فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 داستان بسیارجالب ازدواج دکترعزیزی👌👏
ازدواجی که فقط امام زمان عج مهمان بود
فقط نگاه خدا و اهلبیت ع براتون مهم باشه✅✅
#سبک_زندگی
✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✅ کانال برتــر حجاب
✅ برگزیده ی رصدنمای فضای مجازی👇🏻
🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
هدایت شده از حجاب و عفاف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نامهی ازامام خمینی(ره)به همسر گرامیشون❤️
«تصدقت شوم، الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوت قلبم گردیدم، متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آیینه قلبم منقوش است. عزیزم، امیدوارم خداوند شما را به سلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. حال من با هر شدتی باشد میگذرد؛ ولی به حمدا...»
#سبک_زندگی
#زن_عفت_افتخار
#کانال_حجاب_و_عفاف🧕
𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313
═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
هدایت شده از مرکز اسناد دفاع مقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
📌 دنیای جنگلی!
📽 سکانسی بسیار زیبا و دیدنی از فیلم "خداحافظ رفیق" با دیالوگی ماندگار و شنیدنی که به درد این روزهای ما میخورد!
🔹 فرمانده گردان مون بود، خدا رحمتش کنه شهید شد ...
● میگفت: اگه تو یه شهر همه فقط دنبال منفعت خودشون باشن، اون شهر میشه جنگل ...
هر کسی چنگ میندازه تو سفره بغل دستیش برای یه لقمه بیشتر ...
● میگفت: اما جبهه بر عکسه، هر کی بیاد تو اول باید ساک منافع شو بزاره زمین و جون شو بگیره کف دستش ...
برا همین جبهه عین یه باغ پرنده درست میکرد، این پرندهها هم با این سنگرا یه بهشت ساخته بودن ...
● وقتی داشت شهید میشد گفت:
این دنیای جنگلی بمونه دست اهلش و این بهشت باصفا هم مفت چنگ ما ...
اینو گفتو چشاشو بست ...
🔄 ادامه در کلیپ ...
🌷 اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس خراسان رضوی / دانشنامه و مرکز اسناد:
📱 http://eitaa.com/Doc_d_moghadas
#شهدا #سبک_زندگی #خاطره
.
هدایت شده از صبحانه ای با شهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•
شهیدانهزیستنآقامهدیزینالدین
صحنهی جالب و درس آموز از روبرو شدنِ
شهید زینالدین با سرهنگ عراقی که به
او سیلی زده بود ...
[یکیاززیباترینکلیپهاییکهبرایشهداتولیدشده]
او یکی از خاطراتش را اینگونه برایمان
تعریف کرد:
برای شناسایی با موتور به منطقه دشمن
وارد شدم. مسافت زیادی را رفته بودم و
برای رفع خستگی وارد چادر یک افسر
عراقی شدم. در آنجا برای خودم چای هم
ریختم.
بعد از دقایقی افسر عراقی وارد چادر شد
و چون فکر میکرد سرباز هستم و بدون
اجازه وارد چادرش شدهام، سیلی به من زد؛
من هم احترام نظامی گذاشتم و بدون
اینکه او متوجه شود من ایرانی هستم،
از چادر بیرون آمدم.
در جریان همان عملیات آن افسر عراقی
را اسیر کردیم و او من را شناخت و باورش
نمیشد فرمانده لشکر توانسته باشد به
خاکشان نفوذ کند.
در این حین مادرم به آقا مهدی گفت:
کاش آن سیلی که افسر عراقی به تو زده
بود را تلافی میکردی! اما آقا مهدی گفته بود،
که آن افسر بعثی، اسیر ما بود و ما
نباید با اسیر رفتار تندی میکردیم.
#شهدا
#روایتگری
#سبک_زندگی
🔹️ صبحانه ای باشهدا
@sobhaneh_ba_shohada