eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
6.4هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
151-araf-ta-1.mp3
5.42M
سوره مبارکه بخش اول مفسر: استاد قرائتی ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅─┄
151-araf-ta-2.mp3
3.98M
سوره مبارکه بخش دوم مفسر: استاد قرائتی ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅─┄
🪴 🪴 🌿﷽🌿 یک ماه بعد از ازدواجم، من و محسن تصمیم گرفتیم برای شرکت در مراسم دهه فجر به ادان برویم. یازدهم بهمن در پرشن هتل محل برگزاری مراسم بودیم. سخنران مراسم روز مرادی بود بهروز زبان گویا و توانمندی داشت. وقتی صحبت می کرد صلابت در کلامش آدم را میخکوب می کرد. آن روز او درباره منافقین و مخالفان و بی تفاوتها صحبت کرد. از کسانی که در مسیر انقلاب سنگ اندازی می کنند حرف زد و مراسم آن شب خیلی طول کشید. آقای حسام الدین سراج همراه گروهی سرود زیبای خرمشهر شهر خون است« را خواندند. وقتی میگفت: خانه خون است. کوچه خون است خانه دیده و دل هر دو خون است چشم خواهر، چشم مادر مانده بر در آی دلاور خیلی خوب درد و اندوهی را که می گفت درک می کردم و اشک می ریختم آقای کویتی پور هم نوحه و یاران چه غریبانه رفتند از این خانه را اجرا کرد بعد از مجروحیتم نه می توانستم مدت زیادی را یکجا بنشینم، نه زیاد سرپا بایستم همانجا حالم خیلی بد شد. اصلا نمی توانستم از جایم بلند شوم. کلیه هایم به شدت درد گرفته بود. در آن جمع آشنایی نداشتم، نمی دانستم چه کار کنم. آخرهای مراسم یکدفعه طاهره بدری زاده را دیدم. با طاهره از زمان مدرسه دوست بودم اما همیشه با هم بحث می کردیم. از هم دلخور می شدیم و سرسنگین می شدیم ولی قهر نمی کردیم طاهره را صدا زدم. از دیدنم تعجب کرد. بعد که حال و وضعم را دید، پرسید: چی شده؟ گفتم: احساس می کنم پهلوهایم عین سنگ شده نمی توانم از جایم بلند شوم طاهره رفت و یکی، دو تا از خواهرهای دیگر را خبر کرد و آمبوالنسی آوردند. دو نفر امدادگر با برانکارد آمدند و مرا به آمبولانس منتقل کردند و مستقیم به بیمارستان شرکت نفت بردند بعد از شهادت علی این دومین بار بود که در این بیمارستان بستری می شدم و خاطره آن شب شهادت علی برایم تداعی می شد. آنجا تشخیص دادند کلیه هایم دچار عفونت شدیدی شده است. تعجب کردم و گفتم: حتما اشتباه شده من سابقه کلیه درد نداشتم بنا شد از کلیه هایم عکس برداری کنند. مرا به رادیولوژی بردند و عکس انداختند. بعد نیم ساعت آمدند و گفتند: توی عکس شيء خارجی دیده می شود. باید مجددا عکس بگیریم، دوباره عکس انداختند. باز گفتند: شیء خارجی دیده می شود گفتم: این شیه خارجی چیه. من که تمام لباس هام رو عوض کردم و گان پوشیدم. شاید روی تختی که خوابیدم چیزی بوده اصلا یاد ترکش توی کمرم نبودم، برای بار سوم رفتم روی تخت خوابیدم تا عکس بگیرند. همانجا وقتی عکس را نگاه کردم به پرستار گفتم: خب این شیء خارجی ترکشه که توی کمرم جا مانده هفت، هشت روزی در بیمارستان بستری شدم و صبح و ظهر و شب به من پنی سیلین تزریق می کردند. محسن خبر نداشت چه بلایی سرم آمده. به حبیب هم از تهران گفته بودم که با محسن به آبادان می آیم. ولی تا چند روز موفق نشدم او را ببینم. حبیب مسئولیت محور محرزی را برعهده داشت. وقتی آقای جباربیگی که به ملاقاتم آمد، با اینکه از نسبت من و حبیب بی خبر بود، به او گفتم: لطف کنید به آقای حبیب مزعلی بگوید من اینجا هستم. شب حبیب به دیدنم آمد و از بستری شدنم تعجب کرد. من جریان را برای او تعریف کردم و او هم به محسن خبر داد. بیچاره محسن آواره و سرگردان همه جا را به دنبالم گشته بود بعد از مرخص شدنم از بیمارستان حبیب من و محسن را به خانه ایی که از طرف سپاه به او واگذار شده بود، برد. خانه ایی دو طبقه در احمد آباد سر یک خیابان دو نبشی. دو نفر از بچه های سپاه هم با همسرانشان در آنجا زندگی می کردند. حبیب قبل از آمدن ما خانه و تمیز کرده بود و مختصر وسایلی را که سپاه به عنوان هدیه ازدواج به او داده بود، به آنجا شده بود، چند تا پتو، یک چراغ خوراک پزی، چهار تا بشقاب و قاشق و دو تا قابلمه و یک باد فانوس وسایلی بود که ما داشتیم و این طور که حبیب می گفت از یک سال و نیم قبل صاحبخانه رفته بود و تا این چند روزی که حبیب، سید مظفر موسوی و رحیم اقبال پور خانه را از سپاه تحویل می گیرند کسی در آن زندگی نمی کرده است. این خانه حیاط کوچکی داشت. بعد از گذشتن از حیاط وارد ساختمان که می شدیم، راهرو باریکی بود که به هال چهار گوشی باز می شد. سمت راست حال دو تا اتاق تو در تو به اصطلاح پذیرایی بود و سمت چپ یک اتاق خواب و یک آشپزخانه نسبتا کوچک و حمام قرار داشت. بعد پله می خورد و به طبقه دوم می رفت. کف اتاقها و حال از قبل با موکت پوشیده شده بود. هر کدام از ما در یکی از اتاق ها جا گرفتیم.... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
: من هر وقت هر جا به عکس یک شهید می رسم می گویم: السلام علیک یا ولی الله و به عکس چند شهید که می رسم می گویم: السلام علیکم یا اولیاء الله ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅─┄
یادمان باشد که ما داده ایم یک بیابان مردِ داده ایم یادمان باشد پیام دست نااهلان نیفتد @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅─┄
┄┅─✵💝✵─┅┄ با نام و یاد خدا میتوان بهترین روز را برای خود رقم زد... پس با عشق وایمان قلبی بگویی خدایا به امید تو💚 ❌نه به امیدخلق تو ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅─┄ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
غم هجران ٺو اے یار مرا شیــــدا کرد غیبٺ و دورے ٺو حال مرا رســـوا کرد دورے تو اثر جمع بدےهاے من اســت شرمسارم گنهم چشم تو را دریـــــا کرد 😔💔 @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @hedye110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ به امام سجاد علیه السلام و امام محمد باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام يا اَبَا الْحَسَنِ، يا عَلِىَّ بْنَ الْحُسَيْنِ، يَا زَيْنَ الْعابِدِينَ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🦋🌹 يَا أَبا جَعْفَرٍ، يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا الْباقِرُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🌹🦋 يَا أَبا عَبْدِ اللّٰهِ، يَا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ، أَيُّهَا الصَّادِقُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @hedye110
سوره مبارکه نوشته استاد انصاریان - منبع: پایگاه (https://erfan.ir) ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅─┄
1_1140015170.mp3
2.16M
🔸ترتیل صفحه 152قرآن کریم با صدای استاد حامد ولی زاده_مقام سه گاه 🔸به همراه ترجمه گویای فارسی با صدای مرحوم استاد اسماعیل قادرپناه 🕊👇 ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅─┄
152-araf-ta-1.mp3
6.17M
سوره مبارکه بخش اول مفسر: استاد قرائتی ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅─┄
152-araf-ta-2.mp3
7.66M
سوره مبارکه بخش دوم مفسر: استاد قرائتی ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅─┄
🪴 🪴 🌿﷽🌿 در احمد آباد ماندگار شدم. چون تازه از خانواده ام دور شده بودم، احساس قربت می کردم. حبیب فقط هفته ایی یک بار به خانه می آمد. ظهر می آمد و فردا صبحش می رفت تا هفته دیگر. ولی آقای موسوی و اقبال پور مرتب می آمدند یا بعضی وقت ها که آماده باش بودند حداقل یکی از آنها می آمد. با آمدن دوباره به آبادان همه صحنه ها و جریانات روزهای مقاومت خرمشهر برایم تداعی می شد. انگار دوباره همه سختی ها و غم ها برایم زنده شده بودند. دلم خیلی برای دا تنگ می شد. دوست داشتم کنار مادرم باشم. وقتی حبیب می آمد، خیلی خوشحال می شدم و کمی از آن فکر و خیال ها بیرون می آمدم. وقتی میرفت سعی می کردم باز خودم را خوشحال نشان بدهم و وانمود کنم از رفتنش اصلا ناراحت نیستم. در صورتی که اینطور نبود، بحران های روحی خودم از یک طرف و نگرانی از دست دادن حبیب از طرف دیگر درونم را پرتلاطم می کرد به خودم دلداری می دادم و می گفتم کسی که اینجاست هر آن خطر تهدیدش می کند. پس برای همه چیز باید آماده بود، به خاطر همین، طوری خداحافظی می کردم که انگار این آخرین دیدار و خداحافظی ماست. فقط میگفتم: هرکجا هستی خبر سالمتی ات را بده در را که مییست پشت در می ایستادم. سوار ماشین که می شد و صدای استارت و روشن شدن ماشین را می شنیدم، در را باز می کردم و تا نقطه ایی که از دیدم محو می شده نگاهش می کردم. ماشین می رفت سمت کلانتري هفت آبادان و از آنجا میپیچید به سمت فلکه ایی که به طرف پرشن هتل می رفت. چون احساس می کردم ممکن است دیگر او را نبینم، آن قدر نگاه میکردم تا بعدها پشیمان نشوم که چرا نگاه نکردم. بعدها فهمیدم او از آینه ماشین مرا می دیده ولی هیچ وقت به رویم نیاورده است برای فرار از این فکر و خیال ها خیلی زود با همسایگانم دوست شدم. با هم برای خرید به بازار می رفتیم و سه نفری پخت و پز می کردیم و هم سفره بودیم، توی حیاط باغچه کوچکی بود، از عطاری بازار تخم گل گرفتیم و در آن کاشتیم. من که علاقه زیادی به گل و گیاه داشتم، کنار باغچه مینشستم و یاد روزهایی می افتادم که بابا در باغچه خانه گل شاه پسند می کاشت و ما به شوخی به او می گفتیم: چون اسم دا شاه پسند است این گل را می کاری خانم اقبال پور رادیوی کوچکی داشت که اخبار و برنامه هایش را گوش می کردیم. چند وفت بعد آقای موسوی تلویزیونی آورد. یک بار هم برایمان مهمان آمد. سکینه حورسی و خانم موسوی از قبل همدیگر را می شناختند. بچه خانم حورسی - مهدی - آن موقع شش ماهه بود، وجود مهدی در آن شرایط جنگی برای همه جالب بود. مخصوصا که هیچ کدام از ما بچه نداشتیم مشکل بزرگ این خانه وجود موش ها بود. در کوچه بغل خانه ، کانال آبی بود که موشها در آن زاد و ولد کرده بودند. این موش ها به راحتی در کوچه و خانه ها رفت و آمد می کردند. حتی توی گونی های شنی که پشت پنجره ها چیده بودند تا موج انفجار خمپاره هایی که به خانه می خورد را بگیرند، لانه کرده بودند. از همه بدتر از راه لوله کشی فاضلاب به راحتی وارد خانه می شدند. کفپوش ها را پاره می کردند و بیرون می آمدند و برای خودشان این طرف و آن طرف می رفتند، ما هر وقت از اتاق بیرون می آمدیم موش ها را می دیدیم که به هر طرف فرار می کنند من به شدت از موش ها وحشت داشتم، آنها آنقدر بزرگ شده بودند که حتی گربه ها هم از آنها می ترسیدند. یک بار گربه ایی داخل حیاط شد، موش ها چنان به طرفش هجوم بودند که گربه با جیغ و فریاد خودش را از دیوار بالا کشید و فرار کرد. آنها تمام مواد غذایی را که از قبل در خانه وجود داشت را خورده بودند. حتی پیاز و سیب زمینی را جویده بودند، آثار نیم خورده شان در راه پله ها دیده می شد. هر وقت در اتاقم را باز می کردم، دهه دوازده تا موشی بزرگ از وسط حال خیز بر می داشتند تا در گوشه ایی پنهان شوند، با دیدن موش ها بی اختیار جیغ میزدم و در اتاق را دوباره میسابم. توی اتاق هم صدای جویدنهایی از پشت پنجره می آمد. از فکر اینکه موش ها چارچوب پنجره را بجوید و داخل شوند، وحشت داشتم. خیلی سعی کردیم آنها را از بین ببریم ولی موفق نشدیم. هیچ دارویی نداشتیم که استفاده کنیم حبیب و آقای اقبال پور هر وقت می آمدند طلاش می کردند موش ها را بکشند ورودی های راه آب را هم بسته بودند ولی موشی ها همه چیز را می جویدند.خوشبختانه خلاف من خانم های همسایه مخصوص خانم اقبال پور چندان از موشی ها نمی ترسیدند 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
"هر گاه دلت پر شد از غم و غصه ها ؛ خم شو و به خاک بیفت ؛ " این نسخه‌ای است که خداوند برای پیامبرش پیچیده است : "ما قطعا می‌دانیم و اطلاع داریم، دلت می‌گیرد، به خاطر حرف‌هایی که می‌زنند." "سر به سجده بگذار و خدا را تسبیح کن" " سوره حجر آیه ۹۸ " ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅─┄
☀️ ☀️ 💎 امام علی(ع)فرمودند: صلوات بر پیامبر، گناهان را بسان ریختن آب بر آتش از بین می برد. 📚ثواب الاعمال،ص187 ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅─┄
🌷 پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) : ✍ علَيكَ بقِراءةِ القرآنِ ؛ فإنّ قِراءتَهُ كَفّارةٌ للذُّنوبِ ، و سَترٌ في النارِ ، و أمانٌ مِن العذابِ 🖌 بر تو باد خواندن قرآن ، زیرا خواندن آن کفّاره گناهان است و پرده‌ای در برابر آتش و موجب ایمنی از عذاب. 📓 بحار الأنوار 92/17/18@hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅─┄
❗️خنده داره که وقتی چندتا ابر کامپیوتر ساختن و بعد میگن خدایی وجود نداره ما از خدا پیشرفته تریم میتونیم تمام اطلاعات بشر رو ذخیره کنیم ✅و اونجا خداوند لبخند می‌زند من انسان را از یک قطره خلق کردم قطره ای که تمام خصوصیات نسل های قبل رو در خودش حمل و منتقل میکنه و روی چهره وزن قد اخلاق خصوصیات و همچیز تاثیر میزاره ⚠️و حالا آیا بشر با اینهمه پیشرفت میتونه ماننده این نمونه خلق کنه که در عین حال هم حافظه ی عظیم داشته باشه و هم اون اطلاعات و خصوصیات نژادی رو منتقل کنه و تاثیر های فراوان بزاره ⛔️قسم میخورم اگرفقط چند دقیقه به این عظمت همین یک مثال فکر کنید خودتون متحیر میشید که چجوری میشه چنین سازوکاری رو ایجاد و منتقل کرد.@hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅─┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥این پست را حتما ببینید این موتور سوار روی موتور چه زیبا طریق الی الله و شکر رو بیان می‌کنه . 💥خدا عادل هست آروم باش . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅─┄