هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 1⃣8⃣ گوهے هیچ راهـــے جز جنــــڱ و
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
°•○●﷽●○•°
•°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•°
رمان : #قدیس
قسمت 2⃣8⃣
سپس بار دیگر، به امیـــــد هدایتــــے، رو به آن ها مےگوید:
سوگند ڪه هرگز دوست ندارم خونــــے از شما بر زمین بریـــزم.
قاتل فرستــــاده تحویـــــل بدهیـــد و این غائله را #ختـــــم ڪنید.
اما تعداد زیادے از آن ها یڪ صدا پاسخ مے دهند:
ما #همگــــے او را ڪشتیم!
تـــــــــو را نیز خواهیــم #ڪشـــت!
علـــے به عده اے ڪه سڪوت ڪرده اند و با دیگران همصـــدا نشده اند، نگاه مےڪند؛ ڪورسوے امیدے براے هدایت آنان به چشم مے آید.
علــــے #آخریـــــن تیر ترڪش مدارا و درنگ و مهـــلت را رهـــا مےڪند.
پرچــــم امان را به دســـت ابو ایوب انصارے مے دهد و به او مےگوید این پرچــم را به اهتراز در آور و از آنان بخواه هرڪس ڪه مایل است، بدان پرچــــم پناه جوید و راه خود را جدا نمایـــد.
ابو ایـــوب بانگ مےزند:
اے بندگان خــــدا! هر ڪس از شما نه قتلــے ڪرده و نه معتـــرض ڪسے شده، زیر این پرچــــم در آید تا در #امــــان باشد و هر ڪس از شما به ڪوفــــه برگردد و از این جماعـــت بیرون رود، در امـــان است.
درست بیندیشید و با لجاجـــت و براے هیچ، فرزندان خود را يتيـــم و همسرانتان را بےشوے نگردانید.
سڪوت سنگین بر سپاه خوارج سایه مےاندازد.
لحظــــه، لحظــه ے تصمیم گیرے است.
ناگهـــان پیرمردے از میان جمعیت راه باز مےڪند، جلو مے آید و مےگوید:
به خــدا قسم نمےدانم به چه #علـــت باید با علــــے بجنگــم.
🎈🎈@Heiyat_Majazi🎈🎈
مــن و قبیلـــه ام اعلام بےطرفــے مےڪنیم و از این جنـــگ ڪنار مےڪشیم و به ڪوفه باز مے گردیم.
ناگهــــان حدود پانصـــد نفر از خوارج جدا مے شوند و بدون اینڪه حرفی بزنند یا به ڪسے نگاه ڪنند، راه ڪوفه را در پیش مےگیرند.
#ادامھ_دارد🍃
بھ قلم✍: #ابراهیم_حسن_بیگے
🌸کپے با ذڪر منبع
و نام نویسنده بلامانع است ...🍃
منــبع👇
❣ @chaharrah_majazi
رمان فوق العاده☝️
هرشب ساعت21:00 از این ڪانال👇
📚| @Heiyat_Majazi
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃