🌷 #هر_روز_با_شهدا_۵۵۷۷
#قسمت_اول (۲ / ۱)
#شوخی_با_مرگ!!
🌷یک خاطره قشنگی دارم از ادامه عملیات والفجر۸. قرار بود دو گردان ما بروند عملیات کنند. چند تا از دوستان من هم در این عملیات بودند. از منطقه رهایی و موانع رد شده بودند و نزدیک عراقیها نشسته بودند. منتظر بودند دستور بیاید به خط دشمن بزنند. حالا در این وضعیت شما حساب کنید فاصلهتان تا دشمن ۵۰ متر است. دوستان ما پشت سر هم نشسته بودند؛ رضا بچه شیراز، جلوش احد بچه اردبیل، جلوتر از او عباس جهانشاهی بچه کرمان، جلوتر هم سیدتقی میرحیدری بچه تهران، پشت سر هم نشستهاند. احد برمیگردد به رضا میگوید: «رضا دیگر وقت ذکر است، الان وقتش است، ذکر بگو، الان عنقریب است به خط بزنیم و چه شود.»
🌷رضا در آن وضعیت و شرایط که دقایقی بیشتر با مرگ فاصله ندارد، میگوید: «بسماللهالرحمنالرحیم، قال رسولالله(ص)، النکاح سنتی فمن رغب عن سنتی فلیس منی. حضرت رسول(ص) فرمود ازدواج سنت ماست...» احد میگوید: «آخه الان وقت شوخی کردن است؟» همین بین دشمن رگباری شلیک میکند. شلیک دشمن هم دو نوع بود، یک نوع این بود که شما را میدید و به سمت شما شلیک میکرد. یک نوع هم بود که شما را نمیدید و در حالت کور شلیک میکرد. این هم ظاهراً شلیک کوری بوده، ولی حالت مورب داشته است. گلوله اول به قوزک پای رضا خورد، گلوله دوم به ران پای احد خورد، گلوله سوم به دست سیدعباس جهانشاهی خورد، گلوله چهارم به سر سیدتقی میرحیدری خورد و به شهادت رسید.
#ادامه_در_شماره_بعدی....
#سید_حسن_نصرالله
#سید_مقاومت
#حزب_الله
#وعده_صادق
#طوفان_الاقصی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🌷 #هر_روز_با_شهدا_۵۵۷۸
#قسمت_دوم (۲ / ۲)
#شوخی_با_مرگ!!
🌷سیدعباس آر.پی.جی را برمیدارد و به سمت دشمن شلیک میکند. بعد به سمت دشمن حرکت میکند و میرود داخل خاکریز آنها و در درگیریهای سنگر به سنگر پاکسازی به شهادت میرسد. تنها پسر خانواده بود، ۴ خواهر یک برادر بودند. احد قهرمان وزنهبرداری جوانان ایران بود با هیکل توپر قوی و رضا هم دارای جثه خیلی ضعیف. میگفت: «دیدم وضعیت احد خیلی بد است، گلوله استخوانش را شکسته است. به او گفتم: «بیا من تو را به عقب میبرم.» حالا خودش گلوله خورده و ضعیف است. او را با آن هیکل درشت پشتش میگذارد تا به عقب بیاورد. میآمدند، اما با سختی و درد. میگفت: «هی داشتیم میآمدیم و هی احد میگفت آخ.» میگفتم: «کوفت!» میگفت:...
🌷میگفت: «آخ!» میگفتم: «درد، تو آن بالا داری کیف میکنی من بیچاره دارم زور میزنم، چته اینقدر آخ و اوخ میکنی؟!» خلاصه به هر جان کندنی بود او را به عقب رساندم. مسیری که میآمدیم پر از انفجار خمپاره بوده و ترکش. این بنده خدا هی ترکش میخورده و میگفته: «آخ... آخ...!» او سپر من شده بود و پشت سر من ترکش میخورد. در راه که میآمدیم، این پایی که گلوله خورده بود، یک دفعه استخوان ترکاند و آویزان شد...» خلاصه احد را به عقب میآورد، درحالیکه خودش هم مجروح بوده است. احد آقا لیسانس و فوق لیسانس و دکترا گرفت و الان استاد دانشگاه تبریز و معاون آموزشی دانشگاه است. بچهها با مرگ این جوری شوخی میکردند.
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز سیدتقی میرحیدری
راوی: رزمنده دلاور بسیجی و پاسدار در لشکرهای ۵ نصر و ۳۱ عاشورا مجید یوسفزاده
#سید_حسن_نصرالله
#سید_مقاومت
#حزب_الله
#وعده_صادق
#طوفان_الاقصی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات