم او در مسجد جمع شوند. مسجد پر از جمعيّت مى شود. كسانى كه براى رسيدن به پول به كربلا رفته بودند، خوشحال اند، چرا كه امروز ابن زياد جايزه ها و سكّه هاى طلا را تقسيم خواهد كرد. آرى! امروز، روز جشن و سرور و شادمانى است. امروز، روز پول است، همان سكّه هاى طلايى كه مردم را به كشتن حسين تشويق كرد. ابن زياد وارد مسجد مى شود و به منبر مى رود و آن گاه دستى به ريش خود مى كشد و سينه خود را صاف مى كند و چنين سخن مى گويد: "سپاس خدايى را كه حقيقت را آشكار ساخت و يزيد را بر دشمنانش پيروز گرداند. ستايش خدايى را كه حسينِ دروغگو را نابود كرد". ناگهان فريادى در مسجد مى پيچد: "تو و پدرت دروغگو هستيد! آيا فرزند پيامبر را مى كشى و بر بالاى منبر مى نشينى و شكر خدا مى كنى؟". خدايا! اين كيست كه چنين جسورانه سخن مى گويد؟ چشم ها مبهوت و خيره به سوى صدا برمى گردد. پيرمردى نابينا كنار يكى از ستون هاى مسجد ايستاده است و بى پروا سخن مى گويد. آيا او را مى شناسى؟ او ابن عفيف است. سرباز حضرت على(ع)، همان كه در جنگ جَمَل در ركاب على(ع) شمشير مى زد، تا آنجا كه تير به چشم راستش خورد و در جنگ صفيّن هم چشم ديگرش را تقديم راه مولايش كرد. او نابيناست و به همين دليل نتوانسته به كربلا برود و جانش را فداى امام حسين()كند. او در اين ايّام پيرى، هر روز به مسجد كوفه مى آيد و مشغول عبادت مى شود. امروز هم او در اين مسجد مشغول نماز بود كه ناگهان با سيل جمعيّت روبرو شد و ديگر نتوانست از مسجد بيرون برود، امّا بى باكى اش به او اجازه نمى دهد كه بشنود كه به مولايش حسين(ع) اين گونه بى حرمتى مى شود. ابن زياد فرياد مى زند: ــ چه كسى بود كه سخن گفت، اين گستاخ بى پروا كه بود؟ ــ من بودم، اى دشمن خدا! فرزند رسول خدا را مى كشى و گمان دارى كه مسلمانى! آن گاه روى خود را به سوى مردم كوفه مى كند كه مسجد را پر كرده اند: "چرا انتقام حسين را از اين بى دين نمى گيريد؟". ابن زياد بر روى منبر مى ايستد. او چقدر عصبانى و غضبناك شده است. خون در رگ هاى گردن او مى جوشد و فرياد مى زند: "دستگيرش كنيد". بعد از سخنان ابن عفيف مردم بيدار شده اند. ابن عفيف مردم را به يارى خود فرا مى خواند. ناگهان، هفتصد نفر پير و جوان از جا برمى خيزند و دور ابن عفيف را مى گيرند، آرى! ابن عفيف شيخ قبيله اَزْد است، آنها جان خويش را فداى او خواهند نمود. مأموران ابن زياد نمى توانند جلو بيايند. هفتصد نفر، دور ابن عفيف حلقه زده اند و او را به سوى خانه اش مى برند. بدين ترتيب، مجلس شادمانى ابن زياد به هم مى خورد و آبروى او مى ريزد و او شكست خورده و تحقير شده و البته بسيار خشمگين، به قصر برمى گردد. او فرماندهان خود را فرا مى خواند و به آنها مى گويد: "بايد هر طورى كه شده صداى ابن عفيف را خاموش كنيد، به سوى خانه اش هجوم ببريد و او را نزد من بياوريد". سواران به سوى خانه ابن عفيف حركت مى كنند. جوانان قبيله اَزْد دور خانه او با شمشير ايستاده اند. جنگ سختى در مى گيرد، خون است و شمشير و بدن هايى كه بر روى زمين مى افتد. ياران ابن عفيف قسم خورده اند تا زنده اند، نگذارند آسيبى به ابن عفيف برسد. سربازان ابن زياد بسيارى از ياران ابن عفيف را مى كشند تا به خانه او مى رسند. آن گاه درِ خانه را مى شكنند و وارد خانه اش مى شوند. دختر ابن عفيف آمدن سربازان را به پدر خبر مى دهد. ابن عفيف شمشير به دست مى گيرد: ــ دخترم، نترس، صبور باش و استوار! اكنون ابن عفيف به ياد روزگار جوانى خويش مى افتد كه در ركاب حضرت على(ع) شمشير مى زد. پس بار ديگر رَجَز مى خواند: "من آن كسى هستم كه در جنگ ها چه شجاعانى را به خاك و خون كشيده ام". پدر، نابيناست و دختر، پدر را هدايت مى كند: "پدر! دشمن از سمت راست آمد" و پدر شمشير به سمت راست مى زند. دختر مى گويد: "پدر مواظب باش! از سمت چپ آمدند" و پدر شمشير به سمت چپ مى زند. تاريخ گفتار اين دختر را هرگز از ياد نخواهد برد كه به پدر مى گويد: "پدر! كاش مرد بودم و مى توانستم با اين نامردها بجنگم، اينها همان كسانى هستند كه امام حسين(ع) را شهيد كرد
ند". دشمنان او را محاصره مى كنند و از هر طرف به سويش حمله مى برند. كم كم بازوان پيرمرد خسته مى شود و چند زخم عميق، پهلوان روشن دل را از پاى درمى آورد. او را اسير مى كنند و دست هايش را با زنجير مى بندند و به سوى قصر مى برند. ابن زياد به ابن عفيف كه او را با دست هاى بسته مى آورند، نگاه مى كند و مى گويد: ــ من با ريختن خون تو به خدا تقرّب مى جويم و مى خواهم خدا را از خود راضى كنم! ــ بدان كه با ريختن خون من، غضب خدا را بر خود مى خرى! ــ من خدا را شكر مى كنم كه تو را خوار نمود. ــ اى دشمن خدا! كدام خوارى؟ اگر من چشم داشتم هرگز نمى توانستى مرا دستگير كنى، امّا اكنون من خدا را شكر مى كنم چرا كه آرزوى مرا برآورده كرده است. ــ پيرمرد! كدام آرزو؟ ــ من در جوانى آرزوى شهادت داشتم و هميشه دعا مى كردم كه خدا شهادت را نصيبم كند، امّا از مستجاب شدن دعاى خويش نااميد شده بودم. اكنون چگونه خدا را شكر كنم كه مرا به آرزويم مى رساند. ابن زياد از جواب ابن عفيف بر خود مى لرزد و در مقابل بزرگى ابن عفيف احساس خوارى مى كند. ابن زياد فرياد مى زند: "زودتر گردنش را بزنيد" و جلاد شمشير خود را بالا مى گيرد و لحظاتى بعد، پيكر بى سر ابن عفيف در ميدان شهر به دار آويخته مى شود تا مايه عبرت ديگران باشد. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
◈ ✍ 🌿 آیت‌اللـہ بهـــاءالـدینـی(ره) : لذات روحانی نصیب چشم و گوشِ هرز نمی‌شود، باید خود را اصــلاح ڪرد تا لذّات معنـــوی را درڪ کرد             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 داستان عجیب کسی که حاج قاسم رو دفن کرده بود 🎥 حاج مهدی رسولی میگه سر قبر حاج قاسم از کسی که حاجی رو دفن کرده بود پرسیدم حاج قاسم رو ندیدی؟ میگه تو خواب دیدمش ازشون سوالاتی پرسیدم که مهم ترین سوال این بود که لحظه انفجار چه حالی داشتی حاجی؟ حاجی جواب داد...😭😭             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
┄┅─✵💝✵─┅┄ خدایا🌻🍃 سرآغازصبحمان را با یاد و نام و امید تو میگشاییم🌻🍃 پنجره های قلبمان را عاشقانه بسویت بازمیکنیم تانسیم رحمتت به آن بوزد🌻🍃 الهی به امید تو 💚 💖🌹🦋🇮🇷🇮🇷🇮🇷
سلام بر جانِ حاضرِ غریبِ عالم ... فِي هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِي کُلِّ سَاعَةٍ ✨اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُم✨             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
🌺✨🌺 ﷽ 🌺✨🌺 ✅ بهترین ها در قرآن (1⃣) ✅💐 بهترین کتاب 💐✨ همیشه بهترین ها به خداوند سبحان تعلق داشته و دارد. در آیه 23 سوره زمر، بهترین گفتار و کتاب (قرآن) به خداوند نسبت داده شده است. 💐✨ «حديث» به معناى سخن و گفتار است و مراد از حديث در اين آيه، قرآن است و «احسن الحديث» بودن قرآن به خاطر جامعيّت، حقّانيّت، استوارى، فصاحت و بلاغت قرآن است: 💐💫 اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَابًا مُتَشَابِهًا مَثَانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلَىٰ ذِكْرِ اللَّهِ ۚ ذَٰلِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشَاءُ ۚ وَمَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ (آیه 23 سوره زمر) خداوند بهترین سخن را نازل کرده، کتابی که آیاتش (در لطف و زیبایی و عمق و محتوا) همانند یکدیگر است؛ آیاتی مکرّر دارد (با تکراری شوق‌انگیز) که از شنیدن آیاتش لرزه بر اندام کسانی که از پروردگارشان می‌ترسند می‌افتد؛ سپس برون و درونشان نرم و متوجّه ذکر خدا می‌شود؛ این هدایت الهی است که هر کس را بخواهد با آن راهنمایی می‌کند؛ و هر کس را خداوند گمراه سازد، راهنمایی برای او نخواهد بود! ✅💐 سه توصیف امتیازات بزرگ این کتاب آسمانی: 1⃣💐 «کتابی است که آیاتش (در لطف و زیبائی و عمق و محتوا) همانند یکدیگر است» (کِتاباً مُتَشابِهاً) 2⃣💐 «آیاتی مکرر دارد» با تکراری شوق‌انگیز (مَثانِیَ) 3⃣💐 «نفوذ عمیق و فوق العاده آیات آن» ✅💐 در حدیثی از پیامبر (ص) نقل شده که فرمود: «هنگامی که بدن بنده‌ای از خوف خدا لرزان شود گناهش فرو می‌ریزد همان گونه که برگ خشک از درختان».             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
نگاهش میکنم،من او را....او منظره ی شهر را... خنده ام میگیرد... دختر یکی از ثروتمندترین مردان این شهر، از دیدن یک بالکن کوچک چندمتری در پوست خودش نمیگنجد... نمیتوانم نظرم را به زبان نیاورم. :_تو خیلی احساساتی هستی! :+همه ی آدما احساساتی ان... ِب بلاتکلیفی ام یخ میزنم بازهم در قطب جنو . سرمای قلبم را به کلامم منتقل میکنم. :_نه.. من نیستم خودم را گول میزنم.. مگر میشود احساس نداشته باشم،وقتی در کنار او،مثل پسربچه ها ذوق میکنم،مٻخندم ،عصبانی میشوم و به طرفة العینی آرام... با تعجب نگاهم میکند. اصلا مگر میشود در برابر معصومیت های تو، احساساتی نبود؟ طمأنینه را چاشنی حرف های تلخم میکنم. ِّ اقتصادی پدرم رو به ارث بردم و مانی،احساسات مامانم رو :_واقعیت رو گفتم.. من َشم نگاهش را از صورتم میگیرد وبه شهر خیره میشود آه عمیقی میکشد :+چه ناعادلانه! با غرور،دست هایم را روی سینه ام قفل میکنم. :_میدونم،در حق مانی ظلم شده.. به طرفم برمیگردد و مقابلم میایستد. :+برعکس... اونی که ضرر کرده شمایید نگاهش میکنم،چرا این دختر با هر کلمه و جمله اش درونم را بهم میریزد؟ چنان محکم در چشمانم زل زده که باورم نمیشود... صدای مانی،فکر و خیال را از سرم میپراند:مسیح دارم میفرستمش سرم را بلند میکنم،دوباره به نیکی نگاه میکنم :_نیکی عقبـ تر وایسا،نخوره به سرت نگاهش رنگ بی تفاوتی میگیرد . عقب میرود و آسمان را نگاه میکند. مانی آرام،طناب را پایین میفرستد. نرسیده به من،در چندمتری دستانم،روی هوا متوقف میشود. مانی با حرص میگوید:طناب کوتاهه.. نگاهی به نیکی می اندازم و فاصله اش... :_بفرستش مانی،طنابو ول کن... رو هوا میگیرم... مانی با تردید میگوید:مطمئنی؟ خطرناکه ها... :_بفرست...نترس دست هایم را دراز میکنم...مانی طناب را رها میکند ، صدای مضطرب نیکی میآید:مراقب باش... اولین مفرد شدنم برای او.... اولین بار که مرا با خودم جمع نبست... اولین بار،که برایش خودم شدم.... قلبم به شدت میتپد و روی هوا،سبد پیک نیک کوچک را میگیرم. از محبت آمیزترین جمله ی نیکی،جان میگیرم... سبد روی دستانم مینشیند و برق،در نگاهم .... :_رسید دستم مانی مانی میگوید:باشه.. الان میام پایین سبد را برمیدارم و به نیکی میگویم :بریم تو.. وارد اتاق میشود و من هم پشت سرش.. روبه رویش مینشینم. سبد را باز میکنم و غذاها را درمیآورم. ظرف های آلومینیومی غذا را برابر خودم و نیکی میگذرم. لیوان ها را درمیآورم،با بطری نوشابه و فلاسک چای. نگاهی به داخل سبد میاندازم،یک قاشق کف سبد افتاده. نگاهی به اطراف میاندازم. صدای باز و بسته شدن در ورودی میآید. صدا میزنم :_مانی؟ صدایش از دور میآید :+با منی؟ :_آره،قاشق یه دونست... صدای موبایلش میآید. +یه دقیقه صبر کن... صدای پاهایش میآید،از پشت در میگوید :+مسیح مامانه،حرف نزنین... جانم مامان؟ :+خیلی خب میام دیگه... ... :+مامان خب من ماشین ندارم چطوری زود خودمو برسونم؟؟ :+مهمونی؟ مسیح نصفه شب میرسه،نصفه شب چه مهمونی ای آخه؟ :+مامان به جون خودم مسیح بشنوه،عصبانی میشه.. :+آخه.... فرودگاه؟؟ :+باشه مامان،باشه... نه من دیگه نمیرسم بیام خونه... میرم ماشین مسیح رو برمیدارم،میرم فرودگاه... :+باشه حالا بهتون زنگ میزنم،خداحافظ :+مسیح؟من دارم میرم کاری نداری؟ بلند میشوم و پشت در میروم :_کجا میری؟ :+ببین دیگه نمیتونم برم خونه و کلیدو بیارم.. ماشینت رو برمیدارم یه دوری این اطراف میزنم یه کلیدسازی،قفل سازی چیزی پیدا میکنم،میام... :_خب برو از خونه کلیدو بیار دیگه... :+نه اگه برم،مامان اصرار میکنه واسه پیشوازتون بیاد فرودگاه... خبر داری که عادت نه شنیدن نداره :_باشه،برو :+موبایلت کجاست من این همه بهت زنگ زدم؟ :_موبایلم جاموند تو ماشین... گوشی نیکی اینجاست،کاری داشتی زنگ بزن بهش :+باشه،کاری ندار ی؟ زنداداش کاری با من ندارین؟ صدای نیکی از پشت سرم میآید:نه آقامانی ممنون... :+پس خداحافظ فعلا... 🌹به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
تلنگر..... هميشه خواب روزه دار عبادت نيست، گاهي خيانت است! مثل وقتي كه پاي صهيونيست در ميان باشد... راهپیمایی باشکوه روز جهانی قدس 👊👊👊 *مرگ بر اسرائیل*             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
‌ ☘ آیت الله فاطمی نیا : 🌷 تا فرصت تمام نشده از باقیمانده این ماه مبارک استفاده کنید . قرآن بخوانید ، را که همه حفظ هستند مدام بخوانید که هر آیه یک ختم قرآن است .             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
4_6028139337562984256.mp3
10.92M
✨ در فرهنگ انسانیِ اسلامی، دو «ولایت» در جهان وجود دارد که در تقابل با یکدیگرند، و دینداری انسان‌ها بر اساس این دو تعیین می‌شود؛ - ولایت خدا و دوستان او - ولایت شیطان و پیروان او در این فرهنگ، برای انسان‌های مؤمن یک اصل و فرمول بسیار مهم بیان شده که نشان‌دهنده‌ی میزانِ راهیابیِ فرد به " باطنِ انسانی" است. آن فرمول چیست؟             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸