eitaa logo
هیئت مجازی 🚩
3.9هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
2.9هزار ویدیو
421 فایل
ˇ﷽ شبیھ بوی گُـل است این‌جا؛ براے پروانگےهاے تو در مسیرِ او...🦋 💚˹ از ؏ـشق بخوان @ASHEGHANEH_HALAL ˼ ‌ ‌‌🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼ . . شما براے ما نعمتید...😌🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
📚|ختم قران امروز ارسال تعـداد به آے دی☺️👇 •📮• @F_Delaram_313 تعداد صفحات • ۱۳۵ • هر روز میزبان فرشته ها😇👇 [💌🍃••] @heyat_majazi
[• #🌸حرفاے_خودمـونے☺️🦋 ] ☘️ مرداب به رود گفت: 🌹چه ڪردی ڪه ؟! ☘️رود جواب داد: 🌹 🌹 🍀 شیرین ترین 🌹لذت در گذشت است ☘️پس از بدی 🌹دیگران به خود بگذریم خــدا رو احساس ڪن👇 [•🕊•] @Heiyat_Majazi
[• 😂 •] آقاااااا ما حاضریم😁 سلبریتی هامونو بدیم به چین . و اونا هم کروناشونو بدن به ما! تازه ۹۰ تا نماینده مجلس هم اشانتیون بهشون میدیم! 😏😏😏 سیاست طنز رو اینجا بخون😂👇 [•🎈•] @heiyat_majazi
[• 📚•] 😌🌸🍃 تعجب کردم ، گفتم: من از این جنگ ناراحتم ، از این خون و هیاهو ، و هرکس را هم در این جنگ شریک باشد نمی توانم ببینم . امام موسی اطمینان داد که چمران اینطور نیست . ایشان دنبال شما می گشت . ما موسسه ای داریم برای نگهداری بچه های یتیم . فکر می کنم کار در آن جا با روحیه شما سازگار باشد . من می خواهم شما بیایید آنجا و با چمران آشنا شوید . ایشان خیلی اصرار کرد و تا قول رفتن به موسسه را از من نگرفت ، نگذاشت برگردم . شش هفت ماه از این قول و قرار گذشته بود و من هنوز نرفته بودم موسسه . در این مدت سید غروی هر جا من را می دید می گفت: چرا نرفته اید ؟آقای صدر مدام از من سراغ می گیرند. ولی من آماده نبودم ، هنوز اسم چمران برایم با جنگ همراه بود.فکر میکردم نمی توانم بروم او را ببینم. از طرف دیگرپدرم ناراحتی قلبی پیدا کرده بود. و من خیلی ناراحت بودم . سید غروی یک شب برای عیادت بابا آمد خانه ما و موقع رفتن دم در تقویمی از سازمان امل به من داد گفت: هدیه است آن وقت توجهی نکردم ، اما شب در تنهایی همانطور که داشتم می نوشتم ، چشمم رفت روی این تقویم . دیدم دوازده نقاشی دارد برای دوازده ماه که همه شان زیبایند ، اما اسم و امضایی پای آنها نبود .   یکی از نقاشیها زمینه ای کاملاً سیاه داشت و وسط این سیاهی شمع کوچکی می سوخت که نورش در مقابل این ظلمت خیلی کوچک بود . زیر این نقاشی به عربی شاعرانه ای نوشته بود؛ من ممکن است نتوانم این تاریکی را از بین ببرم ، ولی با همین روشنایی کوچک فرق ظلمت و نور و حق و باطل را نشان میدهم و کسیکه بدنبال نور است این نور هرچقدر کوچک باشد در قلب او بزرگ خواهد بود . کسیکه بدنبال نور است ، کسی مثل من . آن شب تحت تاثیر آن شعر و نقاشی خیلی گریه کردم . انگار این نور همه وجودم را فراگرفته بود . اما نمی دانستم چه کسی این را کشیده . ادامه دارد...❣😉 🖊:نقل از همسر شهید مصطفےچمران👌😍 ... [•📙•] @Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
[• #قصه_دلبرے📚•] #چمران_از_زبان_‌غاده #قسمت_دوم😌🌸🍃 تعجب کردم ، گفتم: من از این جنگ ناراحتم ، از ا
[• 📚•] 😌🌸🍃 بالاخره یک روز همراه یکی از دوستانم که قصد داشت برود موسسه ، رفتم در طبقه اول مرا معرفی کردند به آقایی و گفتند ایشان دکتر چمران هستند. مصطفی لبخند به لبش داشت و من خیلی جا خوردم . فکر می کردم که کسیکه اسمش با جنگ گره خورده و همه از او می ترسند باید آدم خشنی باشد ، حتی می ترسیدم ، اما لبخند او و آرامشش مرا غافلگیرکرد . دوستم مرا معرفی کرد و مصطفی با تواضعی خاص گفت: شمایید ؟ من خیلی سراغ شما را گرفتم زودتر از اینها منتظرتان بودم . مثل آدمی که مرا از مدتها قبل می شناخته حرف می زد . عجیب بود . به دوستم گفتم: مطمئنی که دکتر چمران این است؟ مطمئن بود .   مصطفی تقویمی آورد مثل آن تقویمی که چند هفته قبل سید غروی به من داده بود نگاه کردم گفتم: من این را دیده ام . مصطفی گفت: همه تابلو ها را دیدید ؟ از کدام بیشتر خوشتان آمد ؟گفتم: شمع، شمع خیلی مرا متاثر کرد . توجه او سخت جلب شد و با تاکید پرسید: شمع ؟ چرا شمع ؟ من خود به خود گریه کردم ، اشکم ریخت . گفتم: نمی دانم . این شمع ، این نور ، انگار دروجود من هست ، من فکر نمی کردم کسی بتواند معنی شمع و از خودگذشتگی را به این زیبایی بفهمد و نشان دهد . مصطفی گفت: من هم فکر نمی کردم یک دختر لبنانی بتواند شمع و معنایش را به این خوبی درک کند. پرسیدم: این را کی کشیده ؟ من خیلی دوست دارم ببینمش، و با او آشنا شوم .   مصطفی گفت: من . بیشتر از لحظه ای که چشمم به لبخندش و چهره اش افتاده بود تعجب کردم شما ! شما کشیده اید ؟ مصطفی گفت: بله ، من کشیده‌ام. گفتم: شما که در جنگ و خون زندگی می کنید ، مگر می شود ؟ فکر نمی کنم شما بتوانید این قدر احساس داشته باشید . بعد اتفاقغ عجیب تری افتاد . مصطفی شروع کرد به خواندن نوشته های من . گفت: هر چه نوشته اید خوانده ام و دوررا دور با روحتان پرواز کرده‌ام . و اشکهایش سرازیر شد . این اولین دیدار ما بود و سخت زیبا بود . ادامه دارد...❣😉 🖊:نقل از همسر شهید مصطفےچمران👌😍 ... [•📙•] @Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
[• #قصه_دلبرے📚•] #چمران_از_زبان_غاده #قسمت_‌سوم😌🌸🍃 بالاخره یک روز همراه یکی از دوستانم که قصد داشت
وَلَاتَحْزَنَ ، وَلِتَعْلم‌اَنَّ‌‌‌وَعْدَاللَّهِ‌حَقٌّ ...(قصص/١٣) شڪسٺگےهاےدلم‌را نگه‌داشٺه‌ام‌ٺوٺرمیمشان‌ڪنے ... · · ↳| khoda♥
1_6996193.mp3
3.25M
💓🍃 🍃 ||صبح جمعه و دعای ندبه|| [🎤] محسن فرهمند درندبه های جمعه توراجستجوکنم زیباترین بهانه دنیای من سلامــ😍❤️ 🍃 @heiyat_majazi 💓🍃
[• ☎️ •] . . ✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🍃 يُرِيدُ أَن يُخْرِجَكُم مِّنْ أَرْضِكُمْ 🍃 فَمَاذَا تَأْمُرُونَ‏ آنان گفتند موسی میخواهد شما را از سرزمینتان آواره وبیرون كند (و سرزمین شما را اشغال نماید)، پس (در این مورد) چه دستور می‏دهید؟ سوره . اعراف آیه . 110 . . الابِذِڪــرالله تَطمَئِنّ القلـــوب☺️👇 [•💚•] @heiyat_majazi
[• ☺️ •] ✨خــــــــــدايا✨ دريابــ اين بنده‌اتــ رو... بنده‌اے کہ تو خنده‌هاش گفتــ :😁 خـــــــــــــــدايا شـــــــــــکرت !! و تو گريہ هاش گفتــ: 😢 خــــــــدا بــــــــــزرگه !! و وقتي آدمات دلشو شکستن💔 گفتــ: مــــــــــنم خدایے دارم❤ 💖💖 خــدا رو احساس ڪن👇 [•🕊•] @Heiyat_Majazi
[• 📿 •] . . 🔑کلیدخوشبختی در در ۴ کلمه است 1⃣ ایمان 2⃣ تقوا 3⃣ توسل 4⃣ تلاش و جهاد درراه خدا ✨یاایهاالذین آمنوا اتقواالله وابتغوا الیه الوسیله وجاهدوا فی سبیله لعلکم تفلحون...۳۵مائده✨ . . پاتوق نخبگـــان😌👇 [•⏳•] @Heiyat_Majazi
sardar1.Ma.wav
470.1K
📱🍃 •[ ☎️ ]• 💞🍃رفتے ولـے خـــــون تو شده واسمون امیــــد . . ‌. ساخته میشہ این مسیر با خــون تو اے شهیـــــد . . ‌. همــراه اول ⬅️ ارسال کد 98751 به شماره ۸۹۸۹ ایراݩــسل⬅️ ارسال کد 44132255, 44132228 بہ شماره۷۵۷۵ 📱🍃 @heiyat_majazi
📚|ختم قران امروز ارسال تعـداد به آے دی☺️👇 •📮• @F_Delaram_313 تعداد صفحات • ۱۴۵ • هر روز میزبان فرشته ها😇👇 [💌🍃••] @heyat_majazi