هیئت مجازی 🇮🇷
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 4⃣4⃣ خبــر رسیــد ڪــہ معاویــه دست
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
°•○●﷽●○•°
•°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•°
رمان : #قدیس
قسمت 5⃣4⃣
اینڪہ فرات در اختیار ماست و این دشمن است که باید از تشنگــــے هلاڪ شود یا بیعت با شما را بپذیـــرد..
علــــے گفت:
بہ اندازه ے نیازتـــــان از آب بردارید و ہہ خود برگردید. بگذارید سپـــــاه معاویـــہ هم از #آب بر دارنده.
یـــاران علـــےاز این تصمیم شگفت زده نشدند، اما سربازان معاویه ناباورانه فڪـــر مےڪردند ڪہ چگونه علــــے آب را از دشمـــن خود دریغ نمےڪند.
و روزها یڪے پس از دیگرے مےگذشت.
همہ بے صبرانہ منتظر دستــور حملہ از سوے علــــے بودیم، اما علـــے با فرستادن فرستادگانے بہ نزد معاویہ، او را بہ #صلـــح و تـــن دادن بہ بیعــــــت فرا مےخواند.
پیغــام معاویہ اما بهانہ ے خونخواهے عثمــان بود.
ما همچنان در صفیــــن بودیــــم.
صفیـــن چونان پوستے پیســــہ بہ نظر مے رسید؛ چون #مــــارے سیـــــاه و سفیــــد قطعہ زمینــے از صلـــــح ڪہ بہ وسیـــلہ ے یڪدندگے معاویہ شڪاف برداشتہ یا ڪتابے از جنگ ڪہ بہ وسیلہ ے درنــگ و مہــلــــت، پــــاره شده بــــود.
💠💠💠@Heiyat_Majazi💠💠💠
علــــے بہ دنبال #آتـــش بــــس بود تا بہ وسیلــہ ے آن بہ $صلحــــے همیشگــــے دست یابد ڪہ پریشانــے امتــــش را بہ امنیت تبدیل ڪند و زندگی و سلامـــت را بہ آنـــان ارزانـــے دارد.
روزها مے گذشت؛ نہ صلـــح بود و نہ جنـــگ.
علـــے پیوستہ هم پیمـــان با زندگے بود و در #پرهیــــز از جنــــگ، و معاویہ دوستدار همیشگے #ستيــــــــــــــز و #مــــــــــــــــرگ.
برخے زمزمہ هاے ناخوشایند در سپــــاه علـــــے، برخے امیدها را بر بـــاد مےداد.
گویے صبــــر علــــے در بہ تأخیر انداختـــن جنگ، صبـورے را از آن ها مےگرفت.
زمزمہ هایے بہ گـــوش مے رسید، مےگفتند:
بایــــد پس از نب ــرد بر سر فــــرات، حملہ ے بزرگ آغاز می شد ...
علــــے باید بیش از این ملاحظہ نڪند و بر دشمن بتازد...
#ادامھ_دارد🍃
بھ قلم✍: #ابراهیم_حسن_بیگے
🌸کپے با ذڪر منبع
و نام نویسنده بلامانع است ...🍃
رمان فوق العاده☝️
هرشب ساعت21:00 از این ڪانال👇
📚|@Heiyat_Majazi
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
هیئت مجازی 🇮🇷
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 9⃣4⃣ اما صداے عبـــدالله ار همــه ب
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
°•○●﷽●○•°
•°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•°
رمان : #قدیس
قسمت 0⃣5⃣
***
ڪشیـــش سرش را بلنـــد ڪرد و آخریــــن برگ از پوست نوشته را روے اوراق دیگر گذاشت.
به نظـــر نمےرسید ڪه یادداشت هاي مرد عرب به پایـــان رسیده باشد، اما دیگر ورق ها پوستے نبود و اوراق ڪاغذے ڪتاب نیز، ادامه ے ماجراے صفیــــن نبود.
ڪشیش پشتش را به صندلـــے تڪیه داد و با چشـــم هاے خستـــه و خـــواب آلـــود، به نقطه اي از سقف خیره مانــد تا فڪر ڪند ادامه ے این ماجـــرا را چگونه پےبگیرد و بفهمد ڪه در نهایت این جنـــگ چگونـــه به پایــان رسیده است.
ناگهـــان فڪرے به خاطرش رسید.
💠💠💠@Heiyat_Majazi💠💠💠
اوراق را روے میــــز را جمع ڪرد و #لپ_تابش را جلو ڪشید و آن را روشن ڪرد.
در #اینترنـــــت مثل همیشه مے توانست پاسخ بسیاري از سؤالاتش را بدهد.
پیڪار صفیــن واژه اے بود ڪه به ذهنش آمد.
مے توانست آن را به عربے بنویسد و #جستجو ڪند.
وقتی روے ڪلید واژه ے پیڪـــار صفیــــن ڪلیڪ ڪرد و به صفحه ے مانیتور خیره شد، از خوشحالے چند بار با انگشت اش روے میز ضربه زد و نفس عمیقے ڪشید تا خستگے مطالعه اے طولانے سخت را از تنش بیرون ڪند.
اگر ایریـــنا خـــواب نبود، حتمأ صدایـــش مےزد تا براے او فنجانے قهوه ے تلخ بیاورد.
امشب از آن شب هایے بود ڪه ولع زیادے براے مطالعه در خود احســاس مےڪرد.
از بین جواب هایے ڪه دریافت ڪرده بود، بسیارے را سرسرے مطالعه ڪرد و گذشت؛ چون فقط ڪلیاتے درباره ے جنگ صفین بود، اما یڪے از آنـها مطلبــے بود بلند ڪه نویسنده اش نثرے داستانــے داشت.
جنـــگ را #جزء به جزء روایــت مےڪد.
از روے بسیاري از صفحات مقالـــه گذشت تا به جایي رسید ڪه سپاه معاویه قرآن ها را به نیزه ڪرده بودند.
از جایے شروع به خوانــدن ڪرد که بیـــن یـــاران علــے #مجادلــــه اے به وجود آمده بود؛ شڪافي ڪه می رفت #اتحـــاد آنـــان را به هم ریزد:
...مـــردم به هـــم ریختند.
آشفتـــه بازارے بود در سپــاه علــــے؛ برخــي به فرماندهے مالــــک اشتـــر مشغول جنــگ بودند و برخے دیگر شمشیرها را در غــلاف ڪرده به نزد علـــے مےرفتند.
مرداني ڪه همســـو با علـــے #نـــداے جنـــگ سر داده بودند، حالا خستـــه از جنـــگ، خواهان #صلــــح بودند.
در سپـــاه شـــام هنوز عده اے قرآن ها را بر نیزه داشتند و غریو صلـــح و حڪمیـــت سر مےدادند و در سپــــاه علــے، مردان خسته و متعــرض ڪوفه، به دور علـــے جمع شده بودند و مے گفتند:
جنـــگ ما را خورده است.
مــــردان زیادي ڪشته شده اند.
#دعوت شامیان را باید پذیرفت و به صلــح تن در داد.
علـــے در حلقـــه ے یارانش، مانــده بود با آنان چه ڪند؟
تیر نیرنـــگ معاویــــه و عمـــروعـــاص بر قلب سپــــاه او نشانــه رفتـــه بود.
به چهره هایشان خيره شد آثارے از ایمـــان و رزمجویے روزهاے گذشته در سیمــاے خستـــه ے آنان دیده نمی شد.
#ادامھ_دارد🍃
بھ قلم✍: #ابراهیم_حسن_بیگے
🌸کپے با ذڪر منبع
و نام نویسنده بلامانع است ...🍃
رمان فوق العاده☝️
هرشب ساعت21:00 از این ڪانال👇
📚| @Heiyat_Majazi
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
هیئت مجازی 🇮🇷
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 1⃣5⃣1⃣ به او گفتم: این چـه اسـت ب
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
°•○●﷽●○•°
•°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•°
رمان : #قدیس
قسمت 2⃣5⃣1⃣
به نظر من علے در طول زندگےخود
با این زنگارها جنگیده و آن ها را از
خود دور ساخته است.
در حالے ڪه مے توانست حڪومت
ڪوتاه خود را با #صلح و آسایش مبتنے
بر سازش با افرادےچون معاویه طولانے
ترڪند و خودش نیز از حڪومت بهره
هاےزیادے ببرد، اما مے دانید ڪه علے
زندگے را بر خود سخت و دشوار ساخت
تا شاید براے حاڪمان بعد از خود نیز
الگوے رهبرےباشد.
- این حرف شما، مرا به یاد نامه اے
انداخت ڪه علے به عثمان بن حنیف
حاڪم بصره نوشت و گفت:
به من گزارش داده اند ڪه مردےاز
سرمایه داران بصره، تو را به مهمانے خویش فراخوانده و تو به سرعت به سوےاو شتافتے
خوردنےهاے رنگارنگ برایت آوردند
وڪاسه هاےپر از غذا جلویت گذاشتند.
گمان نمےڪردم مهمانے مردےرا بپذیرے
ڪه در آن نیازمندان با ستم محروم شده
و ثروتمندان بر سر سفره دعوت شده اند.
اندیشه ڪن ڪه در ڪجایےو به
سر ڪدام سفره مےنشینے
آگاه باش ڪه هر پیروےرا امامےاست
ڪه از او پیروےمےڪند و از نور دانشش
روشنےمیگیرد.
امام شما از دنیای خود به دو جامه ے
فرسوده و دو قرص نان رضایت داده است.
هر چند شما توانایے چنین ڪارے
را ندارید، اما با تاوان و پاڪدامنےو
راستےمرا یارے دهید.
سوگند به خدا من از دنیاے شما زر و
سیمےنیندوخته ام و از غنیمت هاے آن،
چیزے ذخیره نڪرده ام.
بر دو جامه ڪهنه ام جامه اے
نیفزوده ام و از زمین دنیا حتے
یڪ وجب در اختیار نگرفته ام.
دنیاے شما در چشم من، از دانه ے
تلخ درخت بلوط #ناچیز تر است.
من اگر مےخواستم، مےتوانستم از
عسل پاک و مغز گندم و از بافته هاے
ابریشم براے خود غذا و لباس فراهم آورم،
اما هیهات که هوای نفس بر من چیره گردد
و حرص و طمع مرا وادارد
ڪه غذا هاےلذیذ برگزینم در حالے ڪه
در سرزمین دور یا نزدیڪ، ڪسےباشد
ڪه به قرص نانےنرسد یا هرگز نتواند
با شکمے سیر بخوابد.
#ادامھ_دارد🍃
بھ قلم✍: #ابراهیم_حسن_بیگے
🌸کپے با ذڪر منبع
و نام نویسنده بلامانع است...🍃
منــبع📥
📩 @chaharrah_majazi
رمــان فوق العاده👏☝️
هرشب ساعت 🕘 از این ڪانال😍👇
🌹| @Heiyat_Majazi
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
° #نھج_علے(ع)☀️📖 [129] °
🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃
✨بہ نام خــــــداے علے✨
☺️ خب من اینا رو ببرم تحویل
خانم بدم خدمت می رسم.
😒 اون یکی چه جور فردیِ؟
☺️ اون یکی فردیِ که یه سری
مجهولات و مهملات به هم بافته
و در میان #انسان های نادان
امت یه جایگاه پیدا کرده.
☺️ در تاریکی های #فتنه
فرو رفته و از مشاهده #صلح
و #صفا کورِ.
☺️آدم نماها او را
#عالم نامیده اند که نیست
از چیزی که کَمِ اون بهتره
بسیار جمع می کنه و #دانش
بی فایده و #اطلاعات بیهوده
جمع می کنه.
😒 خب فعلا همین دو نمونه
کافیه.
😒 شما از کجا اینا رو شناختی؟
☺️ اینجا👇
📚|• #نهج_البلاغه .خطبه ۱۷
مطابق با ترجمه #محمّد_دشتی
🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃
#هشتڪ_و_محتوا_تولیدےاست👇
#ڪپے⛔️🙏
#بازنشر ≈ #صدقهجاریه🍃
باعلے تاخــ💚ـدا؛
پاے حــرفـ مولاتـ بشینــ😍👇
|•✍•| @heiyat_majazi
[• #نھج_علے(ع)☀️ •]
🍃🌺🍃🌺🍃
✨بہ نام خــــداے علے✨
😀 ای وی مرا پندی بِده!!
😁 وی امروز نیومده. پند ها رو
سپرده به من بهت بدم .
😀 خب بگو دیگه!!!
😁 تو رو به #ترس_از_خدا و
#نظم در زندگی و #ایجاد_صلح
توصیه می کنم.
😀 چرا آشتی دادن بین مردم ؟؟
چون #حدیث از #پیامبر داریم که
فرمودن #صلح بین مردم برقرار
کردن از نماز و روزه برتر است.
😁 حواست به #یتیم باشه
مبادا گاهی سیر و گاهی گرسنه
باشن و #حقشون ضایع بشه
😁 و یه چیز دیگه؟؟
😀 چه چیز دیگه؟؟
😁 تا وقتی هستین #خانهخدا رو
تنها نگذارین. که اگه کعبه خالی بشه
دیگه به بندهها #مهلت داده نمیشه.
😀 وی این پند ها رو از کجا آورده؟؟
😁 اینجا👇
📚|• #نهج_البلاغه. نامه ۴۷
مطابق با ترجمه #محمّد_دشتی
#ڪپے⛔️
#بازنشر ≈ #صدقهجاریه
پاے حــرفـ مولاتـ بشینــ😌👇
[•✍•] @heiyat_majazi