هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 6⃣5⃣ مالــڪ سرش را نه بر تأسف، بلڪه بر تایید
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
°•○●﷽●○•°
•°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•°
رمان : #قدیس
قسمت 7⃣5⃣
امــــام به او نگــاه ڪرد و پــاسخ داد:
آن ها به نــام #دیـــن سخن می گویند و خــود را پیــرو دیــن محمــــــد مے نامند.
به نام دیــن #جنایـــــت ها مےڪننــد.
آن ها به رنگ هاے گوناگـــون ظاهــر مےشوند.
از ترفنـــدهاے مختلفے استفاده مے ڪنند.
براے شڪستن شمـــا از هر پنـــاه گاهے بهـــره مے گیرنــــد و در هر #ڪمین گاهـــے شڪار شما مےنشینند.
💟💟 @Heiyat_Majazi💟💟
#قلـــب هایشــــان بیمـــار و ظاهرشـــان آراسته است.
بر رفــاه و آسایــــش مـــردم #حســــد می ورزند و بر بـــلا و گرفتارے مردم می افزایند و امیـــدواران را ناامیـــد مےڪنند.
مـــدح و ستایــــش را به یڪدیگر قـــرض مے دهند.
آن ها براے هر حقــــے، باطلـــے و براي هر دلیلـــے شبهــــــه اے و براے هر زنده اے قاتلــــے و براے هر درے ڪلیدے و براے هر شبے چراغے تهیه ڪرده اند.
در آغـــاز، راه را آســان و سپـس در تنگنــاها به بن بســت مےڪشانند.
آن ها یـــاوران شیطـــان و زبانــه هاے آتشند.
پس حاڪمان خود را بشناسید و از آن ها اطاعت #نڪنیــــد!
هر چنــــد آن ها شما را #بڪشند و اســـیر و زندانــــے ڪنند.
تعــــداد افرادے ڪه به دور امـــام حلقـــه زده بودند، افزایـــش یافتـــه بـــود.
همه به جز امــــام و مالـــڪ، بر زمین نشسته بودند.
پرسش ها یڪے پس از دیگرے پرسیده مےشد و علـــے با #متانــت به آنان پاســـخ مےداد.
تا اینڪه یڪے از مـــردان میانـــسال از جا برخاست و با #بیانـــــے فصيح، علــــے را #مــــدح گفت و با شادمانے نشست.
علــــے اما با چهره اے برافروخته به او نگاه ڪرد و گفت:
آن چه را در مـــدح من گفتے خوش نداشتم و #نپسندیـــدم.
خوش نـــدارم در خاطـــر شما بگذرد ڪه من ستایـــــش را دوست دارم و خواهان #شنیدن آن مےباشم.
گاهـــے مــردم ستـــودن افـــرادے را روا مےدانند، اما مــــن از شما ميخواهم ڪه مرا با سخنــان زیبای خود #نستاییـــد تا از عهده ی وظایفــــے ڪه نسبت به خـــــدا و شمــــــا دارم برایم و حقوقــــــے را ڪه مانده است بپردازم.
پس با من آنچنــــان ڪه با پادشاهـــان سرڪـــش سخنــــے مےگویید حرف نزنید و چنان ڪه از آدم خشمگیـــــن ڪناره مےگیرند، دورے نجوییـــد و با #ظاهرســـــــازے با من رفتـــــار نڪنید و گمان مبریــــد ڪه اگر حقــــے به من پیشنهــــاد دهید یا پرسشــــے از من بپرسیـــد یا مرا سرزنـــش ڪنید.
بر من #گـــــــــران خواهد آمد.
پــــس، از گفتن ڪـــلام حـــق با مـــن با مشــورت در عدالـــت خودداری نڪنید.
من از پرسش هاے شما نخواهم رنجیــــد و به شما #آسیبــــے نخواهم رسانید.
سواري به جمع امــــام و یارانــــش نزدیڪ و همه ے نگــــاه ها متوجـــــه او شد.
سوار از اســـــب فرود آمد و رو به علے گفت:
یا امیــــر المؤمنيــــن عمــــروعــــاص و ابــــو موســے اشعـــرے و افرادے از هر دو سپــاه، براے انجام امر حکپڪمیت به منطقه ي «دومة الجندل» عازم شده اند.
باقــے مانده ے سپــاه مےپرسند تڪلیف چیست و چه بایـــد ڪنند؟
امام پاسخ داد:
به همه بگویید آماده شوند؛ بزودے صفیـــن را ترڪ مےگوییم و به ڪوفه باز مےگردیم.
بازگشــــت، اندوهناڪ بود.
چشـــم ها فروافتاده، تنهـــا خستـــه و رنجور و رنگ رخســــارها پریده و دل ها شڪسته.
هر چند اینڪ صفیـــــن در پس بود و ڪوفه در پیش، هر چند زنــــان و همســـــران و مــــادران و پدران چشـــــم انتظار بودند، اما حاصــــل چند ماه دورے از آنان، بازگشتے به بــرزخ بود؛ برزخــے پر انتظار ڪه چه خبرے از شوراے حڪمیت مےرسد، حــــق را به علـــے مے دهند یا به معاویـــه؟
#ادامھ_دارد🍃
بھ قلم✍: #ابراهیم_حسن_بیگے
🌸کپے با ذڪر منبع
و نام نویسنده بلامانع است ...🍃
منبــع👇
❣ @chaharrah_majazi
رمان فوق العاده☝️
هرشب ساعت21:00 از ایـن ڪانال👇
📚| @Heiyat_Majazi
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت1⃣8⃣1⃣ بعد جلوتر رفت، شمشیر را از دا
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
°•○●﷽●○•°
•°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•°
رمان : #قدیس
قسمت2⃣8⃣1⃣
اما فقط خدا میداند که کدامشان #راست می گویند و کدامشان #دروغ.
پیر مرد به چشم های درشت برک خیره شد و با صدای آهسته تری گفت:
اگر از من می شنوی، بدان که #حق با #علی است.
من در زمان خلیفه ی سوم یک سالی در مدینه بودم.
همه ی این جماعت را می شناسم، اما على چیز دیگری است؛ علم و #دانش علی، #متانت و بزرگ منشی علی و زهد و #تقوایش را در هیچ کس ندیدم.
📚📚📚 @Heiyat_Majazi
به همین دلیل است که شنیدیم شما مردم حجاز و عراق با جان و دل با او بیعت کردید.
چون فاصله ی على از خلفای پیشین بسیار و به رسول الله اندک است.
بعد سوهان را به تیغه ی شمشیر کشید و ادامه داد:
البته در شام نباید اسم على را ببری؛ مگر این که او را لعن کنی.
مواظب جاسوسان معاویه باش و از علی پیش کسی سخنی نگو.
برک گفت:
اما در حجاز و عراق، علی به کسی اجازه نمی دهد معاویه را لعن کند.
پیرمرد گفت:
و این تنها یک دلیل برای برتری علی است.
از من می شنوید، شما باید خیلی مواظب جان علی باشید تا به سرنوشت خلیفه ی سوم، دچار نشود.
در شام از بس #عليه على سخن گفته اند، برخی متحجران حاضرند بدون هیچ چشمداشتی به کوفه بروند و علی را #بکشند!
این سخن پیرمرد چون پتکی بر سر برک فرود آمد.
پیرمرد ناخواسته او و دوستانش را جزء متحجرانی دانسته بود که قصد جان علی را کرده بودند.
گفت:
اما می دانی که اگر علی در صفین با معاویه مدارا نمی کرد و تن به حکمیت نمی داد، امروز شام از پیکره ی حکومت او دور نمی افتاد.
من آن روز خود در صفین بودم و دیدم که صبر و بردباری علی و آن ماجرای قرآن به نیزه کردن معاویه، چگونه سپاه علی را دوپاره کردو در نهایت معاویه را که شکستش حتمی و سقوط حکومتش قطعی بود پیروز جنگ گردانید.
#ادامھ_دارد🍃
بھ قلم✍: #ابراهیم_حسن_بیگے
🌸کپے با ذڪر منبع
و نام نویسنده بلامانع است ...🍃
منـــبع📥
📩 @chaharrah_majazi
رمــان فوق العاده😍☝️
هرشب ساعت 🕘
و هر روز 14:30 از،این ڪانال👇
📚 @Heiyat_Majazi
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃