eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.4هزار عکس
6.4هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ به امام سجاد علیه السلام و امام محمد باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام يا اَبَا الْحَسَنِ، يا عَلِىَّ بْنَ الْحُسَيْنِ، يَا زَيْنَ الْعابِدِينَ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🦋🌹 يَا أَبا جَعْفَرٍ، يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا الْباقِرُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🌹🦋 يَا أَبا عَبْدِ اللّٰهِ، يَا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ، أَيُّهَا الصَّادِقُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @hedye110
🪴 🪴 🌿﷽🌿 از اینکه توی این شرایط اینها بیکار و بی عار روی زمین افتاده اند و بعضی هایشان هم سیگار می کشیدند، عصبانی شدم. رفتم جلو و با پرخاش گفتم: خجالت نمیکشید، گرفتید اینجا خوابیدید؟ مگه نمی بینید دشمن اومده تو شهر، داره مردم رو نابود میکنه؟ می خواد شهر رو بگیره. : صدای یکی، دو نفرشان در آمد که: خب ما چی کار کنیم؟ فرمانده نداریم. و عصبانی تر از قبل گفتم: چه کار کنیم، چیه؟ شما الان نه مرده اید، عین مرده ها ببریم فن تون کنیم، نه زنده اید مثل زنده ها. بلند شید یه کاری بکنید. فرمانده ندارید، غیرت که دارید. حداقل بلند شید کمک کنید جنازه شهدا رو به خاک بسپاریم. دوباره گفتند: خب به ما هیچ دستوری داده نشده، ما چی کار کنیم. گفتم: چرا باید منتظر دستور باشید. از وجدان خودتون دستور بگیرید. تحت تأثیر این حرف ها عده ایی از سربازها بلند شدند و راه افتادند طرف جنت آباد. بعضی هایشان هم غرغر می کردند که: ما چی کار کنیم فرمانده نداریم؟ توی راه باز هم سربازهایی را دیدم که در خیابان ها سرگردان می چرخند. چهره شهر به نظرم تغییر کرده بود، حالت جنگ زده به خود گرفته بود. دود ناشی از آتش سوزی پالایشگاه آبادان، آسمان شهر را سیاه کرده بود. تقریبا خانه ایی نبود که اثری از ترکش نداشته باشد. بعضی خانه ها آوار شده، بیشتر مغازه ها بسته بودند. چهره مردمی که می دیدم نگران و مضطرب و بعضا گریان بود. بلوار آن طراوت همیشگی را نداشتند و گرد و غبار پیمرده شان کرده بود. این صحنه ها را بعد از دو، سه روز کار توی جنت آباد میدیدم. توی این مدت فقط توصیفش را از زبان مردم شنیده بودم. به خودم گفتم: چقدر زود جنگ چهره زشت و شوم خودش را نشان داد. مردم شهرم، خانه های شهرم دارند از دست می روند. بعد خودم را دلداری دادم که: این جریان مدت زیادی طول نمیکشد. به محض اینکه نیروهای کمکی شهرهای دیگر سر برسند و دشمن را از خاکمان بیرون کنند، دست به دست هم می دهیم و خرابی ها را بهتر از قبل می سازیم. خیلی دلم می خواست به همه جای شهر سر بزنم و همه جا را ببینم. از فلکه اردیبهشت به فلكه دروازه رفتم تا از خیابان فخر رازی جلوی مسجد جامع دربیایم، فلکه دروازه مرکز شهر به حساب می آمد، می خواستم ببینم آنجا چه تغییری کرده. آنجا را خیلی دوست داشتم. جای قشنگی بود. توی پیاده روهای دور تا دور فلکه پر بود از درخت های بی عار که برگ های ریز و شاخه های طبقه طبقه شان مثل چتری فضای آنجا را پوشانده بودند. وسط فلکه هم حوض گرد نسبتا بزرگی بود که دور تا دور آن یک ردیف شمشاد و گل های رز و شاه پسند و چمن کاشته بودند. مجموع این ها فلكه دروازه را خیلی قشنگ کرده بود. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🪴 🪴 🌿﷽🌿 روزهایی که هوا گرم بود، هر وقت از اینجا رد می شدم، به خاطر سایه درخت ها و آب فواره های حوض، خنکی دلچسبی به صورتم می خورد. تقریبا ثه خیابان فرعی و اصلی از این فلکه به بازارها و خیابان های مهم شهر منشعب میشد. فخر رازی، حافظ، هریس چی، فرهنگ، رودکی و... روی این حساب این نقطه از شهر خیلی پر رفت و آمد بود. ولی الان از شلوغی فلکه خبری نبود. مغازه ها تماما بسته بودند و فواره ها کار نمیکرد. روی تمام برگ های درخت ها و گل ها غبار سیاه نشسته بود. به طرف خیابان حافظ نگاه کردم. محدوده سینما حافظ و بازار روز مورد اصابت قرار گرفته بود و شاخه های سوخته درخت ها و سنگ و کلوخها وسط خیابان ریخته بود. هرچه به مسجد جامع نزدیک تر می شدم، تردد آدم ها و ماشین ها بیشتر می شد. بیرون مسجد همه جور آدمی بود؛ از نیروهای انتظامی، ارتشی و تکاور گرفته تا نیروهای مردمی و بسیجی ها که سوار یکی، دو تا کامیون بودند. نمی دانستم در مسجد سراغ چه کسی بروم و حرفم را به که بگویم، جلوی در مسجد، دری که به خیابان فخر رازی باز می شد، یک عده دور میزی جمع شده بودند و با هیاهو حرف می زدند، جوانی با موهای فرفری و رنگ پوستی تیره پشت میز نشسته بود و با یکی از تلفن هایی که روی میز بود صحبت می کرد و هر از چند گاهی به آدم هایی که دور و برش بودند، میگفت: آروم تر. دارم حرف می زنم. آنها هم حرف خودشان را می زدند. یک عده اسلحه می خواستند تا به خط بروند. چندتایی هم روی دوششان اسلحه بود و منتظر بودند آنها را به نقاط درگیری ببرند. چند نفری هم می گفتند: ما ماشین می خوایم، بچه هایی رو که توی خط مجروح می شوند به عقب منتقل کنیم، بچه ها به خاطر خونریزی های ساده دارند تو خط تلف می شوند. یکی دیگر می گفت: آقا به مسئولین بگو جاهایی رو که می زنند، سریع رسیدگی کنند، آب شهر قطع نشه و.... از کنار آنها گذشتم و داخل حیاط مسجد شدم. به دنبال کسی بودم که بتوانم حرفم را به او بگویم، طرف چپم یک عده مشغول درست کردن کوکتل مولوتف بودند. دور و برشان پر بود از صابون های جورواجور. از یاس و جانسون و عروس گرفته تا صابون های گیاهی و روجردی که معلوم بود از خانه های مردم جمع کرده اند. چند تا گالن و پیت پر از بنزین، دیشه های مختلف کوچک و بزرگ هم یک گوشه ریخته بودند. یکی، دو نفر صابون ها را در چگنی رنده میزدند، چند نفر هم اول نفت و بنزین را توی پارچ می ریختند و با کمک قیف شیشه ها را پر می کردند. کمی این طرف تر جلوی شبستان مسجد، تعدادی گونی و جعبه و کارتن پر از جنس ریخته بود و کنارشان دختر قد بلند و سبزه رویی ایستاده بود. از قیافه دختر خوشم آمد، خیلی آرام و ساکت بود. روسری آبی اش را که کمی هم به بنفش می زد، کیپ صورتش گره زده بود و مانتویی سرمه ایی به تن داشت. غیر از این دختر، زنها و بچه های زیادی توی شبستان و حیاط مسجد پخش بودند. یک عده شان گوشه دیوار کز کرده بودند. در چهره همه شان وحشت و اضطراب و نگرانی موج می زد. انگار همه منتظر یک اتفاق بودند. این ترس را به وضوح در نگاهشان میدیدم. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🔴شیعه شدن یک سنی بعد از حمله ایران بعد از این‌که دیدم ایرانِ شیعه، در سایه سکوت بیش از یک میلیاردونیم سنّی چه کرد، از اینجا ودر صحت کامل عقل ودرمقابل همه جهان، تشیع خود را اعلام می‌کنم، وبرادران وخواهرانم را دعوت می‌کنم شیوه علی بن ابی‌طالب (ع) واهل بیت رسول خدا (ص) را پیش گرفته واز دشمنانشان اعلام برائت کنند. ➥ @hedye110
مولا امیرالمؤمنین‌علیه‌السلام: سنگ را از همان جایی که پرت کرده بازگردانید، _ که شر، جز شر پاسخی ندارد... | نهُج‌البَلاغه،حکمت۳۱۴🌱! eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 ○●○●○
امام صادق علیه السلام دعا بلای مقدر شده را بر می گرداند حتی اگر قطعی شده باشد. eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 ○●○●○
وقتی میخوام به آسمون نگاه کنم؛ مُهره های گردنم رو به سمت بالا می‌چرخونی تا بتونم بالای سرم رو ببینم. - تو اونارو جوری طراحی کردی که نمیذارن سرم از پشت آویزان بشه! - با همین مُهره ها، بدون حرکت دادن به بدنم می‌تونم اطرافم رو ببینم. - تو این دوتا مهرۀ کوچیک رو تکیه گاه امنی برای جمجمه‌ام که حدودا 5 کیلو وزنشه، قرار دادی. سرم رو بالا می‌گیرم و بابت همین دوتا مُهرۀ کوچولو از ستون فقراتم ازت سپاسگزاری میکنم.💞 ممنونم ازت خدا... 🙏 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef □■□■□
13.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴طنز زیبای پایان اسرائیل😂 مجید و امید قادری واقعا دمتون گرم چی ساختید 🙃🙃🙃 ببینید و لذت ببرید ➥ @hedye110
┄┅─✵💝✵─┅┄ با نام و یاد خــدا میتوان بهترین روز را براے خـود رقم زد پس با تمام وجـود بگیم خـدایا بہ امید تو نه بہ امید خلق تو   @hedye110 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
به هر طرف نظر کنم اثر ز روی ماه توست گر این جهان بپا شده به‌خاطر صفای توست ببین که پر شده جهان ز ظلم و جور ای عزیز بگو کدام لحظه‌ها ظهور روی ماه توست @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊