eitaa logo
هیئت مجازی 🇮🇷
3.8هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
3.3هزار ویدیو
440 فایل
ˇ﷽ شبیھ بوی گُـل است این‌جا؛ براے پروانگےهاے تو در مسیرِ او...🦋 💚˹ از ؏ـشق بخوان @ASHEGHANEH_HALAL ˼ ‌ ‌‌🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼ . . شما براے ما نعمتید...😌🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
هیئت مجازی 🇮🇷
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 4⃣4⃣ خبــر رسیــد ڪــہ معاویــه دست
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| (2) 📚 |•° رمان : قسمت 5⃣4⃣ اینڪہ فرات در اختیار ماست و این دشمن است که باید از تشنگــــے هلاڪ شود یا بیعت با شما را بپذیـــرد.. علــــے گفت: بہ اندازه ے نیازتـــــان از آب بردارید و ہہ خود برگردید. بگذارید سپـــــاه معاویـــہ هم از بر دارنده. یـــاران علـــےاز این تصمیم شگفت زده نشدند، اما سربازان معاویه ناباورانه فڪـــر مےڪردند ڪہ چگونه علــــے آب را از دشمـــن خود دریغ نمےڪند. و روزها یڪے پس از دیگرے مےگذشت. همہ بے صبرانہ منتظر دستــور حملہ از سوے علــــے بودیم، اما علـــے با فرستادن فرستادگانے بہ نزد معاویہ، او را بہ و تـــن دادن بہ بیعــــــت فرا مےخواند. پیغــام معاویہ اما بهانہ ے خونخواهے عثمــان بود. ما همچنان در صفیــــن بودیــــم. صفیـــن چونان پوستے پیســــہ بہ نظر مے رسید؛ چون سیـــــاه و سفیــــد قطعہ زمینــے از صلـــــح ڪہ بہ وسیـــلہ ے یڪدندگے معاویہ شڪاف برداشتہ یا ڪتابے از جنگ ڪہ بہ وسیلہ ے درنــگ و مہــلــــت، پــــاره شده بــــود. 💠💠💠@Heiyat_Majazi💠💠💠 علــــے بہ دنبال بــــس بود تا بہ وسیلــہ ے آن بہ $صلحــــے همیشگــــے دست یابد ڪہ پریشانــے امتــــش را بہ امنیت تبدیل ڪند و زندگی و سلامـــت را بہ آنـــان ارزانـــے دارد. روزها مے گذشت؛ نہ صلـــح بود و نہ جنـــگ. علـــے پیوستہ هم پیمـــان با زندگے بود و در از جنــــگ، و معاویہ دوستدار همیشگے و . برخے زمزمہ هاے ناخوشایند در سپــــاه علـــــے، برخے امیدها را بر بـــاد مےداد. گویے صبــــر علــــے در بہ تأخیر انداختـــن جنگ، صبـورے را از آن ها مےگرفت. زمزمہ هایے بہ گـــوش مے رسید، مےگفتند: بایــــد پس از نب ــرد بر سر فــــرات، حملہ ے بزرگ آغاز می شد ... علــــے باید بیش از این ملاحظہ نڪند و بر دشمن بتازد... 🍃 بھ قلم✍: 🌸کپے با ذڪر منبع و نام نویسنده بلامانع است ...🍃 رمان فوق العاده☝️ هرشب ساعت21:00 از این ڪانال👇 📚|@Heiyat_Majazi 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃
هیئت مجازی 🇮🇷
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 9⃣4⃣ اما صداے عبـــدالله ار همــه ب
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| (2) 📚 |•° رمان : قسمت 0⃣5⃣ *** ڪشیـــش سرش را بلنـــد ڪرد و آخریــــن برگ از پوست نوشته را روے اوراق دیگر گذاشت. به نظـــر نمےرسید ڪه یادداشت هاي مرد عرب به پایـــان رسیده باشد، اما دیگر ورق ها پوستے نبود و اوراق ڪاغذے ڪتاب نیز، ادامه ے ماجراے صفیــــن نبود. ڪشیش پشتش را به صندلـــے تڪیه داد و با چشـــم هاے خستـــه و خـــواب آلـــود، به نقطه اي از سقف خیره مانــد تا فڪر ڪند ادامه ے این ماجـــرا را چگونه پےبگیرد و بفهمد ڪه در نهایت این جنـــگ چگونـــه به پایــان رسیده است. ناگهـــان فڪرے به خاطرش رسید. 💠💠💠@Heiyat_Majazi💠💠💠 اوراق را روے میــــز را جمع ڪرد و را جلو ڪشید و آن را روشن ڪرد. در مثل همیشه مے توانست پاسخ بسیاري از سؤالاتش را بدهد. پیڪار صفیــن واژه اے بود ڪه به ذهنش آمد. مے توانست آن را به عربے بنویسد و ڪند. وقتی روے ڪلید واژه ے پیڪـــار صفیــــن ڪلیڪ ڪرد و به صفحه ے مانیتور خیره شد، از خوشحالے چند بار با انگشت اش روے میز ضربه زد و نفس عمیقے ڪشید تا خستگے مطالعه اے طولانے سخت را از تنش بیرون ڪند. اگر ایریـــنا خـــواب نبود، حتمأ صدایـــش مےزد تا براے او فنجانے قهوه ے تلخ بیاورد. امشب از آن شب هایے بود ڪه ولع زیادے براے مطالعه در خود احســاس مےڪرد. از بین جواب هایے ڪه دریافت ڪرده بود، بسیارے را سرسرے مطالعه ڪرد و گذشت؛ چون فقط ڪلیاتے درباره ے جنگ صفین بود، اما یڪے از آنـها مطلبــے بود بلند ڪه نویسنده اش نثرے داستانــے داشت. جنـــگ را به جزء روایــت مےڪد. از روے بسیاري از صفحات مقالـــه گذشت تا به جایي رسید ڪه سپاه معاویه قرآن ها را به نیزه ڪرده بودند. از جایے شروع به خوانــدن ڪرد که بیـــن یـــاران علــے اے به وجود آمده بود؛ شڪافي ڪه می رفت آنـــان را به هم ریزد: ...مـــردم به هـــم ریختند. آشفتـــه بازارے بود در سپــاه علــــے؛ برخــي به فرماندهے مالــــک اشتـــر مشغول جنــگ بودند و برخے دیگر شمشیرها را در غــلاف ڪرده به نزد علـــے مےرفتند. مرداني ڪه همســـو با علـــے جنـــگ سر داده بودند، حالا خستـــه از جنـــگ، خواهان بودند. در سپـــاه شـــام هنوز عده اے قرآن ها را بر نیزه داشتند و غریو صلـــح و حڪمیـــت سر مےدادند و در سپــــاه علــے، مردان خسته و متعــرض ڪوفه، به دور علـــے جمع شده بودند و مے گفتند: جنـــگ ما را خورده است. مــــردان زیادي ڪشته شده اند. شامیان را باید پذیرفت و به صلــح تن در داد. علـــے در حلقـــه ے یارانش، مانــده بود با آنان چه ڪند؟ تیر نیرنـــگ معاویــــه و عمـــروعـــاص بر قلب سپــــاه او نشانــه رفتـــه بود. به چهره هایشان خيره شد آثارے از ایمـــان و رزمجویے روزهاے گذشته در سیمــاے خستـــه ے آنان دیده نمی شد. 🍃 بھ قلم✍: 🌸کپے با ذڪر منبع و نام نویسنده بلامانع است ...🍃 رمان فوق العاده☝️ هرشب ساعت21:00 از این ڪانال👇 📚| @Heiyat_Majazi 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃
هیئت مجازی 🇮🇷
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 1⃣5⃣1⃣ به او گفتم: این چـه اسـت ب
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| (2) 📚 |•° رمان : قسمت 2⃣5⃣1⃣ به نظر من علے در طول زندگےخود با این زنگارها جنگیده و آن ها را از خود دور ساخته است. در حالے ڪه مے توانست حڪومت ڪوتاه خود را با و آسایش مبتنے بر سازش با افرادےچون معاویه طولانے ترڪند و خودش نیز از حڪومت بهره هاےزیادے ببرد، اما مے دانید ڪه علے زندگے را بر خود سخت و دشوار ساخت تا شاید براے حاڪمان بعد از خود نیز الگوے رهبرےباشد. - این حرف شما، مرا به یاد نامه اے انداخت ڪه علے به عثمان بن حنیف حاڪم بصره نوشت و گفت: به من گزارش داده اند ڪه مردےاز سرمایه داران بصره، تو را به مهمانے خویش فراخوانده و تو به سرعت به سوےاو شتافتے خوردنےهاے رنگارنگ برایت آوردند وڪاسه هاےپر از غذا جلویت گذاشتند. گمان نمےڪردم مهمانے مردےرا بپذیرے ڪه در آن نیازمندان با ستم محروم شده و ثروتمندان بر سر سفره دعوت شده اند. اندیشه ڪن ڪه در ڪجایےو به سر ڪدام سفره مےنشینے آگاه باش ڪه هر پیروےرا امامےاست ڪه از او پیروےمےڪند و از نور دانشش روشنےمیگیرد. امام شما از دنیای خود به دو جامه ے فرسوده و دو قرص نان رضایت داده است. هر چند شما توانایے چنین ڪارے را ندارید، اما با تاوان و پاڪدامنےو راستےمرا یارے دهید. سوگند به خدا من از دنیاے شما زر و سیمےنیندوخته ام و از غنیمت هاے آن، چیزے ذخیره نڪرده ام. بر دو جامه ڪهنه ام جامه اے نیفزوده ام و از زمین دنیا حتے یڪ وجب در اختیار نگرفته ام. دنیاے شما در چشم من، از دانه ے تلخ درخت بلوط تر است. من اگر‌ مےخواستم، مےتوانستم از عسل پاک و مغز گندم و از بافته هاے ابریشم براے خود غذا و لباس فراهم آورم، اما هیهات که هوای نفس بر من چیره گردد و حرص و طمع مرا وادارد ڪه غذا هاےلذیذ برگزینم در حالے ڪه در سرزمین دور یا نزدیڪ، ڪسےباشد ڪه به قرص نانےنرسد یا هرگز نتواند با شکمے سیر بخوابد. 🍃 بھ قلم✍: 🌸کپے با ذڪر منبع و نام نویسنده بلامانع است...🍃 منــبع📥 📩 @chaharrah_majazi رمــان فوق العاده👏☝️ هرشب ساعت 🕘 از این ڪانال😍👇 🌹| @Heiyat_Majazi 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃
° (ع)☀️📖 [129] ° 🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃 ✨بہ نام خــــــداے علے✨ ☺️ خب من اینا رو ببرم تحویل خانم بدم خدمت می رسم. 😒 اون یکی چه جور فردیِ؟ ☺️ اون یکی فردیِ که یه سری مجهولات و مهملات به هم بافته و در میان های نادان امت یه جایگاه پیدا کرده. ☺️ در تاریکی های فرو رفته و از مشاهده و کورِ. ☺️آدم نماها او را نامیده اند که نیست از چیزی که کَمِ اون بهتره بسیار جمع می کنه و بی فایده و بیهوده جمع می کنه. 😒 خب فعلا همین دو نمونه کافیه. 😒 شما از کجا اینا رو شناختی؟ ☺️ اینجا👇 📚|• .خطبه ۱۷ مطابق با ترجمه 🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃 👇 ⛔️🙏 🍃 باعلے تاخــ💚ـدا؛ پاے حــرفـ مولاتـ بشینــ😍👇 |•✍•| @heiyat_majazi
[• (ع)☀️ •] 🍃🌺🍃🌺🍃 ✨بہ نام خــــداے علے✨ 😀 ای وی مرا پندی بِده!! 😁 وی امروز نیومده. پند ها رو سپرده به من بهت بدم . 😀 خب بگو دیگه!!! 😁 تو رو به و در زندگی و توصیه می کنم. 😀 چرا آشتی دادن بین مردم ؟؟ چون از داریم که فرمودن بین مردم برقرار کردن از نماز و روزه برتر است. 😁 حواست به باشه مبادا گاهی سیر و گاهی گرسنه باشن و ضایع بشه 😁 و یه چیز دیگه؟؟ 😀 چه چیز دیگه؟؟ 😁 تا وقتی هستین رو تنها نگذارین. که اگه کعبه خالی بشه دیگه به بنده‌ها داده نمیشه. 😀 وی این پند ها رو از کجا آورده؟؟ 😁 اینجا👇 📚|• . نامه ۴۷ مطابق با ترجمه ⛔️ پاے حــرفـ مولاتـ بشینــ😌👇 [•✍•] @heiyat_majazi