eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
6.4هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ بیشتر پولدارها و بالا شهریا آمده بودند و میان آن همه جمعیت فقط من و ایران چادر داشتیم ایران که دیگر اخم نمی‌کرد می‌خندید و می گفت پروانه ببین با این چادرها ما دوتا شدیم مثل ننه نقلی نگاهی به اطراف انداختم دیدم راست می‌گوید زدم زیر خنده ببرها خوشگل تر از خرس های سیاه و گنده بودند البته تا وقتی که دهن باز نکرده بودند از پشت قفس ها چشم در چشمشان می دوختیم و محو رنگ آمیزی صورتشون می‌شدیم وقتی که دهن باز می‌کردند یکه می خوردیم اما به جای اینکه بترسیم هورا می کشیدیم مامان از پشت نرده های سیاه و ضخیم قفس دورمان می‌کرد و می‌گفت اگه زیاد زل بزنید بهشون شب میان به خوابتون ما هم از ترس اینکه شب بخوابمون نیایند رد می‌شدیم انتهای قفسها آقای عکاسی ایستاده بود و برای مردم که پشت سرشان حیوانات بودند عکس یادگاری می‌گرفت دلمان می‌خواست با ببرها عکس یادگاری بگیریم اما بابا اصرار داشت که دیر شده بجنبید باید بریم جهان نما و چون می‌خواست به سرویس برود سنگ تمام گذاشت و به خاطر اینکه خاطره خوبی به یادمان بماند از سیرک هندی ما را به جهان نما برد جهان نما منطقه پولدار نشین همدان بود که به غیر از شام سوروسات ساز و آواز هم در آن برپا بود شام را خوردیم و قبل از اینکه نوازنده و خواننده ها شروع کنند به ساز زدن و خواندن به خانه برگشتیم آقا قبل از رفتن برای اینکه ما بدانیم خمس چیست جمعمان کرد و به مامان گفت خمس سالانه را پیش آقای آخوند ملا علی معصومی حساب کردم نذاربه این بچه‌ها بد بگذره تا من با حسین برم و برگردم آره درست شنیده بودم آقام می‌خواست این دفعه پسرعمه حسین را همراه خود به خرمشهر ببرد حالا دیگر هر دو ما بزرگتر شده بودیم حسین هر بار که من را می‌دید سرش را پایین انداخت و زود رد می شد من هم تا سال دیگر به سن تکلیف می رسیدم و هم اینکه عمه بهم می‌گفت عروس خودمی سرخ می‌شدم و لپ هایم گل می‌انداخت حالا حسین به من مثل یک دختر بچه بازیگوش نگاه نمی‌کرد و برایش نامحرم بودم وقتی می‌خواست وارد خانه شود پشت در چوبی می‌ایستاد در دو تا کُلون داشت یک کلون مردانه و یک کلون زنانه کلون در مردانه را سه بار با فاصله می زد تا من و ایران سرمان را بپوشانیم بعد با مکث وارد می‌شد جلوی دالان تاریکه که ورودی خانه بود کجکی می ایستاد و یا الله می‌گفت و داخل می شد بیشتر اوقات چند تا نان سنگک خشخاشی هم دستش بود مثل آقام هرچه می‌خرید نصف می‌کرد وقتی به سرویس می‌رفت جای خالیش را با همه حجب و حیایی که بین ما بود احساس می‌کردم کلاس دوم راحت‌تر از قبل‌می‌گذشت ایران کلاس ششم را می‌خواند و سال بعد به دبیرستان می‌رفت از طرفی برایش خواستگار می آمد و مامانم امروز و فردا می کرد تا پدر بعد از چند ماه از خرمشهر آمد دست آقام سنگک تازه و بر روی دوش حسین جعبه میوه بود تا رسید مامانم از خواستگاری ایران گفت من از داخل تِنِوی ( اتاق کوچک پشت اتاق بزرگ مهمانخانه) گوش می کردم آقا می گفت ایران ۱۳ سالشه حالازوده و من یواشکی اخبار را برای ایران می بردم هنوز سال به پایان نرسیده بود که آقام با ازدواج ایران موافقت کرد و ایران به خانه بخت رفت و من خیلی گریه کردم زمستان سرد و یخبندان همدان فرا رسیده بود و برف و کولاک بیداد می‌کرد آقام یخ حوض را می‌شکست وضو می گرفت و بعد از نماز دور کرسی می نشستیم و با لذت تمام شام می‌خوردیم وقت خوابیدن مادرم یه کاسه آب کنار کرسی می گذاشت که هرکس بیدار شد و تشنه بود بخورد زیر کرسی داغ بود و بیرون کرسی سرد صبح که بیدار می‌شدیم آب داخل کاسه یخ زده بود بیشتر روزها آفتاب را نمی‌دیدیم برف تقریباً هر روز می بارید و حسین پارو روی دوش می انداخت از داخل مهتابی روی پشت بام می رفت و یک تنه تمام برف ها را توی کوچه می‌ریخت و برای برگشتن از همان پشت بام برفهای تو کوچه که تا سینه دیوار بالا آمده بود می پرید بیشتر شبهای طولانی زمستان عمه و بچه‌هایش میهمان ما می شدند و گاهی ما به طبقه پایین می‌رفتیم زیر کرسی گرم می نشستیم از کشمش، مویز و گردویی که حسین از باغ عمه آورده بود می‌خوردیم باغ مثل همین خانه بزرگ ارث پدری عمه و پدرم بود که بعد از فوت پدر و مادرشان به آنها رسیده بود 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ 🇮🇷             @hedye110 🔸🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶🔸
آفتاب هشتم را که به غربت تبعید کردند دوباره تاریخ تکرار شد! و فاطمه ای دیگر "زینب گونه" سفیرِ غُربت و تنهایی امام خویش گشت... چنان‌که از کوثر بی‌کرانِ وجودش اینک قم، مرکز ثقل تشیع و محور جغرافیایی جهان اسلام است. و امروز... ماییم و تنهایی و غربت هزار ساله‌ی آفتابی دیگر.. 🇮🇷             @hedye110 🔸🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶🔸
عمه ی سادات... 🕊مرغ دلم راهی قم می‌شود‌ در حرم امن تو گم می‌شود عمه ی سادات سلام علیک روح عبادات سلام علیک کوثر نوری به کویر قمی آب حیات دل این مردمی عمه ی سادات بگو کیستی؟ فاطمه یا زینب ثانیستی؟ از سفر کرب و بلا آمدی؟ یا که به دنبال رضا آمدی؟ من چه کنم شعله داغ تو را درد و غم شاهچراغ تو را کاش شبی مست حضورم کنی باخبر از وقت ظهورم کنی... 🇮🇷             @hedye110 🔸🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶🔸
Mehdi Rasooli - Az Kariman Sang Mikhahim (128).mp3
4.33M
از کریمان سنگ میخواهیم ما زر میرسد حاج مهدی رسولی 🇮🇷             @hedye110 🔸🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶🔸
✏️این همه سختی، کوه را با آن همه سختی، خُرد می‌کند؛ ما به عشق دیدار شما زنده مانده‌ایم... 🔹 🌺 🙏🏻 ✍️ 🇮🇷             @hedye110 🔸🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نمایی دیگر از تجمعات در خارج از کشور 🔹از درگیری‌های لفظی و زد و خورد خیابانی تا اختلاف بین گردانندگان این تجمعات 🇮🇷             @hedye110 🔸🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ پرچم ما گفتگوست، انقلاب ما انقلاب اقناع است آمده بوده وسط جمعیت سیزده آبان، شاید به عمد و به قصد تحریک حتی. وسط این همه چادری و حزب‌اللهی درست بعد از اتفاقات کرج، اکباتان و شاهچراغ، روزهایی که خون جلوی چشم های امت انقلابی را گرفته. اما می داند اتفاقی برایش نخواهد افتاد. هر کس به زبانی تذکری می داد، حتی بعضی رویش را هم بوسیدند... داشتم به این فکر می کردم که اگر یک بسیجی با چفیه و عکس رهبری وسط اینها برود چگونه با او برخورد خواهد شد؟ می دانید، این تصویر نشان از شجاعت و جسارت آن خانم کشف حجاب کرده نیست، نشانی است از قدرت گفتمانی انقلابی که باکی از مواجهه با رادیکال ترین مخالفانش هم ندارد، چون کمر به ستون حقانیت استوار کرده، کاش این جسارت در صدا و سیما و سایر نهادهای ما هم بود. اما رفیق آزادی گوی این روزها، وجدانت قاضی، یک بسیجی در جمع آن ها که در عزای حدیث نجفی بودند اگر با چفیه و عکس رهبری حاضر می شد چه می شد؟ و از آن مهمتر آنچه می شد را چگونه روایت می کردی؟ با شرم یا افتخار؟ ✍ محسن آقایی 🇮🇷             @hedye110 🔸🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پاسخگویی به شبهات 🔸طرف عکس کودک فقیر رو گذاشته و میگه : گریه نکن دلبندم بجاش تا دلت بخواد مسجد داریم تا برات دعا کنیم.... 🇮🇷             @hedye110 🔸🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔪 داعش: وقتی اثبات کارخودمونه از اجرای عملیاتش سخت تر میشه ... ❤️ خوشحال میشم نظرتون رو در راستای ارتقاء کارهای بعدی به آیدی زیر ارسال کنین: 🇮🇷             @hedye110 🔸🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶🔸
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨ 📔 أیُّهَا النَّاسُ، مَنْ عَرَفَ مِنْ أَخِیهِ وَثِیقَةَ دِین وَسَدَادَ طَرِیق، فَلاَ یَسْمَعَنَّ فِیهِ أَقَاوِیلَ الرِّجَالِ ✨ ای مردم! آن کس که از برادرش ، اطمینان و استقامت در دین و درستی راه و رسم را سراغ دارد ، باید به گفته مردم درباره او گوش ندهد. ┅═┄⊰༻ ༺⊱┄═┅ 🖇🔖 در حقیقت امام علیه السلام در این بخش کوتاه از خطبه ، از طرق مختلفى آثار سوء غیبت را در شنونده خنثى مى کند، و نخستین طریق آن همان است که در عبارت بالا آمده است . 🖇 زیرا انسان هنگامى که کسى را به حسن سابقه و تقواى الهى شناخته باشد، باید اطمینان پیدا کند اگر چیز خلافى درباره او مى گویند، اشتباه است، زیرا همیشه موارد مشکوک را بر موارد معلوم حمل مى کنند. 🖇 البتّه مفهوم این سخن آن نیست که غیبت و عیب جویى افراد را درباره کسانى که سابقه آن را نداریم، بپذیریم، بلکه هدف تأکید بیشتر در مورد افراد خوش سابقه است، که به هیچ وجه نباید گفتار بدگویان و بدخواهان را درباره آنها تصدیق کرد. ۱۴۱ 🇮🇷             @hedye110 🔸🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶🔸
آیت‌الله مجتهدی ره: یکی از کارهای جاهلانه انتقام گرفتن است، به شکرانه‌ی اینکه خدا بهت قدرت داده و می‌تونی انتقام بگیری، انتقام نگیر و عفوش کن. حالا او به شما یک بدی کرده، شما صرف نظر کن. 🔹اگر صرف نظر کنی، خدا هم در قیامت صرف نظر می‌کنه. ما این همه گناه کردیم، توقع داریم خدا ما رو ببخشه و از ما بگذره، اما کسی که به ما بدی کرده و اومده عذر خواهی هم می‌کنه، حاضر نیستیم ببخشیم! انسان باید گذشت داشته باشه... 🇮🇷             @hedye110 🔸🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶🔸
لحظه مسلمان شدن مدل مشهور فرانسوی مارین الحیمر ستاره تلویزیون فرانسه با انتشار ویدئویی در حساب‌های کاربری خود در شبکه‌های اجتماعی لحظه‌ای را به نمایش گذاشته است که در یکی از مساجد فرانسه شهادتین را بر زبان جاری می‌کند و مسلمان می‌شود. این در حالی است که رسانه‌ها مدتی است تاکید کرده‌اند که وی به اسلام گرویده است. این بنده خدا تا ته راه رفته دیده غرب خبری نیست مسلمون شده ، بعد یه عده اینجا خودشون میکشن راه قبلی ایشون برن 😄 🇮🇷             @hedye110 🔸🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶🔸
شبتون بخیر 🌹🌹 🌟✨⭐️🌙 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷           @hedye110
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @hedye110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ به حضرت زهرا سلام الله علیها و امیرالمؤمنین علیه السلام يَا أَبَا الْحَسَنِ، يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، يَا عَلِىَّ بْنَ أَبِى طالِبٍ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🦋🦋 يا فاطِمَةُ الزَّهْراءُ، يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ، يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ، يَا سَيِّدَتَنا وَمَوْلاتَنا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكِ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكِ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعِي لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @hedye110
﷽ تا اینجای قصه زندگی مشترک با خانواده ام را می دانستم اما از ماجرای مهاجرت آنان از آبادان به همدان بی خبر بودم تا اینکه در یک شب سرد زمستانی دور کرسی نشستیم منقل زیر کرسی گرما نداشت با همه اشتیاقی که برای شنیدن ماجرای زندگی عمه و بچه هایش داشتم دست و پاهام سرد بود ایران و افسانه هم دل و دماغ گوش کردن نداشتند مادرم چند تکه زغال سرخ آورد پدرم سینی منقل را از زیر کرسی کشید بیرون آرام روی خاکستر فوت کرد و زغال های سرخ را روی آن گذاشت و سینی و منقل را هل داد سرجاش و چند تلمبه به چراغ توری زد کرسی که داغ شد لحاف کرسی را روی شانه هایمان بالا کشیدیم و زیر نور پرفروغ چراغ توری چشم به دهان آقام دوختیم مثل یک قصه‌گو برای مان تعریف کرد که شوهر عمه آدم زحمت کش و عرق ریزی بود که توی شرکت نفت آبادان کار می‌کرد همه اونو به تقوا و پاکدستی می‌شناختند شوهر خواهرم بود ولی پشت سرش نماز می خوندم تو گرمای بالای ۵۰ درجه آبادان روزه می‌گرفت و کار می‌کرد به قدری تشنه می‌شد که عصرها قبل از اذان تا گردن تو رودخونه می‌رفت و آب رو سر و صورتش می‌ریخت اما روزه‌اش را نمی‌شکست از بس تشنگی کشید جیگرش سوخت و کارش به بیمارستان و اتاق عمل کشید اما کسی نبود به او خون بده ما همدان بودیم که شنیدیم فوت کرده گوهر موند با دوتا دختر و دو تا پسر توی شهر غریب بدون دخل و خرج خیلی دلم به حال خواهرم سوخت شرکت نفت آبادان اولش زده بودند زیر همه چیز و همون جوب باریکه که اسمشو حقوق نمی‌شد گذاشت به خواهرم نمی‌دادند اما وقتی سفت وایسادم شرکت نفت کوتاه آمد اما این حقوق کفاف زندگی شان را نمی داد و از طرفی ارث پدری مون توی همدان بود به ناچار گوهر و بچه هاش به همدان آمدند چند سال بعد حسین با اینکه پنج سال بیشتر نداشت شاگرد عطاری شد روزی یه ریال مزد می گرفت و هر روز عصر می آورد و به خواهرم می‌داد حسین به حدی مثل پدر خدا بیامرزش دست پاک و نجیب بود که اگر یه روز مریض می‌شد اوستای عطار به خانه می‌آمد سراغشو می‌گرفت می‌گفت توی دخل پول می ذارم که امتحانش کنم میرم و میام می‌بینم دست به پول نزده براش کار عار نبود بعد از شاگرد عطاری شاگرد اوستای کفاش شد و پینه دوزی کرد مدتی هم شاگرد باطری ساز شد تو این مدت حتی یه نفر از اون گلایه و شکایت نکرد منم که کارم تو بیابون بود دنبال یه شاگرد مطمئن می گشتم دیدم بهتر و مطمئن‌تر از حسین کی رو پیدا کنم تا پیشنهاد دادم حسین قبول کرد ولی چون نمی خواست به درسش لطمه بخوره فقط تابستان‌ها با من میومد آن شب آقام آن قدر از عمه و حسین خاطره گفت که پلک هایمان سنگین شد و من آخرین کسی بودم که خوابم برد شکوفه های سفید بادام که باز می شد تمام اعضای خانواده ما و عمه ساک و زنبیل برمی داشتیم و پیاده از خانه به باغ مان در فخرآباد می‌رفتیم راه طولانی و سربالایی بود اما شوق بازی و تفریح در باغ به پاهایمان قوت می‌داد پایمان به باغ که می رسید مست بوی مطبوع چمن های نورس می‌شدیم و نفس را تا ته ریه می فرستادیم و مثل چمن‌ها قد می کشیدیم افسانه با چشمک زدن به چاقاله بادام ها اشاره می کرد و جوری که عمه و مامان نشنوند می گفت پروانه بریم سر وقت شون من از درخت بالا می‌رفتم و چاقاله می چیدم و همان بالا می خوردم یکی دو سه مشت هم می‌انداختم توی دامن افسانه که هی به کِیلی (اتاق کوچک داخل باغ) نگاه می‌کرد کشیک می کشید که عمه و مامان نبینن می‌گفت بسه بیا پایین کم بخور سانجو (دل درد) می‌گیری خسته می‌شدم پایین می آمدم و بقیه را توی جوب کنار باغ می‌شستیم و یک مشت برای ایران کنار می‌گذاشتیم و بقیه را نمک می زدیم و می خوردیم تا دم غروب با همین حال و هوا می‌گذشت 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸