💢 #شهید حجت اله حیدری مرزس ( آمل) # هفده سال_ #شهادت ۴ دی ۱۳۶۵ ام الرصاص:▪️پدر شهید : زمانی که مدرسه تعطیل شد حجت با برادرش علی رضا نزد من می آمدند توی باغ و کار می کردند و من هفته ای 10 تومان به آن ها می دادم زمانی که من به نماز جمعه می رفتم این دو برادر همیشه همراه من بودند و می گفتند این پول هایی را که شما به مادادی را می خواهیم برای رزمندگان جبهه بفرستیم من به آن ها 20 تومان دادم . این های نامه ای به حضرت علامه حسن زاده آملی نوشتند که ما هفته پیش پیش پدرم کار کردیم و این مزد را به مادادند و ناقابل است می خواهیم برای رزمندگان جبهه بفرستیم حضرت علامه در آن زمان امام جمعه بودند . ایشان بسیار شهید و برادرش را تشویق کردند و آقا در نماز جمعه اعلام کردند که آقایان پول حجت ها و علیرضا ها هست که این جبهه را نگه می دارد .
#مسئولین
#هفت_تپه_ی_گمنام
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
#همیشه_دوستت_دارم_ای_شهید
@sangareshohadababol
•┈〰️✾•☘️🌹☘️•✾〰️┈•
┄┉❈❖ ﷽ ❖❈┉┄
•┈〰️✾•☘️🌹☘️•✾〰️┈•
🕋شهدا🕌
💫 چراغ هدایت
💫وصیت نامه شهید..
وصیت نامه بسیجی شهید حسن خدابنده امیری
تاریخ شهادت :
#۷دیماه ۱۳۶۰
محل شهادت :
بستان ، عملیات طریق القدس
پیام من به شما امت حزب الله این است که هیچگاه امام و رهبری و ولایت را تنها نگذارید
این سفر و راهی که من در پیش گرفتم راهی است که بهترین مردان خدا در سپاه و بسیج ... و هزاران پاسدار دیگر در این راه جانشان را هدیه کردند و به لقا الله پیوستند
•┈〰️✾•☘️🌺🌺☘️•✾〰️┈•
https://eitaa.com/hefzeasardefae
🌺🍃🌸🍃🌺
🏵#شهید نظر می کند به وجه الله
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
سردار شهید«هاشم اعتمادی» در اسفند سال ١٣۴٢ در روستای «سنگر» از توابع استان فارس متولد شد و سرانجام ٢۵ بهمن بعنوان مسول محورعملیاتی ١٣٦۵ به شهادت رسید🌷 روایت عشق 🌷
🌹عملیات کربلای 5 بود. برای دیدنم آمد، وقت نماز شد، به نماز ایستاد.
آتش عراق شروع شد. روی زمین خوابیدم. از شدت انفجارهازمین می لرزید اما هاشم نه.
انگار نه انگار زیر باران ترکش است،تمام قامت ایستاده وقنوت نماز میخواند.
بعد نماز وصیت کرد:نماز دفنم را فلانی یا فلانی یا فلانی بخواند.(نام سه روحانی شیراز که باهم اختلاف نظر داشتند را گفت)
دوست داشت شهادتش عامل وحدت باشد،نه اختلاف!
با من خداحافظی کرد و رفت. همان شب شهید شد.
#شهید هاشم اعتمادی
#کنگره_ملی_شهدای_فارس
🍃🌷🍃
🇮🇷 کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس
هدایت شده از سنگر شهدا
جهنم شلمچه دروازه بهشت
نحوه شهادت مظلومانه شهید علی اصغر ارمک🌺
✳️ روز اول بهمن 1365 فراررسید.درموقعیت حمزه کنار #سنگرمان یک برکه کوچک آب بودکه زمین اطراف آن گل خاصی داشت. با آن گل مهرنمازمی ساختیم.تا ظهر مشغول این کار بودیم،ناهارظهر را زود آوردند،به همراه یک #اناردرشت،بعدازخوردن ناهار اصغرگیرداد که باهم بریم تدارکات دوباره انار بگیریم.داخل تدارکات دوتا پیرمرد بودند هرچه اصغراصرارکرد اناربگیرد به او انار ندادند.گفت شما فکر می کنید آمدید خونه خاله فردا شمارا می برند خط مقدم اونجا باید روزی چندبار برید داخل کمین غذا ببرید و مجروح بیارید عقب، همه تدارکاتی ها اونجا شهید شدند .
🔹پیرمرد های بدبخت کپ کردند.یادم نیست آخر انار رو گرفت یانه.مابرگشتیم کنار برکه اصغر نمازش را نخوانده بود.شروع کرد به گفتن اذان واقامه یک لحظه برگشتم دیدم طبق معمول همراه اقامه گفتن نرمش میکند #اصغرقهرمان ژیمناستیک کشوربود موقع آمدن به جبهه مربی اش گفت مسابقات #قهرمانی کشورنزدیک به جبهه نرو حتما قهرمان کشورمی شوی ولی اصغر قهرمانی دنیاوآخرت راانتخاب کرده بود.و به جبهه آمد. بدن بسیار ورزیده ای داشت خوش قیافه وخوش تیپ بودبا قلبی بسیار ساده ومهربان .پاک و بی آلایش،
🔸خودش می گفت :هرچی علی (من)بگه قبول میکنم اصغر قد متوسطی داشت وهمیشه نسبت به قد حساس بود من و مرتضی موقرگاهی اوقات اذیتش می کردیم.قبل ازاینکه به عملیات بیایم ،یک شب خواب دید صدام بایک بمب توی دستش اصغر رو دنبال کرده و وقتی درگوشه چادرگیر افتاد #درعالم خواب گفت : حسین جان من هم می خوام مثل تو تیکه تیکه بشم.آن روز وقتی خواب رابرای ما تعریف کرد ماشروع کردیم به اذیت کردنش وهمش این جمله (حسین جان منم مثل توتیکه تیکه بشم.... )رو مثل نوحه می خواندیم.غافل ازاینکه چه اتفاقی پیش خواهد آمد. تاروز حادثه رسید.پشت سرمن مشغول نمازشد. من جلوتر روی زمین نشسته ومشغول ساختن مهر بودم .#شهیدمهجوری وابراهیم صادقی فربعدازمن نشسته بودند و اصغر آخرین نفر بود . #اصغرنمازش رو بسته بود.وذکر رکوع رامی گفت.که صدای انفجار مهیبی آمدمن در حال نشسته خم شدم صدای فریاد اصغر که گفت ابراهیم راشنیدم برگشتم .
🔹پشت سرم رو نگاه کردم #اصغربراثربرخورد ترکش دوسه متربه عقب پرتاب شد.وروی زمین افتاد، خودم را بالای سرش رساندم دکمه پیراهنش را بادست پاره کردم خون قلبش به #سروصورتم پاشید یک سوراخ به اندازه کف دست وسط سینه اصغر بود.من بادیدن اندازه جای ترکش امیدم ناامید شد و روی زمین افتادم مسعود امدادگر رسید اصغر را سوار وانت کردند تامن به حال خودم برگردم اصغررا برده بودند مسعود تعریف کرد که بدن قدرتمند اصغراجازه نمی دادکه روح از بدنش خارج شود #تاچندکیلومترمقاومت میکرد.
🔸لحظه ای که توپ #کنارمامنفجرشد یک لحظه خداروشکرکردم که سالم هستم .اماتامدت ها احساس گناه می کردم که بهترین دوستم کنارم شهید شد ومن ازاینکه آسیب ندیدم توی دلم خدارا شکرکردم.هرچند اختیاری نبود ولی #شرمسارازحب نفس بودم #باشهادت اصغر کاملادیوانه شدم وخون جلوی چشمم راگرفت اولین کاری که کردم لباس پوشیده شده ازخون اصغر را ازتنم درآوردم قضای نماز ظهراصغر راخواندم ،خیلی گریه می کردم از #شهادت اصغرناراحت نبودم چون اصغر واقعا عاشق شهادت بود.
🔹ازاین که ما ازجهنم کمین زنده بیرون آمدیم ولی درمنطقه پشت جبهه #شهید شده بود ناراحت بودم حق اصغرنبود او خیلی شجاع بود.درکردستان حماسه ها خلق کرده بود(هنوز هم از این قضیه دلم می سوزد) باخودم گفتم انتقام خون اصغررامی گیرم. روزبعد #شهادت اصغرسعی کردم که برای تشییع جنازه اصغر برگردم بابل ولی نشد. حتی از بچه های بالا هم کمک گرفتم اما #تقدیرچیزدیگری برایم رقم زده بود....
✍️سیدعلی سید مهدی زاده
@sangareshohadababol
سردار شهید عباسعلی ناظم پور فرمانده گردان متولد۱۳۴۰ از جهرم شهادت ۴ بهمن.✍به روایت شهید ناظم پور:
در منطقه پنوجین عراق بودیم. نیمه شب شنیدم، صدایی شبیه عبور یک کاراوان از پشت خاکریز می آید...📣
بچه های خمپاره انداز ارتشی کنار مابودند.پیش فرمانده شان رفتم و خواهش کردم تا یک خمپاره منوری بزند، تا منطقه روشن شود و علت صدا را مشاهده کنم. خمپاره انداز خواب آلود بود، به جای خمپاره منوری، خمپاره جنگی انداخت.گفتم، من خمپاره منور می خواهم دوباره بزن. انداخت و باز هم جنگی!🧐بار سوم که خمپاره جنگی انداخت بی خیال شدم، سر و صدا هم قطع شده بود...🔥💥صبح وقتی هوا روشن شد با دوربین منطقه را کنترل کردم، از چیزی که می دیدم مو به تنم سیخ شد.😱😳
خمپاره های جنگی بدون گرا، دقیق روی ستون نظامی قافله دشمن که مشغول حمل انواع سلاح ها بودنداصابت کرده و همه بعثیون به درک واصل شده بودند...
#شهید عبدالعلی ناظم پور
# فرمانده گردان تخریب لشکر 33 المهدی (عج)
#کنگره_ملی_شهدای_فارس
🌷🍃🌷🍃
🇮🇷کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس
شهید مدافع حرم عبدالکریم پرهیزگار متولد ۶۵ش🌷 روایت عشق 🌷
سیره_شهدا
🔹عبدالکریم خادم الشهدایی بود که هیچگاه در بند عکس و دوربین نبود.
به واسطه شغل خود، بسیار به ماموریت میرفت و طی همین ماموریتها برخی از دوستان و همکاران او به شهادت میرسیدند؛ شهدایی همچون شهید «خلیل عسکری»، شهید «مهدی مولانیا» و شهید «علی نظری». عبدالکریم تمام تلاش خود را میکرد تا برای زنده نگهداشتن یاد آنها یادواره برگزار کند. طی مراسم نیز با لباس شخصی حاضر میشد و لباس نظامی خود را نمیپوشید. او میگفت، «من فقط برای خدا کار میکنم. دوست ندارم کسی اعمالم را ببیند.»
🔹به حضرت زهرا (س) و حضرت زینب (س) خیلی ارادت داشت. نام حضرت زهرا (س) که میآمد بند بند جوارح عبدالکریم گسسته و چشمانش بارانی میشد.
#شهید عبدالکریم پرهیزگار شهاادت ۲۰ آذر ۹۶سوریه
#کنگره_ملی_شهدای_فارس
🍃🌷🍃🌷
🇮🇷 کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس
🌷 روایت عشق 🌷
💠یکی از کلاسهامون عملی بود
و استاد گفت:
باید دخترها هم توی گروه عملی باشن.
و توی این کار عملی، دخترها مجبور بودن بدون چادر باشن...
اما ایمان، توی اون گروهی که بود، اجازه نداد دخترها چادر از سرشون بردارن.
و بهشون گفت:
«شما برید کنار، ما خودمون انجام میدیم.
اگر هم استاد پرسید، میگیم دخترها هم انجام دادن»
#شهید مافع حرم ایمان خزاعی نژاد شهادت ۲۳ آبان از جهرم
#کنگره_ملی_شهدای_فارس
🍃🌷🍃
🇮🇷 کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس
🌷روایت عشق 🌷
📸از راست سردارن شهیدان رضا بدیهی، مرتضی جاویدی، جلیل اسلامی و علی صیاد شیرازی....
🔰 رضا, علاقه عجیبی به مرتضی جاویدی داشت. همیشه با هم بودند و معاونش. می گفت اگر قرار است شهید شوم دوست دارم با مرتضی باشم.😔
وقتی کربلای ۴ مجروح شد و به عقب می رفت گفت:می ترسم با مرتضی نباشم!😔
وقتی با همان جراحات برگشت گفتم چرا با این وضعیتت برگشتی؟
گفت امدم با مرتضی باشم, اخه وقت تنگه!
حق با او بود. مرتضی ۹.۳۰ صبح شهید شد. دیدم رضا به شدت اشک می ریزد و می گوید:خدایا ما را از هم جدا نکن!
۵.۳۰ دقیقه روز بعد رضا هم شهید شد. هر دو را با هم به شیراز منتقل و با هم در فسا تشییع کردند.
#شهید محمد رضا بدیهی
#کنگره_ملی_شهدای_فارس
🍃🌷🍃🌷
🇮🇷کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس
🌷 سربازگمنام امام زمان شهید محسن جعفری از شیراز شهادت ۲۸ بهمن۹۹ش🌷💠هر سال چندین روز قبل از فرا رسیدن سالروز شهادت حضرت زهرا(س)، بچه های مسجد دور هم جمع می شدند و بساط عزاداری حضرت رو فراهم می کردند. یکی از این برنامه ها، برپایی خانه نمادین حضرت زهرا (س) و درب نیم سوخته بود. محسن با ارادت ویژه ای که به ساحت مقدس مادر سادات داشت، هرسال پای ثابت این برنامه بود؛
توی همه ی کارهایی که لازم به کمک بود، از بنایی گرفته تا پخش چای و شربت، پیش قدم بود.
یکی از رفقای شهید تعریف می کرد ایام فاطمیه ۹۹ در محل کار در زاهدان بودیم که آقا محسن بخاطر مشغله کاری و مأموریت ها کمتر می رسید توی مراسمات عزاداری فاطمیه شرکت کنه؛
یادمه یک روز در همین ایام فاطمیه، بعد از نماز ظهر و عصر درب اتاق آقا محسن رو باز کردم و دیدم محسن با یکی از همکاران توی اتاق نشسته بودند و با صوت روضه حضرت زهرا(س) که در حال پخش بود، سر به زیر گریه می کردند.
یادم به این شعر افتاد:
دنبال شهرتیم و پی اسم و رسم و نام...
غافل از اینکه فاطمه(س) گمنام میخرد...
#کنگره_ملی_شهدای_فارس
#شهید محسن جعفری
#شهدای_فارس
#سالگردشهادت
🍃🌷🍃🌷🍃
🇮🇷کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس
🌷روایت عشق 🌷شهید جلیل خادمی استان فارس
اخبار دختر سوری 3 ساله را نشان می داد که کنار ساحل شهید شده بود. جلیل طاقت نیاورد و گریه کرد. به او نگاه کردم. برخواست و به حیاط رفت. پشت سرش رفتم. بی وقفه گفت: من در عجبم با این همه اعتقاداتی که داری چرا را ضی نمی شوی که مدافع حرم شوم. با شد نمی روم ولی جواب حضرت زینب و رقیه (س) را خودت بده .
من جلیل را عمیقا دوست داشتم و از اوایل زندگی تا آن هر روز دلبسته تر می شدم . در باورم نمی گنجید که بخواهم جلیل را به این زودی از دست بدهم. نگاهم در نگاهش قفل شد. (با خود می گفتم مرا به که واگذار کردی … راه برگشتی برای من نگذاشتی…) شرمنده شدم سرم را پایین انداختم و همان لحظه از تمام وجودم جلیل را به حضرت زینب سپردم.
24 آبان سال 94 همزمان با لحظاتی که زمزمه زیارت عاشورا بر لبان ما بود و اشک بر مظلومیت حضرت رقیه می ریختیم، جلیل در سامرا در جوار مرقد ملکوتی امام حسن عسکری(ع) و امام علی النقی (ع) به شهادت رسید. نمی دانستم روضه در آن روز شامل حال یتیمان من هم می شود…
#کنگره_ملی_شهدای_فارس
#شهیدمدافــع_حرم
#شهید جلیل خادمی
#شهدای_فارس
🍃🌷🍃🌷
🇮🇷 کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس
🌷روایت عشق 🌷
🌹شهید کر و لالی که محل دفن خود را مشخص کرد ....
💠 عبدالمطلب کر و لال مادر زاد بود. اما از عملیات رمضان وارد جنگ شد, صفای عجیبی داشت ....
💠باتعداد کمی از رفقا در گلزار شهدای شهید آباد فارس بودیم روستایی که بیشترین شهید ایران رو نسبت به جمعیت داده. جایی را با یه چوب کوچک خطی کشید و اشاره کرد که من اینجا ..
،با اشاره و ایما براش گفتیم هنوز اون ردیف پر نشده و شما انجا را انتخاب میکنی شاید نشد، ولی ایشان مجدد دستی به سینه زد وگفت اینجا.
موقعی که شهید شد ردیف پرشده بود و عبدالمطلب جایی که انتخاب کرده بود قرار گرفت.
#شهید عبدالمطلب اکبری باصری
#شهدای_فارس
#کنگره_ملی_شهدای_فارس
🌷🍃🌷🍃
🇮🇷 کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس