هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 3⃣3⃣1⃣ جنگــے ڪه بعدها در تاریــخ
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
°•○●﷽●○•°
•°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•°
رمان : #قدیس
قسمت 4⃣3⃣1⃣
عثمـان بن حُنیـف، فرمانــدار بصــره نگــاه مضــطربش را بـه دوســت و مشاورش احنف بن قیس دوخت.
احنـف ڪه پیرمردے بـود با محاسنـے انبـوه و سفیــد پیشانــے پر چیــن و چروڪ، به عثمان نگاه ڪرد و گفت:
طلحــه و زبیــر این قدر گستــاخ شده اند ڪه از تو خواسته اند دارالاماره را بدون مقاومت تحویلشان بدهــے؟
🎀🎀🎀🎀 @Heiyat_Majazi
عثمان گفت:
بلــه!
هر چند ڪه هرگــز من چنین #خیانتــے نخواهم ڪرد اما جنگیــدن با صحابــه ے رسول الله براے من ڪار آسانــے نیست؛ به خصــوص ڪه عایشــه نیز با آنان است.
احنف پرسیــد:
آن ها دقیقــا در ڪجا مستقر شده اند؟
عثمـان پاسخ داد:
در منطقه ے «ضيـــره» فرود آمده اند.
عایشــه نیز براے ســران برخــے طوایــف بصــره نامه نوشتــه و از آن ها خواسته است او را در سران برخــے طوایف برابر علــے یارے دهند.
بصــره اوضاع و احوال خوبــے ندارد احنف...
گفت:
تو فرماندار شهرے و مردم تحت فرماندهے تو هستند.
پیش از آن ڪه آن ها وارد شهر شوند و پیڪارے در داخل شهر به وجــود آید، تو به سوے آنان برو؛ زیرا اگر آن ها وارد بصــره شوند ممڪن است دل هاے مردم به سبب همراهــے همسر پیامبر با آنان، سست شود و ڪار بر تو دشوار گردد.
عثمــان گفت:
بلــه،
تدبيــر شایستــه همین است، اما امام به من توصيــه را به نزدشان بفرستم و با آن ها مذاڪره ڪنم.
اما مذڪرات به نتیجــه اے نرسید.
وقوع جنــگ محتمـل بود.
ڪاروان مخالفـان به سوے بصره حرڪت ڪردند.
سربازان بصــره نیز از شهر خارج شدند، دو سپــاه مقابــل هم قرار گرفتند.
پیش از هر برخوردے، عایشــه براے مرعـوب ڪردن #دل مردم بصــره سخن گفت:
شما پیوستــه از عثمان و ڪارڪنان او شڪوه داشتید و مطالب خود را با ما در میــان مےگذاشتید.
#ادامھ_دارد🍃
بھ قلم✍: #ابراهیم_حسن_بیگے
🌸کپے با ذڪر منبع
و نام نویسنده بلامانع است ...🍃
منــبع📥
📩 @chaharrah_majazi
رمـان فوق العاده👋☝️
هرشب ساعت 🕘 از ایــن ڪانال😍👇
📙 @Heiyat_Majazi
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃