eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.1هزار عکس
6.3هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
┄┅─✵💝✵─┅┄ به نام خداوند لــــوح و قلم حقیقت نگـــار وجود و عـــدم خـــــدایی که داننده رازهاست نخســــــتین سرآغاز آغازهاست باتوکل به اسم اعظمت الهی به امید تو💚 🦋🌹🌷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @delneveshte_hadis110
ای منتقم خون ادرکنی😔 حضرت مهدی(عج) فرمودند: «همانا من دعا می کنم برای هر مؤمنی که به یاد آورد مصیبت جد شهیدم را و سپس دعا کند برای تعجیل فرج و تاییدم.» (مکیال المکارم ، جلد۲ ، صفحه۷۵)             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @hedye110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ به امام حسن مجتبی علیه السلام و امام حسین علیه السلام يَا أَبا مُحَمَّدٍ، يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا الْمُجْتَبىٰ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🦋🦋 يَا أَبا عَبْدِاللّٰهِ، يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا الشَّهِيدُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ، اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @hedye110
در آینه ی اتاق به خودم خیره میشوم. نگاهم روی ماه و ستاره ی گردنبندم خشک میشود. نگه داشتن یادگاری که اشکالی ندارد،دارد؟ پس دادن هدیه،کار درستی نیست،مگر نه؟ آهی میکشم کجایی مراقب همیشگی من؟! از لباسهایی که هنوز اینجا مانده،بلوز و شلوار راحتی انتخاب میکنم و بعد از عوض کردنشان دوباره به سالن میروم. مامان و منیر در آشپزخانه هستند. مامان با دیدنم میگوید :+بیا... این چند وقت خیلی ضعیف شدی لبخندی میزنم و مسیر آشپزخانه را در پیش میگیرم که صدای آیفون میآید. قبل از اینکه منیر دست به کار شود،میگویم:من باز میکنم. راهم را به طرف آیفون کج میکنم. :_بله؟ صدای زنعمو شراره را میشنوم و بعد تصویرش را میبینم :+نیکیجون ماییم دکمه را میزنم. نگرانی دوچندان به مغزم هجوم میآورد. این ساعت از روز،درست وسط هفته؟ :_مامان،زنعمو شراره است مامان از آشپزخانه بیرون میآید و باهم به استقبال میرویم. زنعمو و پشت سرش عمو داخل میشوند. چهره ی زنعمو رنگ پریده به نظر میرسد و فرفریهای طلایی‌اش نامرتب اند. عمو هم آشفته است،یا من اینطور حس میکنم. نکند مسیح زودتر از من همه چیز را گفته؟ زنعمو دستم را میفشارد:سلام نیکی جون،خوبی؟ مردمکهایش آرام و قرار ندارند. عمو با مامان دست میدهد و میگوید:یه مسئله ای پیش اومده بود،میخواستم با مسعود مطرح کنم،شراره هم که فهمید میام اینجا،همراهم اومد.. مامان با مهماننوازی میگوید:خیلی کار خوبی کردین،بفرمایید،ولی مسعود که نیست... عمو با لحنی عجیب میگوید:نیست؟؟ بی قراری،سلول به سلول در تمام مغزم پخش میشود. مامان با لبخند میگوید:بریم نهار بخوریم حالا..مسعود کلا تهران نیست. عمو نگاهی به زنعمو میاندازد که معنی اش را نمیفهمم. چقدر همه چیز عجیب و غریب است! صدای باز و بسته شدن در میآید. برمیگردم و با کمال تعجب،مسیح را پشت سرم میبینم. او هم با تعجب به من خیره شده. تازه متوجه میشوم.نه حجاب دارم،نه فرصتی برای فرارکردن.. موهای مجعد مشکیام،روی شانه هایم ریخته اند. سرم را پایین میاندازم. مسیح بدون اینکه با نگاهش،معذبم کند،به طرف جمع میآید و سلام بلندی میدهد. مامان نگاهم میکند:خوش اومدی مسیح جان،نیکی فکر میکرد امروز نمیای..بیاین بریم بشینیم...بفرمایید عمو میگوید:راستش افسانه جون...نمیدونم چطور بگم...یعنی...گفتی مسعود کجاست؟ مامان با تعجب میگوید:رفته شمال..چیزی شده محمود؟؟ عمو سرش را پایین میاندازد. زنعمو نگاهی به من میکند و آرام میگوید:چیزی نیستا...هیچی نشده،فقط ...فقط یه تصادفِ جزئی خیلی کوچیک.. به صرافت میافتم. بابا...دیگر نمیشنوم که چه میگوید. احساس میکنم دنیا دور سرم میچرخد. همه جا تاریک میشود و من از بلندترین قله سقوط میکنم. بدون شک دارم میمیرم. یک لحظه بین آسمان و زمین معلق میمانم. صدای آشنایی به نام میخواندم. بوی عطر سردش را با تمام وجود میبلعم. بین دستان مردانه اش اسیر شده ام. به گرمای تنش نیاز دارم. ِعیسایی با دم اش،صدایم میزند:نیکی....نیکی....یا امام حسین! 🦋🌹🦋🌹🦋 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆خاطرات مرحوم زنده یاد حاج شیخ احمدکافی (ره) پیاده روی ایشان از نجف اشرف تا کربلای معلی 😭             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
🌴 🌴 🌴 ﷽ نگاه كن! بزرگان كوفه به سوى خانه هانى مى روند. هانى نماز عصر خود را خوانده و كنار ايوان خانه اش نشسته است. درِ خانه زده مى شود و بزرگان كوفه، وارد خانه مى شوند. ــ اى هانى، چرا از ابن زياد كناره مى گيرى؟ مگر نمى دانى كه او همواره سراغ تو را مى گيرد؟ ــ من مدّتى بيمار بودم و نمى توانستم به نزد ابن زياد بروم. ــ امّا او مى گويد كه تو، عمداً، از او كناره گيرى مى كنى; چرا بايد كارى كنى كه ابن زياد به تو بدبين شود؟ برخيز و همراه ما به نزد ابن زياد بيا و اين بى مهرى را بر طرف كن! هانى، هر بهانه اى مى آورد، آنها قبول نمى كنند. سرانجام هانى از جاى خود بلند مى شود، لباس خود را مى پوشد و همراه مهمانان خود به سوى قصر حركت مى كند. آرى، ابن زياد مى داند با زور نمى توان هانى را به قصر آورد; براى همين، از راه حيله و نيرنگ، عمل مى كند. هانى به نزديك قصر رسيده است; امّا او وارد قصر نمى شود. مثل اينكه هانى شك كرده است و با خود مى گويد: "نكند اين نقشه ابن زياد باشد و بخواهد مرا از اين راه به دام بيندازد؟". نگاه كن! هانى دارد بر مى گردد. خدا را شكر! امّا پسر برادر هانى راه را بر او مى بندد: ــ عمو جان! كجا مى روى؟ ــ من از ابن زياد بيمناكم. بگذار برگردم! ــ عمو جان، جاى هيچ نگرانى نيست; ما ساعتى قبل، نزد ابن زياد بوديم; ما براى صلح و صفا مى رويم; نگران نباش كه به تو هيچ آسيبى نخواهد رسيد. هيچ كس نمى داند كه مَعقِل، آن جاسوس بدجنس در انتظار هانى است! هانى همراه با بزرگان كوفه وارد قصر مى شود. هانى به ابن زياد سلام مى كند; امّا او با عصبانيّت مى گويد: "اى هانى! مسلم بن عقيل را در خانه خود جاى مى دهى و براى او اسلحه و سرباز جمع آورى مى كنى؟". هانى مى خواهد انكار كند امّا ابن زياد فرياد مى زند: "مَعقِل! بيا بيرون!". ناگهان مَعقِل از پشت پرده بيرون مى آيد. تا نگاه هانى به مَعقِل مى افتد، همه چيز را مى فهمد. مَعقِل همان كسى است كه هر روز به خانه او رفت و آمد داشته و پول زيادى را براى خريد اسلحه به مسلم داده است. ابن زياد مى گويد: "اى هانى! آيا اين شخص را مى شناسى؟". هانى كه مى فهمد ابن زياد از همه برنامه هاى او خبر دارد، سرِ خود را پايين انداخته و مى گويد: ــ من مسلم بن عقيل را به خانه خود دعوت نكردم; بلكه او بر من مهمان شده است. ــ تو از پيش من بيرون نمى روى مگر اين كه مسلم را به نزد من بياورى. ــ به خدا قسم، چنين كارى نخواهم كرد كه مهمان خود را به دست تو دهم. ــ بايد مسلم را به من تحويل دهى. <=====●●●●●=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef <=====●●●●●=====>
@abaratinfo 1.mp3
6.13M
☑️حاج حسین خلجی 💠سلام اربابم... 🦋🔷             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
⇦ اسلم ترکی يكى از شهداى كربلا، وى غلام سيدالشهدا (ع) و ترك زبان بود، تيرانداز و كماندار بود و كاتب امام حسين (ع) به شمار مى رفت. قارى قرآن و آشنا به عربى بود. برخى نام او را سليمان و سليم هم نوشته اند. روز عاشورا كه اذن ميدان گرفت، اين گونه رجز مى خواند: دريا از ضربت نيزه و شمشيرم مى جوشد و آسمان از تيرم پر مى شود، آن‌گاه كه تيغ در كفم آشكار شود، قلب حسود متكبر را مى شكافد. وى ... ○انصارالحسين، ص58. ●مقتل خوارزمى، ج2، ص24. ○بحارالانوار، ج45، ص30، عوالم (امام حسين علیه السلام)، ص273. ●ابصارالعين، ص53- نفس المهموم، ص294 - بحار 30:45.             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
سه چیز است که اجازه ترک آن به احدی داده نشده: «یکی وفای به عهده» که اجازه نداری خلاف عهد کنی ! چه طرفت خوب باشد چه بد باید به عهدت وفا کنی «دوم ادای امانت» اگر کسی چیزی پیش تو به امانت گذاشته، چه طرف خوب باشد و چه بد، باید امانت را بدهی. «سوم خوبی کردن به پدر و مادر» چه پدر و مادر خوب و چه پدر و مادر بد. باید به پدر و مادرت احسان کنی @delneveshte_hadis110 <====💠🏴🖤🏴💠====>
. 🗓به‌مناسبت روز ۲۷ شهریور، سالروز خاموشی چراغ پرفروغ شعر و ادب پارسی، استاد سیدمحمدحسین بهجت تبریزی متخلص به 🍃 شهریار شهرآشوب بنال با غزلم ای سه‌تار شهرآشوب دوباره ولوله کن ای نگار شهرآشوب تو شهسوار کلامی تو پیک امیدی ز گرد راه برون آ سوار شهرآشوب دل خزان‌زده‌ام را فقط تو درمانی برس به داد من ای نوبهار شهرآشوب میان باغ تغزّل همیشه سرسبزی اگرچه سرخ‌دلی، لاله‌زار شهرآشوب اگر تمام شده شمع و مرده اختر پاک نمی‌کنم گله، شب‌زنده‌دار شهرآشوب سحر به بوی گلستان دمی شدم در باغ به بوی لاله و گل ای هزار شهرآشوب عروس طبع تو را شانه می‌زدم دیشب به یاد زلف تو ای شهریار شهرآشوب ، بهار ۱۳۷۵             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
دعامیکنم درفراسـوی این شب تاریک و سیـاہ "" خـداونـد "" نور عشق بی حدش را بتابانـد برخوشه‌ی آرزوهـای شمـا تا صـدها ستـارہ بروید برای اجابت آنـها شبتـون آروم دلتون شاد دوستان 🌙 ⭐️✨🌟🌟🌹🌷💐🦋           @hedye110 🏴🖤🏴
┄┅─✵💝✵─┅┄ چه زیباست که هر صبح همراه با خورشید به خدا سلام کنیم💚 نام خدا را نجوا کنیم و آرام بگوییم الهی به امید تو💚 🦋🌹🌷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @delneveshte_hadis110 🏴🖤🏴
سر【فدای】قدمت ای مَه کنعانی من قَدَمی ‌رنجه ‌کن ای‌ دوست ‌به【‌مهمانی】من عمرمان رفت به 【تکرار】نبودن هایت غیبتت ‌سخت ‌شد از دست‌【مسلمانی】من 😞             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @hedye110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ به امام سجاد علیه السلام و امام محمد باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام يا اَبَا الْحَسَنِ، يا عَلِىَّ بْنَ الْحُسَيْنِ، يَا زَيْنَ الْعابِدِينَ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🦋🌹 يَا أَبا جَعْفَرٍ، يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا الْباقِرُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🌹🦋 يَا أَبا عَبْدِ اللّٰهِ، يَا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ، أَيُّهَا الصَّادِقُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @delneveshte_hadis110
ان با چشمهایی دریده،به دنبال ذره ای انکار در صورت من است. اولین قطره ی اشک که از چشم راستم به پایین پرتاب میشود،سنگینی مصیبت را روی شانه هایم حس میکنم. مامان دستانش را به طرفم دراز میکند. دنیا دور سرم میچرخد.به تنها آغوش باز روبه رویم پناه میبرم. تنها چیزی که میفهمم همین است: یتیم شدهام ! 🦋🌹🦋🌹🦋🌹 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
﷽ *مسیح* نگاهی به صورت پریشانش میکنم و دوباره چند قطره آب رویش میپاشم. منیر،با نگرانی میگوید:آقا میخواین زنگ بزنم به اورژانس؟ نگرانی ام را قورت میدهم و میگویم:نه،فقط آب قند چی شد؟ لیوان بلندی سریع نشانم میدهد:ایناهاش... دستم را آرام روی گونهی مرطوبش میگذارم و چند ضربهی آرام میزنم. :_نیکی...نیکیجان... پلکش میپرد. دست چپم را زیر سرش کمی بلند میکنم. :_نیکی خانم... نیکیجانم... آرام،کمی چشمانش را باز میکند. منیر با خوشحالی میگوید:به هوش اومد... لیوان را از دستش میگیرم و به طرف دهان نیکی میبرم:خوبی خانمم؟؟ حضور منیر،بهانه ی خوبیست،برای ادامه دادن نقش همسر نیکی! هرچند بعید میدانم این لحظه ها را بعدها به خاطر بیاورد. چشمانش را کامل باز میکند و آب دهانش را قورت میدهد. متوجه موقعیتش میشود،حق دارد!تا به حال از این فاصله،من را ندیده! سریع از جا میپرد:بابام.. با دستم کنترلش میکنم:آروم باش..آروم باش عزیزم.. بغض میکند و لبهایش میلرزد:بابام چی شده مسیح؟ سر تکان میدهم و با صادقانهترین لحن ممکن میگویم:بابات حالش خوبه...بیمارستانه...یه تصادف کوچولو کرده... الانم مامانت بالاسرشه...میخوای تلفنی باهاش حرف بزنی؟؟ بلند میشود:نه فقط میخوام ببینمش.. :_باشه،آماده شو بریم بیمارستان.. با ذوق به طرف اتاقش میرود. باید شارژ شوم.باید آماده باشم. موبایلم را درمیآورم و شماره ی عمووحید را میگیرم.. *نیکی* صدای زنگ موبایل مسیح میآید. سرم را از روی شیشه برمیدارم،با پشت دست اشکهایم را پاک میکنم و با نگرانی به او خیره میشوم. "باشه"ای میگوید و موبایل را کنار دنده میگذارد. :_مانی بود...گفت بابات رو بردن اتاق عمل..واسه ضربه ای که به سرش خورده ملتمسانه میپرسم :+مسیح حالش چطوره؟؟ تو رو خدا بگو... :_گفتم که...قبل اینکه بیام خونتون پیشش بودم.حالش خوبه،یعنی جای نگرانی نیست.. دوباره به ترافیک سنگین خیره میشوم و زیر لب میگویم:چیزی نیست... چیزی نیست... با عجله به طرف اتاق عمل میروم. مسیح همشانه ام میآید و زودتر از من درها را باز میکند. انتهای راهرو،مادرم را میبینم. خون به صورتش راه پیدا نکرده،در عوض بین سفیدی چشمانش جمع شده. زنعمو کنارش ایستاده و عمو و مانی آنطرفتر... چادرم را جمع میکنم و با قدمهای بلند به طرفشان میروم. مانی زودتر از همه متوجه آمدنمان میشود:اومدین؟ از کنارش که رد میشوم میگوید:نیکی حال مامانت اصلا خوب نیست. اشکهایم را پس میزنم و به طرف مامان میروم:مامان... مامان،چشمهای به خون نشسته اش را به صورتم میدوزد:اومدی نیکی؟الان بابات بهوش میاد... نگاهی به عمو و زنعمو میاندازم و زیر بازویش را میگیرم:بیا مامان... بیا بریم بشینیم... مامان به دنبالم کشیده میشود. برابرش زانو میزنم و دستانم را روی پاهایش میگذارم. سعی میکند لبخند بزند،اما لبهای خشکش تکان نمیخورند. بلند میشوم:زنعمو پیش مامانم هستین؟ زنعمو سرش را تکان میدهد و کنار مامان مینشیند. دوباره به طرف در اتاقعمل میروم. برابر عمو میایستم:عمو بابام چی شده؟ عمو نگاهی به مسیح میاندازد. محکمتر میپرسم:عمو بابام چشه؟ عمو سر تکان میدهد:لگنش شکسته...خونریزی داخلی داره.. سعی میکنم گریه نکنم:پس...مسیح که گفت جراح مغز بالاسرشه؟! عمو سرش را پایین میاندازد:فعال دارن سرشو عمل میکنن... عمق فاجعه را تازه میفهمم. ضربه چنان کاری بوده،که هم سرش شکسته،هم لگنش... خونریزی داخلی هم که دارد،بین حرفهای مسیح از شکستگی دست و دنده هایش هم شنیدم...روی اولین صندلی سقوط میکنم. :_نیکی.. سرم را بلند میکنم و به صورت مضطرب مسیح خیره میشوم :_ببین خبر تصادف بابات رو که گفتیم،تو از حال رفتی،مامانت هم شوکه شد... ببین خانمم،الان مامانت به دلگرمیهای تو احتیاج داره...متوجه ی که؟ سر تکان میدهم :+بابام که از اتاق عمل بیاد بیرون مامانم حالش خوب میشه.. مسیح مینشیند و موبایل را کنار گوشم می گیرد،صدای ضبط شده ی عمووحید می آید:شب که غارت تموم شد و بچه ها خوابیدن،وقتی حضرت زینب وارد گودی قتلگاه شد،وقتی دست برد زیر بدن حضرت حسین چی گفت؟؟ سرم را پایین میاندازم و زیر لب می گویم:تقبل منا هذا القلیل... شرم دارم از قیاس خودم با حضرت زینب.... من کجا و ام المصائب حضرت عقیله کجا؟ مسیح بلند میشود. تلنگرش کوتاه بود و به جا... چشمانم را میبندم و به خدا توکل میکنم. توکلت علی الحی الذی الیموت... صدای باز شدن در که میآید بلند میشوم. دکترسبزپوش به طرفمان میآید. نگاهی به صورتهای مضطربمان میاندازد و با اندوه میگوید:متأسفم...لخته ی خون خیلی بزرگ بود... حس میکنم دریایی از آب یخ روی سرم میریزند. با بهت به مسیح نگاه میکنم. متاسف است؟ برای چه؟برای که؟ صدای گریه ی زنعمو میآید. برمیگردم. زمین زیر پاهایم میلرزد. زنعمو و مانی زیرشانه های مامان را گرفته اند و مام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️هشدار؛ ریشه فتنه بیرون زد! / کمپین سوزاندن آیات حجاب در قرآن به بهانه فوت تلخ مهسا امینی/ شیعه و سنی ریشه فتنه را بخشکانند 🔹جریان دروغ پرداز پیرامون فوت غم انگیز مهسا امینی که با انتشار دروغ فوت او به دلیل ضرب و شتم با ویدیوهای دوربین مدار بسته پلیس رسوا شدند، وارد فاز تازه ای شده و کمپین قرآن سوزی و پاره کردن آیات حجاب را آغاز کردند! 🔹جریان نفاق، سلطنت طلب، سعودی و اسرائیلی به همراه برخی از جریان اصلاحات و سلبریتی ها با انتشار دروغ پیرامون این اتفاق به تحریک احساسات پرداخته و الان با بیان اینکه باید بزنیم به این بهانه که حجاب یک حکم قرآنی است به قرآن سوزی روی آورده اند! 🔹قطعا شیعه و سنی با هوشیاری در مقابل این فتنه و مقابله با هتاکی دردناک به ساحت قرآن و مسلمانان مانع از پیشبرد اهداف این جریان مشکوک خواهند شد!             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
❣کمال بندگی❣
⛔️هشدار؛ ریشه فتنه بیرون زد! / کمپین سوزاندن آیات حجاب در قرآن به بهانه فوت تلخ مهسا امینی/ شیعه و
سلام فیلمش قرآن سوزی هست قطعا ناراحت کننده هست میتونید نبینید فقط متن رو بخونید
-1197203709_-210980.mp3
1.14M
♨️شهید و حق الناس 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸